در لابلای سطور"اقرار" در محضر دادگاه انکیزیسیون اسلامی


ایرج فرزاد


• حکم دادگاه های اسلامی برای انحلال احزاب حامل استحاله درونی، در عین حال فراخوان برای تشکیل احزاب واقعی سرنگونی طلب است که جامعه ایران را به تلاش بشریت برای بزیر کشیدن هیولای اسلام سیاسی و در هم کوبیدن دستگاه انکیزیسیون و جنگ و جهادهای انتحاری آن در چهارگوشه جهان و برای آزادی و برابری و مدنیت غربی و غیر اسلامی و سوسیالیستی متصل میکند و پیوستگی مبارزه برای انسانیت را تضمین میکند ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
شنبه  ۷ شهريور ۱٣٨٨ -  ۲۹ اوت ۲۰۰۹


آنچه که در جریان دادگاه شرع اسلام و بر سر حجاریان آمد، در واقع حلقه های پایانی پروسه ای بود که طی بیش از یک ماه توسط بازجویان وزارت اطلاعات و میراث داران لاجوردی، سازماندهی شده بود. به روشنی و به وضوح میتوان از لابلای "پشیمان نامه" حجاریان و جملاتی چون:

"باید انابه و طلب بخشش کنیم" و یا
"مرتکب خطاهای سهمگین شده ام. از خطاها اظهار تبرئه و ندامت می کنم."،

سایه وحشت از فضای سنگین و وحشتناک حاکم بر بازجوئی ها در سلولهای زندانهای مخوف و مخفی و مرموز را تشخیص داد. ظاهر مساله این است که گویا حجاریان، به تناقض تئوری "نظام سلطانی" ماکس وبر با آنچه که در نظام اسلامی در جریان است رسیده است. اما همانطور که "ندامت" گالیله در دادگاه انکیزیسیون نتوانست این حقیقت را پرده پوشی کند که این زمین است که گرد خورشید میچرخد و نه برعکس، "انابه" حجاریان از هر تئوری اجتماعی و هر تحلیل جامعه شناسانه، از نظرات دوران عصر روشنگری و رنسانس گرفته تا دوره کانت و هگل و مارکس، از اهمیت و وزن این تئوریها و تحلیلها و نقدها، چیزی کم نمیکند.

تئوریهائی که در نفی و رد پیوستگی علمی و دستاوردهای دانش بشری از دوران رنسانس تا دوران عرض اندام نقد جامعه سرمایه داری با کاپیتال و ایدئولوژی آلمانی، در بطن دوران جنگ سرد و بویژه در پروسه فروپاشی اردوگاه سرمایه داری دولتی ساخته و پرداخته شدند، نام دیگری بخود گرفتند. تئوریهای معروف به "پسامدرنیسم" و نسبیت حقیقت و پایان تاریخ و خاتمه یافتن هر اصل و ایده و فکر و آرمان جهانشمول. تحلیل هائی که تمرکز خود را بر "رژیمهای توتالیتر" و یا به عبارت ماکس وبر، بر "نظام سلطانی"، عمدتا و از بد سرنوشت ما که در "شرق" و در مناطق "استبداد زده" چشم به جهان گشوده ایم و شانس این را نداشته ایم که در دنیای "دمکراسی" شاهد بی اختیار شدن خود در نظام حق نیابتی باشیم، قرار دادند.

بازجویان پیرو خط ولایت در جمهوری اسلامی، از روی مکانیسمهای دفاع از خود رژیم اسلامی، تشخیص دادند که این تئوریها، همان مواضع سیاسی و پلاتفرمهائی است که با آن، "انقلاب رنگی" را علیه نظام "توتالیتر" اردوگاه شوروی سابق و دوران وحشت "حکومت کمونیستی"، که با استالین و استالینیسم مترادف ساختند، راه انداختند. مقایسه دادگاه محاکمه حجاریان و امثال او با "دادگاههای استالینی" از جانب دوایر غربی و "ژورنالیستها" ی وطنی چون نوریزاده، اصلا تصادفی نیست.

اما بحث در "ایران اسلامی" از اینها فراتر است. درست است که رژیم اسلامی، نیز یک شبه بلوک است با تناقضات لاینحل خاص و ویژه خود. درست است که رژیم جمهوری اسلامی نیز یک "حکومت توتالیتر" است که مردم میتوانند حول خواست "دمکراسی" و یا "حقوق بشری" وارد سناریوهائی شبیه با آنچه در بلوک سابق اردوگاه سرمایه داری دولتی در جریان بود، بشوند. اما در عین حال این شبه بلوک و این راس حکومتی اسلام سیاسی، با بلوک شوروی سابق تفاوتهای چشمگیری دارد.

