جامعه و جنبش


محمدرضا قاسمپور


• هر چند در حال حاضر تضاد درونی جامعه و شکاف دولت - ملت به مرحله سرنگونی نرسیده است، اما واقعیت هائی چون: تجربه تاریخی- تعمیق آگاهی ملی– انقلاب ارتباطات- رشد کمی و کیفی احزاب و سازمان های دموکراسی خواه و مقابله جامعه مدنی جهانی و دولت های دموکرات با رژیم، حاکی از آنست که طی کردن این فرایند چندان به درازا نخواهد کشید و بسیار زودتر از گذشته اتفاق خواهد افتاد ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
شنبه  ۱۱ مهر ۱٣٨٨ -  ٣ اکتبر ۲۰۰۹


در مقاله قبل(۱) بانگاهی به جریان جدال درونی شبه طبقات اجتماعی شکل دهنده حاکمیت جمهوری اسلامی، این مبارزه راریشه اصلی جوشش اجتماعی اخیردانسته وتاکید کردم که دراین بسترایجاد شده بود که بخش گسترده وقابل توجه ای ازمردم توانستند با واکنش به موقع وبهره برداری هوشمندانه ازفضای بوجود آمده انتخاباتی، فارغ ازوابستگی های طبقاتی درقالب کلیتی واحد به میدان آمده وبرای کسب آزادی های سیاسی واجتماعی ورسیدن به دموکراسی به مبارزه برخواسته ودرلوای جنش سبز کرده، مبارزه خود را ادامه دهند.اینکه چرا نگارنده درتحلیل خودازرخداد بوقوع پیوسته، به نقش دیگرطبقات اجتماعی تشکیل دهنده ساختاراجتماعی کشوردرشکل دهی به جنبش اخیرنپرداخته وآنرادرحاشیه تحلیل خودقرارداده است ،ابتدابه واقعیات ساختاراجتماعی جامعه ای بازمی گرددکه علیرغم حک محقانه ومنصفانه صفت پیشروبرپیشانی فراخ وپرنشان آن بعنوان پدید آورنده بسیاری ازتحولات اجتماعی تاثیرگذاروجهت دهنده درمنطقه ، هنوزنتوانسته است درانطباق ویژه گی های سرزمینی ، اجتماعی وفرهنگی خود با مدرنیته، موفق شود جهت خود را مشخص کرده و درمسیررسیدن به آن گام بردارد. با شناخت این ویژه گی هاست که می توان به رفع ابهامات موجود کمک کرده وبا تسری دادن آن به جامعه به تداوم وموفقیت جنبش درحال جریان یاری رساند. واقعیت دیگر آنست که نقش دیگر طبقات اجتماعی حاضردررخداد اخیرنقشی است درگیرانه نه آغازنده ، از اینرودرشرایط کنونی نسبت به وسعت میدان ونوع درگیری وارتباط با طبقات تولیدکننده جنبش، می تواند بسیارمتفاوت باشد وبنا برماهیت وخواستگاه های حداقلی وحداکثری طبقه درگیر ودامنه تغییروسعت وعمق میدان مبارزه ، منحنی شرکت طبقه مداخله گرازنوسانی شدید برخوردارگردد. نگارنده سعی خواهد کرد درچهارچوب تحلیل رخداد اخیر ومقدورات ومحدودیت های فضای رسانه ای با نگاه به وضع موجود طبقات درگیرونوع و محدوده مطالبات آنها ازجنبش، به این موضوع پرداخته وبا شناسائی نقش آنها دیگران را نیزبه کنکاش درآن فراخواند .اما ازآنجا که درجریان وقایع اخیربویژه درهنگامه اوج گیری جنبش ، برخی ازچهره ها ، بویژه چهره های اپوزیسیون خارج ازکشورازروی کم شناختی تاریخی وبی توجهی به واقعیات کنونی جامعه ، درگفتارونوشته های پرشمار، درتطبیقی شتابزده وسطحی، شوق زده وبی پروا جنبش اخیررابا دوران خیزش انقلاب ۵۷ مقایسه کرده ورویای سرنگونی زود هنگام نظام ویا پایان دوران انسداد واستبداد سیاسی را تبلیغ کردند، ضروری است بدنبال بحث مطرح شده درمقاله نخست ، ابتدا به این موضوع پرداخته وابهام موجود را که می تواند مسیررا منحرف ویاس رابارورنماید برطرف کرد .

انقلاب ۵۷ و جنبش خرداد
شناخت تفاوت های جامعه درآستانه انقلاب ۵۷ با جامعه درحال طغیان کنونی ، اززوایای گوناگون قابل دسترسی است. اما درسطح عام نگاه به بارزترین عامل القای مشابهت آنها دردو مقطع تاریخی نام برده، یعنی شکاف دولت – ملت، کاربرد روشنگرانه تری دارد.
- ویژه گی بارزرابطه دولت – ملت در آستانه انقلاب ، جدائی قطعی کلیه طبقات اجتماعی ازحاکمیت رسمی و قرارگرفتن درموضع مخالفت با کلیت نظام است. درحالیکه امروزحاکمیت برطبقه وشبه طبقاتی تکیه دارد که ریشه درجامعه دارند وهنوزشراکت آن با دیگرطبقات سهیم درساختارسیاسی واقتصادی کشوربه پایان نرسیده است، لذا دررویاروئی با کلیت جامعه قرارندارد. جدای از اینکه درسطح عمومی ازایده ئولوژی واحدی چون مذهب نیزبهره می گیرد که شاه فاقد آن بود. حاکمیت درحال حاضر نه با پایگاه اجتماعی و نه با پایگاه طبقاتی زاینده خود قطع ارتباط نکرده است و دیگرطبقات اصلی اجتماعی یعنی : کارگران – دهقانان- بخش مهمی ازبورژوازی وطیف های متنوعی چون فرودستان ، حاشیه نشینان شهروروستا ولایه های پرنفوذی ازطبقه متوسط، نه تنها رویا روی آن قرارنگرفته اند، بلکه هنوزبه مرحله سلب حمایت قطعی نیزنرسیده اند تا بتوان نظام را با یک انقلاب فرا گیرعقب راند وسرنگون کرد!
- ازآن مقطع که رژیم پهلوی به پاکسازی طبقاتی اقدام کرد ودرنبردی خشن راه را برکلیه طبقات تشکیل دهنده ساختاراجتماعی کشوربست وبا اتکاء بردوتکیه گاه بیگانه ازجامعه، یعنی : سرمایه داری وابسته‍ی بی ریشه ( باحد اقل ارتباط با سایر طبقات اجتماعی وکوچکترین ارتباط با مردم) ونیروی نظامی( که نه تنها دررده امیران و تصمیم گیران، بلکه ساختارارگانیک آن نیز نافی ارتباط با مردم بوده و نقش هدایت گرانه ای دراقتصاد و مداخله گرایانه ای درسیاست بازی نمی کرد) مستقیما"در برابر کلیه طبقات اجتماعی قرار گرفت ،دیگرقادرنبود ازدرون مردمی که در فردیت خود هریک وابسته به یکی از طبقات متخاصم بودند، به سربازگیری (غیرمزدوری) دست زند. درحالیکه حاکمیت کنونی که درزمینه در اختیار داشتن نیروی قهریه ی نظامی- امنیتی با رزیم شاه مشابهت فراوان دارد، هنوزنیز قادر است درصورت لزوم با بهره گیری ازجایگاه مذهبی وپایگاه اجتماعی قابل توجه خودبه بسیج نیروبپردازد.
- به میدان آوردن مردم بعنوان پشتوانه حکومتی ، ترفند عام حکومت هائی است که درمیدان مبارزه دفاع از خود بطورهم زمان دربرابر دوجبهه داخلی و خارجی قرارگرفته اند. شاه پس از گذر ازمقطع خرداد ۴۲ که بدلیل رویاروئی هم زمان دردوجبهه داخل وخارج (درجبهه داخل ازسوی روحانیون مرتجع " از زاویه پایگاه طبقاتی " - سر مایه داری ملی - جناح خودی خواهان ارتقاء طبقاتی که مترصد فرصت برای جای گزینی است. ودرجبهه خارج ازسوی سرمایه داری جهانی بویژه ایالات متحده که حتی عاملیت اجرای برنامه هایش را نیز مشخص کرده است " امینی ")، نیازمند برگذاری رفراندوم وبه رخ کشیدن پایگاه اجتماعی و حمایت مردم از رژیم بود ، دیگرتا پایان دوره تسلط خود که مجبوربه سازماندهی تظاهرات دولتی زیرپرچم حمایت از قانون اساسی شد، نیازی به بهره برداری ازگزینه مردم احساس نکرد. زیرا نه درخارج و نه در داخل لشگروطبقه آماده هجومی سنگر نگرفته بود تا وادارش کند با پردازش عوامل متحد کننده ، به سیاست جلب حمایت مردم ادامه دهد تا درهنگامه لزوم بتواند برای مبارزه با رقیب ازآن بهره برداری کند. بهره برداری ازلولوی کمونیسم نیزبهانه ایست جهت سرکوب نیروهای مبارز، نه عاملی برای وحدت ملی . درحالیکه دررویاروئی سی ساله نظام اسلامی با عدم امنیت داخلی وخطربیرونی ، بهره برداری ازاین گزینه نیازی است ضروری. به همین دلیل با استفاده ازعوامل ملی ومذهبی متحد کننده ای چون لشگر یهود ، آمریکای جهان خوار وانرژی هسته ای، به تبلیغات عوام فریبانه واتخاذ سیاست های پوپولیستی و حتی پرداخت مستقیم اعانه به فرودستان ورشوه غیرمستقیم به لایه های پذیرنده طبقه متوسط ، ادامه میدهد. زیرا بهره برداری به موقع وهوشمندانه از این پارامترها دربسیاری ازمقاطع حتی در هنگامه گسست قطعی رابطه ملت – دولت می تواند سدی دربرابر اقدام به سرنگونی ایجاد کند.
هرچند درحال حاضر تضاد درونی جامعه وشکاف دولت - ملت به مرحله سرنگونی نرسیده است ،اما واقعیت هائی چون: تجربه تاریخی- تعمیق آگاهی ملی– انقلاب ارتباطات- رشد کمی و کیفی احزاب و سازمان های دموکراسی خواه و مقابله جامعه مدنی جهانی و دولت های دموکرات با رژیم، حاکی از آنست که طی کردن این فرایند چندان به درازا نخواهد کشید وبسیار زود ترازگذشته اتفاق خواهد افتاد .

