روزنامه های ایران چه می نویسند؟
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
آدينه
۱٣ شهريور ۱٣٨٨ -
۴ سپتامبر ۲۰۰۹
روزنامه جمهوری اسلامی به سیاق هرهفته، سرمقاله روزپنجشنبه خود را به بررسی رویدادهای یک هفته اخیر اختصاص داده، در بخشی از آن نوشتهاست: در این هفته و در ادامه تعیین رئیس جدید قوه قضائیه شاهد تغییراتی در سطح مدیران قضایی کشور بودیم که همگی بر این موضوع متفقالقول بودند که قانون و حقوق شهروندی مردم باید دقیقا رعایت شود و دادگاهها حقوق متهمان را مو به مو اجرا کنند. مدیریت جدید همچنین قول داده دادگاههای متهمان حوادث اخیر را به دلایل ایرادات ماهوی از وضع کنونی خارج کرده و با رسیدگی به اتهامات عوامل بازداشتگاه کهریزک به حقوق آسیبدیدگان نیز رسیدگی کند.
در این هفته و پس از معرفی کابینه دهم، مجلس کار بررسی وزیران پیشنهادی را آغاز کرد که تا امروز نیز ادامه دارد ولی از بحثهای نمایندگان مجلس چنین پیداست که دولت دهم به لحاظ ترکیب ضعیف و شکنندهای که احتمالا برخی وزیران نیز رای اعتماد را بهدست نخواهند آورد، راه دشواری را در پیش رو خواهد داشت.
هفتهای که گذشت در مسائل خارجی نیز شاهد تحولات جدیدی بودیم. در عراق، درگذشت سیدعبدالعزیز حکیم رئیس مجلس اعلای اسلامی عراق و از سیاستمداران بانفوذ، بازتاب گستردهای در صحنه سیاسی این کشور داشت. سیدعبدالعزیز حکیم که پس از درگذشت برادرش محمدباقر حکیم رهبری سیاسی شیعیان عراق را بر عهده داشت، پس از سپری کردن یک دوره بیماری طاقتفرسا هفته گذشته دعوت حق را لبیک گفت و با درگذشت وی، خلأ بزرگی در جناح سیاسی شیعه عراق ایجاد شد که این خلأ سیاسی با تصمیم روز سه شنبه مجلس اعلا در انتخاب سید عمار حکیم فرزند وی به جانشینیاش تا حدودی پر شده است. کسانی که از سیدعمار حکیم شناخت دارند، وی را با وجود جوان بودن دارای پختگی سیاسی قابل قبول و استعداد لازم برای هدایت کشتی سیاست میدانند. این هفته همچنین شاهد بروز جنگ لفظی میان بغداد و دمشق متعاقب انفجارهای مرگبار هفته قبل بغداد بودیم. انفجارهای مهیبی که به کشته و زخمی شدن بیش از 1300 نفر انجامید.
هر چند این روزها وقوع انفجار در عراق موضوعی عادی است، ولی وسعت و شدت انفجارهای اخیر بغداد بازتاب گستردهای پیدا کرد و تنشهای سیاسی را تشدید کرد. مخالفان سیاسی و منتقدان دولت که مترصد فرصت بودند حوادث اخیر را بهانه قرار داده و حملات شدیداللحنی را متوجه مالکی ساختند.
مالکی نیز با استناد به اعترافات یک مظنون تروریست که عناصر بعثی مستقر در سوریه را عامل اصلی انفجارهای مرگبار اخیر معرفی کرده بود، سوریه را به عدم همکاری با بغداد و همدستی با بعثیها متهم کرد. مالکی حتی اعلام کرد 90 درصد تروریستها از خاک سوریه وارد عراق میشوند. عراقیها در این ارتباط سفیر خود را نیز از دمشق فراخواندند. بشار اسد رئیسجمهوری سوریه در واکنش این اتهامات را رد کرد و از بغداد خواست برای اتهاماتش مدرک ارائه دهد. اکنون باتوجه به حوادث رخ داده روابط دمشق ـ بغداد که میرفت با سفر اخیر مالکی به دمشق به یک دوره پرتنش چند ساله پایان دهد، به تیرهترین وضع طی سالهای اخیر رسیده است. تحولات افغانستان این هفته نیز جزو عناوین مهم خبری رسانهها بود که مسائل پس از انتخابات ریاستجمهوری و اذعان مجدد مقامات آمریکایی به عجز در برابر بحران این کشور، مهمترین موضوعات بودند. درحالیکه بیش از دو هفته از برگزاری انتخابات ریاست جمهوری افغانستان سپری شده است، تنها نتایج 30 درصد از آرا اعلام شدهاست که براساس آن، حامد کرزای همچنان پیشتاز است. عبدالله عبدالله رقیب اصلی کرزای که دولت را متهم به تقلب کرده، اعلام کرد از حجم عظیم تقلبات رخ داده در انتخابات شگفتزده شده است. با توجه به این تحولات افغانستان شرائط حساسی را سپری میکند و از شواهد میتوان چنین پیشبینی کرد که این کشور، یک دوره آرامش قبل از توفان را سپری میکند و چه بسا با اعلام نتایج نهایی انتخابات اوضاع به شدت متشنج شود. بیهوده نبود که ریچارد هولبروک فرستاده آمریکا شتاب زده به افغانستان وارد شد و با کرزای در مورد شرائط سیاسی این کشور به گفتگو پرداخت. گزارشهایی منتشر شده است که این گفتگو به مشاجره و مجادله کشیده شده و طرفها، یکدیگر را به باد حمله گرفتهاند.
