جنبش سبز و دغدغههای چپ
ساسان شیدا
•
وقتی که جوانان ایرانی تحت بسته ترین نظامهای موجود در جهان و برغم تمامی امکاناتی که در اختیار اختناق قرار دارد، اینچنین مسلح به دوربین و کامپیوتر جهان را به لرزه میاندازند، چطور میتوانند "فریب" یک ملا یا مکلای دیگر را بخورند که با پاشیدن بذر جهل و خرافات مسیر حرکتشان را منحرف سازد؟ با همه کاستیها و کمبودهای تشکیلاتی و رهبری، بدون روشن بینی این نسل مگر امکان داشت جنبش را تا همینجایش هم که شده به این خوبی پیش برد؟
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
شنبه
۴ مهر ۱٣٨٨ -
۲۶ سپتامبر ۲۰۰۹
بدون شک آنچه که در جریان انتخابات ایران و بویژه پس از آن رخ داد همه را شگفتزده کرد. چه گروههای حاکم که ماهها و بلکه سالها تدارک چنین کودتایی را دیده بودند و چه اپوزیسیون دولتی و ضد دولتی و چه بسا حتی خود مردمی که اینچنین با مقاومتی گسترده و شجاعانه، نشان دادند که به رغم سرکوب سی ساله و فضای ارعاب و پوچی و گسستگی اجتماعی که طی سالها در تمامی تار و پود جامعه همه گیر و رسوخ یافته شده بود، هنوز در درون این جامعه عناصر پویندگی و شکوفایی موجودند و حرف آخر زده نشده است.
بررسی چگونگی و چند و چون تحولات اخیر سالهای زیادی زمان لازم دارد و با دورتر شدن هر چه بیشتر از گرمای حوادث غیرقابل پیش بینی ماههای پیش رو، افق وسیعتری در برابر دیدگان تحلیلگران و ناظران فراهم خواهد شد. با اینهمه در میان مجموعه عوامل گوناگون و درهمی که جامعه امروز ایران را به اینجا کشانده است، نسل جوان به مثابه بخشی ناگسستنی از نسل جهانی جوانان امروز بیشترین نقش را ایفا کرده و میکند. نسلی که ورای شستشوی مغزی سالهای کودکی و نوجوانیش، ورای پرورش در میان تناقضات بیرون و داخل خانه، و به رغم زندگی در میان دروغ و دوروئی و فسادهای گوناگون، با استفاده از امکاناتی که تکنولوژی جدید در اختیارش گذاشته و با بهره بردن از جهانی شدن این دهکده خاکی، توانسته است هویت ایرانی خود را بیش از همه در بودنش به عنوان بخشی از نسلی جهانی شناسایی کرده و بپذیرد.
به همین خاطر هر تلاشی برای درک آنچه در ایران رخ میدهد، بدون شناخت جایگاه این نسل در بهترین حالت تنها بخشی از واقعیات را مد نظر قرار خواهد داد. بر این مبناست که بسیاری از سردرگمیها و ابهامات موجود را همچون عنصری نهادی و ذاتی میتوان و میبایست مورد توجه قرار داد. برای مثال، خواست آزادی، دمکراسی، و یا حقوق بشر پیش از آنکه برمبنایی تئوریک همچون انقلاب کبیر فرانسه استوار باشد، از ارتباط جوانان ایرانی با هم نسلهای خود در سرتاسر جهان الهام گرفته است. جوان ایرانی سالهاست که از طریق ماهواره، اینترنت، و تلفن همراه از این فرهنگ جهانی تغذیه میکند. این را میتوان در کلیه عرصههای فرهنگی چون موسیقی، مدل مو، طرز لباس پوشیدن، روابط جنسی، و حتی چگونگی استفاده از مواد مخدر، مشاهده کرد. در این میان بی تردید به در آمدن از قید و بندهای سنتی در مناسبات جنسی و آزادی فراوانی که بویژه زنان ایرانی در این زمینه کسب کردهاند، نقشی انقلابی بر فرهنگ حاکم بر ایران گذاشته است. امری که سالها روشنفکران ایرانی حتی در خارج از کشور نیز از پرداختن صریح و بیپرده بدان پرهیز کردهاند. طبعا عدهای بخاطر نگرانی از حساسیت جامعه سنتی نسبت به این امر "ناموسی"، عدهای بخاطر زیر پرسش رفتن باورهای آشکار و پوشیده مذهبی خود، و گروهی دیگر تحت عناوینی به ظاهر انقلابی و ضد حکومتی نظیر اینکه "مگر در جمهوری اسلامی ممکن است رخداد مثبتی نیز روی دهد؟" از پرداختن به موضوعی چنین حیاتی طفره رفتهاند و یا اینکه در مواجه ناگزیر با آن روی خود را به سوی دیگری چرخاندهاند.
