دوست داشتن همه ی نام های کوچک
نقدی بر پاره ای از باورهای غیرسکولار اسماعیل نوری اعلا


اکبر کرمی


• انگاره ای که در ابتدای راه نمی تواند موزاییک رنگین ملت ایران را زیر یک سقف قرار دهد و حتا برخی از دوستان سکولار را بدتر از دشمن قلمداد می کند، چگونه می تواند به نضج و رشد پیش شرط اساسی دمکراسی یعنی انسجام اجتماعی و وحدت ملی کمک برساند؟ ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
دوشنبه  ۲۰ مهر ۱٣٨٨ -  ۱۲ اکتبر ۲۰۰۹


به تازگی مقاله ای از این جانب با عنوان "مقدمه ای برای فردا" در تلاش برای بسط نظریه ای در انسجام اجتماعی ایرانیان منتشر شده است که فحوای آن با مقاله ای از جناب اسماعیل نوری اعلا با عنوان "سکولار بودن هم چون پیش شرط مدرن بودن" که پس از آن منتشر شد، در تقابل قرار گرفته است. فراتر از آن که چنین تقابلی تصادفی و از سر اتفاق است یا نه، اصل تقابل به موضوع و انتخاب سهمگینی دامن می زند که نیازمند توجه بیشتری است. انتخابی هم چون "بودن یا نبودن".
من در آن مقدمه، ایرانیان و جنبش سبز را در آستانه ی یک انتخاب سرنوشت ساز دیده ام و از آنان خواسته ام برای با هم بودن کافی است از جنگ های - گاهی- زرگری در زیر پرچم های بزرگ و نام های غول آسا دست بکشیم و به نام های کوچک و مهربان خود و همسایه ی خود بسنده کنیم و احترام بگذاریم. هم چنان که در آن مقال آورده ام: ما نمی توانیم برای مسلمانان یا سکولارها تعین تکلیف کنیم، اما می توانیم از آن ها بخواهیم که به حقوق یکدیگر احترام بگذارند. این که مسلمانان و سکولارها می توانند به دمکراسی و حقوق بشر برسند یا نه؟ مساله ی آن هاست؛ اما این که دمکراسی و حقوق بشر هم راه و هم هدف یک اجتماع به سامان و پایدار است، باید مساله ی همه ی ما باشد. بدین ترتیب، مساله از نظر من سکولار بودن یا نبودن نیست، بلکه مساله ی اصلی زمانه ی ما "بودن یا نبودن" در جبهه ی گسترده تر دمکراسی خواهی و حقوق بشر ستایی است.
بسیاری از جریان ها ی مترقی و سکولار ممکن است بر این گونه طرح صورت مساله خرده بگیرند و بگویند: چون که صد آید، نود هم پیش ماست!
چنین باوری البته در پهنه ی اندیشه ورزی و نظریه سازی ممکن است قابل دفاع و پذیرفتنی باشد، اما واقعیت های دل آزار سیاسی، اهمیت خود را دارند و ممکن است چیز دیگری باشند. کسانی که دل نگران حقوق بشر، دمکراسی و گام های شکننده ی ایرانیان به سمت توسعه و ترقی اند، نمی توانند نسبت به آن واقعیت ها بی تفاوت باشند. همین دل نگرانی ها و بیم ها و امید هاست که لایه هایی از جریان های سکولار را در پهنه ی سیاست به نوعی بده بستان قابل قبول و توافق قابل دفاع با جریان های مذهبی مترقی و پیشرو می کشاند. بده بستانی که اگرچه به ظاهر ممکن است به عنوان عدول از صراط سکولاریسم سره و خروج از صراحت و صلابت آن تلقی شود، اما به واقع گامی است به جلو، که هم وفاق می زاید و هم توافق می آفریند؛ و نباید فراموش کرد که وفاق و توافق تنها پیش نیاز ضروری دمکراسی است. عبور از نام های مورد اختلاف و تن دادن به نام های جدید، حداقل آمادگی برای توافق و تفاهم است و چنانچه جریان های مختلف اجتماعی این بالقوگی کمینه را نداشته باشند، باید رویای یک فرازبان برای تفاهم و درنتیجه بخت دمکراسی را با خود به گور ببرند. آمادگی برای گفت و گو، آمادگی برای توافق بر سر یک متازبان، حداقل آمادگی برای تبدیل "شرایط امتناع" به "شرایط امکان" است.
نوری اعلا در گرانیگاه مقاله ی خود بر این گونه از دوستان سکولار خود می تازد و با عتاب، آنان را دوستان بدتر از دشمن خطاب می کند. چه، به باور وی، چنانچه کسی به خود اجازه دهد و ضرورت دامن زدن به گفتمان سکولاریسم را در پهنه ی تحولات سیاسی جاری به پرسش کشد، چونان کسی است که به تعبیر وی بر "سر شاخ دموکراسی" نشسته است و "بن سکولار" آن را قطع میکند. حضرت وی همین نکته را گوهر تراژدی اصلی جامعهء کنونی روشنفکری ما قلمداد می کند.

