خیزش «نسل سومی‌»‌ها: زمینه‌های پیدایش
بخش دوم


دکتر مهرداد مشایخی


• .» بر خلاف دهه ۱۹۶۰ در ایالات متحده، که حضور چندین جنبش اجتماعی و اعتراضی جوانان رادیکال را به خود و سیاست جلب کرد، در ایران و تا پیش از کودتای انتخاباتی ۲۲ خرداد، اکثریت نسل سومی‌ها خود را درگیر جنبش‌ها و شبکه‌های زنان و دانشجویان نکردند. مقاومت آن‌ها عمدتا، در شکل شیوه زندگی و خود‌مختاری فرهنگی ابراز می‌شد ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
سه‌شنبه  ۱۷ شهريور ۱٣٨٨ -  ٨ سپتامبر ۲۰۰۹


توضیحات
همان‌طور که در بخش اول مقاله اشاره کردم، در اینجا واژه «نسل» در مفهوم رایج آن، یعنی گروه سنی معینی که در یک دوره زمانی مشخصی زندگی می‌کند، به کار گرفته نشده است. مراد ما «نسل سیاسی» است؛ به‌طور مشخص، سه نسل سیاسی متفاوت، که از ابتدای انقلاب ۱۳۵۷ تاکنون در سپهر سیاسی ایران فعال بوده‌اند. در این تعریف جامعه‌شناختی «نسل» بیانگر وقایع و تجارب تاریخی مشترکی است که در دوره جوانی بخشی از جامعه اتفاق افتاده و بر جهان‌بینی و شناخت آتی آن‌ها تاثیری اساسی بر جای می‌گذارد.
بر این شالوده، از نسل‌های اول، دوم و سوم انقلاب سخن گفتیم. تجربه سیاسی ویژه نسل اول را «انقلاب اسلامی» (۵۷ ـ ۱۳۵۶)، نسل دوم را «بسیج دوم خرداد ۱۳۷۶»، و تجربه ویژه نسل سوم را جنبش اعتراضی «سبز» خواندیم.
اگرچه مفهوم «نسل سیاسی» یکی از راهنما‌های اصلی برای شناخت از جنبش‌های اجتماعی و گفتمان‌های سیاسی و فرهنگی یک جامعه است، با این حال، قصد نداریم که آن را در برابر سایر عوامل تاثیر‌گذار مثل طبقه، جنسیت، قومیت، خرده فرهنگ، ایدئولوژی و نظایر آن‌ به کار بگیریم. طبیعی است که یک پژوهش همه جانبه از جنبش سبز می‌باید به تمامی این عوامل توجه نشان دهد. بنا بر این، این نوشته صرفا به بررسی عامل نسلی، آن هم در محدوده تهران و احتمالا کلان شهر‌های کشور، بسنده می‌کند و بس.
در این بخش از مقاله به زمینه‌های پیدایش نسل سوم می‌پردازیم.

تاثیر دگرگونی‌‌های جمعیتی
بی‌تردید، نقطه عزیمت در شناخت از پدیده «نسل سوم» فرایند انفجار جمعیتی دهه اول انقلاب (۱۳۶۸ ـ ۱۳۵۷) است. می‌دانیم که در این دوره بی‌خردی و غفلت تاریخی روحانیان حاکم منجر به آن شد که سیاست کنترل موالید و تنظیم خانواده برای مدتی کنار گذاشته شود. عامل جنگ نیز مزید بر علت شد و سطح باروری زنان در این دهه افزایش کیفی یافت. بین سال‌های ۱۳۴۶ تا ۱۳۶۵، نرخ باروری زنان از چهار و ۴۲ صدم درصد فرزند به پنج و ۴۵ صدم درصد فرزند افزایش پیدا کرد، که یکی از بالاترین سطوح باروری زنان در جهان بود (حبیب‌الله زنجانی، محمد میرزایی: جمعیت، توسعه و بهداشت باروری.).
