مسجدسلیمان ، شهری یوتوپیایی


سمین امین


• یکی از جاهای دفن اعدام شدگان گورستان خارجی ها در ابتدای ورود به شهر بود که با تابلویی آن را مشخص کرده بودند: "گورستان منافقین و کفار". تابلویی که شاید به این قصد نصب شده بود تا مسافری که برای اولین بار وارد این شهر می شد بفهمد به کجا پا گذاشته است و نیز شاید برای گرفتن زهرچشم از کسانی که زمانی خواسته بودند از طریق همدلی با این کشتگان، در این شهر کوچک یوتوپیایی بنا کنند تا در آن از فقر و بیماری و گرسنگی وبی عدالتی اثری نباشد ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
شنبه  ۱۱ مهر ۱٣٨٨ -  ٣ اکتبر ۲۰۰۹


   مسجدسلیمان را شاید بتوان از جمله اولین شهرهای مدرن ایران به شمار آورد . این شهر با کشف نفت در حدود صد سال پیش زاده شد. مسجدسلیمان در واقع حاصل یک اتصال کوتاه و یک میانبر بود. اتصال میان دو شکل بندی یا دو ساختار کاملا متفاوت؛ شکل بندی سیاسی – اقتصادی نظام سرمایه داری در پیشرفته ترین شکل آن – یعنی نظام سرمایه داری استعماری انگلستان و یک صورت بندی بسیار بدوی – نظام ایلیاتی – عشیره ای قبایل بختیاری. با کشف نفت و ایجاد تاسیسات نفتی و به وجود آمدن ادارت و موسسات مختلف و پیدایی سریع شهری با تمام نشانه های یک شهر مدرن- راه آهن؛ سیستم فاصلاب شهری، مدرسه؛ باشگاه، و از این قبیل بسیاری از عشایر بختیاری به کارگران شرکت نفت تبدیل شدند و ضمن آن از سراسر ایران جمیعتی قابل توجه به سوی این شهر نوخاسته روان شد و شهر به اجتماعی چند فرهنگی از مردم گوناگون – چه ایرانی و چه غیرایرانی تبدیل شد. شهری که می توان گفت خلاصه و چکیده چندین فرهنگ، چندین تمدن و چندین صورت بندی فکری و فرهنگی بود. این ویژگی شهر را به یک بابل نو تبدیل کرد که می توانستی همه نوع افکار و عقاید و همه نوع زبان را در آن ببینی. نتیجه این ویژگی به وجود آمدن استعدادی در شهر بود برای تساهل و رواداری و دور ماندن از تعصبات. اما ویژگی دیگر این شهر کارگری بودن آن بود. این ویژگی در کنار فقر وسیع مردمی که در مشاغل کم درآمد به کار مشغول بودند و در مقابل زندگی پرزرق و برق کارمندان عالی رتبه شرکت نفت – چه خارجی و چه ایرانی و نیز مستشاران آمریکایی و انگلیسی زمینه را برای رشد گرایش های مارکسیستی و چپ گرایانه فراهم کرد. از دهه پنجاه به بعد که ارتش در این شهر شروع به ایجاد تاسیسات تانک سازی کرد و باز موج جدیدی از مهاجران به این شهر وارد شدند تا در شرکت پرسیزیون به کار مشغول شوند ( که قرار بود آپارتمان هایی برای ارتش بسازد) شکل شهر به صورت دیگری در آمد. با تمام شدن ذخایر نفتی، شرکت نفت رفته رفته جای خود را به ارتش داد. بسیاری برای کار به ارتش پیوستند. و بسیاری از عشایرکه تا آن زمان هنوز یک جا نشین نشده بودند، با زوال این شکل زندگی برای کار به پرسیزیون پیوستند و مورفولوژی دیگری به شهر بخشیدند. این گروه دوم مهاجران از دهه ۵۰ به بعد نقش مهمی در سرنوشت شهر ایفاء کردند.

