واقعیتی در ۷ پرده
اینجا شرمندگی، کارگران را بلعیده است


خبرگزاری کار ایران


• چه کارگر ایران خودرو باشی، چه ایرالکو، چه صدها کارخانه بزرگ و کوچک دیگر، امروز با همین هراس زندگی خواهی کرد. هراس از فردایی که معلوم نیست بتوانی ریالی در جیب داشته باشی تا لحظه‌ای لبخند بر لبان همسر و کودکانت بنشانی و شرم داری از این‌که با آنها رودررو شوی ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
دوشنبه  ۹ شهريور ۱٣٨٨ -  ٣۱ اوت ۲۰۰۹


جامعه کارگری ایران علاوه بر مشکلات ریز و درشت معیشتی که اکثریت ایرانیان را آزار می‌دهد، معضلاتی منحصر به ‌فرد را نیز تجربه می‌کند. نبود امنیت شغلی، آینده‌ای نیمه روشن، نازل بودن استانداردهای بهداشتی و امنیتی محیط‌های کار، بی‌تفاوتی مسوولان در برابر مشکلات و ... محورهای اصلی مشکلات این جامعه است که وزیر کار آینده، لزوماً باید با درک این مشکلات راه‌کارهایی برای حل آنها ارائه دهد.

پرده نخست: ۱۹ سال سابقه کار در یکی از سخت‌ترین و زیان‌آورترین کارهای ممکن، حداقل این دل‌خوشی را برای انسان به همراه دارد که زودتر از سایر کارگران به بازنشستگی دست یابی و پیش از آنکه مرگ تو را دریابد، تو سهمی از زندگی را بچشی.
با این حال، هراسی مثل خوره به جانت می‌افتد که نکند سرنوشتی که کارگران نساجی مازندران را در بند گرفت، تو را نیز اسیر خویش کند.
چند سال پیش، کارگران نساجی قائم‌شهر نیز هر روز صبح بر سر کارهای خود حاضر می‌شدند تا شامگاه، وقتی کودکانشان از مدارس بازگشتند، با یک بغل خواروبار و میوه به خانه‌هایشان بازگردند، تا اگر از صبح تا شب با نعره دستگاه‌های ریسندگی و بافندگی، مجال لختی آسایش و آرامش را نمی‌یابند، حداقل در خانه‌هایشان، لبخندی بر لبان کودکانشان بنشانند. نساجی قائم‌شهر اما فروریخت تا امروز هم با گذشت چند سال، هنوز رو پای نایستد و دل کارگرانی که بازنشستگی را در یک قدمی خود می‌دیدند، لک بزند برای همان صداهای آشنای ماشین‌های نساجی. نساجی فرو ریخت و به دنبالش، چه بسیار خانواده‌هایی که فرو ریختند برای یک لقمه نان حلال.
چه کارگر ایران خودرو باشی، چه ایرالکو، چه صدها کارخانه بزرگ و کوچک دیگر، امروز با همین هراس زندگی خواهی کرد. هراس از فردایی که معلوم نیست بتوانی ریالی در جیب داشته باشی تا لحظه‌ای لبخند بر لبان همسر و کودکانت بنشانی و شرم داری از این‌که با آنها رودررو شوی.

پرده دوم: کارگران هم مثل سایر مردم در آستانه ماه مبارک رمضان هستند؛ ماه مهمانی خدا. ماهی که معلوم نیست سفره‌های روزه‌داران کارگر مهمان خدا، با قیمت‌های امروز و حقوق‌هایی که ٨ تا ۹ ماه و بعضی وقت‌ها ۲۲ ماه تعویق را هم تجربه می‌کنند، چگونه قرار است پر شود. سفره‌هایی که سال‌هاست کوچک و کوچک‌تر می‌شوند تا به سادگی بتوان با متر کردن آن، سهم سالانه کارگران از عدالت را در آن دید.
"آقا شرمنده زن و بچه‌ها هستیم". در یکی از کارخانه‌های تولید لوازم خانگی در شرق تهران کار می‌کرد. پشت تلفن بود و حتی از پشت خط هم هراس داشت که نامش را بگوید، شاید بعدها برایش دردسرساز شود. "۶ ماه است حقوق‌مان عقب افتاده است. به خدا تلویزیون خانه‌مان را هم فروخته‌ایم". خانمش تلفن را از او می‌گیرد و با لحنی تلخ‌تر می‌گوید: "دخترمان دانشگاه دولتی از نوع غیرانتفاعی آن می‌رود، دانشگاهی که اسمش دولتی است اما شهریه‌اش از دانشگاه آزاد هم بالاتر است. الان به این فکر رسیده است که درس را ول کند و دنبال یک کار بگردد. شما معنای شرمندگی پیش فرزندان را می‌دانید؟"