میزان متوسط رشد سالانه جمعیت کشور، در این دهه، به چهار درصد نزدیک شد که گویای یک بی سیاستی فاجعه‌آمیز بود. در نتیجه، نسبت جمعیت جوان به کل جمعیت شروع به بالا رفتن کرد. اگر جوانان را گروه سنی ۲۴ ـ ۱۵ تعریف کنیم، آن‌ها ۱۸ و نه دهم درصد از کل جمعیت کشور را در سال ۱۳۵۵ (در آستانه انقلاب) تشکیل می‌دادند. این رقم در سال‌های ۱۳۶۵، ۱۳۷۵ و ۱۳۸۵، به ترتیب، به حدود ۱۹ درصد، ۲۰ و پنج دهم درصد، و ۲۰ درصد تغییر یافت. اگر جوانان را کمی وسیع‌تر تعریف کنیم (۲۹ ـ ۱۵ سالگان)، در آن صورت، با افزایشی از حدود ۲۵ درصد (سال ۱۳۵۵) به ۲۶ درصد (۱۳۶۵)، ۲۸ درصد (سال ۱۳۷۵)، و حدود ۳۰ درصد (سال ۱۳۸۵) مواجه هستیم.
گفته می‌شود که در حال حاضر ۷۰ درصد جمعیت کشور زیر ۳۰ سال سن دارند. بنا بر این، ایران پس از انقلاب نیز، همانند شماری از کشور‌های دیگر، با پدیده پرزایی (Baby Boom) مواجه شد.اما آنچه که در بحث ما از این پدیده مورد نظر است فرایند جوان‌تر شدن جمعیت ایران و برخی تبعات آن نظیر گسترش بعدی جمعیت دانش‌آموزی و دانشجویی و همچنین زمینه‌سازی برای تحولات فرهنگی ـ سیاسی است.
در عین حال باید توجه داشت که توزیع جمعیت جوان در سراسر ایران به‌طور متجانس و یکدست انجام نگرفته و به‌طور روز افزونی جوانان جذب شهر‌های بزرگ کشور شده‌اند (تهران از این نظر موقعیتی ویژه دارد). اگر جمعیت امروز تهران را حدود ۱۲ میلیون و ۵۰۰ هزار و جمعیت کشور را حدود ۷۲ میلیون فرض گیریم، در آن صورت، حدود ۱۷ و سه دهم درصد از کل جمعیت در تهران ساکن است و بیش از ۳۵ درصد جمعیت فقط در پنج شهر بزرگ کشور. با این حال، نباید این فکر را القاء کرد که جوان‌تر شدن جمعیت الزاما، و به‌طور بلاواسطه، به شکاف‌های عظیم نسلی و تحولات سیاسی ـ فرهنگی می‌انجامد. آنچه که موجد تحولاتی از این دست می‌شود ترکیبی از جوان‌تر شدن، به اضافه شرایط فرهنگی ـ سیاسی مساعد و حتی، میزانی از بهبود اوضاع اقتصادی است.

مقایسه‌ای با پدیده «پرزایی» در ایالات متحده آمریکا
بدون آن که قصد شبیه‌سازی مصنوعی میان مورد «نسل سوم» ایران و پدیده نسلی baby Boom در ایالات متحده در سال‌های ۱۹۶۵ ـ ۱۹۴۵ داشته باشیم، شاید بد نباشد به تشابهات و تفارقات میان این دو توجه کرد. پایان جنگ جهانی دوم و بازگشت نظامیان آمریکایی به کشور برای چند سالی میزان باروری زنان را به‌طور کیفی افزایش داد. گفته می‌شود در یک سال اول، فرزندآوری ۱۹ درصد بالا رفت و سال دوم، ۱۲ درصد، و پس از سه سال سکون، مجددا رو به افزایش گذاشت و تا میانه دهه ۱۹۶۰ ادامه یافت. میزان تولد کودکان در سال‌های ۵۳ ـ ۱۹۴۸ بیش از مجموعه سه دهه پیش از آن بوده است (Todd Gitlin, The Sixties). رونق استثنایی اقتصادی آمریکا در دهه ۱۹۵۰، بی‌شک، یکی از مهم‌ترین دلایل تقویت کننده این روند جمعیتی در آمریکای آن سال‌‌ها بود. این دوره‌ای است که دولت با تخصیص دادن بودجه و اعتبار بسیار گسترده‌ای، تسهیلات کم سابقه‌ای برای ارتشیان و طبقه متوسط ایجاد کرد: بزرگراه سازی، کمک به ادامه تحصیلات دانشگاهی، وام‌های کم بهره و نظایر آن. طبقه متوسط رو به گسترش، در این سال‌ها حومه ‌نشینی را تجربه کرد و در خانه‌های جدیدی (خارج از مرکز شهر) سکنی گزید.