   در مسجدسلیمان به دلیل آن فضای چند فرهنگی و نیز فقدان دین فقهی برای زندگی اخروی مردم، اندیشه های اسلامی پیام آوران انقلاب اسلامی چندان نفوذی نداشت. با شروع انقلاب، این معلمان چپ گرا بودند که رهبری تظاهرات ضد رژیم را بر عهده داشتند و آن را سازماندهی می کردند. تظاهرات وسیع گروه های دانش آموزی و آموزگاران اغلب به صورتی مسالمت آمیز و بدور از خشونت صورت می گرفت. سیر انقلاب در مسجدسلیمان تقریبا به همان صورتی بود که سایر جاها صورت گرفت. یعنی با وجود اینکه گروه های چپ گرا تظاهرات و اعتراضات را شکل می دادند و پیش می بردند اما آنها رفته رفته همزمان با قدرت گیری رهبری تمامیت خواه انقلاب و عقب نشینی رژیم شاه، تحت الشاع قرار گرفتند. رهبری و طرفدارن نظام جدید کم کم نمایندگان خود را برای ایراد وعظ و سخنرانی به این شهر گسیل داشتند و از آنجایی که تقریبا سقوط شاه مسجل شده بود، گروه های از مهاجرین عشایر پیش گفته به هوای رسیدن به یک زندگی بهتر به این موج انقلاب پیوسند.
   نخستین رویارویی بین گروه های چپ و قدرت جدید در فردای پیروزی انقلاب صورت گرفت؛ در ۲٣ بهمن ۱٣۵۷. ژاندارمری شهر با نظام جدید اعلام همبستگی کرده بود. اما گروه های چپ این عمل را یک فریب می دانستند و عزم خلع سلاح ژاندارمری را کردند. هنگامی که آنها در جلو ژاندارمری ازدحام کرده بودند یک روحانی جوان به روی دیوار ژاندارمری رفت و با انگشت تهدید خطاب به جمعیت   گفت:" همه شما را می شناسم". آنهایی که به این تهدید پوزخند زدند و به سوی ژآندارمری یورش بردند، شاید هرگز گمان نمی کردند این تهدید روزی کارساز شود.

   فتح ژاندارمری، برای گروه های چپ اولین تجربه در به دست گرفتن فضای فکری و سیاسی شهر بود. گروه های هوادار سازمان ها ی سیاسی یک باره در شهر نمایان شدند. هر کدام برای خود صاحب تشکیلاتی شد، دفاتری در جای جای شهر برپا کرد. مجالس بحث و گفتگو بر پا شد و گروه ها هم با هم و هم با طرفداران نظام جدید وارد بحث و مجادله شدند. در این زمان پنج گروه از سایر گروه ها از هوادارن بیشتری برخوردار بود. پیکار برای آزادی طبقه کارگر، چریک های فدایی خلق، مجاهدین خلق ایران، حزب توده و سازمان رزمندگان برای آزادی طبقه کارگر. قدرت گروه های چپ در شهر به اندازه ای بود که عده ای به طنز نام "مسکو سلیمان" را بر آن نهادند. اعتصابات گروه های دانش آموزی چپگرا در سال ۵۹ که با دست اندازی نیروهای رزیم بر آموزش و پرورش مبارزه می کردند، تقریبا مدارس را به تعطیلی کشانید. مدرس متوسطه در شهر محل بحث و اظهار نظر در باره رفتار رژیم با مردم و نفی سرکوب نظام جدید بود. علاوه بر این در ابتدای پیروزی انقلاب، سازمان های چپ مخصوصا سازمان چریک های فدایی در تبعیت از فعالیت های سازمان مرکزی خود پیوسته در کار انجام تظاهرات و گردهمایی های مختلف – متینگ – بود. هواداران چریک های فدایی در یک اقدام بی سابقه ساختمان بهزیستی را تسخیر کردند و آن را به مقر فعالیت های خود تبدیل کردند. در اقدامی دیگر گروه های چپ اعتصابات و تظاهرات دیپلمه های بیکار را شکل دادند که در نهایت منجر به تسخیر فرمانداری شهر برای مدتی طولانی شد. در ابتدای پیروزی انقلاب بسیاری از فعالان سیاسی نیز به شهر رفت و آمد می کردند و به ایراد سخنرانی و تبلیغ اندیشه های گروه خود می پرداختند. به این گونه بود که نماینده سازمان چریک های فدایی در انتخابات مجلس شورای اسلامی رای بالایی آورد و نیز نماینده سازمان مجاهدین نیز توانست آراء لازم برای ورود به مجلس را پیدا کند. اگر چه هر دو از راه یافتن به مجلس منع شدند.

