عاقبت تز اسلامی ولایت مطلقهً فقیه، کودتای نظامی بود!


علی سالاری


• در شرایط کنونی، از آنجا که تقابل اصلی بین جبههً دموکراسی و استبداد است، لاجرم، همهً آنها که در پی رسیدن به دموکراسی و حقوق بشرند، اعم از اصلاح طلبان و انقلابیون سابق، در یک جبهه قرار می گیرند. منتها، هرفرد و گروه و جریانی می تواند با حفظ مواضع خودش، موضع انتقادی نسبت به رقیبش را محفوظ و ملحوظ دارد ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
چهارشنبه  ۲۵ شهريور ۱٣٨٨ -  ۱۶ سپتامبر ۲۰۰۹


یا هرگز از خود پرسیده ایدد که چه چیزی طشت رسوایی کودتاگران را به این زودی از بام بیت عنکبوتی ولایت مطلقهً فقیه فرو انداخت؟ و دولت کودتایی حزب پادگانی سپاهی- بسیجی را این گونه کشف عورت کرد؟ کودتاچیان را اینچنین درمانده نمود و خرقهً خلافت و ولایت را به این زودی، به یونیفرم نظامی مبدل ساخت؟ اینهمه سرعت و تغییر، در برملا شدن دسائس و توطئه ها، از کجا ناشی شده است؟

درهمین ایران معاصر هم مردان پاکباخته ای چون قائم مقام، امیر کبیر، و مصدق هم بودند، و یا در همین نظام، عزل بنی صدر را بیاد بیاوریم، اصلاً طنین پیام آنان مثل امروزانعکاس نمی یافت؛ بسیاری از گفته ها و نوشته های آنان از حلقهً نزدیکانشان فراتر نمی رفت؛ و مستبدین حاکم موفق می شدند تا اسرار آنان را با خودشان و حلقهً یارانشان، سرکوب، محصور و ای بسا مدفون سازند. ولی امروزه، به برکت انقلاب اطلاعات و ارتباطات، دیگر حاکمان قادر نیستند که مثل گذشته مردم را، حتا برای چند روز و ای بسا چند ساعت، در بی خبری نگهدارند؛ یعنی که مثل گذشته نمی توانند با مهندسی کردن افکار عمومی، نظام غیرمشروع خود را با زر و زور و تزویر، برای مدت طولانی سرپا نگهدارند.

فکرش را بکنید، با هزار دوز و کلک و نیرنگ، برای شهید ترانهً موسوی سناریو درست کردند و در سیمای دروغ پراکنشان پخش کردند، بلافاصله با نامهً آقای کروبی تمام داستان رو شد، و کودتاگران دروغگو در پیشگاه افکار عمومی رسوا شدند. سر مسئلهً تجاوزها، رهبری نظام تصمیم گرفته که زیر بار این رسوایی (برغم وجود شواهد و قرائن مسلم) نرود، و گویا فرمان داده که سر و ته قضیه را جمع و جور کرده و آنرا ماستمالی کنند. آنگاه، تمام قوای اجرایی، قضایی و مقننه و تبلیغاتی کودتاچیان پشت اجرایی کردن این حکم حکومتی می روند؛ بالاترین مسئولین قوهً قضائیه که خود در این جنایات دست داشته و متهم اند، مدعی کذب بودن دادخواهی قربانیان تجاوز می شوند و انگشت اتهام را به سمت قربانیان و آقای کروبی نشانه می روند، فردای آنروز یک جوان شجاع، با انتشار فیلم ویدئویی، توطئهً دستگاه قضایی کودتا را نقش برآب می کند.

و یا کودتاچیان برای دستگیری آقایان کروبی و موسوی همهً مقدمات را آماده می کنند و بنا بر گزارشات حکم آنرا از خامنه ای می گیرند، ولی خانواده های خمینی و رجایی و رفسنجانی وارد می شوند و بویژه رفسنجانی به آنها اتمام حجت می کند که در صورت دستگیری آنها از تمام سمت های خود استعفا خواهد داد. بواقع آیا این حد و سرعت در کشف عورت شدن کودتاچیان، قبل از انقلاب اطلاعات و ارتباطات اصلاً میسر بود؟!

