خیزش نسل سومی‌ها
بخش سوم ـ جهانی شدن و هویت تلفیقی جوانان


دکتر مهرداد مشایخی


• جمهوری اسلامی، همانند بسیاری از سیاست‌های سال‌های اخیر آن، نسل سوم را به سرعت سیاسی کرد و آن‌ها را درگیر «جنبش سبز» کرد. جنبش سبز، برای این نسل عملا به پروژه مرگ و زندگی‌شان تبدیل شده است: یا تداوم جنبش برای دموکراسی، فردیت، و آزادی سبک زندگی و یا بازگشت به فرهنگ مرگ و «حکومت اسلامی» ناب ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
پنج‌شنبه  ۲۶ شهريور ۱٣٨٨ -  ۱۷ سپتامبر ۲۰۰۹


برای شناخت جدی‌تر هویت فرهنگی نسل سومی‌ها می‌باید توجه خاصی به فرایند جهانی شدن فرهنگی (Cultural Globalization) مبذول داشت. این امر تاثیر به مراتب نیرومندتری بر نسل سوم انقلاب (در مقایسه با نسل‌های اول و دوم) بر جای گذاشته است. اگر چه فرایند جهانی شدن فرهنگی نقطه «آغازی» ندارد و همواره در حال گسترش و همه‌گیر شدن است، با این حال، نمی‌توان منکر آن شد که در ایران این پدیده از میانه دهه ۱۹۹۰، آهنگ شتابانی به خود گرفته است. به عبارت دیگر تسریع فرایند جهانی شدن فرهنگ با تاخیر وارد ایران شد. دلیل این امر محدودیت‌های دهه ۱۹۸۰ است: جنگ با عراق، اقتصاد شدیدا دولتی و کنترل شده، حساسیت فوق‌العاده نظام نسبت به «تهاجم فرهنگی», باور به "اصالت فرهنگ اسلامی" از آن جمله‌اند. در دهه ۱۹۹۰، اما، سیاست‌های اقتصادی و فرهنگی دولت رفسنجانی نسبت به پیشینیانش تحولات قابل توجهی را پذیرا شد. علی‌رغم ادامه گفتمان رسمی نسبت به غربگرایی و تهاجم فرهنگی، اولویت‌های تازه‌ای بر سیاست‌های فرهنگی دولت رفسنجانی حاکم شد ند که در زمینه‌های گوناگونی امکان ادغام فرهنگی را تقویت می‌کرد: انتشار (در سطح محدود) نشریات با گرایش‌های سکولار، که نگاه مداراجویانه‌تری با فرهنگ غالب جهانی داشتند («گفتگو»، «جامعه سالم»، «فرهنگ توسعه»، «سلام»)، سیاست‌های بازتر وزارت ارشاد (در دوره اول ریاست جمهوری رفسنجانی)، ترجمه و تدوین کتب علمی و رمان‌هایی از نویسندگان معتبر جهانی، حضور فزاینده تکنولوژی ارتباطی در کشور، که امکان دسترسی به برنامه‌های رادیو ـ تلویزیونی ایرانی برون‌مرزی و همچنین جهانی را میسر می‌ساخت، بهبود شرایط اقتصادی و رونق‌‌گیری مصرف‌گرایی، مسافرت به خارج، بازگشت ایرانیان به کشور، و بالاخره، تقویت و رشد برنامه‌های رادیو ـ تلویزیونی وابسته به دولت‌های غربی («صدای آمریکا»، «رادیو آزادی»، «رادیو فرانسه»، «دویچه‌وله»، «بی‌بی‌سی»)، که با ذائقه فرهنگی نسل جوان دهه ۱۹۹۰ همخوانی بیشتری داشتند.
گسترش فرهنگ غربی در ایران ـ که در دو دوره ریاست جمهوری خاتمی شتاب بیشتری به خود گرفت ـ با افزایش کلاس‌های آموزش زبان، هنر و موسیقی، و رشد مدارس آموزش عالی همراه بود.