جمهوری اسلامی نماینده و مظهر یک گرایش ارتجاعی، منزوی و بی رگ و ریشه است که لااقل بیش از یک قرن است در جامعه ایران همواره در حاشیه بوده است و فقط و صرفا در سایه اختناق و استبداد سلطنتی به بقای خود ادامه داده است. این گرایش در سیر طبیعی تحولات سیاسی و اقتصادی و اجتماعی جامعه ایران روز بروز به موقعیت منزوی تر و ارتجاعی تری رانده شده است. تحول جامعه ایران از یک جامعه فئودالی و ملوک الطوایفی از دوران مشروطه و در دوران سلطنت ۵۰ ساله پهلویها و بویژه پروسه اصلاحات ارضی و به سرانجام رسیدن تحول تولید سرمایه داری و "صنعتی شدن"، عنصر آخوند و نهاد های اسلامی و "حوزوی" را بیشتر به حاشیه سیاست و اقتصاد عقب راند. این فقط نیاز نظام سلطنت به ارتجاع اسلامی و سایه رحمت و دعاگوئیهای "آیات عظام" برای آرام کردن "سرکشی" ها بود که "مذهب رسمی" شیعه اثنی عشری و وارد کردن تعلیمات دینی در دروس اجباری مدارس و نظام آموزشی، و لاشه اسلام را در صحنه جامعه ایران، نیمه جان، و در بستر موت محفوظ کرد. بر بستر جنگ سرد و برآمد یک انقلاب واقعی آزادیخواهانه که همه شعارهای آن چپ بود، این عنصر طفیلی جامعه ایران، این همدست و همراه سلاطین قاجار و "مراجع" تقلید لوطی ها و قمه کشهای محله دوه چی تبریز، این همدستان کنسولگریهای روسیه تزاری درباغشاه تهران و تبریز علیه تجددخواهان و مشروطه خواهان محله امیرخیز تبریز و میدان توپخانه تهران را از گور درآوردند و به عنوان مظهر و نماینده آن انقلاب واقعی، در هیات "انقلاب اسلامی" ساختند و پرداختند. داستان کنفرانس گوادلوپ و "مهاجرت" عنصر فراموش شده تاریخ ایران، خمینی، از نجف به کویت و سپس به پاریس، که تاریخ "مجاهدت" او در ۱۵ خرداد سال ۴۲ با مخالفت هیستریک با ورود "زن" به عرصه فعالیت اجتماعی و "سربازی" و سپاه دانش و غیر شرعی نامیدن دست بردن به مالکیت ارضی فئودالها و بر اوقاف مساجد و تکایا برمیگردد، برهه هائی از این شخصیت سازی و نقاطی تلخ و سیاه از تاریخ معاصر جامعه ایران است.

با اینحال و علیرغم پرتاب شدن این عناصر حاشیه ای تاریخ صدسال اخیر ایران به قدرت دولتی، و علیرغم نسل کشیهائی که رژیم جمهوری اسلامی برای تثبیت موقعیت خود انجام داده است، گرایش اسلامی و عنصر آخوند و نهاد مسجد و حوزه های آیت اله ها، در مقابل نیروی بسیار عظیمی که توقعات و انتظارات شهروندان ایران طی تحولات زیر و رو کننده اجتماعی با ذهنیت مردم از زندگی عجین شده است، قادر نخواهد بود که به عنوان روبنای "متعارف" جامعه ایران به حیات خود ادامه بدهد. این رژیم هیچ راه دیگری جز ادامه سرکوبهای خونین و توسل به قهر برای بقا خود ندارد. در نتیجه، با عرض پوزش از تمامی "خشونت گریزان"، این رژیم در نهایت فقط با قهر متقابل و نیروی قهر مردم بزیر کشیده خواهد شد. و اینجاست که برخلاف سناریوهائی که در جریان فروپاشی اردوگاه شوروی سابق دیدیم، راه میانه، راه استحاله درونی، راه انقلابات رنگینی که هر رنگ و بو و شائبه ای از اسلام رام شده را در قدرت محفوظ و دست نخورده نگاه دارد، در مورد رژیم اسلامی در ایران غیر ممکن است. گزینه کنار آمدن با جناح "معتدل" طالبان و القاعده در پاکستان و افغانستان و سودان و سومالی یا راه آمدن کشورهای غربی با رگه "وهابی" در عربستان، که رام و دست آموز اند و با سیاستهای نهادهای امنیتی برای مقاصد ضدسوسیالیستی و ضدانسانی راه آمده اند، ممکن است، اما در ایران با این تاریح تحولات بیش از صدساله، و در شرایط "سرکشی" اسلام سیاسی به قدرت دولتی رسیده، دارای ظرفیت مانور و خرابکاری و تروریسم اسلامی و انتحاری در خاورمیانه و به اعتباری در جهان، غیرممکن است.