تا پیش ازشروع سرکوب خونبار خرداد شصت و سال های بعد از آن، رفتار رژیم با مخالفان از موضع ضعف بود. افرادی که دستگیر می شدند، تقریبا بلافاصله آزاد می شدند. حمله به راه پیمایی ها و برهم زدن متینگ ها از رفتار معمول "فالانژها" یا چماق به دستان رژیم بود. اما "جو" ِ شهر در دست چپ گراها بود. به نظر می رسید این وضع فشار روانی فراوانی بر گروه های سرکوب وارد می کرد. گروه های سرکوب در اقلیت بودند و حامی چندانی از میان مردم – مگر تعدادی از همان مهاجران نسل دوم- نداشتند. این فشار روانی با قتل یکی از هوادارن نوجوان سازمان رزمندگان یک باره سر باز کرد؛ اما این رفتار باعث منزوی شدن بیشتر گروه های سرکوب و قدرت گیری بیشتری چپی ها شد. با این حال دولت گروه های چپ در سراسر ایران و البته در مسجدسلیمان مستعجل بود. با آغاز سرکوب، سرکوب در مسجدسلیمان هم آغاز شد و حکومت با اعدام نوجوانان هوادار گروه های چپ و بعد مجاهد دستگاه کشتار خود را به کار انداخت. با اعدام نوجوانی به نام اسماعیل – که کارش فروش نشریه سازمانی بود که هوادارش بود- این نظام نخستین قربانی خود را- رسما   به کام مرگ فرستاد و بعد از آن به اعدام سلسه وار و پیوسته هوادارن و اعضای موثر این سازمان ها مشغول شد. فضای رعب و هراس یکباره بر شهر مستولی شد. بسیاری که بیم آن می رفت دستگیر و کشته شوند از شهر گریختند. آنهایی که نمی توانستند مخصوصا دختران در خانه ها ی آشنایان و یا در خانه خودشان پنهان شدند که این کار آسبیب های روانی جدی هولناکی برای آنها به بار آورد.

در نخستین سال های دهه شصت تقریبا ۲۰۰ نفر از هوادارن گروه ها و مخصوصا هوادارن مجاهدین را اعدام کردند. برای کسی باورکردنی نبود. مردم گمان می کردند نیروهایی از شهرهای دیگر- مخصوصا شهرهای مذهبی همجوار دست به این کار می زنند. اما بخشی از نیروهای سرکوب را همان مهاجرینی تشکیل می دادند که دیرزمانی در همین شهر با فقر زندگی کرده بودند و نیروی کینه توزی هولناکی در آنها انباشته شده بود که با دسترسی آنها به قدرت یکباره منفجر شد. همه جا این نیروها به جستجوی مخالفان بودند. آنها شهر را قرق کرده بودند. خیابان اصلی شهر که زمانی محل تجمع و تبلیغ و بحث گروه ها بود تبدیل به شکارگاه نیروهای سرکوب شد. بر تیرهای چراغ برق خیابان بلندگو نصب کرده بودند و مارش نظامی و اطلاعیه های جنگ و اخبار سرکوب را پخش می کردند. تعقبب و دستگیری مخالفان فقط محدود به شهر نبود. آنها در شهرهای اطراف نیز به جستجوی مظنونین بودند. بسیاری از معلمان و دانش اموزان از مدارس اخراج شدند و از ثبت نام آنها در مدارس جلوگیری به عمل آمد. با شکل گیری دستگاه گزینش نیز در سالهای بعد سابقه هواداری از یک گروه از جمله مواردی بود که فرد را از دسترسی به امتیازات زندگی اجتماعی و داشتن یک شغل دولتی و نیز ورود به دانشگاه منع می کرد.

محل نگهداری زندانیان یک ساختمان قدیمی متعلق به شرکت نفت بود که کلیه اعمال مربوط به بازجویی و صدور حکم و غیره در آن انجام می شد. اما اجرای حکم اعدام در"مدرسه خارجی ها" که محلی بود بیرون از شهر، صورت می گرفت. کشته ها را در جاهای مختلف بیرون از شهر دفن می کردند. از جمله در آن سوی شهر درنزدیکی یک گورستان معمولی از مردم ، گورستان کوچکی متعلق به تعدادی از اعدامی وجود دارد که می توانی فقط نامی از آنها را بر سنگ قبری که بالای سرشان نصب کرده اند ببینی.
   یکی از جاهای دیگر دفن آنها گورستان خارجی ها در ابتدای ورود به شهر- از سمت اهواز- بود که با تابلویی آن را مشخص کرده بودند: "گورستان منافقین و کفار". تابلویی که شاید به این قصد نصب شده بود تا مسافری که برای اولین بار وارد این شهر می شد بفهمد به کجا پا گذاشته است و نیز شاید برای گرفتن زهرچشم از کسانی که زمانی خواسته بودند از طریق همدلی با این کشتگان، در این شهر کوچک یوتوپیایی بنا کنند تا در آن از فقر و بیماری و گرسنگی وبی عدالتی اثری نباشد. سودایی که پاسخ اش مرگی ناصواب و ظالمانه بود. بدن کشتگان را بر گرد این شهر پراکنده کردند به این گمان که آنها را از شهر بیرون کرده اند. و تصویر آرمانی آنها را نیز از شهر نابود کرده اند. اما شهر – این شهر یوتوپیایی هنوز با ارواح محافظ کشتگانش در خاطره بازماندگان زنده است و سخن می گوید.