یادم می آید که بعد از عزل بنی صدر در بیست خرداد سال شصت، تظاهراتی بطرفداری از بنی صدر، عمدتاً توسط سازمان مجاهدین خلق، سازماندهی شد. در این تظاهرات بسیاری از مردم عادی که هوادار بنی صدر و یا سازمانهای سیاسی بودند شرکت کردند. اگرچه آنموقع بحث چماقداری حزب جمهوری اسلامی در خیابانها مطرح بود ولی زندان سیاسی و شکنجه و بازجویی توسط سپاه و بسیج در زندانها هنوز مطرح نبود. این مسائل بعد از شروع جنگ مسلحانه آغاز شد. ولی، بلافاصله بعد از آن تاریخ ورق برگشت و کمتر انعکاسی از صدا و پیام آقای بنی صدر در داخل کشور بگوش می رسید.

تا اینکه بعد از سی خرداد سال شصت، سناریو سازی ها و شکنجه ها، بویژه برای مسئولین تشکیلاتی مجاهدین آغاز شد. بسیاری از افراد تشکیلاتی سازمان که لابد می دانستند دارند اعدام می شوند اهل اعتراف و همکاری با بازجویان نبودند، رسانه های عمومی هم، ای بسا رادیو بی بی سی نیزهمان سناریو های ساختگی بازجویان را انعکاس می داد، و فقط خود قربانیان و زندانیان و شاید عدهً معدودی از خانواده هایشان می دانستند که این سناریوها جملگی ساختگی و سراسر دروغ است. بعنوان مثال،ً برای شهید حسین عظیمی، که دانشجوی رتبه اول هنرهای زیبا در دانشگاه تهران بود، در خانهً پدریش در بیرجند کمین گذاشته و هنگام ورودش به خانه او را دستگیر کردند، حسین وقتی متوجه حضور مأمورین می شود می خواهد فرار کند که بپایش شلیک و او را مجروح می کنند. همانروز در روزنامه هایشان نوشتند که مسئول تشکیلات مجاهدین در بیرجند، حین در گیری مسلحانه و فرار دستگیر شده (و از او سلاح و نارنجک بدست آمده است) و همین خبر هم از رادیو بی بی سی پخش شد. در حالیکه او درهمان تشکیلات محدود شهرستان، از مسئولین سازمان نبود، و شاید با اغماض در ردهً چهارم تشکیلاتی (حدود بیست تا سی نفرهً سازمان) قرار می گرفت، وقتی در داخل زندان شهربانی این خبر را از رادیو بی بی سی شنیدم، و بعد ها در زندان سپاه جزوهً سراسر دروغ سپاه پاسداران، که تنها بمنظور پرونده سازی برای دستگیر شدگان تهیه شده بود، را دیدم، از آنهمه دروغبافی و سناریوسازی های سراسر کذب، انگشت به دهان مانده بودم.

بواقع، در آن فضای بهت و وحشت و درگیری بعد از سی خرداد سال شصت، هرفرد تشکیلاتی سازمان که دستگیر می شد، دیگر تمام شده بود و کسی خبردار نمی شد که چه بر سرش آمده است. خوشبختانه! چون ده روز قبل از سی خرداد، یعنی در جریان تظاهرات بعد از عزل بنی صدر، دستگیر شده بودم، از آن سناریو سازی ها و اتهامات و شکنجه و بازجویی ها برحذر بودم. منتها وقتی به زندان سپاه منتقل شدم از جزئیات بیشتر مربوط به دستگیری ها و شکنجه ها و اعدام ها اطلاع یافتم. در آن شرایط و فضا تنها برای خودم می سرودم:

درون محبس دژخیم تنهایم،
شبی تیره، سکوت مرگ حکمفرماست،
دوچشمم در ورای تیرگی، آنسوی ظلمت، ستاره ها درخشان در پی خورشید می بیند،
وگوشم، در ورای شیهه و شلاق دژخیمان، خروشی یا که فریادی، برون از محبس دژخیم می جوید،
تک شهابی سرخ آنک ناگهان دیوار شب بشکست، سکوت محض را بدرید و گلگون ساخت میدان را،
سه همرزمم،
حبیب آن چهرهً محبوب سمنانی،
سعید آن اسوهً ایمان و پایداری،
حسین با چهره ای مظلوم، زپا مجروح،
هنرمندی که خلاق ضمیر انقلابی بود،
سینه شان آماج تیر کینه توزان شد،
و "پهنای رواق آسمان" لرزید،
و شهر در بستر خواب پریشانش،
شنید از هر کران، کای خفتگان هشدار!
که تاریخ بار دیگر می شود تکرار!
فردا، مردمان شهر، که در شب از صدای هولناک تیر، هراسان خفته اند، بیدار برخیزند،
تا شمارند قلبهای چاک شیران بخون غلتیده در شب را،
تا کٌنند معبد قبور نوجوانان شهید افتاده در صحرا،
تا کًنند از ریشه بنیاد ستم، تزویر و استبداد...

