از : محمد رضا رقابی
عنوان : من گریستم!
باری من نامه راخواندم ، این نامه از یک دختر خانم ایرانی را خواندم و گریستم ...
خدایا بر این ملت وبر فرزندانش چه میگذرد!؟...
اینها چه کسانند که بر این مرزو بوم حکومت میکنند که نه حکومت ، شقاوت میکنند جلادی میکنند ،میدرند ، میکشند و نابود میکنند ...باستخوان ِپاره و شکسته تبدیل میکنند و بر یادگارهایشان نیز که مترصدند ققنوس وار از تکه پاره های خویش خود را باز یابند ، رحم و شفقت ندارند.
قسم به پر بهاترین های ارزش های انسانیت که منی که :از پانزده شانزده سالگی در تمام تظاهرات تهران شرکت داشته ام، حتی در تظاهرات خرداد چهل ودو در چهارسو بزرگ و کوچک ِبازار ، تا میدانهای ارک و سپه و خیابان فردوسی با پلیس ِ شاه جنگ وگریز داشته ام...
هر گز و تآکید میکنم که هر گز در مخیله خود کمترین گوشه ای از این نوع حکومت را"تو بخوانش نکبت و شرارت ِمشدد بر علیه انسانیت و بشریت بدون رعایت هیچ اندازه و مرزی ... " با خود پیش بینی و تجسم نمیکردم ...
خداوندا و ای ملت ستم دیده ، رنج کشیده و تکیده مرا ببخشید که یکی از عوامل روی کار آمدن این رژیم بوده ام هر چند که حتی المقدورم به مقابله اش بر خاسته ام که خود نیز کم ، بلا و شرارت این رژیم را ندیده ام .معهذا خواندن و دانستن این مطالب بیشتر آزارم میدهد.
بامید عشق و آزادی و انسانیت آری بامید آنروز!...باز میکوشیم که این گمشده هارا باز یابیم که می یابیم ...
ای رقیه و ای رقیه های عزیزم!
۱۶۰۴۴ - تاریخ انتشار : ۹ شهريور ۱٣٨٨
|