نگاهی به نقش طبقات اجتماعی در گیر در جنبش :
علیرغم هشدار بسیاری از فعالان سیاسی ازجمله تاکید نگارنده "تجربه چند انتخاب اخیرنشان داده است که دراستراتژی انتخاباتی نظام کسب مشروعیت ازطریق هجوم مردم به صندوق ها اولویت خود را ازدست داده است ،آنچه مهم است کسب قدرت ازهرطریق ممکن است." (۲) بنظرمیرسد دوری ازواقعیت های اجتماعی ویا کم شناختی نیروهای سیاسی داخل وخارج کشورکه خود رافاعل مبارزات سیاسی اجتماعی میدانند،ازتحولات صورت پذیرفته درساختاراجتماعی- تغییرترکیب طبقاتی طبقات و شبه طبقات اجتماعی- توازن قوای حاضر درعرصه مبارزه – روانشناختی اجتماعی وخواست عمومی ملت، بویژه نسل جوان وشیوه مبارزه اش..... وازهمه مهمترماهیت جناح حاکم واستراتژی تدوین شده آن، مانع ازآن شد که نیروئی بتواند با پیش بینی به موقع ازامکان وقوع رخدادی این چنین، با تصمیم سازی صحیح وسازماندهی مردم وجلوگیری ازهرزپتانسیل موجود ، مسیررا مشخص کرده ودرجهت خواست عمومی ملت یعنی دست یابی به دموکراسی گام بردارند.
متاسفانه اکثریت نیروهای خارج ازکشوروبرخی ازنیروهای مردد اپوزیسیون غیرحکومتی در داخل که ازهمان ابتدا یعنی ازآغازغیررسمی مبارزات انتخاباتی درپائیز٨۷ واعلام شرکت مرددانه اصلاح طلبان، مبارزه را تاسطح تبلیغ تحریم ویا عدم موضع گیری مشخص وبی تفاوتی عملی تقلیل داده بودند، یا آنانی که قبول رسمی مطالبات خودازنظام راشرط حضورخود اعلام کردند. هنگامی به مروربه صف حامیان یکی ازکاندیدا های اصلاح طلب پیوسته ویابه مبلغان شرکت خود مختارانه وغیرحمایت گرانه مردم تبدیل شدند که مردم راه خود را انتخاب ورهبری را تعیین کرده بودند. ازاینروهم چون گذشته به ناچاروازسرضرورت ِ شرکت درمبارزه، به سربازان بی فرمانده تبدیل شده ونتوانستند نقشی مستقل ایفا نمایند. درارتباط با مبارزات مردم و شیوه رهبری جنبش بحث های بسیاری صورت گرفته است که نگارنده درمقاله ای مستقل با نگاه به جایگاه احزاب و سازمان های سیاسی درسازمان رهبری جنبش ، به آن خواهد پرداخت .آنچه درحال حاضربه آن پرداخته میشود شناخت وضع موجود وجایگاه طبقات اجتماعی ورابطه متقابل آنها با جنبش وتاثیردیالکتیکی این رابطه درتعمیق جنبش وارتقای کیفی آگاهی اجتماعی وفراهم کردن شرایط ذهنی طبقات اجتماعی قرارگرفته درمتن وحاشیه جنبش است.که می تواند نقش بسیارتعیین کننده ای درپیروزی وتحکیم بنیان های دموکراتیک دردرون جنبش پیروزشده،ایفا نماید.

طبقه متوسط :
درست است که با ترویج مفهوم سازی های سطحی وساده نگری های تعمدی صورت گرفته پیرامون میان طبقه متوسط ، نباید درضرورت شناساندن ماهیت وکارکرد اجتماعی این میان طبقه ( بویژه درایران ) وجلوگیری ازافزایش ابهامات ورسوب مفاهیم غیرعلمی درذهن تحلیل گران جوان تردید کرد، اما چون فضای مقاله فاقد ظرفیت طرح این مقوله تئوریک ظریف ونسبتا" پیچیده است ، فقط برای رفع ابهام احتمالی ازواژه طبقه متوسط دراین مقاله باید گفت:
میان طبقه مشهوربه طبقه متوسط که درتحلیل نگارنده درآینده ای قابل پیش بینی با تغییری ماهوی نقش تعیین کننده ای درروند تحولات اجتماعی برعهده خواهدگرفت. درحال حاضربرخلاف تعاریف رایج درادبیات سیاسی وجامعه شناختی بورژوازی (سرایت یافته به برخی ازاجزای چپ مشهورشده به چپ مدرن) که آنرا طبقه ای مستقل ازدوطبقه مولده اجتماعی قلمداد می کنند،ماهیتا" فاقد ویژه گی علمی طبقاتی است ودرقالب یک طبقه باخصلت های مشخص طبقاتی.قابل تحلیل نیست. درواقع این میان طبقه طیف بسیارگسترده ومتنوع المنافعی است که پیدایش آن نه صرفا ازروی تعمد تئوریک وسازمان داده شده، بلکه به اقتضای روند تکامل اجتماعی جامعه بشری وبرحسب ضروت تاریخ ، زائیده دیالکتیک درونی فرماسیون سرمایه داری است تا به عنوان حلقه ربط دهنده ای مواج وتغییر پذیرنده ، تضادبین دوطبقه مولدرا کاهش داده وبا برطرف کردن موانع ساختاری روند ِتکاملی نظام سرمایه داری ،امکان ارتقا به سرمایه داری جهانی وتبدیل آن به نظامی یک پارچه را فراهم آورَد .این میان طبقه که ازدهه های آغازین قرن بیستم بویژه از نیمه دوم به بعد، بشکل نیروئی تاثیرگذاردرعرصه اقتصاد وسیاست به عینه بعنوان بازوی اجرائی نظام سرمایه داری عمل می نماید ،نه تنها مهمترین بازارمصرف کالا وپایگاه کسب مشروعیت سیاسی نظام سرمایه داری است، بلکه مهمترین مروج و مبلغ ایده ئولوژی آن نیز بشمار میرود .
میدانیم که فرایند شکل گیری طبقات وشبه طبقات مدرن درجوامع بیرون مانده ازپروسه تاریخی تکوین فرماسیون سرمایه داری و روندتحولات اجتماعی جوامع صنعتی،که به مروروبا تاخیرهای چند سده ای وبه ضرورت گسترش دامنه نفوذ سرمایه داری تولدی دوباره می یابند ، فرایندی است بیرون زا . بنا براین درکشورهای ملزم به توسعه (ایران) ویا کشورهای بازمانده ازروند شتا بان توسعه یافته گی(چین) که این تولد طبقاتی با سزارین انجام گرفته است، نوزاد متولد شده گاه می تواند برحسب جغرافیای سیاسی موطن تولد، ضمن حفظ ماهیت اسلاف اروپائی خود ازشمایل جدیدی برخوردارگردد. ازاینروست که می بینیم زایش سرمایه داری دراین کشورها برخلاف روح دموکراتیک جاری درکشورهای مادر،همیشه با اعمال دیکتاتوری خشن دولتی وانسداد سیاسی همراه بوده است. هرچند دربرخی ازکشورها نیز نطفه این نوزاد خارج ازرحم منعقد گردیده وبه مرگ مادرمنتهی می گردد.بنا براین پیدایش طبقه متوسط مدرن نیزکه درکشورهای صنعتی درپروسه ای تاریخی به تناسب رشد وتکامل سرمایه داری به رشد کمی و کیفی طبیعی دست یافته است ، از این قاعده بر کنارنمی ماند و بویژه درکشورهائی با ساختار اقتصادی و سیاسی بسته، ضمن حفظ ماهیت خود،کارکرد دیگری نیز کسب می کند.کارکرد نوینی که موجب می شود تعریف علمی آن درحاشیه قرارگرفته وشبه تئوری های جدیدی خلق گردد. این تئوری ها که محورمشترک آنها هویت بخشی مستقل به طبقه متوسط است و واضعان آنها تلاش می کنند با استناد کاذب به تحولات دو دهه اخیرکشورهای اردوگاه سوسیا لیستی آنرا جا بیاندازند، به ابهامات بسیاری دامن زده اند. که ضروری است ازسوی جامعه شنا سان اندیشمند وازمنظرجامعه شناختی علمی به نقد گرفته شوند. برخلاف القائات رایج و تحریف ماهیت طبقه متوسط، باید گفت که مستند رخدادهای سیاسی- اجتماعی دهه های اخیردرکشورهای فوق نشان داده است ، دستاورد هیچ یک ازتحولات صورت پذیرفته درکشورهای سوسیالیستی سابق ازروسیه تاگرجستان وقزاقستان که انقلابات مخملی – رنگی، نام گرفته اند. یعنی انقلابی که توسط طبقه متوسط صورت می گیرد ومستند القا ئی هویت مستقل این طبقه است ، استقرارنظامی غیرازنظام سرمایه داری وبازکردن راه نفوذ سرمایه داری جهانی نیست. آنچه دراین تحولات ازآن بعنوان طبقه متوسط نام برده میشود طیف متنوع وعمدتا شهری ایست که شاخصه آن نقش هدایتگرانه ای ایست که لایه های بالائی ومرفه آن بازی می کنند. این لایه ها که موجودیت و وسعت میدان مانوراقتصادی آنها تابع وسعت دایره نفوذ بورژوازی ، کانال تنفس اقتصادی آنها کانال های خروجی بورژوازی ، نوسان دامنه رشد کمی و طبقاتی آنها تابع ارتقاء کیفی لایه های مختلف بورژوازی است . درواقع سرشاخه های دوانیده بورژوازی در این جوامع بشمارمی روند که ازجنبه نظریه پردازی تئوریک ، مواد خام را از منابع تفکر فلسفی و جهان بینی نظام سرمایه داری دریافت و به صورت خوراک آماده به جامعه ، بویژه بخش روشنفکری آن ترزیق می کنند وازجنبه کارکردی ودرعرصه تحولات اجتماعی، بعنوان نردبان صعود بورژوازی عمل می نمایند.دراین تحولات ، بورژوازی درازای اعطای دموکراسی سیاسی و اجتماعی به این میان طبقه مداخله جووکم پروا، که تنهاخواست همگانی و مشترک کلیه اجزای تشکیل دهنده آن است وشریک کردن آن درتعیین جهت گیری سیاسی - اقتصادی دیکته شده توسط خود، براهرمهای اقتصادی و ساخت قدرت سیاسی تسلط می یابد. درواقع این کارکرد مضاعفی است که طبقه متوسط دراین طیف ازکشورها برعهده می گیرد . فرایند رشد کمی وکیفی طبقه متوسط دراین گونه کشورها که بدلیل تشابه ساختارسیاسی واقتصادی غیردموکراتیک آنها به فرایندی عام و روش مند تبدیل شده است ، حاصل طبیعی روند تکامل نظام سرمایه داری نیست ، زیرابی ثباتی وفرازونشیب پرنوسان آن دقیقا به فرازونشیب برنامه ای سیاست های اقتصادی تدوین شده دولت های حاکم متکی است. سیاست هائی که به ضرورت بازکردن درهای اقتصادی ونزدیکی به سرمایه داری جهانی بنا برحکم یا توصیه حکمی دولت ها و نهادهای مالی آن مانند بانک جهانی و صندوق بین المللی پول صورت می پذیرد. این کارکرد تا زمانی که این طیف از کشورها نتوانند روند ترسیم شده را تا پایان طی کرده وبه چرخه نظام سرمایه داری جهانی به پیوندد( مانند کره جنوبی و برخی ازکشورهای آسیای جنوب شرقی) دراشکال متفاوت ودرمقاطع مختلف هم چنان ادامه خواهد داشت. ورود شماری چند ازوابستگان این طبقه ومشارکت آنها درنهادهای سیاسی دولت های بورژوازی را نباید به ماهیت این میان طبقه وقصد تصرف حاکمیت سیاسی توسط آن ترجمه کرد.زیرا این پرش طبقاتی فردی ، به روابط شخصی وبهره برداری تیزهوشانه شخص ازموقعیت های بوجود آمده مرتبط است. هم چنان که دست یابی لایه هائی ازخرده بورژوای درقالب خرده بورژوازی دموکرات به حاکمیت سیاسی دردهه های شصت وهفتاد که درفرایندی نا متعارف وبه کمک عوامل بیرونی تحقق یافت را نباید خواست طبقاتی این میان طبقه به شمار آورد.

