روشنفکران ِ آل احمد، رهبری روحانیت و تأدیب نیما یوشیج - بتول عزیزپور

نظرات دیگران
  
    از : بهزاد دریانی

عنوان : سپاس
آقای نسیمی گرامی ،
سپاسگزار و خرسندم که اشتباهم را یاد آوری کردید. بلی درست می گویید. آلتوسر بعد از کشتن زنش برای روان درماتی به لاکان مراجعه کرد. بدون اینکه بخواهم کم سوادی خود را توجیه کنم، شتابزدگی و کهولت را علت این سهو می دانم. پیروز باشید و امتحانتتان را با موفقیت بگذرانید.

behzad.daryani@yahoo.com
۱۶٨۵٨ - تاریخ انتشار : ٨ مهر ۱٣٨٨       

    از : سهند نسیمی

عنوان : آلتوسر نه لکان
اقای دریانی عزیز: با اینکه الان نمی خواهم وارد بحث شوم ولی خواستم مطلبی را روشن کنم. آن کسی که زنش را کشته بود لکان نبود بلکه آلتوسر بود که آنهم در دادگاه تبرئه شد. ایشان مشکلات روحی وروانی داشته اند که دادگاه ایشان را جنایتکار تشخیص نداده بودند.
۱۶٨۵۷ - تاریخ انتشار : ٨ مهر ۱٣٨٨       

    از : بهزاد دریانی

عنوان : سلام دوستان
دوست عزیز آقای سهند،
از فحوای کلام شما و از اینکه نوشته اینکه " فردا امتحان" دارید گمان می کنم که شما هم جوانید. خوشحالم که جوان ها فعال تر از سالمندان به بحثی که مآلا به روشنفکران سالمند بر می گردد پیوسته اند. خانم سپهری گرامی مرا از بحث پدر و فرزند پرهیزانده است وگرنه تمایل دارم که با شما هم پدرانه سخن بگویم، نه استادانه، که اولی روال دوستانه ترو صمیمانه تری دارد، بویژه اگر در چارچوب روابط پدر و فرزندی مدرن انجام گیرد نه سنتی.
اجازه می خواهم که با کمال احترام بخشی از مسائلی را که عنوان کرده اید مورد پرسش قرار دهم، اگر چه بازهم کوتاه و شتابزده:
۱- اظهار نظر شما در باره ی بزرگانی چون صادق هدایت و کسروی که دهها سال پیشتر از زمان خود حرکت می کرده اند اصلا منصفانه نیست. اگردرباره ی این دو بزرگواربیشتر مطالعه کنید، حتما نظراتتان دستخوش تغییر خواهد شد. کتاب م. فرزانه در باره ی هدایت را حتما بخوانید. شما حتما می دانید که ذهنیت شماری از برجسته ترین شخصیت های هنری و ادبی و حتی علمی تاریخ بشر، بگونه ای متفاوت از ذهنیت متعارف عمل می کرده است که در صدر آنها نیچه قرار دارد. برای " عقلانیت" هم مانند دیگر ارزشهای انسانی نمی توان استاندارد تعیین کرد. شما حتما میشل فوکو را خوانده ایدو حتما می دانید که دانشمند برجسته ای مانند جک لاکان که روانشناسی علمی را با مارکسسیم پیوند داد قاتل بود و زنش را کشت و بنظر من این از اعتبار علمی او کم نمی کند، اگرچه او را در شمار جنایتکاران قرار می دهد. این یک قضاوت خاکستری است.
۲- از آنچه که غربی ها در باره دین و مذهب می نویسند نشاید که به وجد آمد و آنها را مطلق کرد. تشریف نسبیت بر اندام این نوشته ها نیز برازنده است. ضمنا یادمان باشد که می گویند آمریکا مذهبی ترین کشور دنیاست.
۳- اینکه واژه ی سنگسار و قصاص و قطع دست و تجاوز به جوانان در قرآن آمده باشد یا نه هیچ چیزی را در باره اسلام ناب محمدی عوض نمی کند. عزیز، این کتاب علمی نیست ، و چون علمی نیست تاویل پذیر است، مصباح یزدی در جهت منافع خود سنگسار را از آن به تعبیر بیرون می کشدو آقای خاتمی رئیس جمهور سابق تعامل را. یادمان باشد که خونریزی روش محمد برای گسترش باورهای بیمار گونه اش بود و خودش ابو لبابه را مامور جنگ با بنی قریظه کرد که طی آن علی امام اول شیعیان و زبیر یار نزدیک محمد صدها نفر اسیر یهودی را با دست سربریدند و آثار این جنایت هنوز درتفکر اسلام ناب محمدی زنده است وبا یهود ستیزی دیوانه وار احمدی نژاد نمایندگی می شود.
۴- نوشته ی شما بطور کلی از نظر متدولوژیک با یک اشتباه فاحش دست بگریبان است. شما در نوشته نخستین، گرایش خود را به نظریه نسبیت بعنوان نظریه ی قابل قبولتان اعلام کردید، در حالیکه در نوشته دوم کاملا در دامچاله ی مطلق گرایی افتاده اید.
۵- نمی خواهم وارد بحثهای فلسفی فروید و لاکان شوم. نه فرصت هست و در این مجال چندان مفید می نماید. اما به یکی دو نکته فهرست وار اشاره می کنم. هر رشته ای از دانش بشری ابزاری مناسبی را برای سنجش و بررسی در طول تاریخ تعبیه کرده است. جابجایی این ابزار، فکت را به فیکشن تبدیل می کند، یعنی واقعیت را به رویا. ( عذر می خواهم که واژه های فارسی بکار نبرده ام). دین یکی از پدیده های اجتماعی است. شاید مناسب تر باشد که آنرا از دیدگاه جامعه شناسی بررسی کنیم و تولد، حیات، کارکرد و مرگ محتوم آنرا با ابزار جامعه شناسی بسنجیم نه با ابزار روانشناسی. روانشناسی دین را مثل فعل و انفعلات روانی، مثل جنون، مثل اختلال قطبی، مثل روان پریشی عارضه یا پدیده ای روانی تلقی می کند و در تحلیل نهایی به نتایجی اعجاب آور و شگفت انگیز می رسد که داستانگونه است و خواننشان لذت بخش.
شما خوب می دانید، اما اجازه بدهید برای خوانندگانی که که با این مقولات آشنایی چندانی ندارند بگویم که فروید اگرچه دین را نفی می کند اما آن را نوعی وسیله ی دفاعی در برابر شدائد و ناملایمات زندگی می داند. این مکانیسم دفاعی واقعیت ها در قالبی پنداری عرضه می کند. نتیجتا دین در مفهوم اجتماعی خود اندیشه های توهم آمیزجمعی را نمایندگی می کند. فروید اختلالات وسواس آمیز را منشاء ادیان می داند. او همچنین خدا را تببین آرزوهای کودکانه در جستجوی "پدر پشتیبان" تلقی می کند. پایگاه مطالعات دینی فروید یهودیت است. اما لاکان که او هم مثل فروید دین را نفی می کند به کاتولیسم می پردازد. مطالعات او نیز در این زمینه راهی بدهی نمی برد وسرانجام نتیجه می گیرد که برخلاف اندیشه ی نیچه خدا نمرده است بلکه درنا خودآگاه انسان متبلور است. اما این داستان پردازی ها از ارج لاکان در زمینه ی پژوهشهای روانشناسی بویژه مطالعات وی در زمینه ی مراحل رشد کودک نمی کاهد. همچنان تاثیر فروید در پیشرفت دانش بشری قابل انکار نیست.
جامعه شناسی پاسخ های مقنع تری برای خاستگاه دین و حیات اجتماعی آن دارد که علمی تراست.
۵- دوستانی که در این گفت و گو شرکت کرده اید من دست یکایک شما را می فشارم، برایتان آرزوی پیروزی دارم و دوست می دارم که همه ی ما ضمن سبز بودن ( نه لزوما سبز موسوی، سبز ایرانی) خاکستری هم باشیم. ما باید خاکستری شویم تا اندیشه ی اتحاد در ما شکل بگیرد. من از خانم عزیز پور سپاسگزارم که با گشودن این بحث مرا با نظرات شما که آموزنده است آشنا کرد. این آخرین نوشته من در این مجموعه است.
behzad.daryani@yahoo.com
۱۶٨۵۴ - تاریخ انتشار : ٨ مهر ۱٣٨٨       

    از : آزاده سپهری

عنوان : آقای سهند نسیمی
اینطور نمیشود که هر چه در قرآن و حدیثها آمده و باب میل شماست، واقعی بپندارید و هر چه را خوشتان نمی آید ساختگی بدانید. بعضی ها چون نمیتوانند انکار کنند که تجاوز به دختربچگان ۹ ساله و توصیه به کتک زدن زنان و چندهمسری برای مردان در قرآن آمده، تا آنجا پیش میروند که قرآن را هم ساختگی میدانند. اگر اینطور باشد دیگر هیچ اظهارنظری در مورد محمد نمیتوان کرد. و این در مورد طرفداران محمد نیز صدق میکند.
۱۶٨۵٣ - تاریخ انتشار : ٨ مهر ۱٣٨٨       

    از : سهند نسیمی

عنوان : البرز را با قاشق و چنگال و جیغ و داد و تهمت نمی توان از جا کند.
خانم سپهری: قبل از هر چیز باید داد بکشم که من شخصا فردی سکولار قهاری هستم اما بعد از مطالعه بی طرفانه و از زاویه انتقادی به دین از طریق علوم و فلسفه و روانکاوی -- مخصوصا روانکاوی لکان-- و نشانه و زبان شناسی یه این نتیجه رسیده ام که درک اقای مارکس از اینکه دین افیون توده هاست خیلی ساده انگاری بوده بطوریکه بعد از تلاش هشتاد ساله کمونیست های روسیه بلافاصله درب کلیسا ها باز شد.