ظاهرا آمریکائیها نیز متقاعد شدهاند که تخلفات عمدهای در انتخابات صورت گرفته و از آنجاکه چندان رضایتی نیز از عملکرد کرزای ندارند، رغبتی برای تایید انتخابات به این شکل ندارند و ترجیح میدهند که انتخابات به دور دوم برود تا بلکه بشود اعتبار نیم بندی به انتخابات داد. گزارشهایی نیز وجود دارد که به این منظور، کرزای را تحت فشار گذاشتهاند.
هفته جاری همچنین شاهد بودیم ولیعهد بحرین اظهارات ذلت بار و غیرمنتظرهای را بر زبان آورد که موجب خشم شدید فلسطینیها و مسلمانان شد و به همان اندازه نیز باعث خوشنودی و شعف صهیونیستها شد. سلمان بنحمد آلخلیفه با سر هم بافتن سخنان یاوه و بیپایهای دشمنی صهیونیستها با اعراب را یک توهم خواند و خواستار اقدام اساسی اعراب برای سازش با رژیم صهیونیستی شد. وی در مطالبی که به نظر میرسد برای قوت بخشیدن به طرح سازش پادشاه عربستان در آستانه اجلاس سه جانبه اوباما، نتانیاهو و محمود عباس مطرح شده است، چنین ادعا کرد که میتوان با «اسرائیل» به صلح دست یافت و اعراب باید از تعصب و دشمنی با رژیم صهیونیستی دست بردارند! با توجه به تجربیات گذشته، هر چند انتظاری نمیرود که حکام سازشطلب عرب موضعی به جز این اختیار کنند و گامی در جهت باز گرداندن حقوق ملت فلسطین بردارند ولی اینگونه اظهارات خیانتآمیز و مورد پسند صهیونیستها درحالی بر زبان یک مسئول عرب جاری میشود که بسیاری از دولتهای غیرعرب و حتی متحدان غربی رژیم صهیونیستی نیز سیاستهای نژادپرستانه و ضدصلح تل آویو را تایید کرده و آن را به انتقاد گرفتهاند و از بیم افکار عمومی خود حاضر نیستند تعابیری را که این شاهزاده عرب در تعریف و تمجید از صهیونیستها مطرح کرده است به زبان آورند.
ملت فلسطین که همواره از جانب چنین رهبران سازشطلب و مرتجع ضربه خورده و خنجر خیانت آن را بر پشت خود احساس کرده، مسلم است که امیدی به آنان ندارد. ملت فلسطین نشان داده است مسیر خود را که همانا احقاق حق خود از مسیر مبارزه و مقاومت است پیدا کرده و در طی کردن این مسیر، هرگز از پای نخواهد نشست.
عیار جناحبندیهای جدید در کشور
روزنامه رسالت در یادداشت روز خود نوشته است: نقد درون گفتمانی صریح و بی پرده اصولگرایان طی چند روز گذشته بار دیگر عیار جناحبندیهای جدید در کشور را بالا برد. اتفاقات و مباحث جدی که این روزها در مجلس، طرح شد حکایت از تغییرات اساسی در فرهنگ سیاسی کشور و انگارههای دو قطبی سابق میکند.
نوعا، اعتقاد بر این است شناخت ما از فرهنگ سیاسی باید شناختی پویا و زنده باشد. فرهنگ سیاسی به عنوان مجموعهای از باورها، ارزشها، هنجارها و مهارتهای سیاسی که زیربنای رقابتهای سیاسی و گزینش کارگزاران حکومتی را تشکیل میدهد به طور مستمر در حال ترمیم و بازسازی است. حوادث قبل و بعد از انتخابات دهم نشان داد تغییرات زیادی در نوع نگاه افکار عمومی به سیاست و خط مشیهای عمومی پدید آمده است.
حضور40 میلیونی مردم پای صندوقهای رای و رای 5,24میلیونی به رئیسجمهوری الگوبندی جدید و پیشرفتهای از نقش مردم در معادلات سیاسی کشور است.