انقلاب مخملی و طبقه متوسط :
تفاوت عمده جوامع توسعه نیافته دارای اقتصاد مختلط با جوامع برپا کنندگان انقلاب های مخملی آنست که طبقات برانگیزاننده انقلابات مخملی یعنی جناح های مختلف سرمایه داری نضج گرفته درکشورهای صنعتی رها شده ازقید سوسیالیسم دولتی، که جوامعی فاقد طبقات اجتماعی کلاسیک اند، توسط تکنوکرات های پرورش یافته دردل سیستم بوروکراتیکِ متاثرازسانترالیسم حزبی، که مسلح به قدرت سازماندهی سیاسی- امنیتی هوشمندانه اند،این امکان را بوجود آورد که بورژوازی متولد شده بتواند بسرعت قوام یافته وماهیتی طبقاتی کسب نماید. این بورژوازی که از یک سو بدلیل خواستگاه صنعتی داخلی و ارتباط فرهنگی باجوامع صنعتی غرب ازماهیتی مدرن برخوردارگردید وازسوی دیگردرعرصه اجتماع نیز با لایه های ریشه دارومتجر سرمایه داری درگیرنبوده ودرجدالی تاریخی با آنها قرارنداشته است. ازآنجا که کلیه جناح های نضج گرفته آن، اعم ازصنعتی وتجاری ومالی بدون نیازبه پاکسازی طبقاتی ومبارزه درونی بنیادبرباد ده ، مشترکا"خواهان رهائی ازقید وبند های باقی مانده ازحکومت توتالیتروپیوستن به سرمایه داری جهانی بودند، ازاین توانائی برخوردارشد که جنبشی را سامان دهد که با ارتقاء خواست های طبقه متوسط وتکیه برمبارزات مدنی آن، درقالب انقلابی مسالمت آمیز، بتواند برساختارسیاسی فرتوت ودرتضاد قرارگرفته با وضع موجود فائق آید. درصورتی که بورژوازی درجوامعی چون ایران کنونی، بدلایل بسیارازجمله توسعه نیافتگی صنعتی - اختلاط طبقاتی - ساختار اقتصاد دولتی فرونریخته، و..... اساسا" فاقد توانائی سازمان دهی چنین انقلاب های می باشد.
گسترش کشاورزی صنعتی ومحو یاخروج دهقان سنتی ازبافت طبقاتی وساختار اجتماعی این کشورها وتجربه زنده طبقه کارگرازعدالت اجتماعی شکست خورده‍ی سوسیالیسم دولتی ، نه تنها طبقه متوسط را ازجدالی فرصت سوزبرای کسب حمایت یا اعلام بی طرفی مثبت این طبقات درامان داشته ، بلکه ازپشتوانه اجتماعی و یکدستی سیاسی قابل توجه ای برخوردارکرده است. مجموعه این عوامل به این طبقه تازه متولد شده ماهیت طبقاتی مدرن تروآگاهی اجتماعی بسیارفراترازطبقه متوسط کشورهای درحال توسعه وتوسعه نیافته نیمه صنعتی داده است. به گونه ای که قادر باشد بدون عقب گرد ذهنی وتردید درشناخت ، با آگاهی ازروندآتی و آنچه پیش روی خواهد داشت ودرعین شفافیت بخشیدن به مسیر، جنبش را ادامه دهد. مقوله ای که طبقه متوسط نا همگون ، ضربه پذیرو بدون تکیه گاه ایران ماهیتا" وعملا" فاقد آنست.