مشابه چنین رفتاری امروز در برخورد به اتفاقات درون ایران صورت میگیرد. گروهی که گویی گذر سی سال در جهانی که هر روز و ساعتش با اختراعات و اکتشافاتی همراه است که بشریت پیش از این قرنها صرف کرده بود، هیچ تغییری در نگرش و باورهای سیاسی و اجتماعیشان ایجاد نکرده است، در دنیایی خیالی و محدود به ذهن خود بسر میبرند. اینان با تبعیت از کلام مورد علاقهشان که "حرف مرد یکی است"، تا نرسیدن به آن دنیای خیالی "کوتاه" نمیآیند و از اینرو خود را یگانه پرچمدار مبارزات انقلابی ضد رژیم اسلامی میدانند. با اینهمه مثل سایرین گیج از سرعت و ابعاد وقایع، ابتدا به انکار و شک در وجود جنبشی در میان مردم ایران پرداختند و سپس به فراخور بضاعت تئوریک خود پرچم هدایت خلق و هشدار دادن از درنغلطیدن "جنبش" بدست رهبر نمایانی که همچون خمینی سی سال پیش قصد دزدیدن انقلاب مردم را دارند، بدست گرفتهاند. در میان اینان، از مجاهدین و سلطنت طلبان دوآتشه گرفته تا بخشی از ملیگرایان و چپها قرار دارند. وجه مشترک همه اما اسارتشان در دنیای خودساخته خویش و بیتوجهی به خواستها و مسائلی است که مردم ایران با آن دست به گریبانند. نگارنده که خود از پیشینه چپ و با تفکراتی مشابه این گروه برخاسته است، ضمن درک احساسی آنها نمیتواند مراتب تاسف خود را از مشاهده چنین تحجری کتمان کند و گذشته خویش را مورد ملامت قرار ندهد. از اینرو پرداختن به دغدغههای "چپ" که در اینجا مورد نظر است، شاید نوعی انتقاد از خود و افکندن نیم نگاهی به گذشته خویش باشد.
و اما گروه دیگری از این طیف چپ که با مسائل دنیای امروز آشنایند و به تناسب خودنیز دچار تحول فکری و معنوی شدهاند، در برخورد به وقایع اخیر ایران، دچار نوعی دوگانگی شدهاند. بخش قابل توجهی این افراد صرفنظر از هر نامی که بر روی خود بگذارند، کماکان متاثر از آموختههایی هستند که در ایران با حزب توده حیات اجتماعی یافت و به رغم تحولات دهههای اخیر و از جمله فروپاشی "اردوگاه سوسیالیسم"، کماکان و به درجات متفاوت از همان آبشخور تغدیه میکند. پذیرش این امر شاید برای بسیاری دشوار باشد اما اگر به کنه جهانبینی و نوع نگاهی که نسبت به مسائل اجتماعی و سیاسی طی این دوره شده دقت کنیم، ابعاد گسترده نفوذ دیدگاه "تودهای" را حتی در گروههایی که با مواضع حزبی و سیاسی حزبی به این نام مخالف بودهاند، بوضوح روشن میگردد. برای نمونه استفاده از واژه "ضد امپریالیستی" یکی از نشانههای وفاداری چنین تفکر به گذشته خویش است. امری که فراتر از یک باور ریشه در نگاه کهنه و نخ نمائی نسبت به جهان امروزی دارد و برمبنای آن حتی برای برخی، احمدی نژاد و چاوز و کاسترو به نوعی توجیه میشوند و اعتباری نزد پیروان این دیدگاه مییابند. (در اینجا مجال پرداختن به این موضوع با اهمیت نیست و بررسی آن را به فرصتی دیگر موکول میکنم. غرض تنها اشاره به زمینههای فکری این بخش از چپ میباشد.)