توزیع غیر مسالمتآمیز و حتی در برخی مواضع منازعهآمیز خرده فرهنگهای سیاسی اصولگرا که نمونه ابتدایی از آن در جلسه رای اعتماد به وزیران پیشنهادی دکتر احمدینژاد به نمایش درآمد، پژواک تولد نوزادان جدیدی در مناسبات سیاسی و اجتماعی کشور است که اگر چه جملگی اصولگرایند، اما علایق و ایدههای متفاوتی برای کشورداری دارند.
کانون و محور رقابت در فرهنگ سیاسی دهه چهارم انقلاب، حول این نوزادان و یا نوپایگان سیاسی خواهد چرخید. بدیهی است اصولگرایی و ولایت محوری این نوپایگان، مولد رقابت سیاسی مسالمتآمیز و افزایش کیفیت مردمسالاری دینی خواهد شد. این رقابت سیاسی مسالمتآمیز در بستر وفاق سیاسی، به معنای تعریف آگاهانه از حدود اختلافات و اتفاق نظرها شکل خواهد گرفت.
به نظر میرسد با مدل سازی عالمانه رقابت در ایران، بدون تردید آینده سیاست و رقابت از افق ثبات سیاسی پایدار طلوع میکند. در این چشمانداز همه ساختارها و فرآیندهای سیاسی به تقویت و حمایت از یکدیگر تمایل دارند. همبستگی ملی در کنار همگرایی و تجانس نخبگان سیاسی ضمن افزایش کیفیت مردمسالاری دینی، تعارضات فلسفی و بنیادین رهبران سیاسی را به اختلافات سلیقهای در مدیریتها و سیاستگذاریها فرو میکاهد و مقدمات کارآمدی سیاسی را فراهم میکند.
یکی ازمقدمات و لوازم نوسازی فرهنگ سیاسی هویت بخشی به جناحبندیهای جدید و هدفمند در فضای عمومی کشور است. در واقع، یکی از معیارهای مهم در مهندسی نرم رقابت سیاسی در ایران شناسایی هویتهای سیاسی مستقل در گردونه کورپوراتیسم هویتی است. یعنی در عین اینکه بازیگران اصلی با گذار از تعارضات هویتی و بنیادین به یک اجماع نخبگی بر سر هویت نظام سیاسی رسیدهاند، اما در دل این توافق دارای یک هویت مشخص و مستقل هستند که اشخاص متغیر آنها هستند و نه آنها متغیر اشخاص.
احمدینژاد، توکلی، لاریجانی، قالیباف، رضایی و... هر یک میتوانند در دل کورپوراتیسم اصولگرایانه شناسنامه و هویت مستقلی را برای خود دست و پا کنند.
اگر چه در شرائط کنونی این جناح بندیهای نوظهور هر یک به نوبه خود رسانهای را مدیریت میکنند و سعی دارند ضمن تصریح و تالیف پنهان منافع سیاسی در فضای سیاسی کشور یارگیری کنند، اما با نزدیک شدن به انتخابات شوراها و سپس مجلس و حتی ریاست جمهوری به نظر میرسد نوبت آن رسیده است تا تابلو مشخصی برای خود برگزینند. البته این مسیر صعبالعبور طالب جسارت، درایت و استقامت است.
تجربه نشان داده است ایرانیها رای خود را خرج هویتهای سیاسی مشخص میکنند و هویت سیاسی هندوانه دربستهای نیست که بتوان در شب یلدای انتخابات با سوار شدن بر موج آن را به قیمت بالا فروخت.
با این اوصاف به نظر میرسد عیار جناحبندیهای جدید در کشور روز به روز بالاتر میرود و باید منتظر اتفاقات جدیدی در گردونه رقابت در ایران بود. قطار تحولات سیاسی در جامعه ایران به راه افتاده است و هیچ کس نمیتواند ترمز آن را بکشد. بدون شک، عیارسنجی مشفقانه این جناح بندیهای جدید در ساحات مختلف دولت، جامعه مدنی و افکار عمومی میتواند مقدمات رقابت و ثبات پایدار محفوف به وفاق سیاسی را فراهم کند.
سازگاری ناسازوار سنت و تجدد
خسرو ناقد در یادداشتی در روزنامه اعتماد نوشته است:
«جدل پیشینیان و معاصران» که به جدل قدیم و جدید، کهنه و نو، یا تقابل سنت و تجدد نیز معروف است، به جدلی اطلاق میشود که در اواخر قرن 17 و آغاز قرن 18 میلادی در کشور فرانسه با آب و تاب فراوان درگرفت و در گسترش نهضت اومانیسم و جنبش روشنگری در این کشور و در دیگر سرزمینهای اروپایی تاثیری بسزا گذاشت. روایتی کهن در دست است که در آن متجددان به کوتولههایی تشبیه میشوند که بر شانههای غولها که همانا پیشینیان باشند، نشستهاند و از این رو به رغم جثه ریزشان، دوردستها را بهتر میتوانند ببینند. این تشبیه در سدههای 17 و 18 میلادی در اروپا رواج بسیار داشت و معاصران با آن، نسبت عصر خود را با دوران باستان توصیف میکردند و آن را ترکیبی از این دو برداشت از جهان و اشارهای به سازگاری ناسازوار سنت و تجدد میدانستند. در واقع آنچه مایه برتری متجددان به شمار میآمد، انباشت دانشی بود که بشریت در طول تاریخ گرد آورده بود و اینک در اختیار جهان مدرن قرار داشت. ذهن جستجوگر انسان با گذشت زمان، پیوسته به حقایقی نو و نهان دست مییابد و شناختهایی جدید به دست میآورد. بر این اساس و از آنجا که دانش بشری، همراه با زمان، دائماً رو به افزایش است، از این رو دوران معاصر با آنکه بر شالوده گذشته بنا شده است، اما ضرورتاً بر گذشته برتری دارد. در واقع، گسست از سنت مطرح نیست، بلکه تلاش برای درک سنت و گفت وگو با گذشتگان مطرح است؛ و این نه به معنای بازسازی گذشته، بلکه نوعی نوسازی سنت و سازگار کردن آن با تجدد است.