پرده سوم: "سال گذشته کارم را از دست دادم. همین مواقع بود. کارفرما بعد از من، کارگر دیگری را به جای من مشغول کار کرد. فکر کنم به خاطر استخدام آن کارگر، حدود ۱۰ میلیون تومان وام گرفت". اصغر راست می‌گفت. توافق سال‌های پیش تامین اجتماعی و وزارت کار مبنی بر اینکه کارفرمایان برای اشتغال هر فرد، ۱۰ میلیون تومان وام بگیرند، بیش از آنکه سبب اشتغالزایی در کشور شود، سبب سودجویی برخی کارفرمایان شد. برخی کارگران سابقه‌دار با قراردادهای موقت اخراج شدند تا کارفرما، با جایگزین کردن عده‌ای دیگر به‌جای آنها، بتواند به وام‌های آسان و کم‌بهره دست پیدا کند.
اصغر حدود یک سال است که بیکار شده و از آن روز تا حالا، فقط ۲ تا ٣ ماه در یک کار ساختمانی به‌طور موقت مشغول شده است. البته با تعریف مرکز آمار که هر فردی در هفته با ۲ ساعت کار شاغل است، اصغر هم شاغل به حساب می‌آید، اما خود وی اعتقاد دارد که اگر هر مسوولی ۲ روز مثل وی زندگی کند، آن وقت دیگر دم از وضعیت مناسب مردم نمی‌زند.

پرده چهارم: در خبرها می‌خواند که یکی از هزاران مسوولی که دم از وضعیت نسبتاً مناسب مردم می‌زند، اعلام کرده که امسال چون گرانی در پیش نداریم، از توزیع بن ماه مبارک رمضان بین کارمندان و کارگران خبری نیست. نمی‌داند باید خوشحال باشد یا نه؟ آخر او سال گذشته، وعده بن گرفت ولی از بن هیچ خبری نشد، ولی ناراحت است چون به‌ هرحال کارمندان هم وضع بهتری از او و امثال او ندارند. ۴ سال است که قرارداد موقت است؛ یعنی ۴ سال انتظار برای اینکه هر لحظه پشت در کارخانه بماند و برگه‌ای ببیند مبنی بر اعلام نام وی به عنوان مازاد. البته باز هم وضع او بهتر است از کارگرانی که در ابتدای کار، مجبورند برگه‌های سفیدی امضا کنند به‌عنوان قرارداد و حتی گاهی مجبور شوند کلی سفته بدهند تا اگر اعتراض کردند، از هستی ساقط شوند.
یاد داستان گرانی می‌افتد. میوه که هیچ، پول خرید شام و ناهار مناسب هم ندارد ولی باز می‌گویند وضع خوب است. چند روز پیش حساب کرد که اگر کل حقوق ٣۰۰ هزار تومانی‌اش را پس‌انداز کند؛ یعنی خود و خانواده‌اش نخورند، نپوشند، نبینند و نشنوند، باز هم برای خرید یک واحد ۶۰ متری در جنوبی‌ترین نقاط تهران، با متری ۹۰۰ هزار تومان قیمت، باید ۱٨۰ ماه پس‌انداز کند؛ یعنی ۱۵ سال از عمرش، آن هم در روزگاری که همه از رکود در بازار مسکن و کاهش حدود ٣۰ درصدی قیمت مسکن در کشور خبر می‌دهند.