من یه خروار حرف دارم ولی متاسفانه پس فردا امتحان دارم که باید امشب مطالعه کنم. اگر دو این دوز این صفحه باز هم باز بود بر می گردم و اشتباهات تان را تذکر می دهم. اما در این فاصله آدرس چند ویدیو را همی جا درج می کنم که توسط دانشمندان مغز و اعصاب و شناختی و زبان شناسان آمریکایی و اروپایی تهیه شده است که کار کرن ذهن را نشان می دهد. هدفم از معرفی این برنامه ها این است که دین اسلام در این مدت چنان در سلسله اعصاب مردم مسلمان ریشه دوانده است که برای از بین بردنش نه تنها از دست روشنفکران مفلوجی مانند احمد کسروی و بیمار روانی مانند صادق هدایت و زنان هیستری مانند ایان هرشی علی و منجی کاری بر نمی اید اگر هم بر اید نباید بهش دست زد برای اینکه قبل از ویرانی ساختاری باید مدلی برای جایگزینی داشته باشی که روشنفکران سکولار ندارند.

در ضمن معلوم ام شده است که شما آگاهی هایتان در باره دین اسلام را از منابع دست دهم در یافت کرده اید برا اینکه اگر خودتان حدا قرآن را مطالعه کرده بودید می دانستید که در قرآن کلمه ای هم در باره سنگسار و قطع دست و انگشت وجود ندارد. این حدیث هایی که به اسلام چسب زده شده است را باید برای همیشه بیرون ریخت. اینهمه صحابه و نقل قولی که برای پیامبر اسلام افریده اند همه شان جعلی است. شنیده ام که شخصی به نام علامه مرتضی عسکری در ایران کتابی منتشر کرده به نام" صد و پنجاه صحابه ساختگی" که مطمین هستم که اگر چند سالی هم منتظر باشیم تعداد این صحابه و حدیث های ساختگی از مرز ده ها هزار هم بالا خواهد رفت.

دانستی های شما دز دین اسلام همه اش از منابع مسموم اند و قضاوت تان خیلی مغرضانه است برای اینکه از دهان دیگران شنیدن و قضاوت کردن اخلاقی نیست. اگر شما در دادگاهی متهم بودید که اعضای هیئت داورانش بدون دادن حق دفاع شما را با تکیه به گفته های دیگران محکوم می کردند چه حسی می داشتید.؟

این روشنفکران ایرانی را دور بزن و منابع غیر ایرانی را مطالعه بکن که من در هر نوشته روشنفکران ایرانی خوانده بودم که جنبش لوتر در آلمان و پروتستان ها حرکتی اصلاح طلبانه و مترقی بوده در حالیکه جامعه شناس آمریکایی Steven Seidman در اثر با ارزش اش به نام Contested Knowledge. Social Theory in the Postmodern Era ---که خوشبختانه در ایران توسط هادی جلیلی ترجمه و توسط نشر نی تحت عنوان " کشاکش ارا دز جامعه شناسی" منتشر شده است--- نوشته اند که دلیل اصلی انشعاب لوتر از واتیکان این بوده است که لوتر واتیکان را به سکولاریزم متهم می کرده. همین کالون در سویس نطامی بر قرار کرده بوده که من فکر می کنم طالبان در مقایسه با آن دوره به نطر لیبرال می اید.

اشتباهات تایپی و گرامری ا را به بخشید که وقت اصلاح شان را ندارم.
در این ویدیو ها جرج لکاف زبان شناس و دانشمند شناختی آمریکایی در دانشگاه کالیفرنیا- برکلی با استفاده از نطریه Frame-- چهار چوب-- جامعه شناس معروف آمریکایی اروینگ گافمن طرز کار کرد ذهن انسان ها را نشان می دهند و در ویدیوی biology of freedom عصب شناس فرانسوی Pierre Magistretti و روانکاو لکانی سویسی Francois Ansermet در باره موضوعات کتاب مشترک شان و طرز کار کرد اعصاب و حافظه سلول های مغز در پروسه یاد گرفتن بحث می کنند که برای آنهائیکه می خواهند کوهی به عظمت البرز را با چنگال و قاشق اشپز خانه شان از سر راهشان بردارند آموزنده است.


http://www.youtube.com/results?search_query=george+lakoff&search_type=&aq=۰&oq=george+lako

http://www.youtube.com/watch?v=efevDDasVTw
۱۶٨۵۰ - تاریخ انتشار : ٨ مهر ۱٣٨٨       

    از : سیما سین

عنوان : آل احمد و کانون نویسندگان
خانم یا آقای گوران:
من این نوشته را در سایت کانون نویسندگان در تبعید پیدا کردم با اجازه آقای نقره کار قسمتی از آن را برای شما کپی کردم. اگر به آن سایت تا کنون مراجعه نکرده اید، شاید بد نباشد سری به آن بزنید. این حرفها با حرفهای خانم عزیز پور فرق دارد.


مسعود نقره کار

در آستانه چهل سالگی کانون نویسندگان ایران-۲


" چراغی که خاموش شدنی نیست"




به احترام ناصر زرافشان

و اعضای کانون نویسندگان در ایران






چگونگی شکل گیری و فعالیت های کانون نویسندگان ایران



۲۰ سال پس از ضروری دانستن ," تاسیس یک بنیاد اتحادیه گویندگان و نویسندگان" از سوی " کنگره نویسندگان ایران ( تیرماه ۱۳۲۵) ", از اوایل سال ۱۳۴۵ جمعی از اهل قلم آزاداندیش و آزادیخواه زمزمه تاسیس تشکل صنفی و دموکراتیک شان را آغاز کردند.

زمزمه ها به بحث و جدل های فراوان در میان بخشی از روشنفکران و روشنگران اهل قلم بدل شد ,و سر انجام به همکاری گروه ها و جمع های ادبی متعدد در تهران ( گروه تالار قندریز, گروه ادبی طرفه, جمع ادبی کافه فیروز و مطب دلگشاو...) و شهرستان ها ( محفل های ادبی در تبریز, اهواز و آبادان, اصفهان, شیراز و.....) و نیز برخی دیگر از نویسندگان , شاعران و پژوهشگران , و شکل گیری کانون نویسندگان ایران منجر شد.

این مجموعه علیرغم گرایش های هنری , فکری وسیاسی متفاوت و مختلف , بر بنیان خواست های حرفه ای مشترک و اهداف مشخص,همچون تامین حقوق مادی, مبارزه علیه سانسور, و دفاع و تلاش در راه تحقق آزادی اندیشه, بیان و قلم گرد هم آمدند.

با استناد به اسناد و گفت و شنود با اعضای قدیمی کانون نویسندگان" روایت "های متعددی در باره چگونگی شکل گیری کانون نویسندگان مطرح شده است. به نظر می رسد دو روایت مستند تر و مستدل تر باشد.