وضع موجود طبقه متوسط :
از آنجا که تکرار نظرات طرح شده درمقالات گذشته دررابطه با وضع موجود طبقه متوسط ونهادهای سیاسی برخاسته و وابسته به آن ، جایزنیست. دراین بخش با اشاره ای گذرا به روند شکل گیری وعملکرد آن دردهه های گذشته، تلاش می شود به انتظارات غیرواقع بینانه ای که می توانند درتبیین روند مبارزات موجب اخلال گردند، پاسخ داده شود .
اولین عرصه اجتماعی حضورجدی و مداخله جویانه طبقه متوسط ( یعنی طیف رنگارنگ وگسترده حاصل ازسمت گیری سرمایه داری و مدرنیزاسیون جامعه) درکشورما که با پهلوی اول به عصرمدرن گام نهاده است ، به سال های اعلام ختم روند پاکسازی طبقاتی شاه، سرریزپول نفت وبازکردن دروازه های کشوربرروی سرمایه داری جهانی بازمی گردد. چند سال به درازا می کشد تا این طبقه نوپا متاثر ازسمت گیری اقتصادی رژیم وگسترش دامنه نفوذ ساختاری سرمایه داری وابسته ، بتواند درتداوم رشد کمی وکیفی خود با کسب هویت اجتماعی مطالبه گرانه، درعرصه اجتماع حضوریافته ودرجهت خلاف تصور رژیم حاکم ، نقش موثری درسرنگونی نظام شاهنشاهی ایفا کند.( شاه ازاعتراض دومیلیون مردمی که درظل عنایات شاهانه به آن حد ازرفاه رسیده اند که می توانند درپایان هفته به تعطیلات بروند، بسیارشگفت زده بود. یعنی همان توهم نظام اسلامی که پنداشت با تزریق پول های باد آورده نفت می تواند حمایت آنها را جلب کند). پس ازوقوع انقلاب ، طبقه متوسط ِدرحال شکوفائی که درپی تحولات سیاسی وجهت گیری اقتصادی ضد سرمایه داری انقلاب وتغییرات ساختاری و اختلاط طبقاتی حاصل ازآن، با درهم ریزی مواجه وبافت شکل گرفته اش شدیدا" آسیب دیده است ، برای سال ها کارکرد اجتماعی خود را ازدست داده ونمی تواند بعنوان نیروئی قابل اتکا درجامعه، درروند توسعه سیاسی واقتصادی کشوردخالت موثرکرده وبه ایفای نقش بپردازد. سکون حاکم نزدیک به دودهه به درازا می کشد تا با چرخش دوباره گردونه تاریخ، این طبقه بتواند متاثر ازجا به جائی طبقاتی حاصل از دوره تعدیل اقتصادی وتداوم هشت ساله سیاست فضای بازاقتصادی ، باردیگرجان بگیرد. طبقه متوسط درحال شکل گیری که با تشکیک درایده ئولوژی حاکم درتلاش بازسازی هویت ازدست رفته است ، هرچند می تواند درچهره جنبش دوم خرداد عیان گردد وباردیگرعمیقا"برروند تحولات سیاسی تاثیر گذارد ونقش سیاسی سلبی ای ایفا نماید. اما درواقع دراثراستمرارسیاست تعدیل اقتصادی دردولت اصلاحات و فضای بازسیاسی حاصل ازآنست که می تواند بابه چالش کشیدن گذشته،هویت مخدوش شده را بازیافته ونقش مطالبه گرانه خودرا بازآفرینی کند. دستاوردهائی چون جنبش زنان، دانشجویان ، معلمان و....خروجی این بازآفرینی است که برخلاف زمان شاه با استفاده از اختلاط ساختاری ، مبارزه طبقاتی درجریان، دگرگونی شرایط جهانی وهمیاری جامعه مدنی کشورهای دموکرات ، می توانندعلیرغم کنترل سرکوب گرانه نظام عرض اندام کنند. مشابهت نسبی فضای اقتصادی وتکرارسیاست های سال های آغازین دهه پنجاه و سرریزپول نفت دردولت احمدی نژاد باعث می شود که طبقه متوسط با قوام یافته گی بیشتر و پشتوانه اجتماعی وسیع تروتجربه اندوزی ازفرازو نشیب های چهل ساله، آگاهانه ترازدهه قبل، بعنوان نیروئی مداخله گردرعرصه اجتماع حضوریابد وبا پا فشاری برمطالبات خود، میدان بازی قدرت را گسترده ترنماید. حضوری که این بارهم برخلاف تصورغالب ظهوری خیابانی می یابد وبا برهم زدن بسیاری ازمعادلات ازقبل طراحی شده ، جنبشی جدید می رویاند. تفاوت این حضوردردو مقطع تاریخی ذکرشده درآنست که هرچند دراین مقطع نیزوسعت حضورمردم درخیابان ها خارج ازتصورجناح حاکم بود، بطوری که شخص اول مملکت را هم چون شاه به گریه واداشت ، اما همانگونه که نگارنده تصریح کرده بود :
"دراین میان نظام با اطمینان ازپیروزی برجناح خودی وتحت انقیاد درآوردن آن، تنها به مقاومت مردم وآشوب های اجتماعی ناشی ازمخالفت های توده ای می اندیشد. هراس ازمردم است که نظام را واداشته است ازیک سو کلیه نیروها یعنی سپاه،بسیج ونیروی انتظامی رابه حال آماده باش درآورد وبانمایش قدرت وبرگذاری مانورهای رعب ووحشت درسراسرکشورواستقرارحکومت نظامی اعلام نشده، آماده سرکوب عمومی گردد ..." (٣)
این بغض فقیهانه، گریه ایست فریبنده وبرخلاف شاه، ولی فقیه ازقبل آماده رویاروئی با این وضعیت بود. طبق همین آمادگی وبرنامه ریزی ازقبل طراحی شده است که بلا فاصله پس ازپایان رای گیری وحتی قبل ازاعلام اولیه نتایج شمارش آرا به دستگیری گسترده چهره های سیاسی تاثیرگذارپرداخته وکلیه کانال های ارتباطی دستگیرنشده گان، بویژه رهبران نیروهای مخالف را با جامعه قطع می کند، تا دادگاه های فرمایشی را برگذار وافکارعمومی را تحت تاثیر قراردهد.
ازآنجاکه با نگاه به سوابق، شرایط حضورودستاوردهای طبقه متوسط درجنبش های اجتماعی چند دهه اخیر، وشناخت علمی ازوضع موجود آن( ترکیب طبقاتی، بافت فرهنگی،میزان وتوان ایستادگی) وبرآورد دقیق توانمندی های کنونی است که می توان نقش این طبقه را تبیین کرده وبا چیدن پروبال توقعات غیرواقعی، به تداوم و پویائی جنبش یاری رساند، شناخت تنگنا های قرارگرفته برسرراه تداوم مبارزه میدانی آغاز شده توسط این طبقه، ضرورتی است سیاسی.
- درحال حاضریکی ازمهمترین تنگنا های قابل شناسائی آنست که: متاسفانه طبقه متوسط ایران علیرغم گسترش دامنه وسعت ورشد کمی کسب کرده طی سال های اخیر، به آن شرایط ذهنی دست نیافته است که بتواند تصویر مشخصی ازآینده ترسیم نماید تا به مبارزه مستمرامید بند د وازاین جنبه بسیارحیاتی درعجزبسرمی برد.هرچند نگارنده درگذشته قید کرده است " دراین میان طبقه که هیچ گاه مستقیما"ومستقلا"خواستارکسب قدرت سیاسی ودردست گرفتن ارکان حکومتی نیست وماهیتا" فاقد این توانائی می باشد، آزادی های سیاسی و اجتماعی هدفی است استراتژیک، زیرا درنگرش (عام) آنها دموکراسی محملی است برای حفظ ثبات وایجاد فضای مطلوب ِ امکان بهره برداری ازاستعداد ها ومَقدورات شخصی جهت پیشترفت ورسیدن به موقعیت های شغلی واجتماعی بالاتر" (۴) اما درحال حاضربرای طبقه متوسط روشن نیست با کدام سمت گیری اقتصادی می شود دموکراسی ای بنیان نهاد که درپناه ماندگاری وثبات سیاسی – اقتصادی حاصل ازآن بشود به آمال های خود دست یافت. دربرداشت دیگرطبقه متوسط ایران نه تنها از آمادگی ذهنی لازم برخوردارنیست ودریافت یکدستی ازدموکراسی ندارد، بلکه رسوبات تفکرخرده بورژوازی هنوزسایه سنگین خود رابراین طبقه حفظ کرده است. درواقع نگرش مسلط بر این طبقه با نگرش طبقاتی خرده بورژوازی نزدیکی بیشتری دارد تا با حاملان اصلی دموکراسی یعنی طبقه بورژوازی. مشخصا" باید گفت اگرنه دربعد پراتیک سیاسی ، حد اقل دربعد سامان یابی اجتماعی ی ریشه گرفته ازفرهنگ سیاسی مختلط "مذهبی – مارکسیستی" گرایش مسلط ذهنی طبقه متوسط هنوزدرجستجوی تحقق ضمنی تعریفی ازعدالت اجتماعی است که ریشه درآرمان های خرده بورژوازی چپ گرایانه دارد. این گرایش حتی درلایه های بالائی وروشنفکری آن نیزکاملا مشهود است . برخورد با مقوله نفت در انتخابات دهم نشانه بارزاین تفکررسوب کرده است. دراین رابطه باید گفت : متاسفانه جناح های مختلف بورژوازی شکل گرفته دربطن نظام نیز که جنبش مخالفت با جناح حاکم را پی ریخته اند ، با این پارادوکس ذهنی مواجه اند. آنان که خود بابحران ثبات هویتی مواجه اند، قادرنیستند به روشنی مواضع خودرا تبیین کنند تا بتواند باهدایت طبقه متوسط که نیروی میدانی آنهابشمارمیرود، با اقتداردرمیدان حضوریافته وبسوی پیروزی حرکت کنند. طرفه آنکه عدم شناخت علمی ازطبقه متوسط باعث شده است اکثر احزاب سیاسی وسازمان های مدافع دموکراسی مطرح درعرصه جنبش که عموما" ریشه درلایه های بورژوازی تازه شکل گرفته دارند، ازپذیرش واقعیات جامعه وبیان آنها واهمه داشته ودرمحذوریت سیاسی حاصل ازذهنیت تاریخی پاک نشده‍ی خود قرارگیرند. بطوری که درکلیه مبارزات انتخاباتی ده ساله خودعلی رغم تکیه برتوسعه سیاسی ،نتوانند باصراحت ازسمت گیری اقتصادی لازمه توسعه ، یعنی سرمایه داری پرده بردارند. حتی در انتخابات اخیر که توسعه سیاسی کم رنگتروشعارتوسعه اقتصادی به روزمی شود. به هنگام ارائه راهکارهای اقتصادی ، مبانی تئوریک آن درپرده می ماند وبا شترسواری دولا دولاوارائه تعریف گنگ ومغشوش از توسعه وعدالت اجتماعی، برابهام می افزایند. بنا براین نه تنها لایه های بالائی وروشنفکران( که سال هاست با غرق شدن در انبوه ترجمه ها وتفسیرهای دست چندم فیلسوفان وجامعه شناسان بورژوازی، اتوپیای جامعه مدنی را فریاد می زنند)، بلکه کلیت طبقه متوسط بین لولوی سرمایه داری ، گاو آهن اقتصاد دولتی و فرشته عدالت اجتماعی ، پا درهوا می ماند ونمیداند ازکدام مسیر باید به دموکراسی و جامعه مدنی دلخواه دست یابد تا آرزوهای چهل ساله خود را به یقین مبدل نماید. مبانی نادرست تحلیل این اغتشاش ذهنی است که باعث می شود درانتخابات نهم درحالیکه طبقه متوسط با عقب نشینی وکرنش مجدد به عدالت اجتماعی مردم فریبانه، به پوپولیسم احمدی نژاد اجازه صعود میدهد، اصلاح طلبان آنها رابدلیل شرکت نکردن درانتخابات به خیانت ودیگران به یاس ودلسردی متهم کنند. محذوریت اعلام مواضع روشن اقتصادی از سوی اصلاح طلبان درصورتی است که درانتخابات دهم بورژواژی نظامی با اتکا برماهیت طبقاتی مشخص وبا موضع سیاسی- اقتصادی روشن ،به میدان می آید وبه موازات شعارهای انحرافی پوپولیستی جذب کننده وارائه راهکارهای غیرعلمی ناباورانه وبرگشت پذیر( ازدیدگاه توده ها)، برخلاف دیگرجناح های نظام، حتی بورژوازی تجاری سنتی، با شجاعت عملی وقیحانه، بعنوان راهکاربرون رفت از وضع موجود درقالب بسته اقتصادی به باز سازی ساختاراقتصادی نظام سرمایه داری بویژه تعدیل قیمت ها وحذف یارانه ها می پردازد. یعنی دقیقا" عمل به فرایندی که کلید بازگشائی دروازه های کشوربه روی سرمایه داری جهانی است !
این خصیصه بویژه دراحزاب و سازمان های چپ مدرن شده ودموکرات های جمهوری خواه که ازپیشینه تاریخی مبارزه با نظام سرمایه داری برخوردارند، بیشتربه چشم می خورد، به گونه ای که آنها را درمحذوریت مضاعف تاریخی قرارداده است تا ازبیان صریح واقعیات سرباززنند.ازاینرومی کوشند با ارائه تعریفی گنگ وآغشته به تفکرآرمان گرایانه جهان سومی ازعدالت اجتماعی ، پنهان شده درلفاف اعلامیه جهانی حقوق بشر، آینده خود وملت را به دست سرنوشت بسپارند. زیراهنوزنتوانسته اند موضع خود را دربرابراصل بنبانی احترام به مالکیت خصوصی که مبنای تئوریک شکل گیری اعلامیه جهانی حقوق بشر است ، یعنی نظام سرمایه داری، به روشنی تبیین کرده وصادقانه با آن برخورد کنند، درحالی که هم چنان بدنبال آزادی های منشعب ازنظامی می گردند که ازپذیرش اصل آن( برای کشور) اکراه دارند.
- دیگرتنگنای موجود، پارادوکس مذهب ودموکراسی است که متاسفانه حاملان اصلی آن را باید اصلاح طلبان یعنی بانیان جنبش دانست. این پارادوکس که با تاکید برخط واندیشه امام وحفظ ساختارسیاسی وماهیت دینی حکومت به جامعه منتقل می شود، مهمترین مانع یگانگی فرهنگی اصلاح طلبان با طبقه حامی خود یعنی طبقه متوسط است. مذهب سیاسی که حتی نتوانست طبقه متوسط ازهم پاشیده وانقلاب زده دهه پنجاه را همراه کند، چگونه می تواند انگیزه ای درطبقه متوسط ِعصر ارتباطات ایجاد کند؟ آنهم با این پیشینه که ازابتدا مانع ازآن بوده است که تفکیک مرزبین دولت ومذهب روشن شده وریشه دوگانگی ساختارحقوقی وحقیقی عریان گردد. زیرا پوشش مذهبی ساختارحقیقی قدرت است که درتمام مقاطع تاریخ جمهوری اسلامی مانع (ذهنی) اساسی آگاهی مردم از حقوق شهروندی خود وشناخت تناقض های ساختاری ریشه گرفته ازقانون اساسی است. چرا که اگرپوشش مذهبی برداشته شود ودرهمین قانون اساسی موجود ، حتی با حفظ کلیه اختیارات مندرج در اصل ۱۱۰رهبر فقط رهبرمنتخب خبرگان مردم باشد نه جانشین پیامبرونایب امام عصر، درخواست ازخبرگان برای برکناری ولی فقیه، صرفا" یک حق شهروندی واقدام سیاسی قابل تحقق است. حتی قیام علیه استبداد آن نیزیک قیام سیاسی است . نه نا فرمانی ازرسول خدا وسب به قرآن مجید! نگارنده درمقالات مرتبط با انتخابات به صراحت متذکر شده است:
"اصلاح طلبان اگرهنوزدرتئوری، پایگاه اجتماعی خود را درطبقه متوسط شهری با تعریف الگوبرداری شده ازجامعه شناختی خروجی از نظام سرمایه داری جستجو می کنند باید توجه داشته باشند دقیقا وبرخلاف دورکن اصلی جامعه یعنی طبقه کارگروبورژوازی، دراین طبقه میانی دین ازمنرلت اجتماعی وسیاسی برخوردارنیست و جنبش های اجتماعی آن که برای مخالفت با نادیده گرفتن حق ارتقاء طبقاتی – کسب حق شهروندی ودست یابی به آزادی های سیاسی واجتماعی است ، فاقد هویت دینی است ." (۵)
رویدادهای اخیربرخلاف تصوراصلاح طلبان به عینه نشان داد که طبقه متوسط بارایده ئولوژیکی بویژه مذهبی نداشته ودرپی بازسازی اسلام ومدرنیته اسلامی نیست . این طبقه بدنبال سکولاریسم سیاسی وپولاریزه سیون اجتماعی است. اگرچه بدلیل سخت جانی سنت، این ویژه گی هنوزدربرخی ازطیف های متشکله بویژه لایه های پائینی آن ظهوری جدی نیافته است. شرکت گسترده وبی مهابای زنان ودختران جوان درکنارمردان، فارغ ازتفکرمذهبی جدائی طلبانه جنسیتی درراه پیمائی میلیونی - ایجاد صف مشترک با مردان درکلیه تظاهرات به خون آغشته - ساختارشکنی علنی درصف تفکیک طلبانه نماز جمعه – شعارطرد حاکمیت فقیه ودرنهایت اعلام برائت ازجمهوری اسلامی با بدیل جمهوری ایرانی (حتی اگردرقالب مقوله ای گنگ ازسوی جمهوری خواهان سکولارتزریق شده باشد.)همه بیانگرفضای غالب فکری حاکم براین طیف گونه گون است. از اینرواحزاب و سازمان های اصلاح طلب بویژه رهبران جنبش نباید امیدوارباشند با تکیه برخط امام و بازآفرینی حکومت مذهبی حتی درلفاف تغییرولایت فقیه وتبدیل آن به شاه مشروطه ، می توانند به مدت طولانی به حمایت میدان دارانه این طبقه تکیه کنند. حکومت مذهبی ای که به جبرزمان ازخرده بورژوازی گذرکرد، تنها درلباس بورژوازی نظامی شمشیربدست می تواند با سرمایه داری جهانی به مراوده یکسویه وایران بر باد ده بنشیند. اصلاح طلبان اگر قصد ارتقاء طبقاتی ومقابله با بورژوازی نظامی را درسرمی پرورانند، دیریا زود باید چون برادران ترک یا اسلاف هم وطن خود، از زیرخیمه سیاه و دم کرده خود خارج شده وبا پذیرش دموکراسی منطبق با حقوق بشربه جامعه جهانی بپیوندند.درغیراین صورت تنها حامی طبقاتی آنها یعنی طبقه متوسط بنا برماهیت غیرمذهبی خود ازآنهاعبورکرده وبا توجه به شرایط وفضای حاکم برکشور، جنبش را به سمت انقلاب توده ای بی سرانجام هدایت خواهد کرد. خوشبختانه شواهد نشان داده است به موازات تعمیق وگسترش دامنه ملی جنبش ، موضع گیری رهبران کنونی نیز ازعمق وگستره ملی بیشتری برخودارمی گردد.
   ازسوی دیگرهرچند درگرایش سیاسی غالب براین طبقه، مذهب نقش چندانی ندارد، اما نباید این تصوربوجود آید که کلیت طبقه متوسط دربرابرمذهب یا حتی نمایندگان رسمی آن یعنی روحانیت به موضع گیری عناد آلود دست زده یا خواهد زد. این عناد صرفا با دین سیاسی است نه اصل دین وحتی سیاستمدار مذهبی ،هنوزهم کلیت این طبقه یک سیاستمداردین دارومعتقد به مذهب را به سیاستمداربی دین وغیرمذهبی ترجیح می دهد. زیرا درنگاه اکثریت قریب به اتفاق مردم پاکی،صداقت وبی آلایشی شاخصه دینداری است وحاکمان نا پاک از بنی امیه و بنی عباس تا امروزدرتقابل با اپوزیسیون پاک پندارعلوی ، مسلمان واقعی شمرده نمی شوند. ازاینروست که خاتمی پاک دست درتقابل با ناطق ِ ولی فقیه، چهره می شود .احمدی نژاد رجائی منظردربرابررفسنجانی پیشانی سفید ازسکو بالا می رود. وموسوی پاک پرونده درضدیت با احمدی نژاد رنگ باخته ودررقابت با کروبی انگ خورده( علیرغم رشادت و موضع گیری های بسیار مترقیانه تر)رهبری جنبش را به عاریت می گیرد. دراین رابطه باید گفت درفرهنگ شیعه مردمی ، حتی عاصیان ازعبادات یومیه مذهبی ، درکناراعتقاد وعمل به سنن مذهبی مانند زیارت، صدقه،عزاداری، قربانی کردن، نذرکردن ونذردادن و....در اثبات حقانیت خود، مسلمانی را به پاکی، سلامت اخلاقی،راست گفتاری،راست کرداری واکمل ازهمه مردم داری ترجمه می کنند، نه دولاوراست شدن های یومیه. دقیقا" مصداق شعر" می بخورمنبر بسوزان مردم آزاری مکن". درکشورما نه تنها درقبل ازانقلاب، بلکه درحال حاضرنیزعلیرغم همه تمهیدات حکومتی هنوزنسبت شیعه زاده گانی که فرایض مذهبی توضیح المسائلی وفقاهتی را بجا می آورند، بسیارکمترمذاهب دیگر است. هرچند این پدیده درطبقه متوسط بسیارفرا گیرتراست اما ازدید گاه این طبقه نیزوجه دین بعنوان کانال ارتباط شخصی با خالق، دارای تقدس وبعنوان حقوق فردی درچهارچوب دموکراسی قابل احترام است وعناد با آن قطعا " به جنبش و تحکیم مبانی دموکراسی ضربه خواهد زد. باید متذکر شد بسیاری ازفعالان سیاسی – اجتماعی حاضردرعرصه مبارزه چه در قالب سازمان وچه بعنوان فرد،علیرغم وجهه مذهبی واعتقاد عمیق به دین، عملا"به سکولاریسم به مفهوم جدائی دین ازحکومت باوردارند .ازاینرواصراربی مورد وسطحی به تبلیغ فلسفی لولوی جدیدی بنام سکولاریسم که متاسفانه درافکارعمومی عامه بویژه دربین اقشارفرودست، برخلاف واقع به ضدیت با دین ترجمه شده است، اساسا" ضرورت ندارد. زیرا درروند تحقق جدائی مذهب ازدولت ، با توجه به تنوع فرهنگی ومذهبی دیرینه جامعه ایران وسابقه تاریخی پولاریزه سیون اجتماعی، کلیه عوارض اجتماعی حاصل ازحکومت مذهب، ازجمله حجاب اجباری به خودی خودی محومی گردد. آنچنان که درحال حاضرودرنهان جامعه درجریان است!
- نشانه هائی ازظهوررادیکالیسم، یکی دیگرازنگرانی های موجود است که ذهن بسیاری ازاندیشمندان ورهبران سیاسی را مشغول کرده است به طوری که درکمترنوشته وبیانیه ایست که هراس از رشد آن هشدار نیافریند. اگر پدیده رادیکالیسم راحاصل بازتاب تفکرخرده بورژوازی بدانیم که بوسیله احزاب و سازمان های رادیکال مذهبی وچپ ِ شکل گرفته توسط روشنفکران بی طبقه ویا جداشده ازطبقه (که درگرایش مسلط ریشه طبقاتی واندیشه سیاسی انتزاعی آنها را درخرده بورژوازی باید یافت)، به طبقه متوسط منتقل ودربسترفرهنگی مستعد آن رشد می یابد. باید گفت بستر مناسب تحقق این انتقال، طبقه متوسط ما قبل مدرنی است که ازرشد کیفی برخوردارنگردیده است که ماهیت طبقه متوسط کنونی کشورمصداق آن نیست. (۶) از اینرو با توجه به شرایط جهانی وماهیت کاملا" دگرگون شده‍ی این طبقه، طبقه متوسط اجازه رشد رادیکالیسمی را که ازآن بوی خشونت برخیزد وموجب نگرانی احزاب و سازمان های سیاسی گردد نخواهد داد. چنانجه بی درایتی احزاب وسازمان های سیاسی درکنارخواست جناح حاکم ، بسترتوده ای شدن جنبش را فراهم نسازد، با توجه به ماهیت بورژوازی آغاز کننده وطبقه متوسط میدان دار، مبارزه مدنی ومسالمت آمیزجنبش حتی اگرفرایند نسبتا طولانی ای را طی کند رنگ رادیکال نخواهد گرفت .تعمیق جنبش وارتقاءخواست های آنرا نباید با رادیکالیسم به اشتباه یکسان فرض کرد.هرچند گروه های کوچک شبه مارکسیستی جدا افتاده ازجامعه ، رویای نوستالژیک آنرا درسرپرورانده باشند.
بنابردلایل بسیاری که جای طرح آن نیست، واقعیت موجود گویای آنست که برخلاف فضای حاکم بردهه چهل و پنجاه،جذابیت ایده ئولوژیکی وآرمان گرائی برخاسته از شبه طبقات خرده بوژوازی بویژه دموکرات های انقلابی و روشنفکران عدالت خواه ، اعم از مذهبی ومارکسیستی، مطلوبیت خود را ازدست داده وعملا"طرد شده اند. فضای حاکم به گونه ایست که اگر شرایط مستعد رشد رادیکالیسم فراهم گردد ، رادیکالیسم زائیده آن رادیکالیسم مدرن سیاسی است نه ایده ئولوژیکی .یعنی رادیکالیسمی که بدون تحمل گذرازمراحل،خواهان پرش یک باره به دموکراسی ومدرنیته است. ازآنجا که درفرهنگ آرمان پرورما این ظرفیت وجود دارد که مدرنیته هم به یک آرمان تبدیل شود، جای دارد حساسیت مسئله یعنی خطرفی النفسه مهلکی که می تواند ساختاراجتماعی را تهدید وکشوررا بسوی درگیری های پیش بینی نشده اجتماعی – فرهنگی و به تبع آن سیاسی سوق دهد، مورد توجه جدی قرار گرفته وازدامن زدن به آن اجتناب کرد.

