تاریخ، و "پژوهش" جنایتکاران حرفه ای


ایرج فرزاد


• کتاب "پژوهش"، در این شرایط که جامعه ایران، به چنان روحیه انقلابی، خلاف جریان و تهدید کننده ارتجاعی به مراتب مخوف تر از اختناق آریامهری نیاز دارد، قبل از هر چیز و مقدم بر هر "اشتباهی" که از چریکهای فدائی سر زده و یا "خیانت"هائی که در زندان و زیر شکنجه با اعتراف علیه "رفقای خود" مرتکب شده و آنان را "لو" دادند، یا اینکه در جریان درگیری خانه تیمی مهرآباد در سال ۵۵ موجب مرگ "دو کودک بیگناه" شده اند، روی به زدن و زیر علامت سوال بردن نفس اراده انقلابی در بزیر کشیدن اختناق و حکومت خونین و ضدانسانی جمهوری اسلامی دارد ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
چهارشنبه  ۱۵ مهر ۱٣٨٨ -  ۷ اکتبر ۲۰۰۹


این روزها، "موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی" وابسته به نهادهای امنیتی رژیم اسلامی، "جلد اول" کتابی را تحت عنوان "چریکهای فدائی خلق از نخستین کنشها تا بهمن ۱۳۵۷" به "قلم" فردی تحت نام "محمود نادری" منتشر کرده است.

بسیاری از کسانی که زمانی دستی در جنبش فدائی داشتند، در باره این کتاب "پژوهشی" و تصویرسازیهای کاملا نقشه مند و آگاهانه نهادهای امنیتی رژیم، اظهار نظر کرده اند.

من در اینجا به عنوان کسی که در همان سالهای اولیه عروج جریان فدائی، با نظرات و "مشی" حاکم بر آن موافق نبودم، قصد دارم هدف سیاسی ای را که پشت انتشار این کتاب قرار دارد، در معرض دید همگان قرار بدهم.

من با کسانی از کادرهای این جریان، از نزدیک آشنا بودم. با "سعیدی بیدختی" و "علی اکبر جعفری" که در دانشکده اقتصاد دانشگاه تهران همیشه به نام "فریدون" او را میشناختند، همکلاسی بودم و علاوه بر هم دانشکده ای و هم درس بودن با حمید مومنی و بهمن روحی آهنگران، با این دو نفر اخیر مناسباتی سیاسی نیز داشتم . با "اسفندیار کریمی" که علاوه بر هم کلاسی بودن در همان دانشکده اقتصاد، در زندان شاه، هم بند و هم زندانی سیاسی بودم نیز کم تا بیش آشنا هستم. ایشان خوشبختانه جان بدر برده است و آکنون، با اینکه زاویه نقد او مورد قبول من نیست، در زمره منتقدهای مشی چریکی است. بهمن، در سالی که پس از پایان تحصیلات، دوره سربازی اش را ناتمام گذاشت و به زندگی مخفی روی آورد، سعی و تلاش کرد که روی من کار کند و من را برای "سازمان" عضوگیری کند. آنوقتها، به دلیل اختلاف بر سر مشی چریکی و این وافعیت که من معتقد به ایجاد حزب و "کار توده ای" و یا به تعبیر آنروزها، "سیاسی کار" بودم، آن مراودات و رابطه ها به یک همکاری تشکیلاتی منجر نشد. بعلاوه "بهروز سلیمانی"، از کسانی بود که همراه با چند نفر دیگر در "حوزه" و هسته ای قرار داشت که من مسئول جذب آنان را به "تشکیلات" خود برعهده داشتم. بهروز در جریان دستگیری و محکومیت به زندان و سپس در زندان، به مدافعان مشی چریکی پیوست. من با شناختی که از این افراد داشتم، که غیر از اسفندیار کریمی، بقیه جان باخته اند، آنها را انسانهای انقلابی، بشدت حساس نسبت به زندگی کارگر و زحمتکش و مدافع جامعه ای پیشرفته و انسانی و مدرن تشخیص دادم. بویژه در رابطه با حمید مومنی مطلقا به تصورم نمی گنجید که او از مدافعین مشی چریکی باشد. حمید را انسانی میشناختم که از طرفی اهل مطالعه بود و از طرف دیگر فوق العاده انسان عاطفی و با احساسی بود. تصور اینکه او را سیانور زیر دندان و کلت به کمر بسته در ذهنم مجسم کنم، با آن تصویر واقعی ام از او ناهمخوان می آمد. قصدم این است که بگویم، همانطور که بسیاری از بازماندگان آن نسل، نسبت به مشی چریکی دارای مواضع بازبینی شده ای شده اند، حال از هر موضع راست یا چپ و یا سانتر، اصلا دور از انتظار نمیدانستم که در صورت زنده ماندن این عزیزان، آنها هم روایت دیگری از آن دوران اولیه مشی چریکی و تاکتیکهای سیاسی و بازبینی "اشتباهات" ارائه بدهند، همانطور که در میان منتقدین "پژوهش" نهادهای امنیتی رژیم، کسانی هستند که خود در آن سالها چه بسا از عناصر کلیدی مدافع آن مشی و اکنون در مکان دیگری و گاه حتی در سازمانی با خط مشی متفاوتی فعالیت دارند و یا جزو "منفردین" چپ و سوسیالیست اند و یا چه بسا از فعالیت سیاسی به معنی مبارزه "انقلابی" و یا "خشونت آمیز" خود را کنار کشیده اند. در اینجا لازم نمیدانم که بطور کلی خط مشی فدائی و یا کمونیسمی را که آنها نمایندگی میکردند، در معرض یک انتقاد مارکسیستی قرار بدهم، چه، این مساله، از ظرف مدافعان آن روایت از کمونیسم که من به آن متعلقم، چه بسا به تفصیل مورد بحث و نقد و بازبینی قرار گرفته است.