مباحث و جدلی که در آن دوران، گسترش جنبش روشنگری را موجب شد و سرنوشت مردمان سرزمینهای اروپایی را رقم زد، اینک، در آستانه هزاره سوم میلادی، یکی از عمیقترین بحرانها و شاید اساسیترین معضل جامعه ما شدهاست.
به باورمن، مساله بنیادی ما ریشه در تقابل سنت و تجدد و تفاوت دو جهانبینی و دو برداشت دارد. ناکامی اندیشمندان و روشنفکران سنتی و متجدد ما در نیافتن راه برونرفت از این معضل و نداشتن راهکاری برای سازگار کردن این ناسازوارها و تلفیق این تناقضها، دور باطلی را پدید آورده است که به ظاهر قرار است تاابد ادامه پیدا کند، دست کم علل ناکامی نهضتهای اجتماعی را، از زمان امیرکبیر و کوششهای اصلاحی او تا تلاشهای اصلاحطلبان روزگار ما، باید در لاینحل ماندن این معضل جستجو کرد. اگر نیک بنگریم، با آنکه طرح و پاسخگویی به مساله رویارویی سنت و تجدد، دغدغه بسیاری از اندیشمندان و روشنفکران ما بوده، اما پیشرفت ما در این زمینه چنان اندک بوده است که شاید به دیده نیاید. هنوز «قانونخواهی» امیرکبیر، خواست اصلی جامعه ماست. اختیار و اصلاح محضر شرع و بنای دیوانخانه عدالت که امیر در بیش از 150 سال پیش از این میخواست، مشکل امروزی ماست. «اصلاح قانون انتخابات» که یکی از خواستههای اصلی نهضت ملی ایران بود و محمد مصدق و یارانش با آن به میدان آمدند، با وجود «نظارت استصوابی» هنوز یکی از مشکلات نظام انتخاباتی ماست. باورکردنی نیست، هنوز خواست اصلاح و اصلاحطلب بودن جرم محسوب میشود، به هر روی، این مساله، نه تنها جامعه ایرانی را در 150 سال گذشته فلج و از حرکت و پیشرفت باز داشته، بلکه اصولاً یکی از اساسیترین معضلات عصر حاضر است و بی گمان اصلیترین چالشی است که در برابر سرزمینهای شرق مسلمان قرار دارد. شاید هم بر مبنای همین باور است که نمیتوان به طرح این مساله در سطح ملی بسنده کرد و باید کوشید حداقل با عنوان کردن آن در گستره یی فراخ تر، نگاه و نظر اندیشمندان و دولتمردان جهان را نیز به پیچیدگی مسائل اجتماعی و سیاسی شرق مسلمان جلب کرد و آنان را از ساده انگاری در ارائه راهکارهای شتابزده بر حذر داشت. رویارویی سنت و تجدد مسالهیی نیست که فقط جامعه ما گرفتار آن است، بلکه این مساله گریبانگیر اغلب جوامع شرقی نیز شده است. از این رو با طرح آن در سطح جهانی و مخاطب قرار دادن اندیشمندان و دولتمردان جهان، میتوان کوشید تا نه تنها علل مشکلات و ریشه مسائل ملی و منطقهیی را بازگو کرد، بلکه نشان داد پایان بسیاری از جنگهای منطقهیی و دفع بحرانهای عدیده در جهان و از آن جمله کابوس گسترش تروریسم و علت اصلی بروز اختلافات میان جوامع غربی و شرقی - خاصه میان غرب و جهان اسلام - در گرو حل معقول و منطقی این مساله است.