بلی، آنزمان، جز عدّهً معدودی از هم بندهای آن شهدا و اسرا، که عدهً معدودتری از آنها از موج اعدامهای آن دهه رستند، هیچ کس خبردار نشد که برآن نسل انقلاب و آرمانگرا چه گذشت. گوشه ای از آن خاطرات، توسط همان عدهً معدودی که از آن موج اعدامهای سال ٦٠ و ٦٧ رستند، تا به امروز بازگو و منتشر شده است.

ولی امروزه در مورد جنبش سبز، به برکت انقلاب ارتباطات و اطلاعات، و به یمن مبارزهً مسالمت آمیز مدنی، دیگر آنگونه نیست. هرسیلی و شلاقی که بناحق فرود آید، و هرگلوله ای که ناجوانمردانه شلیک شود، و هر تجاوزی به نوامیس مردم، بسرعت در ایران و جهان منعکس می شود، و واکنش داخلی و بین المللی بر می انگیزد. بهمین دلیل، خون نداها و سهراب ها مشعل مقاومت را در سراسر ایران و جهان بر می افروزد، و کهریزک و رسوایی تجاوزها، چون لکهً ننگی پاک نشدنی، آبروی کودتاچیان را برای همیشه بر باد داده است.      

وقتی میزان اطلاع رسانی، آگاهی و نقش آفرینی شهروندان تا این حد بالاست، دیگر هر فرد خود یک رسانه، یک عنصر تأثیر گذار، و یک عضو غیر قابل انکار از پیکرهً نهاد، محیط، جامعه، کشور خود، و دهکدهً جهانیست. وقتی امکان خبرسازی، خبردهی و رد و بدل اطلاعات برای همگان فراهم شده، دیگر امکان مهندسی افکار عمومی و اجرای پروژه های ایده آلیستی و یا پوپولیستی ارتجاعی و یا انقلابی، میسر نیست. اصلاً یکی از مهمترین ثمرات این انقلاب ارتباطات در این است که رهبران فرزانه و فقیه، چه پیش نماز باشد و چه پیشتاز، را سرجای واقعی شان می نشاند... بدا بحال حاکمیت سوای از مردم، و خوش بحال آدمیت در حال ظهور ... بدا بحال شیخ که بیهوده سربر سنگ می کوبد، و خوش بحال بچه های این روزگار!

قطعا برای ما ایرانیان، که از جامعه ای بشدت پلاریزه شده، بین سنتی و مدرن، برخورداریم (همین دیروز در خبر ها بود که حدود ٩ میلیون بیسواد در کشور وجود دارد) انقلاب ارتباطات این شکاف را عمیق تر می کند. اینست که لاجرم ناچاریم، بجای انقلاب و دگرگونی توسط اقلیتی پیشتاز و از بالا، بطور افقی و در همهً سطوح، بین سنت و مدرنیته پل بزنیم، تا اکثریت جامعه بتوانند اگاهانه و آزادانه از قید باورهای دست و پاگیر سنتی برهند، و با حضوری آگاهانه تر و فعال تر، بستر عبور از سیاهی استبداد مذهبی و ورود به دوران آگاهی و دموکراسی را هموار کنند. راهی که بعد از سی سال، تا حدود زیادی در ایران کوبیده شده، حاکمیت را به کودتا واداشته و تندروهای متحجرمذهبی و سکولار، ارتجاعی و انقلابی، را به اقلیتی ناچیز تقلیل داده است.