طبقه کار گر:
طبقه کارگرایران که درپی رشد کمی وجهش کیفی طبقاتی درمقطع تاریخی چهل ودوتا پنجاه وهفت، درانقلاب بهمن توانست فارغ ازموضع مستقل طبقاتی درهمراهی با جنبش توده ای با دست زدن به اعتصابات فلج ساز، بعنوان نیروئی قاهروتعیین کننده به میدان آید وبا یکسره کردن مبارزات ملت مُهرپیروزی برآن زند، درتاریخ مبارزات خود فقط یکبار(دردهه بیست ) توانسته است درقالب طبقه مدرنِ ِتازه متولد شده (درحالی که هنوزاکثریت آنرا کارگران غیرصنعتی تشکیل میدادند.) درتشکیلاتی منسجم سازمان یابد وبه موازات کسب دست آوردهای مهمی مانند تدوین قانون کار، تحمیل ساعت کارروزانه ، ایجاد سندیکا ها ونهاد های مستقل صنفی، درتحولات اجتماعی وتصمیم سازی های سیاسی سهیم گردد. زیرا استمراراستبداد وانسداد سیاسی حاکم برجامعه دیگرهیچ گاه اجازه نداده است کارگران بعنوان طبقه ای مستقل وخواهان حق، درتحولات سیاسی واجتماعی کشورنقش آفرین گردند. فضای نسبی آزادی های سیاسی دوسال ابتدائی انقلاب نیز این فرصت را بوجود نیاورد تا سازمان های مدعی ویا خواهان رهبری سیاسی این طبقه که بدلیل سرکوب های گذشته عملا"فاقد ویژه گی های لازم بودند، بتوانند با پای فشاری وتکیه برهویت مستقل سیاسی ، کارگران را درون سازمان های ویژه خود متشکل کرده و بعنوان طبقه ای مستقل حول خواست هائی مشخص، زیر پرچم سیاسی ای واحد ویا حتی پرچم های متنوع صنفی ، به میدان آورند. ازاین رو نه تنها انقلاب نیزکمکی به کسب استقلال این طبقه نکرد، بلکه روند حوادث وسلطه ایده ئولوژی مذهبی و اختلاط طبقاتی حاصل از آن که تعمدا" به آن دامن زده میشد، باعث گردید که علیرغم رشد و گسترش کمی طی سی سال اخیر، ضربه ای اساسی به استقلال سیاسی آن وارد آید، تا جائیکه ماهیت طبقاتی آن نیزخدشه دارشده واز اختلاط درامان نماند ودروضعیتی قرار گیرد که برخلاف دیگرطبقات وطیف های اجتماعی ، هیچ تشکیلات وسازمان شناخته شده‍ی علنی وغیرعلنی نا وابسته به حاکمیت ( حتی دردوره سلطه اصلاح طلبان بر قوای مجریه ومقننه) وجود نداشته باشد که بتواند ازمنافع حیاتی این طبقه گسترده دفاع نماید ، بطوریکه نهاد ها وسازمانهای تازه تشکیل یا احیا شده درسال های اخیر، مانند سندیکاهای کارگران نیشکرهفت تپه وکارگران شرکت واحد نیزبدلیل ازهم گسیختگی عام این طبقه وعدم حمایت هم طبقه ای های جدا مانده ازهم ، نتوانند دربرابرفشاروسرکوب مقاومت کرده وبه عنوان نهادی مستقل آشکارا به فعالیت موثرخود ادامه دهند. واقعیت تلخ ترآنکه نظام اسلامی درطول دوران سی ساله خود شرایط را به گونه ای رقم زده است تا کارگران که برخلاف سال های حکومت پهلوی، نتوانسته اند ازحمایت دیگرطبقات وطیف های اجتماعی( حتی روشنفکران مدعی دموکراسی وعدالت اجتماعی) برخوردارگردند، درظلم مدنی ای مضاعف ازحمایت طبقه خود نیزمحروم گردند.
باتوجه به فضای حاکم یعنی عدم حمایت دیگرطبقات اجتماعی ازمبارزات کارگران ونادیده گرفتن خواست های حد اقلی آنها "یعنی تامین امنیت شغلی وپذیرش حق ایجاد تشکل های صنفی" از سوی جریان های سیاسی طی سی سال گذشته ودرطول مبارزات انتخاباتی وبرنامه های ارائه شده ازسوی کاندیداها ، تحلیل گران وفعالان سیاسی نباید انتظارداشته باشند کارگران ِتجربه اندوخته ازانقلاب بهمن وحکومت اصلاحات ، تحت تاثیرشعارهای کم دوام وبی پشتوانه، باردیگر با پذیرش عواقب وحشتناک امنیتی وریسک پرخطرازدست دادن کارو امنیت شغلی، بشکل جمعی خود انگیخته وارد میدانی که خود را درآن غریبه میدانند شده وبا برگذاری اعتصابات ومقاومت منفی درمبارزه ای شرکت کنند که نه تنها ثبات جمع وثابت قدمی فعالان، بلکه چشم اندازمنافع قابل اعتنائی نیزدرآن قابل مشاهده نیست. مشاهدات عینی بیانگرآنست که اکثریت غالب کارگران با عنان زدن برحس آزادی خواهانه خود وکنترل شوق پیوستگی به جمع، ازحضوردراعتراضات خیابانی خوداری کرده ودرراهپیمائی میلیونی تهران نیزبا اکراه ودرمقیاس حد اقلی شرکت کرده اند . بنظرمی رسد درشرایطی که کارگران درشعارهای الگوبرداری شده ازدوران مبارزات انقلاب پنجاه وهفت ( چون گذشته) نشانی ازبیان خواست های خود نمی بینند وفضا ئی نیزدراختیارندارندکه تحت حمایت دیگرطبقات به طرح خواست های حد اقلی خود اقدام نمایند،این دوری گزینی غریزی ازمیدان مبارزه بسیارطبیعی است. دراین شرایط سازمان ها واحزاب سیاسی بورژوازی و روشنفکران تابعه آنها که خواستارهمراهی بی قید و شرط کارگران ومدد جوئی از نیروی بالفعل و آماده خروج ازپیله آنانند، باید توجه داشته باشند فقط با تکیه برحمیت ملی وهندوانه گذاشتن زیربغل کارگران با یا دآوری شجاعت ها ورشادت های تاریخی وکم نظیر آنها درمبارزات سر نوشت سازی چون نهضت ملی شدن نفت واعتصابات گسترده صنعتی ونفتی سال پنجاه وهفت ،آنهم بدون ارائه هیچ چشم اندازی ازبهبود وضعیت آینده ونوید تضمین امنیت شغلی وتامین حد اقل ملزومات زندگی بدون رنج و یاس برای آنها، نمی توانند این طبقه رنجیده ودرکنارمانده را به میدان آورده وباردیگر سواربربال های گشوده آنها به مقصد خود تعیین کرده رهسپارگردند. سازمان ها واحزاب هوادارومدعی رهبری طبقه کارگر نیزباید اذعان داشته باشند که با طرح شعارهای بی محتوا وهیجان زا که در ظرف تهی زمان کاربردخود را ازدست داده وبه دیناری قابل تعویض نیست و اسطوره سازی های نوستالژیک ورنگ باخته درحوادث تلخ سه دهه گذشته، درحالیکه که ازخلق جایگزینی برای رویا های فروریخته دهه های آتشین عاجزند و حتی ازتوانائی توضیح وتشریح وضع موجود وپیش بینی روند آتی برخوردارنیستند، قادرنخواهند بود بدون ارائه چشم اندازی امیدزا و مشاهده شونده ، کارگران زخم خورده ازکم تعقلی وبی درایتی های پیشین را درتشکیلاتی واحد منسجم کرده ودر قالب طبقه ای مستقل به میدان آورند.
هر چند این تردید هنوز باقی است که چگونه می توان ازاحزاب وسازمانهائی که خود ازخدشه هویتی دررنج اند، انتظارداشت فضائی ایجاد کنند تاطبقه کارگربتواند با اطمینان از حفظ هویت سیاسی وامکان دفاع از منافع مستقل خود امیدوارانه به میدان آید ؟ اما به احزاب، سازمان ها، فعالان سیاسی و بویژه رهبران جنبش بایدخاطرنشان کردکه تنها باتکیه برقدرت طبقه کارگر است که می توان جوحاکم را شکست وتوازن قوا را بنفع ملت تغییر داد. درک این واقعیت است که جناح حاکم را وا میدارد به موازات سرکوب عام جنبش ، سرکوب خشن وفشارمضاعف برطبقه کارگررا دربرنامه های باز دارنده خود قراردهد تا ازنزدیکی کارگران به جنبش مردمی جلو گیری نماید. افزایش روند دستگیری ومحاکمه فعالان کارگری ، اخراج های گسترده اما پنهان مانده از چشم جمع و به تعطیلی کشاندن عمدی کارخانه ها وازهستی ساقط کردن کارگران ، نشانه های قابل رویت این سیاست جدائی طلبانه است. درچنین شرایطی بنظرمی رسد تنهامقوله ای که ماهیتا" ازاین ظرفیت برخوردار است که امکان ورود کارگران به میدان را فراهم آورد ، تکیه عملی برضرورت دفاع ازدموکراسی غیرمشروط وایجاد فضای مناسب حمایت گرانه جهت طرح خواست های حداقلی مشترک کارگران با سایرطبقات اجتماعی بویژه طبقه متوسط (که نیروی میدانی جنبش بشمارمیرود) است وتنها گزینه انتخابی، برقراری ارتباط ارگانیک با کارگران با هدف دفاع جدی وحمایت جانبدارانه ازحق ایجاد تشکل های مدنی آنها ست .احزاب وسازمان های سیاسی دموکرات و مدافعان حقوق بشرنه درگفتار، بلکه درپراتیک سازمانی با اعتقاد به ضرورت تعمیق دموکراسی، باید این ضرورت را به درون جامعه اسیر شده درچنگال استبداد انتقال داده ومسیردستیابی به آن را سامان دهند. رهبران کنونی و آتی جنبش سبزباید به این واقعیت پی برده باشند که بدون جلب حمایت طبقه کارگرهیچ گاه نخواهند توانست پیروزی را درآغوش کشند وحد اقل به این درک تجربی ازتاریخ سی ساله نظام مورد حمایت خود دست یافته باشند که دموکراسی بی تحمل ازصف مستقل طبقه کارگر، دموکراسی پایداری نیست وبا نسیمی فروخواهد ریخت !چنانچه مردم سالاری دست پخت آنها به طرفه عینی فروریخت! حضورصف مستقل طبقه کارگردرعرصه مبارزه، ایجاد کننده دموکراسی وپذیرش تشکل های صنفی ومدنی آنها ازسوی سایر طبقات اجتماعی، ضامن بقا و پایداری دموکراسی است! تجربه تاریخی نشان داده است دیکتاتوری همیشه با بستن دهان روشنفکران آزادی خواه وسرکوب طبقه کارگرآغازمی شود. نادیده گرفتن طبقه کارگروعدم حمایت ازتشکل های صنفی ومدنی آنها به قربانگاه فرستادن دموکراسی است. نا دیدن تعمدی وایده ئولوژیکی صف مستقل طبقه کارگرازهراس تقویت احزاب مارکسیستی، تا حدی که دفاع حقوق بشری ازحقوق اولیه طبقه کارگررا نیزبه فراموشی سپرد ، حاصل توهمی القائی بیش نیست! طبقه کارگردرپی آن نیست که باغلبه هژمونیک برسایرطبقات اجتماعی، حاکمیت سیاسی رادردست گیرد.آنان ازتاریخ مبارزات خودبسیاراندوخته ها دارند! کارگران خواهان آنند که درفضائی دموکراتیک بتوانند هم دوش سایرطبقا ت اجتماعی ازمنافع خود دفاع کرده وازبازگشت کشوربه قهقرا جلوگیری نمایند . درشرایط بی ثباتی طبقاتی لایه های مختلف بورژوازی مستقل ازجناح غاصب ، که با نسیمی درهم می ریزند وبی ماوائی طبقه متوسط شدیدا" آسیب پذیر، تنها طبقه کارگراست که با تکیه برثبات طبقاتی ماهوی خود می تواند دربرابرهجوم بورژوازی نظامی ودولت زائیده آن به مقابله برخواسته وبا گستراندن چترحمایت خود برروی جنبش، پیروزی گام به گام آن را تضمین کند.شناخت پیچیدگی های جامعه شرط اول گام نهادن در راه پیروزی است. تجربه تاریخی مبارزات ملت نشان داده است بدون حمایت طبقه کارگرهیچ جنبش آزادی خواهانه ای قادربه پیروزی نیست! حتی اگر درشرایطی خاص بتواند بطور مقطعی حاکمیت سیاسی را در دست گیرد.