بدین ترتیب ، نسل سومی‌‌ها (در تهران و شهرهای بزرگ)، که در دهه ۱۹۹۰ دوره نوجوانی و یا جوانی خود را سپری می‌کردند، به‌طور فزاینده‌ای هویت خود را با فرهنگ مسلط جهانی (غربی) همسو می‌یافتند و آن را در نمونه‌های بسیاری از رفتار اجتماعی خود منعکس می‌کردند: تماشای ویدئوی فیلم‌های غربی، علاقه به غذای «سریع» آمریکایی، دنباله‌روی از الگوی لباس غربی، هواداری از نمادهای سینمایی ـ هنری، ورزشی، تقلید از روزهای «ویژه» سال (والنتین، هالوین، سال نو میلادی)، علاقه به مهاجرت به اروپا و آمریکای شمالی، همه و همه گویای غربگرایی نسل جوان ایرانی بودند. تناقض تاریخی ایران در این تضاد نهفته است که در دوره به غایت غربگرایانه محمدرضا شاه، اکثریت ایرانیان با شعارها و نگاه ضد غربی (به ویژه ضد آمریکایی) به واکنش پرداختند؛ و امروز در دوره آمریکاستیزی جمهوری اسلامی، اکثریت جامعه (به‌ویژه نسل جوان) به واکنشی معکوس گذشته دست زده است! در هر دوره، دستکم ، بخشی از گرایش فرهنگی ـ سیاسی به غرب ـ آمریکا ناشی از واکنش مردم در برابر ایدئولوژی حکومت وقت بوده است.
به هر حال، هویت فرهنگی نسل سومی‌ها متاثر از دو عامل اصلی است: ۱ ـ واکنش به سیاست‌های رسمی جمهوری اسلامی؛ ۲ ـ تاثیرپذیری از فرهنگ مسلط جهانی. در کتاب «تسلیم ناپذیری در تهران»، شهرام خسروی نمونه‌های متعددی از تاثیر جهانی شدن فرهنگی بر جوانان تهرانی ـ به ویژه در شهرک غرب ـ به دست می‌دهد که جالب توجه است. از جمله، به نقل قولی از او در مورد «پاساژ گلستان» ـ در شهرک غرب ـ می‌پردازم: «‌برای بسیاری از بازدیدکنندگان، حضور در پاساژ گلستان با تجربه «مدرن‌» بودن و سهیم شدن در آنچه که «زیباسازی زندگی روزمره» توسط مناسبات جهانی [global] خوانده می‌شود، همراه است. گلستان هم با فرهنگ محلی [local] و هم با مدرنیته فراملی مرتبط است. این ارتباط‌ها از طریق علائم آن، منبع تولید کالاهای آن، و جاه‌طلبی مشتریان آن برقرار می‌شود. برای جوانان تهرانی، گلستان مکانی است که آن‌ها به میانجی آن فضای اجتماعی خود را، جدا از محدودیت‌ها و هویت محلی، می‌سازند.» (صفحه ۱۰۲)
نسل سومی‌ها، با تجربه کردن محدودیت‌ها و تبعیض‌های جمهوری اسلامی در دهه‌های ۱۹۹۰ و ۲۰۰۰ و آشنایی با امکانات و ظرفیت‌هایی که مناسبات و فرهنگ جهانی به دست می‌دهد، به بهره‌گیری از و ایجاد فضاها و بدیل‌های فرهنگی ـ اجتماعی برای خود پرداخته‌اند. بدیهی است که در اینجا نقش عوامل طبقاتی و شهری هم بسیار مهم بوده‌اند. چنانکه، این امکانات برای همه «نسل سومی»‌ها به یک اندازه در دسترس نبوده‌اند. جوانان تهرانی و اصفهانی و شیرازی و برخی دیگر شهرهای بزرگ کشور ـ به ویژه در طبقه متوسط ـ بیشترین رابطه را با فرهنگ جهانی برقرار کرده‌اند و با آن همسو شده‌اند. مهم‌ترین مکان‌های این ارتباط‌گیری با فرهنگ جهانی (غربی) عبارتند از مراکز جدید خرید (مصرف‌گرایی)، «کافی‌شاپ»‌ها و برخی رستوران‌ها، برخی سینماها و تآترها و، البته، فضای تغییر یافته برخی خانه‌ها که ـ به مدد تلفن، فکس، ویدئو، تلویزیون‌های ماهواره‌ای و اینترنت ـ دگردیسی یافته و به پدیده جدیدی بدل گشته‌اند. در ادبیات «جهانی شدن» از این پدیده به واژه «مکان‌زدایی» ( - territorialization) -de یاد کرده‌اند. به عبارت دیگر، یک مکان مشخص مثل خانه، مرکز خرید، کافی‌شاپ، که قاعدتا می‌باید «محلی» شناخته شود و بیانگر هویت فرهنگی بومی ـ محلی باشد، تحت تاثیر شبکه‌های «جهانی» هویتی تلفیقی به خود می‌گیرد؛ یعنی هم ایرانی‌اند و هم غربی. پس رابطه تاریخی فرهنگ و مکان جغرافیایی تضعیف شده است. دیگر زندگی در تهران، الزاما با فرهنگ «ایرانی» همراه نیست. به عنوان