اینکه تفکر سنتی و تلاش و تقلا برای جلوگیری از نوگرایی و نواندیشی از یکسو و تندرویهای متجددان، بدون در نظر داشتن سنتهای دیرپا و جان سخت، از سوی دیگر یکی از مهمترین علل بروز بحران در زندگی اجتماعی ماست، قابل کتمان نیست. اما پرسش اساسی این است که چه باید کرد؟ آیا پیش روی ما تنها دو راه قرار دارد؟ یا باید زندانی سنتهای دست و پاگیر بمانیم یا جز محو شدن در مدرنیته و فرهنگ و تمدن غرب برای ما راهکاری میسر نیست؟ آیا این تقابل را به گونهیی دیگر میتوان از میان برداشت یا آن را به حداقل ممکن کاهش داد و چنان بی خطر کرد که حیات اجتماعی و هویت تاریخی ما را نابود نکند؟ بیگمان، جستجو و یافتن علل عقبماندگی ما از فرآیند تمدنی جدید و دستاوردهای آن و نیز شناخت از منشأ پیدایش و فرآیند تمدن در مغرب زمین و چرایی و چگونگی نفوذ فرهنگ غرب در جوامع شرقی و دگرگونیهای ناشی از آن، نقطه آغاز خوبی برای طرح این مساله است.نخست آنکه، رویارویی سنت و تجدد، یا به بیانی دیگر، مساله گذار از ساختارهای پوسیده و ناکارآمد و پذیرش نوگرایی متکی به عقلانیت انتقادی، مختص به سرزمینهای شرقی یا جوامع مسلمان نیست و کشورهای غربی نیز - هر چند در ابعادی دیگر- با آن سر و کار داشته اند. اما آنچه در این میان مهم و اساسی است، طرز برخورد و شیوه یافتن راهکارهایی برای حل این معضل است. از این رو با آنکه جوامع غربی کمتر درگیر مسائل مبتلا به سنتگرایی افراطیاند، با این همه متفکران غربی نیز خود را از پرداختن به این مسائل بی نیاز نمیبینند. لشک کولاکوفسکی فیلسوف لهستانی در شمار آن گروه از اندیشمندان غربی است که در آثارش به طور جدی به این مساله پرداخته است. چکیده نظرات و جایگاه او در گفتمان سنت و مدرنیته به هیچ وجه از بحث ما دور نیست و شاید بتوان آن را در این سخن او بازیافت، آنجا که میگوید؛ «در جوامع گوناگون دو وضع موجود را همواره باید به خاطر سپرد؛ یکی آنکه اگر نسلهای جدید، در مقابل سنتی که از پدران شان به ارث بردهاند، پی در پی شورش نمیکردند و سر به عصیان برنمیداشتند، ما امروز هنوز در غارها زندگی میکردیم. دوم آنکه اگر روزی شورش و عصیان علیه سنت موروثی، همگانی و عام شود، جای ما دوباره در غارها خواهد بود. پیروی از سنت و ایستادگی در برابر سنت به اندازه هم برای زندگی اجتماعی لازم و ضروری است. جامعهیی که پیروی از سنت در آن پرقدرت شود و بر تمام شئونات زندگی مسلط شود، محکوم به رکود و سکون است. از سوی دیگر، جامعهیی که شورش علیه سنت در آن همگانی شود، محکوم به نابودی است. جوامع همواره هم ایجاد کننده ذهنیت سنتگرایانه و هم پدیدآورنده روح عصیانگر علیه سنت بودهاند، هر دو ضروری است، اما فراموش نکنیم که این دو همیشه فقط در تضاد و ناسازگاری و نه در ترکیب و آمیزش، قادر به همزیستی با یکدیگرند.» بیتردید این همزیستی ناسازوار تنها با استمرار «نقد روشمند سنت» و «سنجش فرآیند تجدد» قابل حصول است. این مهم اما در هر زمان، نه با پذیرش ناآگاهانه ارزشها و معیارهای فرهنگ و تمدن غرب میسر میشود و نه با بازگشت به گذشته و پافشاری بر سنتهای پوسیده و خرافه پرستی و نه با تکیه بر ساختارهای کهن و اعمال قدرت و نه با اتکا بر اقتدارگرایی و کیش شخصیت. آغاز این راه یافتن جایگاهی مطمئن است برای گذار از امروز و فراتر رفتن از زمان حال و تلاش برای رسیدن به فردایی بهتر و آیندهیی روشنتر که بر دیروز و امروزمان تکیه دارد. همواره در خاطر داشته باشیم که آنچه امروز و برای نسل حاضر «جدید و مدرن» و لاجرم جذاب و خواستنی است، فردا و برای نسلهای آینده کم وبیش «سنتی دست و پاگیر» به شمار میآید که طغیان علیه آن امری طبیعی مینماید. با این همه، در جامعه باید نخست احساس و آمادگی و ظرفیت پذیرش ارزشی مناسب با روح زمان به وجوداید تا بعد گامی در راه تحولی اساسی برداشته شود. دگرگونی ارزشها، فرآیندی فرهنگی است و نه حقوقی، اما ناگزیر تغییر قوانین منسوخ را در پی دارد.