رژیم اسلامی، برخلاف شوروی که در آن پیشروترین گرایش جامعه بر بستر یک حرکت منظم و متشکل و با رهبری یک حزب انقلابی سوسیالیستی و در یک انقلاب بلشویکی به قدرت رسید، نمیتواند به پروسه "اصلاح" تدریجی خود تن بدهد. تجربه دوران پس از انتخابات سال ۷۶، به مغز سران اسلام سیاسی این حقیقت هشداردهنده را فروبرده است، که تداوم تنازع جناحها و باز کردن هر فرجه حتی برای "بحث" بر سر اصلاح رژیم اسلامی، نیروی قدرتمند جامعه ایران را همراه با هفتاد درصد جمعیت جوان آن، که نه حتی از نقش آیات عظام در صد سال اخیر تاریخ ایران که از سرکوبهای خونین دوران عروج اسلام سیاسی هیچ خاطره ای ندارد، به صحنه "براندازی" وارد میکند.

آنچه که در "انابه" حجاریان به جلو صحنه پرتاب شد، آنچه که تحت عنوان ناممکن بودن تئوری "ماکس وبر" در باره نظام سلطانی در جریان بازجوئیها و "شکنجه سفید" ساخته و پرداخته شد، در حقیقت انعکاس وارونه همین ناممکنی "اصلاح" رژیم اسلامی است. به این اعتبار، پیام واقعی این پشیمان نامه دیکته شده بازجویان و شکنجه گران وزارت اطلاعات به امثال حجاریان، و محتوای رویگردانی از "تئوری های ماکس وبر"، دعوتی غیر مستقیم به مردم ایران برای گرد آمدن و متشکل کردن خود حول تئوریها و سیاستهای دیگری است که با آن بتوان از شر جمهوری اسلامی خلاص شد. این تئوریها، دیگر، تئوریهائی فقط در دایره "تعامل جناحهای رژیم" و "رژیم چینج" و یا تحولات درباری محدود و محصور نیستند. این تئوریها، همان تئوریهائی هستند که با آنها انقلاب کبیر فرانسه رهبری شدند، جنگ استقلال آمریکا و الغای برده داری را در آن کشور وسیع به ثمر رساندند و کمون پاریس و انقلاب اکتبر را در پرتو آنها راه انداختند و افکار و عقاید و عناصر و شخصیتهای سیاسی و تئوریک آنها در متن خیزش مردم ایران علیه رژیم سلطنت در میان مردم باب شدند. تئوریهائی که بر اساس آنها، احزاب سیاسی سوسیالیستی شکل گرفتند و در صحنه تقابل با ارتجاع اسلامی، به مظهر مقاومت و ایستادگی تبدیل شدند. به یک معنی، دیکته "پشیمانی" به تئوریسین اصلاحات و تدوین کننده تز "چانه زنی در بالا و جنبشهای اجتماعی از پائین"، یاس از ناممکن بودن چانه زنی ها از بالا و باز کردن مجرای واقعی تر برای برآمدهای فارغ از توهم به جناحهای رژیم اسلامی، در "پائین" و در سطح جنبشهای اجتماعی است. جنبشهائی که در سیر جبری خود، تئوریهای سیاسی و احزاب سیاسی مناسب خود را باز خواهند یافت و یا در متن مبارزه به شکل گیری آنها در جهت قرار گرفتن تحت هژمونی فکر و اندیشه انقلابی و رادیکال، کمک خواهند کرد.


طنز تلخ تاریخ

حجاریان، خود در دوران سرکوبهای خونین دهه ۶۰ از معماران تشکیل وزارت اطلاعات و سازماندهنده موج "تواب سازی" ها به عنوان معاون فلاحیان و در زیر سایه سنگین و سیاه جلاد بدنامی چون لاجوردی است. با اینحال خود او در مقطع دیگری و زیر تهدید و ارعاب دست پروردگان لاجوردی و حسین شریعتمداری، طعمه تواب سازی دستگاه انکیزیسیون وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی شد.