مسئله ملی – قومیت ها:
مسئله اقوام ساکن ایران که تا قبل ازآغازحکومت پهلوی وگام نهادن به عصرمدرن درچهارچوب ساختاراجتماعی وقت قابل هضم بود، با ورود به عصرجدید،شکل گیری سرمایه داری،لزوم تشکیل دولت مدرن وتمرکزقوادردست مرکزی مقتدر، یعنی ازآغازحکومت پهلوی اول تا به امروزدرکلیه رخدادهای سیاسی وتحولات اجتماعی تاریخ کشورنقش درخورتاملی داشته است ، بعنوان یکی از ظریف ترین و پیچیده ترین مسائل حل نشده کشورعلیرغم پشت سرنهادن فرازونشیب های بسیارهنوزنتوانسته است درچهارچوبی ملی به سرانجام رسد وبعنوان زخم کهنه شمشیرناجوانمردانه استبداد برپیکردموکراسی ایران باقی مانده است.
هیچ جنبش ملی نمی تواند بدون حل مسله ملیت ها وارائه راهکاری ملی و مورد توافق همه، امید داشته باشد بدون جلب حمایت آگاهانه آنها به پیروزی دست یابد. با وادارکردن آنها به پذیرش همکاری تحمیلی وازروی اکراه با هدف فرارازوضع موجود واستبداد حاکم به امید دست یابی به دموکراسی ، آنهم بدون ارائه چشم انداز روشن ازآینده وپذیرش سهم و نقش اقوام درمدیریت ورهبری جنبش درحال جریان،حتی درصورت کسب پیروزی نیزچشم اندازدموکراسی روشن نخواهد بود.با درس گرفتن از تجربه های تلخ تاریخی،مقاومت زخم خوردگان دربرابراسقراردولت دموکراتیک و چشم داشت امپریالیسم می توان پیش بینی کرد زخم کهنه تا آستانه جدائی جغرافیائی وتجزیه کشورپیش رود. بدون حل بنیانی مسئله اقوام ازطریق راهکارهای مدون سیاسی و اجتماعی وایجاد اعتماد متقابل و اطمینان از داشتن حق تعین سرنوشت همه اقوام درچهارچوب ایران واحد، هرحکومت ملی در آینده با معضلی جدی روبروخواهد شد. به یاد داشته باشیم کشتارهای وحشیانه وفجایع علنی روا داشته براقوام دقیقا" در مقاطعی ازتاریخ معاصرکشوررخ داده است که درسطح ملی دموکراسی ای نیم بند یا فضای بازسیاسی حکم میرانده است. وقایع اذربایجان وکردستان در نیمه اول دهه بیست واعلام جهاد خمینی علیه کردستان درسال ۵٨ بعنوان تجربه ای ازیاد نرفته، حاصل این نگرشی سطحی به دموکراسی است که برای برخی ازگروه ها فقط درشعارقابل طرح است.هرچند جهت گیری منطقی آذربایجان درانقلاب ۵۷ بیانگر آنست که مبارزان ومدافعان رهائی اقوام ازستم مضاعف ، با شناخت واقعیت های موجود به درک جدیدی ازمبارزه برای کسب حقوق بدیهی خود دست یافته اند، اما شوربختانه روندحوادث بعد ازانقلاب تا به امروزنشان داده است که نزد قدرتمندانی که به پشتوانه حمایت همین اقوام قدرت سیاسی را درسطح ملی دردست گرفته اند، درهمچنان برآن پاشنه می چرخد. تجربه پیوسته تاریخ معاصرمی گوید اولین جرقه های شعله زای آتش استبداد ومحق شمردن سرکوب عمومی آزادی ها ازبازگشائی پرونده به زوربسته شده‍ی رفع ستم مضاعف ازاقوام برمی خیزد واگر تدبیری دوسویه صورت نگیرد، هم چنان خواهد بود. آنچه درحال حاضربرفضای سیاسی حاکم است ودرروابط متقابل اقوام تحت ستم با جنبش سبز ایجاد اخلال کرده واشتیاق مشارکت همه جانبه درمبارزه درحال جریان را از آنها سلب میکند،عدم اعتماد متقابل است. تا سد این عامل ذهنی شکل گرفته ازانبوه واقعیت های تلخ تاریخی شکسته نشود، نباید امید واربود می توان به راهکاری عملی دست یافت که درچهارچوب حاکمیت دموکراسی وحفظ تمامیت ارضی کشور، ستم مضاعف براقوام رفع و دمکراسی پایداربماند. درارتباط با سهم اقوام درجنبش سبزونقش آنها دردست یابی وتثبیت دموکراسی، تحلیل های مستند وعمیقی ازسوی مدافعان ومبارزان کهنه کارحقوق اقوام به رشته تحریردرآمده که با توجه به تجربه وشناخت نزدیک ترآنها ( هرچند درمواردی دراصطکاک با نظر نگارنده است ) بنظرمی رسد کافی گوش های شنوا باشد. آنچه باید تکرارکرد آنست که: کمترشعوری دراین حکم قطعی تردید دارد که هیچ دموکراسی با ثباتی درجامعه کثیرالمله ایران نمی تواند بدون حل ریشه ای مسئله قومیت ها پایدارمانده وبه حیات خود ادامه دهد! وکمترآزاده‍ی دموکراتی نمی داند که ارائه راهکارهای ملی واقدام علمی برای رفع تبعیض و ستم مضاعف براقوام را نمی توان با پرده پوشی به بعدازپیروزی واستقراردولت دموکرات واگذاشت! مگرمی توان کردستان را ازنفت خوزستان،آذربایجان را ازگازبوشهر،بلوچستان را ازمس کرمان ویاهمه را ازصنعت وثروت انباشته درتهران واصفهان و فارس محروم کرد؟چگونه می توان تهران وفارس و کرمان و....را ازبابک وستارخان و قیام ۲۹ بهمن منفک کرد، با راد مردان وشیرزنان کرد بدرود گفت وهامون و تفتان وزال اسطوره ای را به فراموشی سپرد؟ خوشبختانه جنبش یک شبه ویک ماهه و یک ساله به پیروزی نمی رسد. فرصت اندوختن بسیار است، تجربه انقلاب ۵۷ هم آنقدرزنده است که اجازه نمیدهد اقوام تحت ستم باردیگردرچنبره توهمات گرفتار شده وازچاله به چاه پناه برند.