ا- رضا براهنی " محتوی فکری جلسه با هویدا وگزارش غلامحسین ساعدی " را در شکل گیری کانون نویسندگان ایران پر اهمیت می داند. او می نویسد:".....در سال ۱۳۴۵ وقتی که دولت به تمام ناشران مملکت دستور داد که کتاب را پس از چاپ و پیش از انتشار به اداره سانسور وزارت فرهنگ و هنر نشان دهند, و به همین علت تعداد زیادی از چاپخانه ها بیکار شدند, گروهی از نویسندگان کشور در تهران در مطب دکتر غلامحسین ساعدی , در خیابان دلگشا به دور هم گردآمدند و دسته جمعی تصمیم گرفتند که پیش نخست وزیر رفته , به وجود سانسور اعتراض کنند....جلال آل احمد, احمد شاملو, درویش ( شریعت), غلامحسین ساعدی,سیروس طاهباز, یدالله رویایی و من , رفتیم به دیدن نخست وزیر...... اقای هویدا خود را ازوجود سانسور بی خبر نشان داد.....آ ل احمد گفت : ما برای اعتراض به سانسور آمده ایم ... آقای هویدا مطرح کردند که چه پیشنهادی برای حل مشکل دارید؟ جواب داده شد که چاپ کتاب به وضع قبلی برگردد و دستگاه های سانسور ورارت اطلاعات و وزارت فرهنگ وهنر دست از سر اهل قلم بردارند......در جلسه با هویدا ساعدی به عنوان نماینده ما انتخاب شد تا با نمایندگان نخست وزیر راجع به از بین بردن سانسور مذاکره کند..... ساعدی که دیگر از این جلسات و آمد و رفت و مذاکرات بیهوده خسته شده بود , روزی عصبانی می شود ..... "

براهنی از قول ساعدی می نویسد:"... آخرین جلسه ای بود که من بلند شدم و کاغذ را پاره کردم و آمدم رفتم کافه فیروز نادری و به بروبچه ها اطلاع دادم که اصلا چیزی نمی شود. آن موقع یکدفعه به فکر افتادم که ما یک تشکیلاتی ترتیب بدهیم . هسته کانون آنجا بسته شد."

سیروس طاهباز نیز " محتوای فکری جلسه با هویدا" و جلسات سال ۱۳۴۵ را آغاز شکل گیری کانون نویسندکان ایران میداند. رضا براهنی در رابطه با چگونگی شکل گیری کانون نویسندگان ایران به سیروس طاهباز مراجعه کرده , می نویسد: " او گفت, یعنی جمله اش را دیکته می کرد و من نوشتم: " فکر کانون در همان پاییز ۴۵ در مطب ساعدی به پیشنهاد آل احمد مطرح شده است . بنده آل احمد و ساعدی را بنیانگذاران کانون نویسندگان ایران

می دانم."

۲- محمد علی سپانلو, داریوش آشوری, باقر پرهام و شمس آل احمد تحریم " کنگره نویسندگان و شاعران و مترجمان" ی , که" دربار" در صدد برپایی آن بود را سر آغاز شکل گیری کانون نویسندگان ایران می دانند.

سپانلو در گفت و گویی می گوید: ".... در زمستان سال ۱۳۴۶ شمسی از سوی دولت وقت مقدمات تشکیل کنگره ای به نام کنگره ی نویسندگان ایران فراهم می شد. ...و محفلی از جوانان نویسنده که در یکی از پاتوق های روشنفکری تهران پیرامون زنده یاد جلال آل احمد گرد می آمدند به او پیشنهاد کردند که به نام نویسندگان مستقل ایران , بانی تنظیم اعلامیه و جمع آوری امضاهایی شود علیه این کنگره که از نظر آنها دولت ساخته و فرمایشی بود. حمایت آل احمد از این پیشنهاد باعث شد که پس از چند جلسه گفتگوی مقدماتی , سر انجام در اول اسفند ماه ۱۳۴۶ متنی نوشته شود به نام " بیانیه در باره کنگره ی نویسندگان"......گروه اولیه که این متن را تهیه کردند عبارت بودند از : جلال آل احمد ,داریوش آشوری ,نادر ابراهیمی ,بهرام بیضایی , محمد علی سپانلو , اسلام کاظمیه, فریدون معزی مقدم ,اسماعیل نوری علاء و هوشنگ وزیری........پشتیبانی نویسندگان , شعراو مترجمان از این بیانیه سبب شد که دولت وقت رسما" انصراف خود را از تشکیل کنگره نویسندگان اعلام کند. امضا گنندکان....بر آن شدند تا از این تجمع برای تشکیل همان اتحادیه آزاد قانونی که درآن متن آمده بود , استفاده کنند."
Sima
۱۶٨۴۶ - تاریخ انتشار : ٨ مهر ۱٣٨٨       

    از : محمد رضا معمایی

عنوان : یک سوال از خانم عزیز پور
خانم عزیز پور ما واقعا باور کنیم که آل احمد، نویسنده ای که چند سال صدای رسای روشنفکران ایران بود و در معرفی آدمهای بزرگی مثل نیما، ساعدی و صمد نقش داشت،
هیچ چیز جالبی نداشت؟ او مذهبی، توده ای، ملی، عرق خور و آدم پر سروصدایی بود. تناقض داشت، درست ولی بالاخره حتما چیزهای خوبی هم داشت که در زمان خودش همه اینهمه به او احترام می کردند. خوب است که اگر همه ی ایرادهای یکی را می گوییم بگوییم پس چرا اینهمه مهم بود و همه از شاماو تا نیما و اخوان وفروغ با او رفاقت داشتند و به او احترام می گذاشتند. یکی چیزی اینجا می لنگد. تازه آن زمان کار کی درست بود؟
۱۶٨۴۰ - تاریخ انتشار : ٨ مهر ۱٣٨٨       

    از : آزاده سپهری

عنوان : آقای دریانی گرامی
رابطه پدر و مادر با فرزند معمولا رابطه ای برابر نیست. من ترجیح میدهم چون دو آدم برابر با هم بحث کنیم، هر چند که شاید سن شما از من بیشتر باشد.

شما هم نوشته مرا خوب نخوانده اید. من نگفته بودم که شما امروز آل احمد را آدمی مترقی می دانید. البته اشکال از من هم بود که کمی گنگ به حرف شما پرداخته بودم.

حرف من این است که شما با توسل به نظریه نسبیت تاریخی هم نمی توانید آل احمد را آدمی مترقی در زمان خود معرفی کنید. آل احمد نه تنها حرف جدیدی برای گفتن نداشت، بلکه با پناه بردن به دامان اسلام عزیز، در همان زمان هم از خیلی ها و حتی از رژیم شاه عقب مانده تر بود. کدام حرف یا اثر آل احمد را میتوان در جهت ترقی و پیشرفت و روشنگری به حساب آورد؟ تنها چیزی که آل احمد را نزد خیلی از روشنفکران همزمانش محبوب میکرد، ضدغربی بودن او بود، که این هم ناشی از عقب ماندگیش بود و نه ناشی از آزادیخواهی.
۱۶٨۲۷ - تاریخ انتشار : ۷ مهر ۱٣٨٨       

    از : م گوران

عنوان : تحقیق
خانم عزیز پور به سهم خودم از تلاش و تحقیق شما ممنونم. من قدر این کار ها را می دانم و می فهمم چه تلاشی باید کرد تا به تعمیق در این مباحث دست یافت. از لحاظ نگاه و اشاره به منبع و نتیجه گیری منطقی با نوشته شما بسیار نزدیکم. من در دانشگاهی در اروپا ادبیات و تاریخ ادبیات تحقیقی خوانده ام و اینک در حال تنظیم رساله ای هستم که به تحولات تاریخی روشنفکری معاصر ایران در پیوند با ادبیات و اهل ادب معاصر می پردازد. این نوشته شما برایم مفید بود، از آن استفاده کردم و به آن استناد خواهم کرد. من معمولا به سایت های انترنتی مراجعه نمی کنم و آن ها را زیاد عمیق نمی دانم. اما خوشحالم که به توصیه دوست فرهیخته ای به اخبار روز راه یافتم و نوشتار شما را خواندم. این سایت را هم خیلی مفید و غنی و متفاوت یافتم.
۱۶٨۱٣ - تاریخ انتشار : ۷ مهر ۱٣٨٨       