تمدنها امری بشریاند و از این رو، نسبی و گذرا، مگر آنکه ادعا کنیم که با برآمدن خورشید تمدنی جدید، چشمه پرسشها و نیازهای معنوی و نیازمندیهای مادی انسان نیز خشکیده میشود. فراموش نکنیم که تمدن پاسخی است به روح کاوشگر انسان که پیوسته از جهان هستی، عالم و آدم پرسش میکند، و این نیازهای تازه آدمی است که همواره او را به تلاش و کوشش برای رفع آنها میکشاند. مگر تمدن از پاسخی که انسان به پرسشها و نیازهای گوناگون خود میدهد، پدید نمیآید؟ البته در این فرآیند آن دسته از پرسشها و نیازهای آدمی برتری و اهمیت دارد که فرهنگ ساز و تمدن زاست. اگر بپذیریم که پرسشها و نیازها و ارزشهای انسان با گذر زمان و تغییر زمانه، دیگرگون میشوند و رنگی دیگر و اثری تازه به خود میگیرند، پس باید بپذیریم تمدنها نیز دیگرگون میشوند و تمدنی پایدار و پاینده وجود ندارد.
تا انسان هست، پرسشگری و نیازمندی او هم پابرجاست و هر پرسشی که پاسخ داده شود و هر نیازی که برآورده شود، آدمی را با دهها پرسش نو و دهها نیاز تازه روبهرو میکند. در پایان این فرآیند پیچیده که جان آدمی را درمینوردد، کمال زندگی میتواند حاصل شود. هر فرهنگ و تمدنی، مادام که با اتکا به نیروی ذاتی خود بتواند پرسشهای انسانها را پاسخ گوید و نیازهایشان را برآورد، پایدار میماند. تمدن غرب تاکنون توانسته است با تکیه بر نیروی ذاتی خود بحرانهای بسیاری را پشت سر گذارد؛ بحرانهایی بزرگ که مبدأ و منشأ آنها در قرن نوزدهم میلادی بود و تا قرن بیستم ادامه یافت و چهره کریه خود را در ظهور ناسیونالیسم و فاشیسم و دو جنگ جهانی و بهره کشی از ملتهای آسیا و آفریقا نشان داد. غلبه تفکر لیبرالی با اتکا به نظام اقتصاد بازار بر رقیب سوسیالیستی و اقتصاد دولتی، تنها با تکیه بر دموکراسی و گسترش آزادیهای فردی در غرب ممکن شد. بگذریم که ضعف درونی جهان سوسیالیستی و عدم آمادگی برای اصلاحات بنیادی در ساختار نظام، انحطاط اعجاب آور آن را در پیش چشمان متحیر جهانیان موجب شد. تجربه فروپاشی نظامهای کمونیستی بار دیگر نشان داد نه تنها هیچ نظام و حکومتی مقدس و جاودانه نیست، بلکه در صورت ناکارآمدی و نابکاری، به هیچ وجه سزاوار حفاظت و حراست نیست. در ارزیابی نقاط ضعف و قوت فرهنگی تمدن غرب نیز نباید پا از مدار انصاف بیرون نهاد. با وقوف بر ضعف تمدن غرب در قرون وسطی، در پاسخگویی به مسائل مبرم انسانها، به تلاشهای اندیشمندان در دوران روشنگری نیز باید ارج نهاد. اندیشه ورزی و کوششهای متفکران غربی و گسترش جنبش دین پیرایی، موجب فروپاشی قدرت کلیسا و بدنامی روحانیت شد و نابودی ساختار ارباب و رعیتی را در پی داشت. در واقع ویرانی بنای پوسیده تمدن قرون وسطی، نتیجه ناتوانی نظامهای حاکم در رفع نیازهای مادی و معنوی انسانها بود؛ انسانهایی که با شعار آزادی، برابری و برادری، «انقلاب کبیر فرانسه»، یعنی مشهورترین واقعه دوران مدرن را آفریدند. عاملی که موجب پیدایش فرآیند مدرنیته در غرب شد، وقوع نهضت اصلاح دین در اروپا بود. مدرنیته، به گونهیی که در اروپا رخ نمود، بدون دینپیرایی بیگمان غیرممکن میبود. مدرنیته با روشنگری فیلسوفان، از دکارت تا کانت و نیز با گالیله آغاز شد و در قرن 17 میلادی با برداشت تازهیی از دولت و تصوری از دموکراسی پاگرفت که آزادی انسان از قیود خرافات و سنتهای دست و پاگیر کلیسا، شرط لازم آزادی فرد بود یعنی آنچه دستاورد اصلی مدرنیته است، با همه مشکلات و معضلاتی که برای انسان مدرن به ارمغان آورده است. تمدن غرب در کنار انکشافات جدید و تکنولوژی مدرن، آزادی اندیشه، حاکمیت قانون، حق حاکمیت مردم و مهمتر از همه نهادی کردن این اصول و دستاوردهای بسیار دیگر را برای انسانها ممکن ساخت. ولی استعمار و سرکوب خشن و خونبار ملتهایی که به حوزه تمدنی غرب تعلق نداشتند نیز از پیامدهای دوران مدرن است. غارت سرمایههای مادی و انسانی، نابودی محیط زیست و محو بسیاری از ارزشهای انسانی و دستاوردهای معنوی و اخلاقی، همه، روی دیگر تمدن غرب است.
