آخرین شاعران جهان


مهیار آشنا


• نه سایه ای است، نه ابری،
نه برکه‌ای است نه عطر اِسپَرَکی،
نه کودکی است نه شاپرکی،
نه موج‌های گیسوان ِ بلند ِ دخترکی. ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
آدينه  ۱٣ شهريور ۱٣٨٨ -  ۴ سپتامبر ۲۰۰۹


 
"کاش سرم آب‌ها می‌بود و چشمانم دریای اشک‌ها تا روز و شب برای کشتگان دختر قوم خویش گریه می‌کردم."
(کتاب مقدس، عهد عتیق، کتاب یرمیاء نبی، باب هشتم و نهم)
---------------------------------
برای نداها و آرش‌ها
-------------------------------
 
سیمای ِ روح ِ جهان ِ شب‌زده در چشم
جریان ِ نبض ِ جهان ِ تب‌زده در دست
آهسته، کوی ِ ساکنان ِ گیتی ِ اشباح را می‌پیماید
 
نه سایه ای است، نه ابری،
نه برکه‌ای است نه عطر اِسپَرَکی،
نه کودکی است نه شاپرکی،
نه موج‌های گیسوان ِ بلند ِ دخترکی.
من در کدام جهان هستم؟
من در کجای این جهان هستم؟
پس آسمان ِ نیلی ِ کهکشان ِ ما کجاست؟
 
وقتی میان ِ کوچه‌ی ِ ارواح گام می‌نهد
بارانی از غبار ِ سُٰرب و پولاد ِ آبدیده سرازیر می‌شود
مرگِ شناور از درون ِ خاک و مُغاک دیده می‌گشاید
و آنگاه آوای ِ مست ِ دشنه‌های ِ تبه‌کیش را می‌شنود که می‌خوانند
آری اگر فرشته به مهر آید
شاید که آب به چشمه درآید
شاید که ماه به خانه درآید
شاید که سنگ به نغمه درآید
امّا فرشته‌ای، بالی، پروازی نیست، زیرا
در انتهای ِ کوچه کلبه‌ای است که آفتاب ِ تابانش می‌گویند
یک چند سینه‌سرخ و پرنده‌ی آبی در این سرایِ ساده، لانه کرده‌اند
این خانه آخرین پناه ِ آخرین شاعران ِ جهان است
این آشیانه آخرین پناه ِ جهان است.


مهیار آشنا