احزاب سیاسی و جنبش:
ازجنبش مردم درس های بسیارباید آموخت. واقعیت های اتفاق افتاده درجریان انتخابات بویژه دوران اوج گیری مبارزات انتخاباتی، یک باردیگرنشان دادکه مردم، حتی اکثریت هوداران جناح حاکم ومعتقدان به مذهب که خارج ازحلقه کوچک مزدوران گوش به فرمان قراردارند، بسیاردموکرات ترازرهبران سیاسی اند وازدرک عمیق تری ازوحدت عملی وشناخت ضرورت های زمان برخوردارند. این یک پدیده نادردرجامعه ایران نیست! درسال های ۵۶ ونیمه اول ۵۷ یعنی دردوران نضج گیری انقلاب نیزعلیرغم سلطه درازمدت استبداد برفضای سیاسی کشور، درواکنش مردم نسبت به وضع موجود حتی درمقابله سیاسی مستیقم و رو دررو با طرفداران نظام شانشاهی شاهد چنین رفتا اجتماعی البته درشکلی ضعیف ترونا پخته تر بوده ایم. رفتاری که ریشه درعمق فرهنگ تلفیق گرومسالمت جوی ملت دارد ودرپدید آوری مسالمت آمیزترین انقلاب قرن(برعلیه مقتدرترین حکومت خاور میانه) خودرا نشان داده است. امااین فرهنگ ازظرفیت بالقوه دیگری نیزبرخورداراست. یعنی وجه دیگری از این فرهنگ که می تواندهمین مردم، حتی نخبه گان وروشنفکران آن را سواربرموجی توده ای به تبعیت ازنا پخته گی وبی اندیشه گی رهبران سیاسی وادارد تا نه تنها به حمایت ازکریه ترین وجه استبداد برخیزند، بلکه خود نیزرفتاری ظالمانه به نمایش گذارند، یا درخنثی ترین حالت ، برخواسته ازهمان فرهنگ ازدرمسالمت با استبداددرآیند. خطربالقوه موجودی که می تواند هرجنبش ملی ای را با تهدید روبروسازد. تنها با نگاه دقیق وشناخت علمی ازاین جامعه ملون الرفتار است که احزاب وسازمان های سیاسی می توانند به میدان آمده ومسئولانه ومتعهدانه ملت را دردست یابی به آزادی و دموکراسی همراهی وراهبری کنند.
نباید اجازه داد جنبش سبزبا لاپوشانی خواست طبقات اجتماعی شرکت کننده درآن به سمت جنبشی توده ای وغیرهدفمند سوق یابد وشکل دیگری ازتجربه تاریخی تلخ گذشته تکرارگردد. انقلاب ۵۷ درشرایطی توسط بورژوازی ملی کلید خورد که خواست هیچ یک از طبقات شرکت کننده درآن عریان نبود. لذا بلافاصله پس ازآنکه ازخواست اجرای قانون اساسی مشروطه ، یعنی برقراری دموکراسی وبازگشت به آزادی های سیاسی و اقتصادی بعنوان نیاز اولیه سرمایه داری ملی و بورژوازی لیبرال( که مورد حمایت طبقه متوسط جدید قرارگرفته بود) دربرابرخواست بزرگترِ نیروی های سیاسی تحقیر شده، مبارزان وروشنفکران آرمان گرا وسرریزعقده انباشته شده ملت یعنی دفع سلطنت ،عقب نشست با سمت گیری برآورده کردن خواست های عام ،غیرهدفمند وجمع بندی نشده، بسوی انقلابی توده ای تغییر مسیرداد . تا طبقات آغازکننده وبه حرکت درآورنده آن دراندک مدتی عرصه راخالی کنند ورهبری وهدایت آن دراختیارطیفی ازنیروهای زیاده خواه ازجمله روحانیون قرارگیرد. تا با بهره برداری ازتلفیق مذهب پیرایش شده توسط روشنفکران بورژوا وایده ئولوژیک شده توسط دموکرات های انقلابی، کمک مالی و تشکیلاتی بورژوازی سنتی وحمایت توده ها ی سازمان یافته توسط نیروهای چپ، حاکمیت را دردست گیرند.
باید توجه کردهرچند اعتراضات کوروپراکنده درانباشت نهائی می توانند بعنوان بخشی ازآگاهی اجتماعی ملت ، درتعمیق فاصله دولت غیردموکراتیک و ملت تاثیر گذتشته و آینده دیگری را ترسیم نمایند،( که مجموعه حرکت های اعتراضی وگاه خشونت آمیز ازمیانه دولت هاشمی رفسنجانی به بعد از این جمله اند.) اما درجامعه ای که مبارزه طبقاتی هدفمندانه درجریان نباشد ، حرکت های مقابله جویانه دربرابرسد نیروی حاکم بسمت اعتراضات پراکنده وکورگرایش پیدا کرده واین احتمال بالقوه خطر ناک تقویت خواهد شد که اعتراضات مدنی به جنبش ، قیام و انقلابی توده ای ختم گردد، درجامعه ای که نهادهای مدنی آن شکل نگرفته واعتراضات با رهبری تشکل های مدنی وابسته صورت نمی گیرند ومطالبات صنفی نه با دستورکارواحد طبقه تحت ستم، بلکه بصورت جزئی جدا ازطبقه صورت می گیرد. این احتمال وجود دارد که رهبری جنبش در اختیار نیروئی قرارگیرد که بدون اعتقاد به موجودیت طبقات اجتماعی وماهیت مستقل آنها ونادیده گرفتن خواست های طبقاتی آنها، جنبش را به سوی انقلابی توده ای کورپیش برده وکشوررا با بحرانی دیگررویروگرداند. با تقوقت سازمان وتشکیلات مستقل و تکیه برخواست های مشخص وتدوین شده کلیه طبقات اجتماعی تشکیل دهنده ساختاراجتماعی کشورودخیل درمبارزه برعلیه قدرت حاکم ، باید ازسمت گیری جنبش بسوی انقلاب توده ای کورجلوگیری کرد.
شرایط اجتماعی به گونه ای درحال رقم خوردن است که انتظارمی رود درآینده ای نه چندان دور، رژیم حاکم دربرابرکلیه طبقات اجتماعی قرارگیرد. درآن صورت این امکان بسیارمحتمل است که متاثرازویژه گی شرایط سیاسی اجتماعی کشور،جریان اعتراضی با ارتقاء به جنبشی توده ای درچهره انقلابی سیاسی ( نه انقلاب اجتماعی) به سرنگونی نظام حاکم منجر گردد. دراین نوع ازانقلابات ازآنجا که جنبش شکل دهنده دربنیان فاقد خواست طبقاتی طبقه ای مشخص است ، اگرانقلاب نتواند براصول عام وخواست عمومی برخیزنده خود یعنی: دموکراسی، حقوق بشر، حاکمیت قانون وتساوی اجتماعی ، تامین آزادی های اجتماعی و سیاسی و... تمرکزکرده و از آن منحرف گردد، درمدت زمانی نه چندان طولانی پس ازشکست ، با سر افکندگی به تسخیرطبقه قبلی که مبارزه اصلی برضد آن انجام شده است درمیآ ید . انقلاب بهمن ۵۷ بعنوان تجربه ای که درذهن یک پارچه ملت هراس انداخته تا از آن دوری جوید وبسیاری از احزاب و سازمان های سیاسی واقع نگررا به تردید وبد گمانی واداشته تا نسبت به تکرارآن هشدار دهند. دقیقا" مصداق عینی این مقوله است.
واقعیت های تاریخی نشان داده اند اکثر تحولات سیاسی- اجتماعی بوقوع پیوسته (مشهوربه انقلاب) درکشورهای موسوم به جهان سوم ، ازنیمه دوم قرن بیستم به بعد ازاین سنخ اند. بعدازانقلاب روسیه هیچ یک ازانقلابات بوقوع پیوسته درقرن معاصر بویژه انقلاب های دهه های پنجاه تا هفتاد که به مدد فضای دو قطبی حاکم بر جهان صورت گرفته اند، علیرغم سال ها مقاومت نتوانستند به پیروزی نهائی دست یافته وروند تکاملی خود را پی گیرند. انقلاب های مشهوروشناخته شده ای چون ویتنام درآسیای جنوب شرقی ، ساندیست ها درامریکای لاتین، ایران درخاورمیانه و دیگرجهت گیری های انقلابی وعدالت خواهانه درگوشه وکنارآسیا وآفریقا درحالیکه ازحمایت مستقیم وغیرمستقیم جبهه جهانی سوسیالیسم برخوردار بودند، نه تنها نتوانستد به اهداف خود دست یابند، بلکه مشاهده می شود بلافاصله پس ازهم پاشیدگی اردوگاه سوسیالیسم وقطع حمایت این جبهه، حتی موجودیت وحاکمیت سیاسی شان نیزدگرگون می گردد. تنها استثنا انقلاب چین است که با حفظ موجودیت و حاکمیت سیاسی خود فازغ از ایده ئولوژی تحمیل شده بر آن، می تواند درجهت مخالف راهبرد ترسیم شده انقلاب خلقی ، روند تکامل خود را طی کند . زیرا این انقلاب توسط طبقه ای به وقوع پیوست ( دهقانان )که جای ارتقاء طبقاتی داشت. حتی انقلاب روسیه نیزعلیرغم هفتاد سال قدمت وبرخورداری ازکلیه امکانات دفاع بیرونی ، بدون موفقیت نهائی مجبوربه رجعت به گذشته می شود وبه نظام سرمایه داری بازمی گردد. زیرا دموکراسی بزرگترین خورنده و دشمن اصلی این گونه انقلاب هاست .علیرغم حس نوستالژیک به انقلاب کوبا به یقین می توان گفت درصورت صدوراجازه ورود دموکراسی و ایجاد فضای باز سیاسی نه تنها ساختار اقتصادی،بلکه هویت سیاسی کوبا نیزدرعرض مدت بسیارکوتاهی دستخوش تغییرمی شود و این دژتسلیم نا پذیرنیزفروخواهد ریخت!