مثال، نسیم می‌تواند در تهران زندگی کند و به دانشگاه «آزاد» برود. در همان حال نهار روزانه‌اش بیشتر «فست فود» باشد، نیمی از موسیقی‌های «آی‌پاد» او از گروه‌های آمریکایی ـ اروپایی، لباس‌هایش تبعیتی از خرده فرهنگ جوانان در جهان، برخی میهمانی‌های مورد علاقه‌اش پارتی‌های دو فرهنگه (مثل رقص ایرانی و غربی) در تمامی جوانب آن، برنامه‌های تلویزیونی مورد توجهش بخشی سریال‌های ایران و بخشی نیز فیلم‌های آمریکایی، «صدای آمریکا»، و برنامه‌های موزیکال برخی کانال‌های ایرانی روی ماهواره باشد. نسیم در کنار تحصیلات دانشگاهی، به کلاس آموزش زبان انگلیسی نیز می‌رود و قصد دارد برای دوره کارشناس ارشد به یکی از کشورهای انگلیسی زبان برود. هویت فرهنگی «نسیم» دیگر ایرانی (حتی تهرانی) به معنای «اصیل» کلمه نیست؛ شاید چیزی به معنای «اصالت فرهنگی» دیگر توهمی بیش نباشد! هویت واقعی نسیم، همانند میلیون‌ها جوان ایرانی دیگر (البته به درجات گوناگون) هویتی تلفیقی(hybird) است. رسانه‌های جمعی بین‌المللی و رادیو ـ تلویزیون‌های فارسی زبان (و حتی زبان‌های دیگر در مورد اقوام ایرانی) مهم‌ترین عامل شکل‌گیری این هویت هستند.این تلفیق فرهنگی حتی با باورها و مراسم مذهبی نیز تداخل داشته است. برخی ناظران از پدیده «حسین پارتی» در جریان مراسم سوگواری محرم برای امام حسین در تهران سخن گفته‌اند: از یک سو شرکت در مراسم سوگواری و بزرگداشت سنت امام حسین، از سوی دیگر شیک‌پوشی و عطر و ادوکلن زدن و آماده رد و بدل کردن نمره تلفن با جنس مخالف و صرف آش و قیمه پلو و شله زرد (بهزاد یغماییان، صفحه ۶۲). نهادهای «محافظه‌کار» وابسته به حکومت هم حتی از این موج برکنار نمانده‌اند. تارنماهایی که از سوی موسسات مذهبی برای «صیغه» به وجود آمده‌اند، شباهت‌های فراوانی با موسسات غربی که به ارایه خدمات دوست دختر و دوست پسر‌یابی (Dating Service) می‌پردازند، دارند. با این تفاوت که صیغه کردن / شدن را نه وسیله‌ای برای ارضای نیازهای جنسی، که حرکتی در راه رضای خدا عنوان می‌کنند.
اگر بخش سنتی‌تر نسل سومی‌ها، به‌ویژه در شهرستان‌‌ها، با مساله جنسی به این شکل ممکن است برخورد کنند، بخش‌های مدرن‌تر ـ سکولارتر آن‌ها (در تهران و شهرهای بزرگ) از سکس به مثابه رابطه‌ای شورش‌گرایانه علیه جمهوری اسلامی و محدودیت‌های ضد انسانی‌اش بهره می‌گیرند. پدیده سکس جوانان در جمهوری اسلامی از یک پدیده بیولوژیک ـ روانشناسی ـ عاطفی به پدیده متفاوتی دگردیسی یافته است: دهن‌کجی به نظام، تقویت فرهنگ لذت‌جویی و شادی و بی‌هنجاری در برابر فرهنگ غم و سوگواری و مقررات قرون وسطایی. بسیاری از شواهد حاکی از آن است که روابط جنسی به گونه‌ای که در میان جوانان صورت می‌گیرد صرفا بیان ارضای نیاز آن‌ها نیست. از جمله، ولعی که در میان پسران جوان برای به حداکثر رساندن تعداد «دوست دختر»‌هایشان وجود دارد؛ افزایش کیفی روابط جنسی میان زنان و مردان متاهل؛ گسترش فیلم‌های سکسی از روابط واقعی زنان و مردان و توزیع گسترده آن‌ها در بازار ویدیو. فیلم‌های «پورنو» که از طریق کانال‌های جهانی ماهواره‌ای در ایران توزیع می‌شوند در خدمت همین گرایش عصیان‌گرانه ـ لذت‌جویانه نسل جوان قرار می‌گیرند.