گروه مورد نظر از یکطرف میخواهند و باور دارند که میبایست از این جنبش میلیونی که پس از سی سال انتظار سرانجام براه افتاده، پشتیبانی کنند و از سوی دیگر بواسطه عدم شناخت درست از آنچه روی میدهد، سردرگمند. از همین رو و ناگزیر مبانی شناخت خود را روی افراد شناخته شده و مواضعی که اتخاذ میکنند، بنا نهادهاند. مثلا چهرههای شاخصی چون گنجی، مخملباف، سازاگار، و نوریزاده از میان اپوزوسیون، و رهبران اصلاح طلبان حکومتی چون موسوی، کروبی و خاتمی، معیار موضع گیریهای آنها میشوند. هر یک به تناسب دوری و نزدیکی با این افراد یا قبول و رد آنها جنبش مردم را مورد ارزیابی و قضاوت قرار میدهند. این امر بخصوص در اوایل براه افتادن جنبش سبز بسیار مشهود بود. بخشی از این گروه که مخالفتی قاطع با کل نظام حاکم بر ایران داشت، حتی در پذیرش وقوع چنین اتفاقی تردید داشتند و هنوز هم بسیاری با نماد "سبز" آن مسئله دارند. تنها گذشت اندک زمانی لازم بود تا به نادرستی ارزیابیشان پیببرند. کافیست تصور کنیم اگر همین نماد "سبز" نبود، (صرفنظر از اینکه توسط جوانی به موسوی پیشنهاد شده باشد و یا اینکه سمبل "سیدی" و اسلام باشد)، چطور صفوف مردم معترض در راهپیمایی تاریخی روز قدس از عوامل رژیم در دریچههای جهاننما تفکیک داده میشد؟ و اینکه چطور سیمای دولتی از پخش هر تجمعی از جمله مسابقات فوتبال سرباز میزند و به یاد بیاوریم هزاران عرصه کوچک و بزرگ دیگری که تنها بواسطه همین رنگ، عرصه را بر سرکوبگران تنگ کرده است.
با گستردگی و تداوم جنبش مردم، دیگر جای چندانی برای انکار اتفاقات شگفت انگیز درون جامعه باقی نماند. لذا تردیدها متوجه آینده این جنبش شد. محکمترین استدلال و نقطه ارجاع، مقایسه با انقلاب سال ٥٧ است که در آن خمینی توانست ظاهرا با "فریب" مردم مسیر آنرا به نفع خود مصادره کند. این واقعیت که نسل امروز ایران اطلاع درستی از وقایع آنزمان ندارد، تاریخ تحریف شده را خوانده و بارش تبلیغات دروغ حکومت را چشیده، این نتیجهگیری منطقی را بدیهی مینمایاند که وظیفه بازماندگان نسلهای پیشین و کسانیکه انقلاب را به یاد دارند است که با "افشاگری" مانع از تکرار تراژیک تاریخ شوند و نگذارند خمینی دیگری در لباس موسوی، خاتمی و یا کروبی بازهم سرمردم را شیره بمالد. بعلاوه با توجه به سی سال سرکوب بیرحمانه جمهوری اسلامی که اجازه رشد و نمو به هرگونه تشکل مستقلی را نداده و حتی افرادی را که بالقوه توان رهبری جنبش مردمی را داشتند، از میان برده، و با توجه به اینکه هر جنبشی به رغم هرگونه نیرومندی، بدون رهبری ره به جایی نخواهد برد، نتیجهگیری مذکور اهمیتی دوچندان مییابد و لذا شعار در دستور کار میشود: پیش بسوی افشاگری رهبران دروغین!
