قلم


ویدا فرهودی


• شعله وش رقص کنان بر دل شب می تازد
پی سرخای فلق، هستی خود می بازد

بنگرش جوهری از خون شقایق در رگ
عاشق است و به دل نازک خود می نازد ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
دوشنبه  ٣۰ شهريور ۱٣٨٨ -  ۲۱ سپتامبر ۲۰۰۹


 
شعله وش رقص کنان بر دل شب می تازد
پی سرخای فلق، هستی خود می بازد
 
بنگرش جوهری از خون شقایق در رگ
عاشق است و به دل نازک خود می نازد
 
دل تـُردی که به هر پچپچه ای چرخ زنان
پرده ی وهـم دران، شعر تری آوازد
 
صدف واژه کـُند آب و کـِشد جوهر او
دست در پیچ و خم زمزمه چون می یازد
 
تا بدانی که چه شد، چهره ی گل را که درید
قهقرای خس و خاشاک عیانت سازد
 
خم اگر گاه کند گردن او،زُهـد کریه
یاد هر سرو سهی ،قامت او افرازد
 
جاودان پاید ودارد عَلَم عشق به دست
گردشش لرزه بر اندام ریا اندازد
 
تاصدا در قفس و مرغ سحر زندانی است
فوج بی تاب قلم بر دل شب می تازد
 
ویدا فرهودی
شهریور ۱٣٨٨