    از : بهزاد دریانی

عنوان : نسبیت تاریخی
سرکار خانم سپهری، با احترام از شما تقاضا دارم ـ بقول معروف ـ حرف در دهان من نگذارید. این کار اعتبار نوشته ی شمارا کم می کند. بگذارید شما ـ که گویا بسیار جوانید ـ و من، مثل پدر و فرزند صمیمانه به یک بحث سالم دامن بزنیم که که برای هر دو طرف آموزنده باشد و شاید برا ی جمعی از خوانندگان هم. بگذارید که از شیوه های سنتی بحث فاصله بگیریم و بجای اینکه بخواهیم "رقیب" را سرجایش بنشانیم به آگاهیهای خود بیفزاییم. اینجا رقیب و حریفی در میان نیست ما هموطنیم و شاید بسیار هم اندیش.
من نوشته ام: " آل احمد با تمام معایبی که خانم عزیزپور بدرستی آنها را برشمرده اند، آن زمان "مترقی" بشمار می آمد " به آن زمان و کلمه ی مترقی در " " توجه بفرمایید. شما ازاین جمله چگونه استنباط کرده اید که من آل احمد را امروز مترقی می دانم!؟ آیا شما از روی جمله ای دیگراز نوشته ی من پریده اید؟: "تجربه ی کاستی ها و گرایش های ارتجاعی آل احمد پیش چشم است". من بازهم از شما که بگواهی نوشته ی تان جوانید و خوشبختانه سالهای بسیاری را برای نوشتن در پیش دارید تقاضا می کنم که حتی در برخورد با مخالفانتان از شیوه های سنتی استفاده نکنید وفکرکنید که من و بسیاری دیگر به شما بچشم یک هموطن عزیز و پر از شور و شوق مبارزه نگاه می کینم که پیشاپیش یا همدوش ما حرکت ما کیند. اما بی هیچ ملاحظه به شما و روش شما در چارچوب همفکری انتقاداتی دارم، همچنانکه شما ممکن است به من یا خانم عزیز پور اتنقاداتی داشته باشید. من باور دارم که شما انسان صادقی هستید و بار مشکلات مردم میهنتان را روی شانه ی خود حس می کنید این امر یکی از دغدغه های اصلی زندگی شماست و انگیزه ی تان در این گفت و گو. شما می توانستید به جای این دغدغه ی شرافتمندانه هزار سرگرمی برای خود انتخاب کنید.
اما برویم سر پرسش اصلی یعنی"فاشیسم هیتلری و نسبیت تاریخی". پیش از آن اجازه بدهید دو نکته را یاد آوری کینم.
۱- من با تمام جریانهای ارتجاعی تاریخ، از جمله فاشیسم، استالینسم، امپریالیسم و انواع دیکتاتوری ها و حکومتهای مذهبی ـ چه کابل، چه تهران ـ خط کشی دارم وشماری از آنها را که هنوزدر جوامع بشری سخت جانی می کنند، اشتباه تاریخی، منسوخ و محکوم به نابودی می دانم.
و حدود چهل و پنج سال در حد توان خود که بس ناچیز بوده است با آنها ستیز کرده ام. خواهش دارم مساله خط کشی یادتان باشد و هرجا در این نوشته چیزی برخلاف آن خواندید " یقین" داشته باشید که من اشتباه کرده ام و آنرا "کد" نکنید!
۲- آگاهی من از نسبیت تاریخی ـ فرهنگی مثل آگاهی من از هر زمینه ی دیگر ِ گنجینه ی دانش بشری، بسیار محدوداست و در همان محدویت، صحت آنها نیز نسبی است . من در نوشته هایم بشخصه هیچ حکمی صادر نمی کنم و همه ی احکامی را که به معنی نقل می کنم دستخوش نسبیت می دانم.
و اما مسئله نسبیت تاریخی ـ فرهنگی، مثل بسیاری از بحث های دیگر فلسفی بحث مختومه ای نیست و متفکران مختلف مواضع متفاوتی در رد یا قبول آن اتخاذ کرده اند که همه ارزش خواندن یا شنیدن دارد و من جز معدودی از آنها را نخوانده ام و از آنچه که خوانده ام چکیده ای را اینجا نقل می کنم که برداشت شخصی من است و پیشاپیش گمان نمی کنم مشکل چندانی را بگشاید.

نظریه ی نسبیت را که منشا فیزیکی دارد می توان از دیدگاه مکاتب فکری مختلف حتی نظرگاههای فلسفی مختلف مورد بحث قرار داد.
از نظر فیزیکی نظریه نسبیت اگرچه نظریه ای قدیمی است اما نامگذاری و رویکرد امروزی آن مرهون ماکس پلانک فیزیکدان آلمانی، برنده ی نوبل وبنیانگذار کوانتوم فیزیک در اوائل قرن بیستم است که ملهم آلبرت اینشتن بود. اینشتن قوانین نظریه ی نسبیت را در دو بخش نسبیت خاص و نسبیت عام تدوین تدوین کرد.
براساس نظریه نسبیت خاص همه ی مقیاس ها ی سنجش زمان و مکان از قانون نسبیت پیروی می کنند و تعیین کننده ی این نسبیت سرعت نور است و چنانچه سرعت حرکت اجسام افزایش یابد
وبا سرعت نور قیاس شود، صحت قوانین نیوتن مورد تردید قرار می گیرد.
این نظریه قوانین میدان جاذبه عمومی نیوتن را نیز زیر نشانه ی پرسش می گذارد.
نظریه ی نسبیت عام در رابطه با نیروی جاذبه و ِجرم ذرات نورمطرح است. این تئوری همچنین به ارتباط زمان و مکان و فضامی پردازد وبرخلاف نظریه ی نیوتن، این سه عنصر را با هم مرتبط و در هم اثر گذار می داند.
شرح جزییات این نظریه ها از حوصله ی این مقال خارج است و اگر مثل من فیزیک نخوانده باشید باید ماهها وقت صرف کنید تا درک روشنی از آن بدست آورید. اما بحث اخلاقی نظریه نسبیت تاریخی فرهنگی نسبتا ساده است. بشرطی که روی دنده ی چپ نغلتیده باشیم.
براساس این نظریه چون اندیشه های انسانی در مقاطع خاصی از تاریخ بشریت در ظرف زمان معینی شکل می گیرند محدود به زمان و مکان و درجه ی رشد و تکامل اجتماعی هستند ،از ارزشی نسبی و مشروط برخوردارند یعنی نه فراسرشتی اند و نه ابدی.
بعبارت دیگر این نظریه برای اندیشه ها نیز مثل مظاهر مادی فرهنگ بشری منشائی اجتماعی، فرهنگی و تاریخی قائل است و آنها را "ازلی ـ ابدی" نمی داند وبرای آنها جواز تولد، حیات، تحول و مرگ صادر می کند و و تکامل جامعه را درتغییر، تحول و زوال آنها اثر گذار می داند.
از نظر من پشت سر این نظریه نوعی نظریه ی کارکردی نهفته است که پایداری اجتماعی اندیشه ها را منوط به کارکرد و فایده ی آنها می داند و براین اساس موجودیت آنچه را که در یک جامعه ظهور پیدا کرده است به منزله پدیده ای "لازم" و "مناسب" برای آن جامعه توجیه می کند.
دامنه ی این نظریه از آنچه که در این مختصر آمده است بس فراترامی رود و نهایتا این مساله را مطرح می کند یک پدیده ، اندیشه یا رفتارممکن است در یک جامعه " حق" و در جامعه ای دیگر "باطل" تلقی شود اما موجودیت هر پدیده ای مبین حقانیت آن است زیرا حضور و رشد آن را نیاز اجتماعی رقم می زده است . در نتیجه حقیقت یا بطلان پدیده ها نسبی است و ارزش آنها تنها در محدوه ی اجتماعی خودشان قابل سنجش است. اصول منطق، کلیات این نظریه را با تمام تناقضات صوری آن تایید می کند و بر آنست که اگرچه صورت یک مساله (مثلا خوردن یا نخوردن گوشت خوک) در دو جامعه متفاوت ممکن است ارزشهای مثبت و منفی داشته باشد وجامعه ای آنرا ممنوع و جامعه ی دیگر مجاز بداند، اما اصل قضییه که برسمیت شناخت نهاد ارزش گذاری است در هر دو جامعه مشترک است.
بطور خلاصه این طرحی است از نسبیت تاریخی که مورد سوء استفاده ی بسیاری از نظریه پردازان جهان سرمایه و نیز مورد بدفهمی فمینیست ها قرار گرفته است.
از اینجا ببعد ـ نوشته ها ـ نظرات من است و آنچه که بالاترآمد نظرات مطروحه در رابطه با نسبیت تاریخی بود که من آنها را به اختصار و اختصار نقل کردم و نقل آنها دلیل پذیرش یا رد آنها از سوی من نیست.
موضوع نسبیت تاریخی، پدیده هایی است که در روند تکامل ِ تاریخ، جامعه آنها را برای استمرار بقای خود تجویزو پیشرفت جامعه آنها را تقویت، متحول ونهایتا تضعیف و نابود می کند و پدیده ی مناسب تری را به جای آنها می نشاند. اگر شعور انسانی بر پدیده های طبیعی حکم نراند، آنها را در ید قدرت خود نگیرد و در آن اخلال نکند، کنش طبیعت بر اساس انتخاب اصلح مسیر رشد، بقا، کمال و زوال خود را تضمین و طی می کند.
اما سیطره ی شعور بشر ( دررابطه با حکومتهای ارتجاعی بی شعوری بشر)، و منافع طبقاتی و فراملی، اختلالات غیر قابل جبرانی بر این روند وارد می آورد که ربطی به مسیر طبیعی و مفهوم نسبیت تاریخی درحوزه ی جهانشمول آن ندارد. فکر می کنم باقی قضایا برایتان روشن باشد.
آنچه که ما انسانها بر تاریخ تحمیل می کنیم ربطی به مقوله طبیعی نسبیت تاریخی ندارد. این مسائل در چارچوب منافع و مبارزات طبقاتی قابل توضیح است. جمهوری اسلامی لاشه ی گندیده ی" اسلام ناب محمدی" از گورستان تاریخ بیرون آورده و در عصر دانش آنرا به جامعه ی ایران تحمیل کرده است این قضیه ربطی به نسبیت تاریخی وروند رشد جامعه ندارد و ارتجاع حاکم و نظریه پردازان جهان سرمایه داری با خلط مبحث و انتساب جنایات خود به مقوله ی نسبیت ما را فریب می دهند.
روت بندیک برای حل این تناقض، یعنی رها شدن از دام نسبیت تاریخی مبتنی بر اراده ی انسانی مساله synergy را پیشنهاد می کند. این واژه را استاد آشوری در واژه نامه ی خود، همکنشی معنی کرده است. گوهر نظریه خانم بندیکت انسانشناس آمریکا به راه نظریه رشد سرمایه داری شباهت دارد که رشد فکری و فنی انسان را جهانی و قابل استفاده برای کل بشریت می داند. که مثلا در بعد اجتماعی لغو اعدام در جوامع پیشرفته می تواند جانشین قصاص در جوامع عقب نگاهدشته شود. امیدوارم قضیه کم وبیش روشن شده باشد اگر توضیح یا منابعی می خواهید خواهش می کنم به من ایمیل بزنید.
خلاصه اینکه ظهوراندیشه های ضدانسانی مثل فاشیسم، استالینیسم، امپریالیسم، دیکتاتوری ولایت فقیه و... که بعضی از آنها مثل کاپیتالیسم بطور طبیعی در جامعه روییده ودوران خو درا پشت سر گذاشته اند و بخشی دیگرکه نه در متن روند تکامل اجتماعی بلکه بر بستر تمایلات بیمار گونه ی افراد یا احزاب یا آرمانهای مشخص و عقب افتاده و ضد تکامل، با اجبار و تحمیق برهستی مردم غالب و تحمیل شده اند ربطی به نظریه علمی نسبیت تاریخی ندارند. شرمنده ام که مختصر و پراکنده نوشته ام. امید وارم سرنخ بدست داده شده باشد.
اشتباهات تایپی را هم در این و هم در نوشته هی پیشین برمن ببخشایید.
behzad.daryani@yahoo.com
۱۶٨۰۴ - تاریخ انتشار : ۷ مهر ۱٣٨٨       