اگر ما بپذیریم که انسانها براساس آگاهی و اراده آزاد، خود قادرند راه و شیوه حیات اجتماعی خویش را انتخاب کنند، بنابراین نه منطقی و نه انسانی است که از آنان بخواهیم که بی چون و چرا در برابر هژمونی و برتری خواهی تمدن غرب تسلیم شوند. از سوی دیگر غیرممکن است که بسیاری از دستاوردهای فرهنگی و تمدنی غرب را مردود دانست و با تعصب و تصلب، در برابر آنچه نام و نشان از غرب دارد ایستادگی کرد. این امر به فرض محال، حتی اگر ممکن نیز مینمود، نه معقول و مقبول میبود و نه مطلوب. در اولین قدم باید تمدن و تاریخ و فرهنگ غرب را واقعاً شناخت و ساختارها و ساز و کارهای آن را دریافت. البته در این راه به پایههای سنتی تمدنها نیز نمیتوان بی توجه بود چرا که هویت تاریخی و اجتماعی ملتها در آنها نهفته است. خاصه ملتهایی با تمدنی کهن و فرهنگی پرمایه. سنت نیز چون تمدن امری بشری است و قابل تغییر و تحول. اصولاً بخش عمده آنچه امروز سنت و ارزشهای سنتی نامیده میشود، ساخته دست بشر و نیاز دورانی از حیات اجتماعی اوست و بیگمان متاثر از وضع زمان و شرایط تاریخی و وضعیت اجتماعی، از این رو متحول و تغییرپذیر. مخالفت بخش سنتی جامعه با اصلاح و دگرگونی و پافشاری آنان بر حفظ «ارزشها» قابل درک است، ولی نباید فراموش کرد که ارزشهای اجتماعی مدام در حال تغییر و تحولاند و همراه با دگرگونی این ارزشها درک ما از کارایی آنها و تصور ما از تاثیرگذاری آنها نیز به تدریج دگرگون میشود، حال خواه این ارزشها منشأ دینی داشته باشند خواه منبعث از فرهنگ و آداب و رسوم جامعه باشند.
اگر قبول داریم که سنت و نظامهای برآمده از سنت امری بشری است و اگر بپذیریم که هیچ ساخته انسان نباید حیات و هستی او را محدود و مسدود کند، بنابراین حفظ سنتی که دورانش به پایان رسیده است، چیزی نیست جز تحمیل قالبی تنگ بر وجود آزادیطلب و روح گسترش خواه انسان. و این عمل ناروا حتی اگر به زور و با اعمال خشونت ممکن و میسر باشد (که بی گمان در درازمدت امکانپذیر نخواهد بود و تاریخ سرزمینهای گوناگون گواه این مدعاست) خیانت به هستی و خسارت به جان آدمی است. شکی نیست که وقتی ذهن انسان به شیوهیی خاص از درک و دریافت پدیدهها عادت کند، با دشواری بسیار قادر به ترک آن است. این دشواری خاصه زمانی بزرگ میشود و مساله میآفریند که سنت رنگ و بوی دین نیز به خود میگیرد.
با این همه ما محکوم به حل شدن در فرهنگ و تمدن غرب نیستیم مگر آنکه از نقش آزادی و اراده انسان که بیگمان تحت تاثیر محیط و تاریخ و اجتماع است - ولی اسیر این عوامل نیست - غافل شویم. از سوی دیگر از پیشرفتهای علمی مغرب زمین در گستره دانشهای گوناگون و از دستاوردهای عظیم بشری که در زمینههای اجتماعی و سیاسی پدید آمده است و همچنین از ارزشهای معنوی و اخلاقی برخاسته از آنها نیز نمیتوان چشم پوشید. نباید فراموش کرد که این همه نه تنها دستاوردها و ارزشهای تمدن و فرهنگ غرب، که میراث ارزشمند بشری است که طی قرون متمادی و در نتیجه تماس و تاثیر متقابل فرهنگها و تمدنهای گوناگون نصیب جامعه بشری شده است.