اما جایگاه جنبش فدائی در آن مقطع از تاریخ ایران، وزن و اعتبار دیگری ورای صرف اعتقاد به مشی چریکی است.

این جنبش یک حرکت شجاعانه و خلاف جریان و به عبارتی زبان "کمونیسم" موجود در جامعه ایران بود. هیچکس شک ندارد که جنبش فدائی در نقد "پراتیک" کمونیسم تا آنوقت موجود جامعه ایران پا به عرصه فعالیت گذاشته بود که به روایت حزب توده تعریف شده بود. "رد تئوری بقا" و یا "مبارزه مسلحانه، هم تاکتیک، هم استراتژی"، بیان افراطی و احساسی یک روش انتقادی در رد سوسیالیسم "محافظه کار" بود. این واقعیت که "محدودیتهای" تاریخی، امکان یک گسست کامل و مارکسیستی را از روایت کمونیسم و مکتب حزب توده را به بنیانگذاران جریان فدائی نداد، این حقیقت که اختناق آریامهری و سلطه ساواک، فضا را برای تعمیق یک بررسی علمی و انتقادی از کمونیسم محافظه کار سلب کرد، ذره ای از این حقیقت کم نمیکند که جریان فدائی از مواضع انتقادی درون دوایر الیت روشنفکری و انقلابی جامعه ایران و اعتراض قابل تقدیر آنها به فقر، سرکوب، شکنجه و قتل سیاسی و تبعیض و شکاف طبقاتی و عقب ماندگی سیاسی و اقتصادی جامعه سر برآورد. تحولات زیر و رو کننده ای که در بطن دوران بحران انقلابی روی دادند و به انقلاب ۵۷، انجامید، تغییرات و دگرگونیهای بنیادینی را چه در ذهنیت مردم و چه در ذهنیت جریانات سیاسی موجب شد. ما در بطن آن تحولات و جوششی که بحث در مورد دولت، طبقات، رابطه "پیشروان" با طبقه، سوسیالیسم و جایگاه فکر و اندیشه و تئوری در پراتیک و مبارزه؛ و تجارب مثبت و منفی قطبهای سوسیالیستی موجود و احزاب پیرو آن اقمار را بطور عاجل در دستور بازتعریف و بازبینی همگان و تمامی رگه ها و روایات "سوسیالیستی" گذاشته بود، در عین حال شاهد نشو نمای یک رگه نسبتا قوی مارکسیستی در میان برخی از لایه های انسانی جریان فدائی در بازبینی مشی فدائی بودیم.

اما هدف از انتشار کتاب "پژوهش"، عیان کردن اسنادی دال بر این سیر تعمیق و بازبینی نیست. این کتاب را باید در زمره "تحقیقاتی" قرار داد که نمونه برجسته شجاعت مارکسیستهای پراتیک را در روسیه برای پیشبرد انقلاب سوسیالیستی، در محدودیتهای تاریخی ماتریال انسانی محمل آن خیزش و شجاعت انقلابی ضرب کردند و هر نوع دست بردن به ارکان قدرت و سلطه سرمایه و بنیانهای استثمار و ستم و سرکوب از جانب انقلابیون و "پیشروان" مردم سالها تحت تحقیر و سرکوب را در خانه "استالینیسم" و دادگاهها و تصفیه های سال ۱۹۳۸ قرار دادند. این از آن نوع جار و جنجال و هیاهو و عوامفریبیهای سازمان "سیا" و تبلیغات "جنگ سردی" با "افشا" و انتشار وسیع نطق خرشچف در کنگره ۲۰ حزب کمونیست شوروی سابق و نمایش "جنایت پیشگی" بانیان هر حرکت و اقدام علیه نظم موجود و "بی فایده" نشان دادن و به "هدر رفتن" جان بیست میلیون قهرمان جنگ ضدفاشیستی است. این جولان ادبیات "جنگ سرد" اسلامی در دوران پس از سلطه و استیلای اسلام سیاسی در ایران است.