    از : آزاده سپهری

عنوان : مطلق گرایی پست مدرنیست ها
آقای دریانی گرامی، شما و به خصوص آقای سهند اسم یکسری نظریه پردازان و تئوری های آنان را ردیف کرده اید، بدون اینکه به پرسش هایی که در ذهن خیلی ها هست جواب بدهید. شما که به این معتقدید که هر چیزی را باید نسبت به زمان خود سنجید، در مقابل مثالی که آوردم (رواج نظریات فاشیستی در آلمان دهه ۴۰) و یا نفوذ طالبان در افغانستان و اسلامیون در ایران، چگونه موضع گیری میکنید؟ اگر اینها را محکوم میکنید پس دیگر رجوع دادن خوانندگان به نظریه نسبیت تاریخی برای چیست و چه هدفی از آن دارید؟

شما از آل احمد به عنوان فردی "مترقی" (که آن را البته در گیومه هم گذاشته بودید) یاد کرده اید، چرا که او را نسبت به افراد همزمان او مترقی تر یافته اید. این حرف شما جای بحث فراوان دارد و همانطور که گفته بودم قبل از آل احمد و همزمان با او افراد دیگری هم بوده اند که با اسلام مرزبندی داشته اند و شما آنان را نادیده گرفته اید. اینکه در آن زمان خیلی ها اسلام زده بودند، دلیل نمیشود که آل احمد را در زمان خود جزو آدمهای مترقی، حتی در گیومه، به حساب بیاوریم. افکار ارتجاعی را، حالا مال هر دوره ای هم باشند، نمیتوان با تئوری بافتن ماست مالی کرد و آن را مترقی جلوه داد.

خدمت آقای سهند هم باید بگویم که من با اینکه خودم را فمینیست میدانم، ولی این آزادی را برای خود قائلم که بدون تامل دنبال فمینیستهای دیگر نیفتم. خیلی هم متاسفم که بسیاری از فمینیستها امروزه طرفدار نظریه پست مدرن نسبیت فرهنگی شده اند. اکثر نظریه پردازان پست مدرن خود دچار مطلق گرایی هستند. اینکه شما هر گونه ارزش گذاری پدیده ها را مردود بدانید، خود نوعی مطلق گرایی ست. طبق نظریات پست مدرن هیچ نظریه ای (یا فرهنگی) بر نظریه (یا فرهنگ) دیگر برتری ندارد. یعنی مثلا نمیتوان گفت که منشور حقوق بشر از نظر فرهنگی و انسانی نسبت به قوانین اسلامی چون قصاص و سنگسار برتر است!

افکار ارتجاعی قابل دفاع و قابل توجیه نیستند. اینکه مثلا بگوییم محمدی که سنگسار و قصاص و تجاوز به دختران ۹ ساله را رواج داده، در دوره خود آدمی مترقی بوده، وارونه جلوه دادن تاریخ و واژگونه جلوه دادن ترقی و انسانیت است. آل احمد هم افکاری ارتجاعی داشته و با هیچ توجیهی نمیتوان او را فردی مترقی در زمان خود جلوه داد.
۱۶۷٨۹ - تاریخ انتشار : ۶ مهر ۱٣٨٨       

    از : بهزاد دریانی

عنوان : یا سیاه ، یا سفید. مرگ بر خاکستری!
چقدر آینه را
این رُو و آن روُ می کنید
گذشته را
این چنین نمی شویند
بتول عزیز پور

سرکار خانم سپهری. من پیر مردی هستم بنام بهزاد دریانی که سالهاست با نام و کار خانم بتول عزیز پور آشنایی دارم برایشان احترام فوق العاده ای قائلم و حضور ایشان را در سنگر ادبیات، نقد و مبارزه برعلیه جمهوری اسلامی می ستایم.
دو یاد داشت من درارزیابی شتابزده ی مقاله ی خانم بتول در همان ستونی قرار دارد که شما پاسخش را نوشته اید.
مردم ، هم نوشته ی شما را می خوانند و هم نوشته ی مرا، و نیز نوشته ی کسانی را که با من و شما موافق یا مخالفند. بسیاری از خوانندگان در نوشته ی من درست همان چیزهایی را پیدا می کنند که شما پیدا کرده اید. "توجیه آل احمد و اسلامیون". این دسته از خوانندگان چون چارچوب نوشته ی مرا با نظرات خود مطابق نمی بینند، نوشته ی مرا نمی خوانند بلکه توهمات خود را در ذهنشان مرور می کنند و آنها را به خیال خود در نوشته ی من می جویند ومی یابند. و خوشحال می شوند که من خودم ، خودم را افشا کرده ام. این نوع قرائت در بحث ها و ادبیات سیاسی ما یک سنت است و ربطی به نوشته ی سرکار خانم عزیز پور و ارزیابی کوتاه و شتابزده ی من ندارد.
اما کسانی هم هستند که توهمات خو درا به نوشته ی آقای نسیمی و من تسری نمی دهند و فقط آنچه را می خوانند که ما واقعا نوشته ایم.
شاید یک اشتباه من این بود که عنوان نوشته ی اولم را به انگلیسی نوشتم و شاید اگر بفارسی می نوشتم که: " پس اون زاویه ی دیگه چی شد؟!"، مخالفان نوشته ام می توانستند دریابند که من با یک زاویه ی نوشته ی خانم عزیز پور کاملا موافقم و دنبال زاویه دیگر می گردم. و قصدم مخالفت با خانم عزیزپور و طرفداری از آل احمد نیست. من از شما عذر می خواهم که مشکل فارسی نویسی دارم و اشتباها در نوشته ی اول پشتیبانی خود از "آل احمد و اسلامیون" را القاء کرده ام ولی در نوشته دوم با صراحت اعلام کردم که من با خانم عزیزپور عزیز هم نظرم و تلویجا از ایشان خواستم که به سروده ی زیبای خود پایبند باشند و تاریخ را نشویند. وحالا اینجا هم بعنوان یک شخص حقیقی اعلام می کنم که نه گرایشی به اسلام یا هیچ باور دینی دیگر دارم ونه موافقتی با رژیم جمهوری اسلامی. و آنچه که در این زمینه ها به من نسبت داده شود توهمات است!
شما آزادید و حق دارید که نظریه ی نسبیت را قبول داشته باشید یا نداشته باشید، من به نظراتتان احترام می گذارم چون دلبستگی شما به این مسائل نشان می دهد که شما دوست دارید آزادیخواه باشید، تقاضا دارم بدون تهمت و افتراء شما هم این حق را برای من و ـ آقای نسیمی که نمی شناسمشان ـ قائل باشید که باور های نسبی و نسبیتی خودرا داشته باشم. اگر ما باهم اینگونه برخورد کنیم آنوقت بر اساس نسبیت حرکت کرده ایم وگرنه ما هستیم میدان مطلق تاریک گرایی. آنوقت بیکدیگر دشنام می دهیم، یکدیگر را ارتجاعی و طرفدار جمهوری اسلامی تلقی می کنیم و به نامنصفانه ترین شیوه ها متوسل می شویم تا ثابت که "حق" با ماست و فقط ماییم که راست می گوییم. بیایید از نظریه ی مرگ بر خاکستری دست برداریم.
شما وقتی که نظریات آقای نسیمی را رد می کنید، بی شبهه علم را رد می کنید، بدون اینکه چنین قصدی داشته باشید.
گودل کسی است که نظریه ی شناخت ِ اساس ریاضیات را تدوین کرد و کتاب "دو قضییه ی ناتمام" ، او را همتراز فلاسفه ای مانند راسل جای داد. او کار برد نظرات اینشتن را برعلوم محقق کرد، از نظر فلسفی گودل نظریه تکامل داروین را محدوده ی طبیعت بیرون آورد و به حوزه علم کشید.
خانم سپهری من و شما دریک صف ایستاده ایم، اگر به حرفهای هم گوش کنیم و بهم تهمت نزنیم و منصف باشیم، می توانیم از هم بیاموزیم وگرنه برما همان رود که دارد می رود!
امروز جامعه روشنفکری ایرانی در سطح جهانی برای آقای سروش، بعد از نوشتن نامه ی کذایی آنچنان کف می زند که روشنفکران روزگار جوانی من برای آل احمد زدند، با این تفاوت که منظره ی روشن تری از تاریخ و تجربه ی کاستی ها و گرایش های ارتجاعی آل احمد پیش چشم است. و درحالیکه سروش پیشینه ای بس تاریک تر از آل احمد دارد. عمده ترین مساله اینست که ما نه تنها از تجربه ی آل احمد نیاموخته ایم بلکه طرح آموختن از تاریخ را هم نفی می کنیم. نقدی که به نقد مرده ها بسنده کند، نقد ِ مرده است!
behzad.daryani@yahoo.com
۱۶۷٨۴ - تاریخ انتشار : ۶ مهر ۱٣٨٨       