گفته شد که یکی از ثمرات انقلاب ارتباطات این بوده که "مهندسی افکار عمومی"، توسط حاکمان را تا حد زیادی "غیر ممکن" ساخته است. این پدیده، کنش و واکنشهای اکثریت جامعه را برای سیاست گذاران و سیاسیون "غیر قابل پیش بینی" کرده است. بهمین خاطر، انواع فوت و فن های برتافته از علوم انسانی، مانند نظرسنجی های آماری، نمونه برداری و استفاده از قوانین احتمالات برای الگو برداری و یا الگو سازی و غیره بکار گرفته می شوند تا با حدس نزدیک به یقین تر، و ریسک کمتری، راه حل قابل قبول تری برای حل مشکلات جامعه، عرضه شود. به میزانی که شهروندان و نهادهای جامعه مدرنتر، آگاه تر، قانونمند تر، منظم تر، تخصصی تر و تخصیص یافته تر می شوند، لاجرم میزان نیاز به تحقیق و تفحص، و بنابراین میزان کارکرد علوم انسانی، نیز بیشتر می شود.

علوم انسانی یا علوم اسلامی؟!

یکی از تعارضات درونی رژیم ولایت فقیه، از آغاز تا کنون، در این بوده است که فرق بین علوم انسانی با علوم اسلامی، و نیز بومی سازی و اسلامی سازی علوم را نخواسته و بنابراین نتوانسته از هم باز شناسد. هرچند بحث ویژگی های مشترک و تفکیک شاخه های مختلف علم، منجمله علوم انسانی، و طبیعی و تجربی، از حیطهً این نوشته خارج است ولی اجمالا میتوان یاد آورشد که کارعلمی، هرعلمی اعم از انسانی و طبیعی، همیشه از این رنج برده است که صاحبان قدرت مذهبی و یا ایدئولوژیک، پیوسته مترصد آن بوده اند تا آنرا در اختیارگیرند و به خدمت قدرت و حاکمیت خود گیرند.

معیارهای علمی اعتبار خود را از خود علم کسب می کنند و همگام با دستآوردهای نوین علمی، متحول می شوند. ولی معیارهای مذهبی و ایدئولوژیک، که اولی مصر به منشاء ماوراء طبیعی، و دومی بر اعتقادات فلسفی (که محدودیت های خاص خود را دارند) مبتنی است، بسیار جان سخت ترند و در مقابل سرعت تغییرات، بسا بیشتر مقاومت می کنند. کما اینکه می بینیم برای ابطال یک نظریهً مذهبی مثل انگیزاسیون و یا ولایت مطلقهً فقیه، و ای بسا نظریه های غلط فلسفی مانند فاشیسم و نازیسم و ماتریالیسم تاریخی، باید یک دوران تاریخی و تجارب تلخی از خونریزی و فساد و ناکامی، ای بسا در جوامع مختلف، سپری شود تا ابطال آن نظریه ها، آنهم بر پیش کسوتان و اکثریت جامعه، محرز گردد.

از آنجا که علم دستاوردی تجربی و زمینی است، نمی تواند با اعتقادات دینی، که قائل به منشاء آسمانیند، یک کاسه شود. بنابراین، اعتقادات دینی موءمنین، فی نفسه، در حیطهً علوم انسانی و تجربی قابل توضیح نیستند. مقولات مذهبی مثل حدیث و سنت و قرآن در اسلام، خواستگاه الهی برای خود قائلند و نه علمی. مطالعه و فراگیری این متون، توسط باورمندان به آنها در حوزه ها و مدارس مذهبی، اصلاً نمی تواند و نباید جزو علم محسوب گردد، ولی تحقیق و تفحص روشمند و متدیک، برای کشف و شناخت علت و معلولی متون و مقولات مذهبی، بمنظور رسیدن به حقیقت و نه ایمان، در حیطهً علوم انسانی، دین شناسی یا تئولوژی، و مثلاً اسلام شناسی، می گنجد. براین سیاق، حوزه های علمیهً دینی محل تربیت روحانیون رسمی مذهبی اند و نه مرکز پرورش عالم و متخصص قابل اعتبار، حتا در همان حوزهً علوم مذهبی (تئولوژی) اسلامی، که از شاخه های علوم انسانی است.