کتاب "پژوهش"، در این شرایط که جامعه ایران، به چنان روحیه انقلابی، خلاف جریان و تهدید کننده ارتجاعی به مراتب مخوف تر از اختناق آریامهری نیاز دارد، قبل از هر چیز و مقدم بر هر "اشتباهی" که از چریکهای فدائی سر زده و یا "خیانت"هائی که در زندان و زیر شکنجه با اعتراف علیه "رفقای خود" مرتکب شده و آنان را "لو" دادند، یا اینکه در جریان درگیری خانه تیمی مهرآباد در سال ۵۵ موجب مرگ "دو کودک بیگناه" شده اند، روی به زدن و زیر علامت سوال بردن نفس اراده انقلابی در بزیر کشیدن اختناق و حکومت خونین و ضدانسانی جمهوری اسلامی دارد. این کتاب میخواهد با "سند" این نطفه شک و تردید را نسبت به انقلابیون ایجاد کند که مگر از "حمید اشرف" پاکباخته تر و انقلابی تر و پیگیر تر را میتوان در آن سالها سراغ داشت؟ او که طبق اسناد "ساواک" و ورقه بازجوئیها، در اینکه رفیق زخمی خود را به قتل برساند و یا موجب مرگ دو کودک شود، "تردید" نکرد! میخواهند "مستدل" کنند، که او، و به تبع آن، هر انقلابی دیگری، برخلاف تصویری که جامعه در تاریخ گذشته از آنها ساخت و اکنون و در آینده خواهد ساخت، در واقعیت حتما متفاوت است و بر چنین انسانهائی و چنین "پیشروان"ی که حتی از جان خود هم میگذرند، "پرنسیپ"ی دال بر انساندوستی و عشق به رهائی انسان حاکم نبود و نیست و نخواهد بود. اینها نه در گذشته و بویژه نه در آینده "قابل اعتماد" نیستند. نفس این اراده انقلابی و نفس افتخارات و تلاشهای شکوهمند، و متاسفانه اکثرا "شکست" خورده، پیشینیان ما در طول تاریخ زیر علامت سوال است. این، فلسفه تدوین کتاب آقای "محمود نادری" در موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی رژیم اسلامی است. این کتاب، انقلابیگری و هر تلاش انقلابی در مقابل نظم موجود را زیر علامت سوال میبرد و به "خواننده" القا میکند که تکرار همان داستان "استالین" و استالینیستها" تتمه الزامی هر حرکت و خیزش آزادیخواهانه و هر مبارزه علیه بی عدالتی، سرکوب و ستم و تبعیض و استثمار است. خیزش، مبارزه علیه استبداد، در دل خود به قدرتگیری مستبدهای دیگری چون استالین و "پول پوت" و همین فداپیانی که رفیق خود را میکشتند و ترور میکردند، می انجامد! مبارزه علیه رژیم اسلامی چنین دورنمائی را دارد، پس به قدرت اسلام سیاسی تمکین کنید، از عقاید و افکار انقلابی و آزادیخواهانه و انساندوستانه ابراز ندامت کنید و دست از مبارزه برای بزیر کشیدن رژیم اسلامی بکشید. این، جوهر اصلی "افشاگری" مقام پژوهشگر رژیم اسلامی و خمیرمایه لجن مالی کردن تاریخ و جنبش فدائی و شخصیتها و کادرهای آن است.