    از : آزاده سپهری

عنوان : به طرفداران نظریات نسبیت تاریخی و فرهنگی و توجیه کنندگان آل احمد و اسلامیون
با این استدلالاتی که شما می آورید، حتما رواج نظریات فاشیستی و به قدرت رسیدن نازیها در دهه های سی و چهل در آلمان را هم میتوان توجیه کرد.
اولا رواج یک نظریه در دوره ای تاریخی به معنای اجتناب ناپذیر بودن و یا همراه با زمان خود بودن آن نیست. دوما افکار ارتجاعی و ضدبشری در هر دوره ای از تاریخ که رواج داشته بوده باشند، محکوم هستند و به هیچ وجه قابل دفاع و یا قابل توجیه نیستند.
۱۶۷۷٨ - تاریخ انتشار : ۶ مهر ۱٣٨٨       

    از : ئاواره‌

عنوان : میوه‌ ژهرآلود درخت زمان!!
اگر آقای آل احمد ،درخت پر بر و بار زمان خود بود،ولی میوه‌اش مسموم کننده‌ بود ،بری تلخ داشت.او یک پسودو انتلکتوئل بود.افکار مافوق ارتجاعی و واپس مانده‌ را در بسته‌ بندیهای روشنفکر پسند به‌ بازار عرضه‌ کرد.او سمبل یک روشنفکر حزبی بود،بدون حزب!کوبیدن و شکست دادن رژیم شاه‌الهی بهر قیمت و با هر وسیله‌ ممکن،او کاملن پراگماتیک بود.هم از نگاه‌ امروز و هم از نگاه فردوسی و خیام و...کسروی او مردود است!
۱۶۷۷۷ - تاریخ انتشار : ۶ مهر ۱٣٨٨       

    از : سهند نسیمی

عنوان : خانم ازاده سپهری کمی هم دریدا را بخوانید.
اقای بهزاد دریانی: ممنون از هر دو پیام منطقی و منصفانه تان. در قرن بیست یکم بعد از اینهمه کشفیات علمی در تمامی عرضه ها تا جائیکه منطق دان بزرگی مانند کرت گودل ثابت می کنند که حتی بنیان ریاضیات هم بر پایه های لغزان قرار گرفته است و بعد از اینهمه جدال فکری بین طرفداران ساختار گرایان و تاریخ گرایان رد کردن نسبیت تاریخی زا طرف افرادی مانند خانم ازاده سپهری مرغ پخته را هم در دیگ به خنده وا می دارد. امروزه شخصی می تواند از بهترین دانشگاه ها درجه دکترا در فیزیک دریافت کند بدون اینکه لای کتاب های افرادی مانند گالیله و نیوتن و حتی انیشتن را باز کند برای اینکه علم فیزیک چنان پیشرفت گرده است که دیگر احتیاجی به مطالعه غول های گذشته نیست اما ایا ما می توانیم گالیه و نیوتن را بخاطر اینکه تئوری ریسمان ها در فیزیک را کشف نکرده بودند مذمت کنیم.؟ مگر هایدگر نگفت که تفکر آن چیزی است که زندگی برای فکر کرده در اختیار آدمی قرار می دهد.؟ مگر گالیه نگفت که اگر ما افق دور تری را می بینیم برای این است که در دوش غول هایی گذشته قرار ایستاده ایم.؟ غول هائیکه اکثر دست آورد هایشان با معیار های امروزی اشتباهی و یا نا دقیق اند.

آگوستین قدیس نظریه ای ساده برای بررسی خیر و شر-- که می توان برای پدیده های دیگر هم ازش استفاده کرد--- دارد.

ایشان معتقد هستند که در جهان هیج چیزی بخودی خود نه خیر است و نه شر. به عقیده ایشان خدا-- می توان بجای خدا مانند انیشتن قوانین حاکم بر طبیعت را قرار داد---- همه چیز در جهان را بطریق هیرارشی قرار داده که پدیده و اشیا در این سلسه مراتب قرار دارند. ایشان خود خدا را در بالای هرم و پائین تر از ایشان فرشته و بعدا انسانها و حیوانات و گیاهان و اجسام بیجان و بی روح را قرار می دهند. به عقیده آگوستین هیچ یک از این چیزها اگر در جای خود قرار گیرند نه خیر و نه شر اند شر آنجائی آغاز می شود که چیزی بخواهد درجائیکه قرار نگرفته قرار گیرد.
ایشان ادامه می دهند که ما نمی توانیم مثلا زمین را بخاطر اینکه در اسمان heaven قرار نگرفته است مذمت کنیم اما اگر زمین بخواهد ادعای خورشید بودن را کند آنوقت باید بهش ایراد گرفت--- نقل به مضمون---

همین فرمول را می توان در باره پدیده های تاریخی هم بگار گرفت. اگر مثلا جلال آل احمد ادعا کرده بودند که افکار ایشان برای همه دوره ها صحت دارد می توان برایشان ایراد گرفت ولی در زمانی که بهترین نشریه فرهنگی و ادبی ایران مجله اشعالی مانند فردوسی بود نمی توان انتظار داشت که آل احمد مانند هایی درک شان بهتر از این می بود. بقولی" معما چو حل شود گردد اسان."

تازه مگر بیش از ۹۸ در صد نخبه گان فرهنگی ایرانی پشت سر رهبری انقلاب دینی آنهم تقریبا سی سال بعد از آل احمد سینه نزدند.؟

پدیده های دیروزی رابا با معیار های امروزی اندازه گرفتن بقول فیزیک دان پاوئلی حتی اشتباه هم نیست بلکه بد تر از آن است.