رویکرد های مختلفی در درون رژیم نسبت به علوم انسانی وجود دارد. برای آنان که مدعی ولایت مطلقهً فقیه اند و بویژه خط فکری خامنه ای و مصباح، که منشاء خیر و شر، صواب و خطا، و گناه و صواب بندگان، و در یک کلام تقدیر و مقدرات بشر را ناشی از اراده و مشیت خدا و یا دسیسهً شیطان می دانند، و برای انسان نقشی جز بندهً سراپا تقصیر و محکوم به اطاعت و تقلید از خودشان قائل نیستند، عملاً جایی برای نقش آفرینی انسان و دستاوردهای زمینی و تجربی او در زمینهً علوم انسانی باقی نمی ماند. بنابراین، وقتی نقشی برای انسان قائل نیستند، باورشان به علوم انسانی نیز بی اساس است، آنها در عمل بدنبال علوم اسلامی، منبعث از ذهن بیمار"خود خدا بینی" خودشان، هستند. جالب اینکه این رویکردشان در اولویت دادن به علوم اسلامی بجای علوم انسانی، تا حالا ناکام مانده و در عمل نتیجه ای هم جزهمین تحمیل حکومت نظامی و سرمشق قرار دادن سیاست ماکیاولیستی"النصر بالرعب" ببارنیاورده است.

تا آنجایی که بدرون باند حاکم برمی گردد، علوم اسلامی، که با انکار علوم انسانی در حوزهً جامعه و سیاست و اقتصاد و فرهنگ همراه بوده، تا حالا جز به تربیت متخصصینی در امر بکارگیری انواع سرکوب و سانسور و شکنجه و تجاوز و فساد و اعتیاد و عملیات روانی، نیانجامیده و محصولی جز شکست و روسیاهی بیشتر ببار نیاورده است. واقعاً باید از این جماعت پرسید، آنهم بعد از سی سال تجربه، کدام راه را می خواهید تجربه کنید تا دریابید که علوم انسانی مربوط به دستاوردهای تجربه شدهً عموم انسانهاست و نمی تواند به تعداد خدایان و مذاهب موجود تجزیه و تفکیکش کرد؟

برای تمیز دادن کارکرد علوم تجربی از علوم انسانی، اجمالاً می توان گفت که اگرفرمول و روش تولید ماشین را در حیطهً علوم طبیعی و ریاضی فرض کنیم، چگونگی استفاده و تنظیم رابطه با ماشین در حیطهً علوم انسانی است. چرا که ماشین بهمراه خود تغییرات اجتناب ناپذیری، در روش و ساختار حمل و نقل و نیز تولید و مصرف، سبب می شود که هر جامعه ای، بقدر پویاییش در این زمینه، می تواند مسیر رشد و توسعه و پیشرفت ماشینی خود را هموارسازد.

همینطور، اگر ساخت کامپیوتر نتیجه پیشرفت در علوم تجربی و ریاضی و فیزیک باشد، چگونگی بهره گیری از کامپیوتر و مباحث مربوط به انقلاب ارتباطات و اطلاعات، مربوط به حوزهً علوم انسانیست. همچنین، اگر هدایت و کنترل تولید مثل، و تولد و سلامتی و رشد فیزیکی کودک را مربوط به حوزهً علوم طبیعی بدانیم، چگونگی تنظیم رابطه و آموزش و پرورش او مربوط به حوزه علوم انسانیست. بنابراین نمی توان دانش آموز، دانشجو، محقق و یا جامعه ای را مجبور کرد که علوم طبیعی و ریاضی و نجوم را فراگیرد ولی قید علوم انسانی را بزند، چرا که محدود، محصور و یا سانسور کردن علوم انسانی باعث بازماندن از سایر شاخه های علمی نیز می گردد.

ضمناً، همانطور که تولید ماشین و کامپیوتر و نیز تولد و سلامتی کودک معجزهً آسمانی نیستند و به پیروان مذهب و ایدئولوژی خاصی محدود نمی شوند، راه و رسم تنظیم رابطهً کارآمدتر با آنان نیز مربوط به عموم انسانهاست. یعنی که قواعد و ضوابط عام بکارگیری آنها نیز یونیورسالند و در همه جا و برای همه کس، بطور یکسان صدق می کنند. تنها چیزی که متغیر است تنوع تولید، شرایط استفاده و نوع کاربرد و کاربران می باشد. بهمین دلیل است که نیازمند "بومی سازی" دستاوردهای دیگران هستیم و نه دینی (سلیقه ای) و "اسلامی سازی" آنها!