رونق اقتصادی این سال‌ها سطح زندگی طبقه متوسط را بسیار ارتقاء داد و نسل جوان نیز، بر خلاف نسل پدر و مادرشان (که تجربه بحران اقتصادی دهه ۱۹۳۰ را پشت سر داشتند)، دنیا و جامعه را به گونه‌ای جدید تجربه می‌کردند و از آزادی‌های جدیدی که امکانات آموزشی، تلویزیون و اتومبیل در اختیارشان قرار می‌داد، بهره‌ور می‌شدند. این در تقابل با گرایش‌های فرهنگی و تربیتی سال‌‌های پس از جنگ بود که بسیار محافظه‌کارانه و غیر قابل انعطاف بودند و تاکید بسیاری بر «همراهی با جمع»، «اطاعت از آتوریته» و «مراعات هنجار‌های اخلاقی» داشتند.
از اواخر دهه ۱۹۵۰، یک نوع واکنش فرهنگی ـ نسلی در آمریکا رقم خورد و مفهوم شکاف نسلی (Generation Gap) جای خود را در مباحث اجتماعی باز کرد. جوانان، تحت تاثیر موزیک راک ‌اند ‌رول، واکنش به مباحث حول استفاده از بمب اتمی، رونق محفل" بیت نیک‌ها" و شروع جنبش حقوق مدنی، پا به سال‌های پرتلاطم ۱۹۶۰ گذارد. سال‌هایی که به درست یا غلط با واژه «پاد فرهنگ» عجین شده است (Counter    Culture). در این دهه واکنش‌های نسل جوان به ارزش‌ها و هنجار‌های دهه ۵۰ به شدت سیاسی و اعتراضی بود. جوانان آمریکایی در این دهه به شکل‌گیری بسیاری از جنبش‌های سیاسی ـ فرهنگی یاری رسانیدند و، در عین حال، از این جنبش‌ها به شدت تاثیر گرفتند. فمینیسم، ادامه جنبش حقوق مدنی (Civil Rights)، چپ جدید، ضد جنگ، دانشجویی، هیپی‌گری (Hippies)، آزادی جنسی و استفاده از مواد مخدر و شماری دیگر. این جنبش‌ها در اوایل دهه ۱۹۷۰ کم و بیش پایان گرفتند.

تاثیرات ساختار اجتماعی ایران بر نسل سومی‌ها
همان‌طور که پیش‌تر نیز اشاره کردیم، نسل سومی‌ها عمدتا در دهه اول انقلاب (با کمی تسامح تا پایان دهه ۱۳۶۰) تولد یافته‌اند. احتمالا اکثر آن‌ها خاطره ملموسی از دوره جنگ ایران و عراق ندارند. فرایند فرهنگ‌پذیری آن‌ها، عمدتا، به دهه ۱۳۷۰ بر می‌گردد؛ سال‌هایی که ابتدا با رفسنجانی و سپس (پس از خرداد ۱۳۷۶) با خاتمی، جوانان در عرصه‌های اقتصادی ـ اجتماعی و فرهنگی کشور نوعی «گشایش» (با معیار‌‌های جمهوری اسلامی) را تجربه می‌کردند. از سختگیری‌های دوره جنگ کمی کاسته شد و مصرف‌گرایی و معیارهای طبقه متوسط شهری، به تدریج جای «گفتمان دوره جنگ» را اشغال کرد. برای جوانان و نوجوانان تهرانی و شهرهای بزرگ فضاهای تازه‌ای (ولو زیرزمینی) شکل گرفتند که زندگی را قابل تحمل‌تر می‌کردند: امکان تشکیل گروه‌های موسیقی و فرهنگی، آزادی بیشتر برای معاشرت با جنس مخالف، گسترش پارتی‌ها و میهمانی‌‌های شبانه، گسترش استعمال مواد مخدر و مشروب، تولید و توزیع فیلم‌های غربی و داخلی «غیر مجاز»، افزایش کلاس‌های زبان انگلیسی و کامپیوتر، و بالاخره، رشد سریع مطبوعات غیر دینی و گسترش دانشگاه‌های «آزاد» در شهرهای بزرگ و متوسط کشور (که واکنشی به نیاز رو به رشد جوانان شهری برای آموزش عالی و، در نهایت، ارتقاء اجتماعی بود).