به هر حال تجربه به ما نشان داده است راه سنت گرایان افراطی و روش تجدد گرایان تندرو همواره با شکست مواجه شده است. از این رو راه برون رفت از معضل «تقابل سنت و تجدد» و یافتن راهکاری برای همزیستی آنها، به رغم ناسازگاریشان، با تحکم و توسل به رفتارهای آمرانه امکان پذیر نیست. در دنیای امروز با تصویب قوانینی به دور از ساختارهای فرهنگی و واقعیتهای جامعه نمیتوان از ورود عناصر فرهنگی غرب به درون جامعهیی جلوگیری کرد. با زور و اعمال قدرت و خشونت، بر دشواریهای اجتماعی نمیتوان فائق آمد و بحرانها را به سلامت پشت سر گذاشت. حداکثر شاید بتوان برای مدت زمانی کوتاه با تکیه به زور و کاربرد خشونت بر مشکلات سرپوش گذاشت، اما مسائل اساسی جامعه چون آتشی زیر خاکستر در التهاب باقی خواهد ماند و با پیدایش اولین امکان دوباره شعلهور خواهد شد.
غرب ستیزی و تجددگریزی نیز چاره کار نیست. تجربه حرکتهای افراطی و گرایش به انزوا و ماندن در حصار «پرده آهنین» نیز که طبعاً نتیجه انقلابیگری و پیامد انقلابهاست، راه به جایی نمیبرد. از سوی دیگر با بخشنامه و تصویب منشور و جز اینها نیز نمیتوان سنت را از جوامع بیرون راند. اصلاحات اجتماعی تنها آنگاه اقبال موفقیت دارند که نخست لوازم فرهنگی پیدایی و پذیرش آنها در گستره یی قابل توجه از جامعه فراهم شده باشد. از این رو آنجا که سنتهای دیرپای جامعه با اعتقادات دینی مردم گره خورده است، نخستین گام در راه همزیستی سنت و تجدد، پیرایش دین از کهنه اندیشی و بدآموزی است. دفع خرافات و طرد مبلغان خرافهپرستی و پاک گرداندن دین از غبار خرافات، نخستین گام هوادار اصلاحات اجتماعی در راه سازگاری سنت و تجدد است. در واقع تلاش در این راه چیزی نیست جز آنچه امیرکبیر در 150سال پیش از این، خواهان آن بود و در راه آن جان سپرد.
گذار عمر
دکتر سیدعطاالله مهاجرانی در روزنامه آرمان نوشته است:
ماه رمضان ماه قرآن است. چنان که گفته شده است، بهار قرآن.
قرآن متن دینی و ایمانی و مقدس است، از سوی دیگر متنی فاخر و ادبی است. ستون ادبیات است. بی دلیل نیست، نویسندگانی که توانستهاند در نثر خود به سبک و ساختار و موسیقی قرآنی نزدیک شوند، کارشان جذابیت بیشتر و عمری افزونتر یافته است.
ترجمه قرآن مجید به زبان فارسی در دهههای اخیر، رونق و شکوه بسیاری یافته است. البته فضل این کار با مفسران و مترجمانی ست که نزدیک به یک هزاره پیش قرآن را به فارسی ترجمه کردند. مثل ترجمه سورآبادی که متن کامل آن به وسیله پژوهشگر بسیار خوش قلم و مظلوم مرحوم سعیدی سیرجانی منتشر شد. و نیز تفسیر ابوالفتوح رازی که به همت دکتر یاحقی و دکتر ناصح متن کامل آن در اختیار ماست. سعی مرحوم شعرانی نیز مشکور است...
با توجه به گذر عمر و این که ماه رمضان دارد به شتاب میرود و سیاست تغلیظ شده گویی مجال نمیدهد که رمضان را دریابیم. به گذار عمر میاندیشیدم.
قدر وقت ار نشناسد دل و کاری نکند
بس خجالت که ازین حاصل ایام برد
در ذهنم سخن زکریا درخشید که از پیریاش میگوید؛ واشتعلالراس شیبا!
دیدم در ترجمه آیتالله مکارم شیرازی اینگونه به فارسی آمده است: شعله پیری سرم را فراگرفته، استاد خرمشاهی هم با سلیقه تمام ترجمه کرده: برف پیری بر سرم نشسته است.
معرکه این دو تابلو در ذهنم برپا بود، برف پیری یا شعله پیری؟
در جستجوی واژه شعله بودم. دیدم فیروزآبادی در قاموس در باره شعله نوشته است: سپیدی دم اسب!
واشتعل الراس؛ یعنی سپیدی پیری سر را فراگرفته است... همان که خرمشاهی ترجمه کرد: برف پیری بر سر نشسته است...
برای نسل ما که نیمه دوم عمر را دیر هنگامی ست آغاز کردهایم، ماه رمضان بیدار باشی ست که اگر قدرش را ندانیم، چه بسا که رمضان دیگری را نبینیم. مثل دوست عزیزمان سیفالله داد که رمضان امسال را ندید و یاد سکوت و پیشانی بلند و خندهاش در ذهنمان ماند. خداوند برکاتش را بر او و بر همه شهیدان جنبش سبز* ملت ایران که رمضان را ندیدند، فرو فرستد و بر استقامت فرزندان ملت ایران که در بندند، بیفزاید و آنان را از اسارت رهایی بخشد...
* جنبش راه سبز (جرس)
منبع: روزنامه ی اطلاعات بین المللی
|