آیا نسل سومی ملی‌گرا است؟

نسل‌های سیاسی پیشین ایران، از سال‌های ۱۳۱۰ به این سو، همواره با گونه‌ای از ملی‌گرایی تعریف می‌شدند: ملی‌گرایی تقابل‌جویانه (در مقابل «دیگری»)‌؛ از جمله در برابر اعراب، انگلیسی‌ها، آمریکایی‌‌ها، اسراییلی‌ها. شواهد اولیه حاکی از آن است که نسل جوان کنونی از این نگرش فاصله گرفته است. سرعت‌گیری ادغام فرهنگی غیر رسمی ایران در فرهنگ غالب جهانی نگرش نسل جوان را نسبت به اروپا و آمریکا تغییر داده است. اگر نسل‌های پیشین (حتی نسل اول انقلاب) حامل ملی‌گرایی منفی و رگه‌هایی از نظریه‌های توطئه‌باور در مورد نقش قدرت‌های جهانی بودند، به نظر می‌رسد که این نسل به شکل دیگری از ملی‌گرایی روی کرده است.
در نوشته دیگری از این گرایش به نام «ملی‌گرایی مثبت» یاد کردم (سایت گذار). مراد از این واژه آن است که این نسل، قصد ندارد ایران را در مقابل دولت ـ ملت دیگری «مستقل» سازد. چنین «استقلالی» (نسبت به جهان غرب) در جمهوری اسلامی وجود دارد. تمایل آن است که ایران، در رده‌بندی‌های معنی‌دار جهانی، جای والاتری را به خود اختصاص دهد؛ مکانی که شایسته این ملت است. نسل جوان امروز از تحقیری که نسبت به ایران و ایرانیان صورت می‌گیرد سخت در عذاب است و به خوبی آگاه است که مانع اصلی در برابر این شکوفایی اقتصادی ـ فرهنگی نظام جمهوری اسلامی است. این نسل، به مدد اطلاعات و تجربه‌های مسافرتی، از پیشرفت کشورهای «اسلامی» نظیر ترکیه، حوزه خلیج فارس، مالزی، اندونزی و غیره آگاه است.
خطای بزرگی است که این فرهنگ سیاسی را با ملی‌گرایی مصدقی، ضد امپریالیستی، و یا باستان‌گرا شبیه دانست؛ ولو آن که گرایش‌های کمرنگی از هر یک از آن‌ها را نیز به همراه داشته باشد. بنا بر این، ایران‌گرایی نسل سومی‌ها، مثبت، معتدل، و غیر ایدئولوژیک است. غرب و امکانات آن اگر در خدمت بهبود موفقیت ایران و ایرانیان باشند، رضایت نسل جوان را جلب می‌کنند.

سخن پایانی

سرکوب جنبش دانشجویی در ۱۸ تیرماه ۱۳۷۸ و موج خفقان سیاسی متعاقب آن نماد پایان پروژه سیاسی «نسل دوم» انقلاب بود. نسل سومی‌ها، که در دوره دوم خاتمی و دوره احمدی‌نژاد صرفا تحقیر و ارعاب و تبعیض را تجربه کرده بودند، به مدد تجارب سال‌های اخیرشان، روحیه شورش‌گرانه‌شان، آشنایی‌شان با فن‌آوری ارتباط جهانی، و سرمایه اجتماعی‌شان پا به عرصه انتخاباتی گذاشتند؛ علی‌رغم آن که از پیش برنامه‌ای برای درگیری سیاسی دراز مدت نداشتند. جمهوری اسلامی، اما، همانند بسیاری از سیاست‌های سال‌های اخیر آن، این نسل را به سرعت سیاسی کرد و آن‌ها را درگیر «جنبش سبز» کرد. جنبش سبز، برای این نسل عملا به پروژه مرگ و زندگی‌شان تبدیل شده است: یا تداوم جنبش برای دموکراسی، فردیت، و آزادی سبک زندگی و یا بازگشت به فرهنگ مرگ و «حکومت اسلامی» ناب.