اما اشکال این دیدگاه چیست؟ شکی نیست که با توجه به حقایق موجود، آینده جنبش ناروشن است. اما قبل از آن باید توجه داشت که به همین سیاق "حال" جنبش هم کاملا روشن نیست. یعنی برغم تداوم جنبش میلیونی مردم در مقابل ماهها سرکوب، شکنجه، تجاوز و رعب و وحشتی که حکام کوشیده بودند با توسل به دروغ پراکنی و قدرتنمایی اعمال کنند، هنوز راه درازی تا برچیدن بساط این "آدمخواران قرن بیست و یکم" در پیش است. فقدان تشکل و رهبری مرسوم یکی از موانع است. هنوز دهها هزار مزدور جنایت پیشه که سالهاست بوی پولهای بادآورده را چشیدهاند و برای از دست ندادنش هرکاری میکنند، تا به دندان مسلح و سازمانیافته بر قدرت مسلطند. هنوز دولتی سرکار است که میلیاردها دلار ثروت در اختیار دارد و دست بر منابع بیانتهای کشوری ثروتمند انداخته است. هنوز برگهای بینالمللی فراوانی در اختیار دارد که در دنیا امروز خریداران بسیاری دارد. از همه مهمتر اینکه رهبران و عوامل این رژیم، همچون درندهای وحشی به کنجی کشانده میشوند که هیچ راه فراری برایشان باقی نمیماند. نیک میدانند که آیندهای در انتظارشان نیست و به همین خاطر هم بسیار خطرناکترند. اینها دیگر همانند سلفشان نیستند که برای ثبت نام در تاریخ یا آینده فرزندان خود ترهای خرد کنند. مشتی چپاولگر روانی هستند که خوب میدانند در صورت برگشتن ورق هیچ جایی برای آنها نخواهد بود. حتی همانند نسل پدرانشان که به ایدئولوژی اسلامی مجهز بودند، غالبا باوری به آن دنیا هم ندارند. برای آنها دنیا در نعمات و غنائمی که بدست میآورند خلاصه میشود. از همین روست که اینچنین بیپروا به قتل و غارت و تجاوز میپردازند. وقوف به این امر است که بسیار خطرناکشان میکند.
بدون شک خواهد بود زمانی که دادگاههای حقیقی به حساب یکایک بازماندگان فجایع جمهوری اسلامی از بدو پیدایش تا آخر رسیدگی کند. دادگاههایی برمبنای حقوق بشر که هدفش نه انتقام گیری که ثبت تاریخ برای آیندگان باشد تا بلکه مانع از تکرار فجایع شوند. دادگاههای که هر فرد بتواند شاکی باشد و هر مسئول پاسخگو. اما هنوز زمان آن فرانرسیده است. هنوز باید تحمل داشت.
امروز زمان اتحاد و همبستگی عملی و قلبی میان تمام کسانی است که حقیقتا خواهان تغییر نظام حاکم هستند. این در شعار و آرزو انعکاس ندارد. هر فرد میتواند و میبایست در حد توان و خواستش تنها در عملکردش چنین امری را به نمایش بگذارد. اهل عمل در کوچه و خیابان و کارخانه و مدرسه و دانشگاه و شهر و روستا، و اهل نظر در گفتگو و نشر و بحث و مجادله میبایست که نقش خود را در راستای وحدت ملی و تمرکز بر خواستها و حقوق معین پذیرفته شده همگانی ایفا نمایند. دیگر دوره دزدیدن انقلابات بسر آمده است. دوران آگاهی و اطلاع رسانی است. نسل امروز نمیتواند دنباله رو فرد و یا گروهی با دید بسته و ایدئولوژیک شود. زمان ایدئولوژیها و دیدگاههای بسته سپری شده است. خوب فکر کنید وقتی که جوانان ایرانی تحت بسته ترین نظامهای موجود در جهان و برغم تمامی امکاناتی که در اختیار اختناق قرار دارد، اینچنین مسلح به دوربین و کامپیوتر جهان را به لرزه میاندازند، چطور میتوانند "فریب" یک ملا یا مکلای دیگر را بخورند که با پاشیدن بذر جهل و خرافات مسیر حرکتشان را منحرف سازد؟ با همه کاستیها و کمبودهای تشکیلاتی و رهبری، بدون روشن بینی این نسل مگر امکان داشت جنبش را تا همینجایش هم که شده به این خوبی پیش برد؟