خانم ازاده سپهری که خود فمینیست تشریف دارند باید می دانستند که پر شورترین طرفداران تاریخگرایی خود فمینیست ها هستند که با تکیه به تئوری های زبان شناسی مدرن و نطریه های ساختار شکنانی مانند دریدا همه چیز را در حال تغییر می دانند.
۱۶۷۷۱ - تاریخ انتشار : ۶ مهر ۱٣٨٨       

    از : بهزاد دریانی

عنوان : سلام دوستان!
مبهوت عزیز، سپاسگزارم که نام فیلم بلوط و تاریخ درست را خاطر نشان کردی، کهولت است و هزار عیب و علت!
دوستان، من با آنچه که خانم عزیز پور نازنین درباره ی آقای آل احمد نوشته اند هم نظر هستم و چند جا در همان نوشته ی کوتاه به آن اشاره کرده ام. خواهش می کنم نوشته ی مرا یک بار دیگر بخوانید. مشکل من یا سیاه -یا سفید دیدن مسائل از سوی ما ایرانیان بطور عام و روشنفکران بطور خاص است.
تمام آن معایبی که خانم عزیز پور به آنها اشاره کرده اند به جلال آل احمد وارد است. پرسش من اینست که چراخانم عزیز پور در سطح شناور مانده اند و به آن دسته از عوامل اجتماعی که باعث انعکاس بیشتر صدای آل احمد از صدای مثلا دکتر صدیقی، دکتر امیر حسین آریان پور، بزرگوار داریوش آشوری و ...در آن زمان شده است نپرداخته اند. مساله داستان نویسی آل احمد راکنار بگذارید که موضوع مقاله ی خانم عزیز پور نیست.
آل احمد با تمام معایبی که خانم عزیزپور بدرستی آنها را برشمرده اند، آن زمان "مترقی" بشمار می آمد نه ارتجاعی و از مطرح ترین و اثرگذارترین " روشنفکران" روزگار و رفیق خانه و گرمابه و گلستان نیمای سنت شکن بود. او اولین کسی بود که از درگذشت نیما بوسیله ی عالیه خانم خبر دار شد. و هم او بود با مقاله "پیرمرد چشم ما بود" از سوی روشنفکران زمان نسبت به نیما ادا احترام کرد. آل احمد سنت "کافه نشینی" نویسنده ی بزرگ ما هدایت را ادامه داد و همراه با آن بسیاری از تکیه کلامهای آن بزرگوار (مثل یاهو، یا حق و..)، را به نسل هنرمند آینده سپرد. دوستان باز یاد آور می شوم که من از آل احمد دفاع نمی کنم و تکرار می کنم که با خانم عزیز پور درباره ی کاستی های او همرایم. اما حرمت قلم اجازه نمی دهد که این واقعیت هارا نادیده بگیریم و تاثیر گذاری آل احمد را بر جامعه ی فراموش کنیم.
جریانی که آل احمد در متن آن حرکت می کرد یک جریان جهانی بود که زنده یاد ادوارد سعید که مخالفانش او را "پروفسور ترور " می خواندند نیز در آن جای می گرفت. از بازماندگان آن روزگار ،سمیر امین هنوز قلم می زند. این جریان که عنوان اورینتالیسم و نئو کلنالیسم را یدک می کشید دریک دوره کوتاه درخشش ادبی و فکری عمده ای را در سطح جهان نمایندگی کرد. دریدا نیز حرکتش را در همان فضا آغاز کرد.
متاسفانه بعداز کودتای ۲۸ مرداد و سرکوبی جنبش ملی، جو مبارزاتی در ایران دیگرگون شد و در غیاب نیروی ملی و چپ و بعد از جانفشانی ها و ضعف ها و خیانتها وخاموش شدن ستاره های روشن، آل احمد که الحق سراپا شوق مبارزه بود، بعلت پیشینه ی خانوادگی مذهبی، به اسلام متوسل شد و آن را به اشتباه دریچه ی نجات تصور کرد و در حالیکه مبارزات نئو کلنیالیستی روشنفکران دربسیاری از کشورهای عقب نگهداشته زیر پرچم نا سیونالیسم یا مارکسسیم انجام می گرفت، آل احمد زیر علم تشییع به سینه زنیپرداخت. این چکیده ی سر و دم بریده ای است از یک داستان طولانی. بخشی ازمساولی که اگر خانم عزیز پور به آن می پرداختند نوشته ی شان منصفانه می شد.
ما ایرانی ها مسائل را شخصی و خصوصی می بینیم و همه چیز را به "سرشت" خبیث افراد نسبت می دهیم. در آن زمان شعور اجتماعی به هزار دلیل که شرح آنها در این مختصر نمی گنجد، از این حدود فراتر نمی رفت.
دوستان، شما آزادید که نظریه ی نسبیت تاریخی را نپذیرید یا بپذیرید. مساله آنقدر غم انگیز است که من -صمیمانه - طرح آن را اهانت به شما انسانهای آزادیخواه تلقی می کنم. برمن ببخشایید. این تنها شما نیستید که این نظریه را مردود می دانید. طیفی وسیعی از روشنفکران ما شناخت درستی از نظریه های نسبیت تاریخی و نسبیت فرهنگی ندارد. اساس این نظریه که بر تکامل بنا شده است بر آن است که هر عصر منظره ی تاریخی ویژه ای دارد که از نظر کیفیت و کارکرد، مختصات آن با مناظر تاریخی اعصارقبل و بعد متفاوت است. ظاهرا آیندگان از دریچه هایی باز تر و از زوایا ی تازه تری به مناظر اعصار گذشته می نگرند ودرک و تلقی روشن تری نسبت به آنها دارند زیرا مفاهیم اجتماعی و فلسفی مطروحه ی درک آنان را از تاریخ دقیق تر می کند. این مختصر عصاره ی تلقی روشنفکران غرب از نسبیت تاریخی است.
اما برای ما ایرانی ها که جامعه ی مان در مدار دیکتاتوری حرکت می کند و الگوهای سیاسی مان دیر ـ تغییر و کم ـ حرکت است و تجربه ی مبارزات از نسلی به نسل دیگر منتقل نمی شود و هر نسلی مبارزه اش "از از سر" آغاز می کند، نسبیت تاریخی مفهومی ندارد. ما همیشه در برابر یک منظره تاریخی ثابت قرار گرفته ایم و تمام تاریخمان را ـ لااقل ـ از مشروطه به بعد با یک پارسنگ وزن می کنیم. پیشرفت علم که تاثیر آن براندیشه ی ماناگزیر است معیارهای جدیدی برای سنجش تاریخ بما می دهد که ما آنها بدیهی می دانیم و می پنداریم که گذشتگان نیز به این ابزار مجهز بوده اند.
یک طرف نفی نسبیت تاریخی جمهوری اسلامی ایستاده است که موازین چهارده سده ی پیش را مناسب روز گار ما میداند و آنها را برای اداره جامعه تجویز می کند. این سوی قضیه ما ایستاده ایم که با عینک امروز به گذشته نگاه می کنیم و شکایت داریم که چرا در عمارت زیبایی مثل عالی قاپو برق نکشیده اند!
دوستان نگاه کنید، رسانه های چپ، ملی و جمهوریخواه ما، که عمدتا بوسیله ی روشنفکران امروزین اداره می شود چه هورایی برای آقای سروش بعد از نوشتن آن نامه ی فرصت طلبانه کشیدند. و چقدر برایش کف زدند. من همانطوریکه گفتم نمی خواهم از آل احمد دفاع کنم، خدا عمر بدهد خانم دانشور و هوادارن آل احمد را! من فقط می خواهم آن روی سکه را هم ببینم. خانم ها و آقایان روشنفکر، شما را به خدآیی که من نمی پرستمش، آقای سروش بیشتر به دانشگاه و دانشجویان ضربه زد یا آل احمد؟ آقای سروش حتی شرمسارانه از خود انتقاد نکرد. با اگر و مگر ، زیرکانه از کنار قضیه گذشت و با انشاء رمانتیک ـ نه متن علمی ـ همه ی ما را تحت تاثیر قرار داد. اگر نگویید مذهبی شده است می گویم صد رحمت به آیت اله منتظری که صادقانه از خو انتقاد کرد!
behzad.daryani@yahoo.com
۱۶۷۶۹ - تاریخ انتشار : ۵ مهر ۱٣٨٨       

    از : رویا رویایی

عنوان : هرگز دیر نیست!
ممنون خانم عزیزپور عزیز!
به نظر من برای روشنگریهایی از این دست هرگز دیر نیست، دیر به آن مفهومی که کار از کار گذشته باشد، نباید فراموش کنیم یکه تازیهای افکار این مرحوم را در سالهای اول انقلاب که همه به چشم قهرمان به او نگاه می کردند، او هنوز هم قهرمان تفکر شیعی است، تفکری که در حال حاضر آقای احمدی نژاد و دیگرانی چون او داعیه دارش هستند و مدام سنگ دین را به سینه می زنند و وطن را به ثمن بخس می فروشند، برای روشنگری هرگز دیر نیست! باز هم ممنون، احساس کردم کسی که توانایی اش را دارد حرف دل مرا زده است. به امید ریشه کن شدن اینگونه افکار از سرزمینمان!
۱۶۷۴٨ - تاریخ انتشار : ۵ مهر ۱٣٨٨       