نویسنده نه چندان محترم کتاب به خوبی از تاریخ هم مسلکان خود در طول تاریخ آگاه است. میداند که اسطوره تاریخی طبقه او، نادر شاه، حتی از کور کردن چشم پسر و پاره تن خود کوتاهی نکرد. میداند که اعلیحضرت آقا محمد خان قاجار از کله آدمها مناره ساخت و مردم یک شهر را کور کرد، میداند که اسم "شهر کوران" نام دیگر شهر کنونی کرمان است. میداند که "امام" ایشان، یک پیرمرد هفتاد هشتاد ساله، "شریعتمداری"، را واداشت که بر صفحه تلویزیون "ندامت" کند تا او خود را لایق لباس "مرجعیت" ننامد. در روز روشن، یار دیرین و همراه خود، صادق قطب زاده، را در یک توطئه، به جوخه اعدام سپرد و "لاهوتی" یکی از "هم طلبه" های خود را که هنگام فرود پرواز "انقلاب" تا درون هواپیما به استقبال خمینی رفت، تیرباران کرد. از "دستخط" حضرتش، که به بارگاه ملکوتی پیوسته است، به هیات "سه نفره" برای از دم تیغ گذراندن هزاران زندانی سیاسی سال ۶۷ و "فرمان" هجوم و لشکرکشی به مردم کردستان در ۲۸ مرداد سال ۵۸ و اعزام سفیر خون و جنایت خود به کردستان، خلخالی، و دادگاههای ۵ دقیقه ای کنار خیابان در خرداد ۶۰، لازم نیست سخنی بگوئیم، چون قرار نیست این صفحه های قتل عام و نسل کشی جمهوری اسلامی سند "پژوهش" محقق بسیار رئوف و گریزان از خشونت باشد! مشکل آقای "محمود نادری" نویسنده کتاب "پژوهشی در باره سازمان فدائی"، اصلا سانتی مانتالیسم "انساندوستانه" و یا نمایش "رافت اسلامی" ایشان و مباشرین بالادست تر او نیست. او "مامور" شده است که درست در زمانی که جامعه ایران نیاز به یک حزب و طیف فشرده انقلابی و یک رهبری "سازش ناپذیر" و بادرایت و مسئول و برخوردار از عزم قاطع در بزیر کشیدن هیولای اسلام سیاسی در ایران را با رگ و پوست، حس میکند، با "اسناد تاریخی" اثبات کند که آخر و عاقبت ابراز وجود چنین اراده متشکل، مصمم و برخوردار از یک برنامه در دفاع از برابری و آزادی و برای لایروبی جامعه از چرک و عفونت و "خشونت" اسلام سیاسی، چیزی جز تکرار صفحات دیگری از "جنایات"ی که سازمان فدائی در مبارزه علیه استبداد شاهی و سلطه دستگاه شکنجه ساواک از خود بیادگار گذاشتند، نخواهد بود! این کتاب و انگیزه نویسندگان آن، تصویر راه حل "غیرخشونت آمیز" و تسلیم طلبانه ای است که پدر خوانده های جنایتکار آنها، لاجوردی و عسکراولادی و عراقی و اسلامی، در نمایش "شاهنشاها سپاس"، در زندان سال ۵۶، حکم عافیت طلبان همیشه مجیزگوی "سلطان اسلام" و برائت از "خشونت" را، برخلاف "تندروها" ئی چون جزنی و احمدزاده و پویان و حمید اشرف و شعاعی و سلطانپور و یحیی رحیمی و بهروز نابت و صدها نفر دیگر فدائی و غیر فدائی، با وقاحت و پرروئی اسلامی فریاد زدند.

همه کسانی که در استمرار یک خط انقلابی و پیشرو و سوسیالیستی سهیم و دخیل اند، حق دارند و موظفند، نقائص گامهای اولیه حرکت انقلابی در راستای ایجاد یک جامعه عاری از سرکوب و ستم و استثمار و "خشونت" را مورد بازبینی، انتقاد و حرکت سلبی قرار بدهند. اما کسانی و نهادهائی که جیره و مواجب و ثروت و مکنت و مقام و منبر "تحقیق" خود را زیر بیرحمانه ترین سلطه حکومت اسلامی و شکنجه گران مکتبی و عاری از هر نوع حس انسانی درو میکنند، میراث داران و "پژوهشگرانی" که در حفره خونین جنایات و نسل کشیهای سالهای ۶۰ و ۶۷، و سی سال قتل و جنایت زنجیره ای در مقام محقق ظاهر شده اند، قطعا از صلاحیت قضاوت در باره تاریخ مبارزان پیشین و از جمله سازمان فدائی، تهی هستند.

مردم ایران دست اندرکار بزیر کشیدن سلطه هیولائی هستند که نفس بشریت را در منطقه و خاورمیانه و فلسطین و آفریقا و چهارگوشه جهان در سینه ها حبس کرده است. در مبارزه برای بزیر کشیدن این قدرت مخوف و ضد بشری، قطعا "اشتباهاتی" روی خواهد داد، اما "مستند" کردن اشتباهات انقلابیون نسلهای پیشین تر ما در ایران و سراسر جهان، نه ما و نه مردم ایران را از عزم به گور سپردن یک موجود عفونی و خونین و جنایتکار به نام جمهوری اسلامی باز نخواهد داشت. این مسیر تنها راه پایان دادن به سی سال "خشونت" و "بی عاطفگی" و جنایت سازمانیافته مقامات اسلامی و "آمرین" پژوهشگران والامقام است. این را جناب محمود نادری و برادران مومن و با "رافت" او در شکنجه گاهها و دادگاههای انکیزیسیون اسلامی مطمئن باشند.

۶ اکتبر ۲۰۰۹
iraj.farzad@gmail.com