همبستگی و هماهنگی طیف گسترده کسانی که به دلایل گوناگون از این جنبش پشتیبانی میکنند، شرط لازم برای پیشبرد آن در این مقطع است. اگر موسوی بخشی از این نظام و وفادار به بنیانگزار آن نبود که نه تنها امکان شرکت در انتخابات و به دنبال آن ایستادگی در برابر دزدی رای مردم را نمییافت بلکه در همان ابتدای کار مثل دیگران سرش زیر آب رفته بود. اگر کروبی یار نزدیک "امام" و از ستونهای این رژیم نبود که هرگز چنین فرصت تاریخی برای افشای گسترده و همه جانبه جنایات رژیم بدست نمیآورد. به همین ترتیب اگر خاتمی به رغم آشکار کردن ناچیزی جمهوریت در نظام ولایت فقیهی در دوران ریاستش، محبوبیتی در میان مردم و پایههایی در میان روحانیون حاکم نمیداشت که خیلی وقت بود طعمه گرازهای کیهان و حزب الله شده بود. واقعیت این است که ورای آرزوها و باورهای ما این افراد بویژه در این مقطع از جنبش اجتماعی مردم ایران نقشی کلیدی ایفا کرده و میکنند. نقشی که گسترگی ایستادگی مردم، ریزش حکومتیان و عوامل سرکوبگر، و خلاء رهبری را ولو موقتا پر کرده و به جنبش امکان میدهد تا نفس بکشد و آماده گامهای بعدی شود.
به درستی گفته میشود که این رژیم سی سال است که چنین جنایاتی حتی در ابعادی گستردهتر انجام داده و چه بسا این افراد نیز در آن نقش داشتهاند، اما توجه نمیشود که وقتی افشای گوشهای از این جنایات از دهان کسی چون کروبی اعلام میشود، چه اثرات عمیقی در میان اقشار وسیع مردم و حتی هواداران رژیم در خارج از ایران به دنبال دارد. همانطور توجه نمیشود که مخالفت اکثر مراجع تقلید با دولت کودتا چه نقش کلیدی در تضعیف نظام ایفا میکند. اگر از لاک بسته خود به جهان نگاه نکنیم به روشنی میبینیم که یکی از شروط اصلی هر انقلاب که همانا عدم توانایی حاکمان به حکومت کردن به روال گذشته است، توسط همین افراد فراهم میگردد. طبیعی است که حرف اول و آخر را مردم زده و خواهند زد. آینده جنبش نه تنها به نیرومندی حرکت مردم، بلکه نقش افراد نیز متناسب با این حرکت خواهد بود. نباید نتیجه گرفت که تامل و تفکر و گفتگو نباید تداوم یابد. هر کس بنابر وسع دیدگاهی و نظری خود اگر میتواند میبایست که در این گفتگوی عمومی شرکت کند. اما تخطئه حرکت دیگران و نفی آنها به نام دفاع از "پرنسیبها" جز ایجاد تفرقه و نهایتا آب در آسیاب رژیم کودتایی ولایت فقیه ریختن حاصلی به همراه نخواهد داشت. این جنبش مایملک هیچکس نیست و متعلق به تمام آحاد مردم ایران است که به حول خواستهایی ابتدایی ولی مهم گرد آمدهاند. این خواستها و شعارهای جنبش متناسب با روند حرکت آن تحول خواهد یافت. شاید بتوان رعایت حقوق بشر را به عنوان مبنای مشترکی که نه تنها میتواند همه آحاد مردم را به رغم تلون فرهنگی و تنوع اجتماعی و سیاسی به حول خود گرد آورد، بلکه بطور غیر مستقیم خواست سرنگونی نظام حاکم را در دستور قرار میدهد، سرلوحه کار قرار داد. چطور امکان دارد در چارچوب نظام تئوکراتیک حاکم حقوق بشر را تضمین کرد؟ به باور نگارنده، تشکیلات و رهبری به شکلی در این جنبش وجود دارد و امید است که در اشکالی متعالیتر به کار خود ادامه دهد.
پیش بسوی ایرانی آزاد و دمکراتیک!
در این راستا، هرکس به اندازه توانش و به هرکس به اندازه نیازش باید یاری رساند!
مهرماه ١٣٨٨
ساسان شیدا
|