خوار و خفیف شدن انسانها، مستقل از، و علیرغم هر سابقه ای که داشته اند، زیر شکنجه و ارعاب روحی و روانی، و در این مورد نمایش در هم شکستن حرمت شخصی حجاریان و دیگران، را نباید در حس انتقام از گذشته خود اینان هضم کرد و با شوق و شادی به استقبال آن رفت. انسان سوسیالیست، انسان منصف و پیرو علم و انسانیت، از ذلت کشیدن انسانها بر اثر شکنجه و ارعاب بازجوئیهای شنیع، از اقرار علیه وجدان خود، و در هم شکستن حرمت فردی انسانها، حتی به خاطر نقشی که این قربانیان خود در جمهوری اسلامی داشته اند، نباید احساس رضایت خاطر بکند. ما حتی در جریان به محاکمه کشیدن سران جنایتکار رژیم اسلامی، نه تنها نباید بر حس انتقامجوئی سرمایه گذاری کنیم، بلکه مجاز نیستیم آنان را تحت هیچ شرایط فشار فیزیکی و روانی به "تبری" و ابراز پشیمانی از عقایدی که بخاطر آن دهها سال کشتار کردند، واداریم و در یک پروسه اظهار ندامت، از پاسخ گوئی قانونی و حقوقی آنان به "اعمال" شان، صرفنظر کنیم. اینها را قطعا باید مجازات کرد، اما بازپرسی از آنان باید علنی و با ارائه اسناد و مدارک و ادای شهادت شهود باشد.

اما روال حاکم بر دادگاههای اسلامی، برخلاف ظاهر آن، ابراز ندامت از فکر و یا اندیشه های جامعه شناسانه نیست، این هم سیاسی است و در راستای تلاش رژیم در سیر مکانیسم های دفاع از بقا خود قرار دارد. نتیجه سیاسی ای که معماران اسلام سیاسی در زندانها و سلولهای انفرادی از این ابراز ندامتها و پشیمانیها گرفته اند، مهتر از نفس فاصله گرفتن از "اندیشه" و فکر است. این ابراز ندامت ها در درجه اول توسط قضات دادگاه شرع انور، بلافاصله با "کیفرخواست" انحلال احزاب سیاسی خودی و پایان دادن به هر گونه داعیه سهم خواهی سیاسی ترجمه شد. هدف بازجویان متدین و پیروان متعصب و مکتبی ولایت، از نظر سیاسی بازهم عینا چون روی دیگر "ندامت نامه" حجاریان یک پیام "سیاسی" را به صف مردمی که در ابعاد میلیونی به خیابان آمدند، در خود نهفته دارد: برای سازماندهی حرکت آینده خود به فکر ایجاد حزب و تشکلهائی سیاسی باشید که دیگر از توهمات به تئورهای ماکس وبر و استحاله درونی نظام سلطانی و توتالیتر، عاری است. دوره آینده، مصاف صریح تر و بدون توهم به امکان "اصلاح" و استحاله درونی رژیم و بدون چشم داشت به "چانه زنی" جناحهای رژیم در بالا و دوره بایگانی کردن مدینه فاضله موهوم "اصلاح طلبان" حکومتی و غیرحکومتی طیف ملی اسلامی است.

حکم دادگاه های اسلامی برای انحلال احزاب حامل استحاله درونی، در عین حال فراخوان برای تشکیل احزاب واقعی سرنگونی طلب است که جامعه ایران را به تلاش بشریت برای بزیر کشیدن هیولای اسلام سیاسی و در هم کوبیدن دستگاه انکیزیسیون و جنگ و جهادهای انتحاری آن در چهارگوشه جهان و برای آزادی و برابری و مدنیت غربی و غیر اسلامی و سوسیالیستی متصل میکند و پیوستگی مبارزه برای انسانیت را تضمین میکند. بی جهت نبود که در گرماگرم غلیانهای اجتماعی روزهای اخیر در جامعه ایران، در میان مردم منطقه خاورمیانه و در کشورهای تحت هجوم انواع رگه های اسلام سیاسی، فضائی از شوق و امید بوجود آمد. بزیر کشیدن اسلام سیاسی دوران کاملا جدیدی از رنسانسی نوین و علیه جنایاتی که با به قدرت رسیدن اسلام سیاسی در ایران نفس ها را در سینه بشریت حبس کرده است، باز خواهد کرد.

۲۸ اوت ۲۰۰۹

Iraj.farzad@gmail.com