رهبری جنبش:
در ارتباط با مبارزات مردم و شیوه رهبری جنبش بحث های بسیاری صورت گرفته است . آنچه تا کنون گفته شده است دردومقوله کلی سازمان دهی هرمی وسازمان دهی افقی یا شیوه فرم قابل جمع بندی است .دوستانی که سازماندهی کلاسیک یاهرمی را نپذیرفته اند با توجه به ضعف تشکیلاتی و تفکرحاکم برسازمان رهبری کننده جنبش که درحال حاضردردست نیروی های اصلاح طلب ومعتقدان به مذهب سیاسی است – ازتکرار تجربه تلخ تاریخی سلطه استبدادمذهبی و حذف سایرنیروهای اجتماعی نگرانند.عدم ارتباط با جامعه ازسوی کلیه احزاب و سازمان های مخالف نظام که مرکزیت و بیشترین نیروی فعال و سازمان ده آنها درخارج ازکشوراست وسرکوب چند دهه ای امکان فعالیت (حتی مخفی ) سازمان داده شده در کشوررا از آنها سلب کرده است ، باعث شده است که آنها سازمان دهی افقی را تشویق کنند تا از دست یابی نیروهای مذهبی به این نهاد جلوگیری کرده وامکان مشارکت وفرصت تصمیم گیری برای خود را فراهم آورند. نیروهای مذهبی اصلاح طلب نیزکه به دلیل گذرذهنی ملت ازاندیشه های آنان ،قدرت سازماندهی هرمی مبارزات را ندارند ودرصورت پذیرفتن رسمی این رهبری هم با خطردستگیری وهم با خطر ایده ئولوژیکی ردنظام اسلامی وحذف دین ازسیاست روبرویند، خواهان مبارزات افقی اند. زیرا با توجه به ضرورت ائتلاف با سایر نیروهای مخالف مانند: ملی مذهبی ها، نهضت ازادی – مبارزان قومی، جمهوریخواهان ملی گرا ، نیروهای سکولار،سازمان ها وفعالان حقوق بشری و .... در انتظار آنند که بتوانند بدون لمس خطرمذاکره آشکاروتوافق سازمانی با سایر نیروها، آنها را با جنبش همراه کرده و ضمن بهره برداری از امکانات سازمانی و قدرت سازماندهی ودریافت کمک تئوریک و سیاسی آنها ، از پذیرش مسئولیت طرح خواسته های رادیکال آنها شانه خالی کرده وازعواقب مبارزه متفاوتشان نیزدرامان باشند .تکرار "جمهوری اسلامی نه یک کلمه کم و نه یک کلمه زیاد " ازسوی موسوی جدای ازآنکه برخواسته ازعمق اندیشه سیاسی وتفکر ایده ئولوژیکی اوست، حاکی ازاین نوع تفکر سیاسی - سازمانی است . باید گفت بزرگترین خطری که جنبش را تهدید می کند نه امنیت فیزیکی و نه نوع و شکل سازمان رهبری است . اینکه گفته می شود زندانی شدن هسته سه نفره رهبری کنونی یعنی خاتمی - موسوی و کروبی جنبش را ازحرکت بازمیدارد وبرای جلوگیری ازاین واقعه پیش فرض های حفاظتی، حتی خروج آنها از ایران نیز پیشنهاد شده است. یک تحلیل نادرست بر اساس عدم شناخت از شرایط موجوداست. زیرا دستگیری وزندانی شدن آنها نه تنها جنبش را ازحرکت باز نمی دارد، بلکه شا ید بتواندهم باعث تعمیق وگسترش جنبش شده وهم درصورت عدم تسلیم ، رهبران فعلی را به رهبران همه ملت تبدیل نماید .اگر به تاریخ مراجعه کرده باشیم زندانی شدن و یا حتی مرگ رهبران جنبش های مردمی درهیچ کجای جهان باعث ازبین رفتن جنبش نشده است. این فرضیه درمورد رهبران ِاحزاب وسازمان های سیاسی با سازمان دهی هرمی و ایده ئولوژی خاص صادق است. یعنی احزابی که هدف مشخص و سازمانی یه ازقبل تعین شده ای را دنبال کرده وترویج می نمایندو اساسا" رهبری اعضا و هواداران سازمانی خود را برعهده دارند. اگرجنبش گاندی را بدلیل تغییر شرایط وتحولات بین المللی تکرارنشدنی و به تاریخ پیوسته بدانیم وجنبش ضد آپارتاید افریقای جنوبی را نیز یک استثنای تاریخی فرض کنیم . تصویززنده وهنوزبرپرده مانده ملت های تحت فشاری مانند برمه و زیمباوه که اساسا" قابل مقایسه با جامعه پویا، فرهیخته ، پیشرونقش دهنده ایران نیستند(یعنی کشوری با سابقه ای طولانی ودرخشان ازمبارزات آزادی خواهانه) گویای این واقعیت است. آنچه عمیقا"جنبش را تهدید می کند نه دستگیری رهبران که درشرایط کنونی به نوبه خود می تواند تاثیرمنفی بسیاری برروند جنبش بگذارد، بلکه میدان دادن به اغتشاش ذهنی ، پراکندگی وابهام اهداف نهائی وقوام نیافتگی مقوله دموکراسی درساختارسازمانی ونگرش رهبری واندیشه سیاسی احزاب و سازمان های سیاسی است. که می تواند به جنبش انتقال یافته وآنرا ازدرون متلاشی کند، حتی اگرجنبش درگام اولیه وکسب قدرت سیاسی به پیروزی رسد. ازاین روست که نگارنده با هراس اعلام میدارد : سوق دادن جنبش به سوی جنبشی بی سازمان تهدید بالقوه ایست که آینده ایران را با خطری جدی رو بروخواهد ساخت.

در پایان:
بحث برسرآن نیست که رنگ سبز شاخص سیدی ونشانه ای ازمذهب تخدیر گراست یا سبز صلح وآزادی ! باید ازخیل روشنفکران وفعالان سیاسی ای که طی دوران سی ساله نظام اسلامی وتغییر فضای حاکم برجهان تک قطبی براثرفشارواقعیت های نمایانگرانه وزیرجلدی فضای تسخیرشده توسط غول سرمایه وهیولای تکنولوژی هدایت گرانه ، ذهن ها را شسته و با دوری جستن از واقعیت های تاریخی مبارزه طبقاتی و روند تکامل اجتماعی، درغم شکست سکتاریسم زائیده سوسیالیسم دولتی به انتزاع گرویده اند، وازمدافعان عدالت اجتماعی که در شرایط موجود دموکراسی را محلل رسیدن به آمال میدانند، پرسید! اگر هدف دست یابی به دموکراسی است با درک شرایط کنونی جهان وایران، بر بنیان کدام سمت گیری اقتصادی می توان ساختار سیاسی ای بنا نهاد تا به دستاوردهای عام بشری ومفاهیم پذیرفته شده و رسمیت یافته در جهان یعنی دموکراسی، حقوق بشر، آزادی ها ی سیاسی و اجتماعی دست یافت ؟ سوسیالیسم خلقی – سوسیالیسم دولتی – اقتصاد اسلامی- سوسیال دموکراسی عاریتی یا سرمایه داری با تقویت گرایش ملی آن ؟ خروج ازپیله انتزاع فلسفی، پیوستن به وهم ایده آلیستی نیست! واقعیت همان است که هست. اگر تعریف ازدموکراسی وحقوق بشرهمان است که دردنیای سرمایه داری جاری است پس درشرایط کنونی بایدازاین راه بدان رسید! وبازهم این سئوال را تکرار کرد که مقوله سوسیال دموکراسی موجود ازچه ماهیتی برخورداراست وبرای رسیدن به این مفهوم به عاریت گرفته ازکدام کانال بایدعبور کرد؟ تجربه عملی لمس وقایع تلخ تاریخی ، درکنارنگاه جدیدعلمی به شناخت جوامع ودیالکتیک روند تکامل تحولات اجتماعی نشان داده است نمی توان با توسل به سکته ناقص نئو لیبرالیزم اقتصادی چون احمدی نژاد متوهم مرگ سرمایه داری را اعلام کرد وباردیگر راه رسیدن به عدالت اجتماعی را ازدموکراسی جداساخت. درشرایط کنونی درک این مقوله چندان پیچیده نیست که نه تنها با سوسیالیزم دولتی، بلکه با هیچ شق دیگری از اقتصاد نمی توان به دموکراسی بورژوازی دست یافت ! به عدالت خواهان آرمان خواه نیز می توان گفت : به گواه تاریخ و واقعیت های موجود، نظام سرمایه داری نتوانسته وماهیتا" نخواهد توانست عدالت اجتماعی تعریف شده در سوسیالیسم را به جهان عرضه دارد اما اگرتعریف حقوق بشررهائی ازقیدعبودیت سرمایه وقراردادن انسان درجایگاه انسانی "هنوزنا شناخته اش" است، بازهم باید از معبر دموکراسی قابل تعریف و پذیرنده در اذهان جامعه بشری گذر کرد. نمی توان مختاروار به خون خواهی قتل عام ناجوانمردانه اندیشه های مارکس شمشیر کشید و تاخت و تاز کرد. اگر ریشه های درخاک مانده این اندیشه نیروئی در نهان دارد، باید شرایط رشد ونمو آزادانه آنرا فراهم آورد. سلطه مستبدانه طبقه ای بر طبقه دیگرحتی اگر مارکس به آن دلبسته باشد، بازهم خالق دیکتاتوری است. مقوله ای که سال ها از ذهن ها زودوده شده است .

محمدرضا قاسمپور
هشتم مهر ماه هشتاد و هشت


۱ - پاکسازی طبقاتی : ۴ شهریور ٨٨- اخبار روز
۲ -۴- ۵- بسوی انتخاب نه انتخابات :٣۰ آذر ٨۷- اخبار روز
٣ - انتخابات و نقش ها : ۲۱ آذر ٨۷ – پیک ایران
۶- هر چند مقاله قصد ورود به این مبحث را ندارد اما در کنار بررسی عوامل اجتماعی- سیاسی دخیل در مقوله مورد بحث به اشاره باید گفت : تسلط تفکر چریکی بر اندیشه سیاسی گروه های مبارز در نیمه دوم دهه چها و افول ان در دهه پنجاه نمی تواند بدون تاثیر ازماهیت طبقه متوسط ایران در دو مقطع ذکر شده باشد.