یکی از پژوهشگران ایرانی، در توصیف واکنش نسل جوان در نیمه دوم دهه هفتاد، چنین می‌نویسد: «امروز، دو دهه پس از پیروزی جمهوری اسلامی، جنبشی رو به رشد برای شادی، جنبشی در تقابل با پروژه فرهنگی حکومت، در حال ظهور است.» (بهزاد یغماییان: Social Change In iran). من، وفاداری نظری خود را‌ نسبت به تئوری حکومت ـ محور (Centered State) در تعیین تحولات سیاسی ـ اجتماعی ایران، همواره اعلام کرده‌ام. حکومت جمهوری اسلامی (البته ناخودآگاهانه و بر خلاف نیات حاکم بر آن) بارها موجد تغییرات و تشکیل نیروهای اجتماعی شده است که، به یک معنی، «گورکنان تاریخی» آن محسوب می‌شوند. بر همین منوال، نقش سیاست‌های جمعیتی، فرهنگی، اجتماعی و سیاسی جمهوری اسلامی در بستر‌سازی و پیدایی نسل سومی‌ها بسیار تعیین کننده است! از خاطر نبریم که سیاست‌های فرهنگی حاکم بر جمهوری اسلامی در دوره جنگ (به‌ویژه) تحمیل یک سبک زندگی ریاضت‌کشانه بر اکثریت جامعه بود، که در آن مکانی برای تفریح، خنده، معاشرت، میهمانی، موسیقی، پوشش رنگی، فیلم و تئاتر و ارتباط فرهنگی با کشورهای اروپایی و آمریکا عملا ممنوع بود. ارزش‌هایی که متعالی و «اسلامی» تعریف می‌شدند عبارت بودند از شهادت، روضه‌خوانی و سوگواری، قناعت، تحسین فقر، کثیف‌نمایی، مبارزه‌جویی، غرب‌ستیزی، تبعیت از علما، رعایت حجاب (برای «خواهران»)؛ سبکی از زندگی که اصولا قرابتی با تمایلات اکثر جوانان شهری آن سال‌ها نداشت. به هر رو، در دوره جنگ، این سبک زندگی بر نسل جوان تحمیل شد. قربانیان اصلی آن «نسل دومی‌»‌ها بودند.
اگر سال‌‌های رفسنجانی را دوره گذار از «فرهنگ شهادت» به «فرهنگ شادی» بدانیم، در نیمه دوم دهه هفتاد، نوجوانان و جوانان فرصتی به دست آوردند تا با فرهنگ رسمی مرزبندی نمایند. طبیعی است که در هر گونه واکنش جنبه‌هایی از افراط در برابر تفریط هم حضور پیدا می‌کند. چنان که، نسل جدید در پاره‌ای رفتار‌های خود (چه به علت واکنش به سیاست‌های رسمی و چه به علت شرایط نابسامان و نومیدی به آینده)، از جمله در رفتار جنسی، در استعمال مواد مخدر و نظایر آن (دست‌کم با معیارهای نسل اولی‌ها) افراطی عمل کرده است. ولی، در عین حال، این رفتار قابل درک است.