حتا دانشمندان، عمدتاً ایرانی تبار، صدر اسلام، مثل فارابی و بیرونی و خارزمی و رازی و ابوعلی سینا و طوسی و خیام و غیره هم مدعی اسلامی سازی علم نشدند، بلکه آنها به ترجمه، فراگیری و روزآمد کردن دستاوردهای یونانیان همت گماشتند. در رنسانس اروپا هم همینگونه بود، و کپرنیک و گالیله و رنه دکارت هم از دستاوردهای مسلمانان و یونانیان آغاز کردند. بنابراین، اگر مسلمانان و بویژه ایرانیان هم امروزه و یا هرگاه بخواهند در زمینهً علوم طبیعی و انسانی بالغ شوند، و به مرحلهً تولید و خودکفایی بومی برسند، باید بدون سانسور و کنترل حکومتی، از دستاوردهای بومی خود و نیز تجارب شرق و غرب بیاموزند، در تحقیق و تفحص و نقد آنان ترس و سرکوب و سانسور حاکم نباشد، تا کاربرد بومی هر دستاوردی را بتوانند بی طرفانه بیاموزند.

بدیهی است که در مرحلهً شروع، قبل از بلوغ فکری، چپ و راست زدنهایی پیش می آید که باز هم جواب آن نه در سرکوب و سانسور و محدودیت بیشتر، بلکه در سرمایه گذاری بیشتر و فراهم کردن فضا و بستر مناسب برای دیالوگ آزادانه و نقادانه است. بهمین دلیل "آزادی آکادمیک" بالاترین ضرورت و نیاز کار تحقیق و تفحص در هر محیط آکادمیک و تحصیلی، برای آموزش و فراگیری و فراروییدن علوم بویژه انسانی است.

خلاصه، همانطور که تفکیک مذهب از حکومت عرفی از قضا و قدر مذهبی ضرورتی اجتناب ناپذیر است، آزاد سازی علوم انسانی از چنبرهً کنترل ادیان و مذاهب و ایدئولوژی ها نیز غیر قابل اجتناب است. دشمنی متحجرین مذهبی و دولت کودتا با نهال نوپای علوم انسانی در ایران، که می رود با سانسور و تصفیهً بیشتر در مدارس و دانشگاهها دنبال شود، بویژه در این دورانی که دسترسی همگان به منابع و اطلاعات، در هرزمینه و در مقیاس جهانی میسر شده است، تنها کانون آموزش و پرورش علوم انسانی را به خارج از کشور منتقل می کند. وقتی اساتید و دانشجویان برجستهً علوم انسانی تدریس و آموزش در دانشگاههای خارجی را بناگزیر برگزینند، این کار نه تنها مانع بومی سازی و در نتیجه رشد تحجر فکری و آماده شدن فضا برای نظامی گری در داخل کشور شده و می شود، بلکه تفوق فرهنگی و فکری خارج بر داخل را نیز تسهیل کرده به بحران هویت بومی می انجامد. نیروهای طرفدار دموکراسی می توانند در این زمینه، از تجربهً شیلی، بعد از کودتای پینوشه، بیاموزند که چطور استادان و دانشجویان علوم انسانی به دانشگاههای آمریکا سرازیر شدند و در قدم بعدی همین دانشجویان به متخصصین و رهبران جامعهً مدنی برای بزیر کشیدن کودتاچیان و گذار به دموکراسی تبدیل شدند.

آیا خمینی و بهشتی دههً اول انقلاب تطهیر می شوند؟

این سئوال حتماً به ذهن بسیاری از قربانیان رژیم در دههً شصت خطور کرده است که این جنبش سبز که باز مدعی بازگشت به راه و رسم آقایان خمینی و بهشتی و دههً شصت است، آیا این مسئله موجب نگرانی نیست؟ باید تصریح نمود که جنبش دموکراسی خواهی ایران محصول تغییر گفتمان انقلابی "بود و نبود" و "عدم تحمل غیرخودی"، به گفتمان دموکراسی خواهانه، مطالبه محور، و احترام به حقوق برابر مخالف است. بنابراین، اکثریت دموکراسی خواهان جامعه، نسل سومی ها و کسانی هستند که از تجارب ناکام دوجبههً انقلابی چپ و راست، و بعبارتی صف بندی انقلاب و ارتجاع دههً اول انقلاب، عبورکرده، کنده شده و به گفتمان دموکراسی رسیده اند. این مسئله را در شکل بندی نهادهای مدنی داخل کشور، اعم از زنان، دانشجویان، زنان، کارگران و فرهنگیان بخوبی می توان شاهد بود که صف بندی های مرسوم قومی و مذهبی و ایدئولوژیک گذشته را ندارند و همگی حول مطالبات مشترک به توافق رسیده و همّ و غمّ خود را برای تحقق آنها متمرکز نموده اند.