پرده پنجم: نمی‌شود بدون این‌که به عمق حتی ۱۰ متری زمین رفت، فهمید که کار در معدن چیست. نمی‌شود فهمید که وقتی کارفرمایی برخی دستگاه‌ها را به بهانه هزینه بالا خاموش می‌کند و متان سراسر ریه را پر می‌کند و آن وقت جرقه‌ای کافی است تا حتی ذره‌ای از تو هم پیدا نشود، کار در معدن چه معنایی پیدا می‌کند. نمی‌شود فهمید که چرا باید به فاصله چند سال، فاجعه دوباره و سه باره تکرار شود و آن وقت تنها دل‌مشغولی مسوولان این باشد که چرا به خانواده قربانیان دیه داده نشد. با این حال می‌شود فهمید که چرا با وجود چنین سابقه‌ای در یک معدن، کارگری بر اساس نیازهای خود حاضر به کار در آن معدن می‌شود.

پرده ششم: ناهار با خود نان و پنیر می‌آورد. روزی حدود ۱۵ هزار تومان حقوق می‌گیرد، ولی می‌داند که کار موقت است و وقتی ساختمان تمام شد، باز هم بیکار است و باید بگردد به امان خدا. روزی ۱۵ هزار تومان می‌گیرد ولی می‌داند که اگر خدای ناکرده، غفلتی شود باید تا آخر عمر خودش تاوان آن را بدهد. روزی ۱۵ هزار تومان حقوق می‌گیرد، اما می‌داند که چند سال دیگر که دیگر نای کار سخت ساختمانی را ندارد، باید به کمیته امداد یا جاهای مشابه پناه ببرد، چون نمی‌توان روزی ۱۵ هزار تومان گرفت و به بیمه و بازنشستگی هم فکر کرد. کار هم که تمام می‌شود به اتوبوس پناه می‌برد تا به خانه مستاجریش برسد، چون می‌داند که الان کاری دارد با روزی ۱۵ هزار تومان حقوق و معلوم نیست که فردا هم این کار و این ۱۵ هزار تومان را داشته باشد.

پرده هفتم: دو سال است که در مغازه کار می‌کند. ۱۲۰ هزار تومان امسال حقوق می‌گیرد و باقی درآمدش بستگی به لطف و کرم کسانی دارد که شاید شاگردانه‌ای به او بپردازند. البته امیدوار به این است که نهایتاً کار را یاد بگیرد و با دو سه مشتری که همین ۲ ساله با آنها آشنا شده است، کسب و کاری به هم زند، ولی هنوز بیمه نیست و نمی‌داند باید چند سال دیگر این وضع را تحمل کندو به ازدواج و تشکیل خانواده فکر نکند، تا شاید روزی ستاره بخت او هم چشمکی بزند.

تمام گفته‌های فوق بخشی از واقعیت‌هایی است که هر روز بخش گسترده‌ای از کارگران کشور را رنج می‌دهد. قراردادهای سفید، قراردادهای موقت کار، کار با دستمزدی کمتر از حداقل اعلامی در شورای‌عالی کار، کار در محیط معدن با کم‌ترین تجهیزات که بتوان جان خود را به آنها سپرد، کار بدون بیمه تامین اجتماعی و بیشتر از ٨ ساعتی که سال‌هاست کارگران سراسر جهان برای آن می‌جنگند و ... بخشی از این واقعیت‌هاست. واقعیت این است که کارگران ما امروز نیازمندند، وقتی حتی ۴۰۰ هزار تومان هم حقوق بگیری باز هم به نیمی از خط فقر اعلامی نمی‌رسی. جمعیت عظیمی از جوانان و اخراجی‌های سایر کارخانه‌ها هم در صف انتظار برای اشتغالند. بسیاری از کارگران ما نیازمندند و همین نیاز، شرایط غیرانسانی بیشتری را بر آنها تحمیل می‌کند.