    از : مبهوت

عنوان : نسبیت تاریخی
۱- از نوشته دقیق و روشنگرانه خانم عزیزپور تشکر می کنم
۲- جلال آل احمد ۱۸ شهریور سال ۱۳۴۸ در گذشته و فیلم بلوط دکتر نادر افشار نادری در سال ۱۳۴۶ ساخته شده است. بنابراین آل احمد نمی توانسته در دهه ۵۰ آن شجاعت را به خرج دهد و دست به افشاگری بزند. احتمالا واقعه به سال های ۴۶-۴۷ بر می گردد.
۳- شجاعت و جسارت هرگز دلیلی بر حقانیت افراد نبوده است. عقاید افراد را می توان و یاید مستقل از شخصیت دارندگان آنها مورد بررسی و قضاوت قرار داد.
یک فرد مبارز، فداکار و از جان گذشته، صادق، خالص و صمیمی، پاک و دلسوز مردم، چه بسا مبلغ یک ایده غلط و حتا ارتجاعی و عقب مانده باشد و در مقابل یک شخص فاسد، رشوه خوار و مردم گریز گهگاه اندیشه های درست و ترقی خواهانه ای بر زبان بیاورد.
۴- ممنوعیت یک اثر در دوران پهلوی دلیلی بر مترقی بودن محتوای آن کتاب نیست. ضدیت با نظام سلطنت در همان دوران با انگیزه های مختلف صورت می گرفت و ضدیت با تمدن غرب و علم و تکنولوژی فراروییده از آن سرزمین و در مقابل تبلیغ بازگشت به گذشته (خویشتن خویش به قول آل احمد) در هر برهه تاریخی هم که باشد یک حرکت ارتجاعی است. متاسفانه روشنفکران آن زمان به جای توجه به محتوای شعارها به لحن و تندی شعارها توجه داشتند و به شجاعت گویندگان ارج می نهادند، نه به مضمون و عواقب افکار و نظرات مبلغان. و همین فاجعه آفرین بود.
۵- ضمن تایید نظر خانم سپهری اضافه می کنم که ارزیابی ما از مترقی یا ارتجاعی بودن یک جریان اجتماعی یا فکری (مثلا ماهیت آخوندیسم) با توجه به نقش این جریان در پیشبرد یا پس راندن روند پیشرفت زمان خودش انجام می گیرد و نه بر حسب میزان شعور و درک اندیشمندان آن زمان در باره آن پدیده.
اگر ملا ها در برابر تجددخواهی می ایستند و تلاش می کنند جامعه را چندین قرن عقب ببرند، بایستی این جریان را واپس گرا به حساب آ ورد و اگر روشنفکران هم عصر آخوندها نتوانند (یا نتوانستند) این واقعیت را تشخیص دهند، این دیگر به کونه بینی و ضعف بینایی آنها مربوط می شود. البته تجربه مکرر شکست و سرکوب به تدریج چشم بخشی از روشنفکران را باز کرده ولی هنوز هم همه آنها به این واقعیت اذعان نمی کنند.
۶- حرکت فکری آل احمد غیر از این که در زمان خودش به خاطر دفاع از نظرات و جریانات ارتجاعی واپس گرا به حساب می آید، نسبت به خودش هم روند قهقرایی داشته است و با گذشت ایام از سنین جوانی تا مرگ شاهد پس رفت فکری و گرایش شدیدتر او از دیدگاه های نسبتا پیشرفته به سوی افکار عقب مانده بوده ایم.
۱۶۷۴۴ - تاریخ انتشار : ۴ مهر ۱٣٨٨       

    از : محمد رضا رقابی

عنوان : مقاله مستند ومستدلی است که تاریخ انتشارش کمی دیر است...
با نظری به زمانه آقای آل احمد من فکر میکنم واقعیت اینست که ایشان گوی سبقت را از همه روشنفکران زمانه خویش ربوده بودند و راست است که ما صادق هدایت و کسروی داشته ایم ولی هم عصر ایشان نبوده اند و حتی روشنفکران هم عصر آقای آل احمد نیز از مطالب این دو نویسنده و روشنفکر مستفیض نبوده و اگر هم بوده اند به نظر میرسد که نتوانسته اند لااقل با استناد به انتشارات آنان به پاسخ گوئی با آقای آل احمد بر خیزند...
تا آنجائی بخاطر میآورم آقای آل احمد یکه تاز صحنه گردانی محیط روشنفکری بود و از دیگران به راحتی یک سر و گردن بالا مینمود و تآثراتش برجوانان همزمان خویش آشکار ...کاشکی مقاله سرکار خانم عزیزپور و دیگران که "امروزه روز" کم نیستند کمی زود تر منتشر میشد ، که بسیار دیر است و "...خرما بر نخیل"...
توضیح اینکه در مطالب مندرج ، تآدیبی در کار نبوده واگر بوده بیشتر در جهت عکس مینمایاند!؟...
۱۶۷۴٣ - تاریخ انتشار : ۴ مهر ۱٣٨٨       

    از : آزاده سپهری

عنوان : به بهزاد دریانی
آقای بهزاد دریانی، من به نظریه نسبیت تاریخی اعتقادی ندارم. ولی حتی اگر به آن اعتقاد داشته باشیم، نباید فراموش کنیم که ایران، قبل از آل احمد روشنفکرانی چون کسروی و صادق هدایت را داشت و بسیاری دیگر که با دین بطور کل و بطور مشخص با اسلام مرزبندی جدی داشتند و آن را نقد کرده بودند.
۱۶۷٣۹ - تاریخ انتشار : ۴ مهر ۱٣٨٨       

    از : بهزاد دریانی

عنوان : What happened to the other angels?
خانم عزیز پور عزیز، زحمت کشیده اید دستتان درد نکند، همه ی آنچه که درباره ی آل احمد نوشته اید با واقعیت اندیشگی او همخوانی و همخونی دارد اما، اما، اما...شما از پشت عینک آفتابی امروز به گذشته نگاه می کنید، نه با عینک ذره بینی! پایگاه حرکت شما نفرتی است که از حکومت مذهبی جمهوری اسلامی دارید و سیاستمردانی که به گمان شما هنوز بار باور های افرادی مانند آل احمد، شریعتی ، فردید و ... را بدوش می کشند و در دامن این نوع اندیشه پرورش یافته اند.
در یکی از سالهای دهه ی پنجاه زنده یاد دکتر نادر افشار نادری فیلم مستندی در باره ی ایل بختیاری را در کاخ جوانان نمایش می داد، من که شاگرد او بودم برای تماشای این فیلم به کاخ جوانان رفته بودم. در پایان فیلم مردی از میان تماشاییان برخاست و با شجاعتی که شگفت انگیز بود به شرح محرومیت ایل بختیاری و انتقاد از رژیم و غارت نفت پرداخت. من آنجا برای اولین بار آل احمد را دیدم . قبلا همه ی کارها حتی غربزدگی ممنوع النتشار ش را خوانده بودم، اما همه ی آن کارها تصویری عینی از شجاعت، زبان آوری و صراحت آل احمد بدست نمی داد. در آن شرایط بی شک او بزرگترین یا یکی از بزرگترین معترضان روزگار خود در برابر رژیم سلطنتی و حامیانش بود. او نماد شجاعت بود و صدای روشنفکران زمان بیش یک دهه با فریادهای او در جامعه بازتاب می یافت. بگمان من او الهام بخش زنده یادان صمد و پویان و بسیاری از مبارزان دیگربود. و در زمینه ی داستان نویسی با همه ی محدودیتهای نظری، از پیشاهنگان روستایی نویسی. تک نگاری را نیز با در یتیم...فراموش نکنیم.
سرکار خانم عزیز پور عزیز، هر نسلی در حد شعور اجتماعی و امکانات ملی و جهانی خود مبازره می کند. بی اعتناعی به نسبیت تاریخی، بی انصافی است. و این مهم نه تنها در نوشته ی شما بلکه در اغلب انتقاداتی از این دست نادیده گرفته می شود. انتقاداتی که به آل احمد دارید، بی هیچ تردید وارد است، اما کاش به سطح آگاهی اجتماعی، بن بست های موجود، جایگاه، مواضع و کیفیت مبارزات احزاب و سازمانهای سیاسی آن زمان و مبارزات روشنفکران دیگری که در صحنه بودندهم اشاره می کردید تا داوری منصفانه ای از آل احمد و روزگار او بدست می دادید.

behzad_daryani@yahoo.com
۱۶۷٣۶ - تاریخ انتشار : ۴ مهر ۱٣٨٨