در خارج کشور هم باید بپذیریم که در فردای دموکراسی ایران، تمام آدم ها و نیروهایی که حاضرند به موازین و ساز و کار دموکراسی تن دهند ولی مخالف و ای بسا ضد همدیگر باشند، حضور قانونی خواهند داشت. ای بسا در دموکراسی های پیشرفته ای که در آنها زندگی می کنیم نیز شاهدیم که نژاد پرستان تند رو و جریانات فاشیستی مذهبی و ایدئولوژیک هنوز هستند و فعالیت هم می کنند، منتها سطح آگاهی عمومی و هشیاری سیاسی جامعه بقدری بالا رفته که این گرایشات جز حمایت اقلیتی ناچیز را بر نمی انگیزند.

در شرایط کنونی، از آنجا که تقابل اصلی بین جبههً دموکراسی و استبداد است، لاجرم، همهً آنها که در پی رسیدن به دموکراسی و حقوق بشرند، اعم از اصلاح طلبان و انقلابیون سابق، در یک جبهه قرار می گیرند. منتها، هرفرد و گروه و جریانی می تواند با حفظ مواضع خودش، موضع انتقادی نسبت به رقیبش را محفوظ و ملحوظ دارد. این تنوع مواضع، که ناشی از تنوع ساختار جمعیتی و عقیدتی جامعهً ایران است، به رشد و شکوفایی سطح عمومی جنبش و مبارزه کمک می کند.

یعنی که، چه بخواهیم و یا نخواهیم، رقبای اصلی دموکراسی فردا از دل همین نیروهای مدرن و سنتی و مذهبی و غیر مذهبی موجود در جامعه، سر برخواهند آورد. بنابراین بجاست که ضمن داشتن مواضع انتقادی خود از رقبای اصلاح طلبمان، از یاد نبریم که آنها امروزه، هرچند بطور ناخواسته، وارد و جلودار مبارزه ای شده اند که نظام ولایت فقیه را وادار به کودتا و حکومت نظامی کرده و در تمامیت آن به چالش کشانده است؛ کودتا گران هم با تمام توش و توانشان، در پی ریشه کنی و زدن سر رهبران جنبش اصلاحات اند تا از شر اصلاح طلبی برای همیشه خلاص شوند. بخصوص که بسیاری از رهبران اصلاح طلب یا در زندانند و یا در بیرون زندان زیر بیشترین فشار ها و محدودیت ها مقاومت می کنند. بنابراین نباید آنها را در این جبهه ای که اینچنین نظام استبدادی ولایت مطلقهً فقیه و دولت کودتایی آنرا به چالش کشیده، تنها گذاشت.

برخی از نیروهای رادیکال خارج از کشور، طی این مدت، خواسته و یا نخواسته نقش پشت جبههً کودتا گران را ایفا کرده و پیوسته خواهان رادیکالیزه کردن، و ای بسا در حال و هوای خاموشی جنبش سبز بوده اند. آنها اول که انتخابات را تحریم کردند، بعد پشت سر هم به عبور از رهبری جنبش سبز (آقایان کروبی و موسوی) و یا عبور از استراتژی مبارزهً مسالمت آمیز آن فرا می خوانده اند. ولی جای خوشبختیست که مقاومت رهبران جنبش سبز، و دستاوردهای گرانقدراین جنبش تا کنون، بسیاری از این گرایشات را متنبه و یا مجبور کرده است تا بپذیرند که برای انطباق با تحولات سریع و رقم زدن "تغییردموکراتیک" در جامعه ایران، پیوسته باید به تغییر پندارها و مواضع خود بیاندیشیم.   
         
‏چهار شنبه‏، ۲٠٠٩‏/٠٩‏/١٦
وبلاگ نویسنده: www.alisalariweblog.blogspot.com