نهادهای باز دارنده؟ در هر جامعه‌ای مجموعه‌ای از نهادها رفتار اجتماعی راتنظیم می‌کنند و به نوعی، شکلی از کنترل را اعمال می‌کنند: قانون، دولت و دستگاه‌های قهریه آن، دین، خانواده، سنت‌های فرهنگی (عرف) از این جمله‌اند. جمهوری اسلامی با ادغام تمامی این نهادها در ساختار حکومتی (به استثنای خانواده و عرف)، ضربه بزرگی به رابطه میان مردم و نهادهای اجتماعی وارد ساخت و، در واقع، آن‌ها را بی‌‌اثر کرد. مشروعیت‌زدایی از نظام، در انظار بسیاری از شهروندان (به‌ویژه نسل سومی‌ها) به مشروعیت‌زدایی از قانون، دین و متولیان آن، نیروی انتظامی و رسانه‌های جمعی نیز گسترش یافت.بعلاوه خانواده نیز، در سال‌های جنگ و پس از آن، تضعیف گردید و، دست کم، اقتدار سنتی پدر به میزان زیادی فروکش کرد. نتیجه این امر، تقویت جایگاه فرزندان در خانواده ایرانی بوده است. «فرزند ـ محوری» بیانگر رفتار خانواده‌های طبقه متوسط شهری بوده است؛ امری که در آمریکای دهه ۱۹۵۰ نیز صورت گرفت و به اشتباه آن را به تاثیر کتاب‌های تعلیم و تربیتی «دکتر اسپاک» نسبت می‌دادند! ولی در ایران کدام مکتب تربیتی به فرزند ـ محوری یاری رساند؟!
شاید تقویت نقش مادران در اداره خانواده، در کنار کاهش نقش پدر، به علاوه، جایگاه سرنوشت‌ساز کنکور و کلاس‌های تقویتی در دوران دبیرستان، و درک از نیاز نوجوانان به تفریحاتی که حکومت آن‌ها را «ممنوع» می‌داند، و بالاخره، فقدان اشتغال برای جوانان، همه و همه در این وضع دخیل بوده‌ باشند.
سنت‌ها و عرف نیز، که در بسیاری کشورها نقش تنظیم کننده و بازدارنده (در برابر رفتارهای افراطی) بر عهده دارند، در ایران پس از انقلاب، عامدانه به کنار گذاشته شده‌اند. سیاست‌های فرهنگی جمهوری اسلامی در رقابت با هر منبع فرهنگی غیردینی (چه ایرانی و چه غربی) سیاستی حذفی بوده است. به علاوه، «عرف» در رقابت با پویش جهانی‌شدن فرهنگی و ارزش‌های جدیدی که برای نسل جوان به مراتب جذاب‌تر هستند، نیز آن کارایی سابق را ندارد. در فقدان این نهاد‌های واسطه‌ای، یک قطب‌بندی فرهنگی ـ رفتاری میان حکومت و نسل سومی‌ها ایجاد شد؛ حکومت (به‌ویژه در چهار سال احمدی‌نژاد این روی خود را عریان به نمایش گذاشت)، با اتکاء به ارعاب و پلیس و تحقیر با جوانان بر‌خورد می‌کرد.
جوانان نیز با رویگردانی از هرچه رنگ و بوی فرهنگ رسمی داشت و سیاست‌های حکومت، الگوی نفی و وارونه‌سازی را پیشه کردند: «هرچه حکومت دوست می‌دارد، از آن دوری کن» و «هرچه حکومت از آن نفرت دارد، نیکو است.» بر خلاف دهه ۱۹۶۰ در ایالات متحده، که حضور چندین جنبش اجتماعی و اعتراضی جوانان رادیکال را به خود و سیاست جلب کرد، در ایران و تا پیش از کودتای انتخاباتی ۲۲ خرداد، اکثریت نسل سومی‌ها خود را درگیر جنبش‌ها و شبکه‌های زنان و دانشجویان نکردند. مقاومت آن‌ها عمدتا، در شکل شیوه زندگی و خود‌مختاری فرهنگی ابراز می‌شد.

ادامه دارد