من به عنوان یک فرد سکولار با کمال احترام به حضرتش، دو ایراد اصلی بر این ادعا می آورم که امیدوارم بتوانم در مجالی دیگر به شرح کامل تر آن بپردازم:
۱-    باید پذیرفت که سکولاریته سرنوشت ماست و هیچ گریز و گزیری از آن نیست، اما واقعیت دیگر آن است که اسطوره ی وحدت فروشکسته است و در نتیجه حتا در پهنه ی اندیشه، دیگر نمی توان و نشاید دیگران را به تلقی واحدی از واقعیت فروکاست. در این کوچ جمعی از افسانه ی وحدت که نام دیگر سکولاریته است، حداکثر کاری که با این تنوع خیره کننده و خردکننده می توان کرد و نهایت انتظاری که از این موزاییک رنگارنگ انسانی می توان داشت، آدمادگی برای حداقلی از تفاهم است که با دامن زدن به گفت و گو و پیش کشیدن متازبان های نو- به- نو فراهم می آید. توسعه – به ویژه توسعه ی انسانی - در معنای عمیق و دقیق خود، چیزی از این دست است: آمادگی برای قید زدن های پی در پی به خود برای تفاهم با دیگری. جریان هایی را که در پهنه ی سیاست از چنین آمادگی بی بهره اند یا به جای قید زدن به خود، تشنه ی قید زدن به دیگری اند، نمی توان مدرن و مترقی قلمداد کرد. چنین جریان هایی از بالندگی لازم برای مواجهه ی همه جانبه با همه ی واقعیت و در نتیجه تفهاهم و توافق با دیگری بی بهره اند. این جریان ها اگرچه ممکن است در پهنه ی اندیشه بتوانند با دامن زدن به چراهای گوناگون – گاهی - به تحرک و تکاپوی فکری و فرهنگی جامعه کمک برسانند، اما در پهنه ی سیاست که میدان توافق های استراتژیک و زدو بندهای خودپایانه است - به تعبیری که در فلسفه و اولین بار برای سقراط جا افتاده است- خرمگس های معرکه اند. این جریان های ذات باور، گرفتار تورهای تو- در- توی زبان و آشفتگی های زبانی اند و دستاورد آنان – دست کم – در پهنه ی سیاست، فراتر از دامن زدن به این آشفتگی های زبان شناختی نیست. "نام گرایی(۱)" اعلام آمادگی برای توافق و تفاهم هم می تواند معنا شود.
به عنوان نمونه ای دیگر از این دست بگومگوها، می توان از "حق تسلط بر بدن" یاد کرد. سالهاست که این جانب با این ادعا که حاکمیت باید نسبت به اخلاق شهروندان خود – دست کم در پهنه ی سکس - بی طرف باشد، قلم زده ام. از نظر من اهمیت سکسوآلیزم به عنوان یکی از نمادها و سازمایه های مدرنیته، در پی گیری "حق حاکمیت بر سرنوشت خویش" حتا از سکولاریزم هم بیشتر است. چه، حکومتی که به شهربندان خود اجازه نمی دهد بر "قلمرو تن" خود حکم برانند، طبیعی است که نمی تواند صلاحیت آنان را در حاکمیت بر سرنوشت سیاسی، اجتماعی و فرهنگی خویش به رسمیت بشناسد. بندگی اخلاقی همیشه مقدمه ی بندگی سیاسی است. در نوشته های مختلف خود نشان داده ام که سد سکندر توسعه نایافتگی در ایران – دست کم در بسیاری از جاها - در اخلاق جنسی مستولی بر جان و جهان ایرانی است: سرطان اضطراب جنسی در ایرانیان است که به هراس از آزادی دامن می زند و در نتیجه به سندرم استبداد ایرانی می انجامد. اضطراب جنسی حتا دین را نیز به خدمت خود گرفته است و با سنجه هایی که فراتر از تجویزهای دینی صرف است به تفتیش رفتارهای جنسی مسلمانان اقدام می کند. عجیب نیست اگر ادعا کنیم اصلی ترین مشکل مذهبی ها با مدرنیته و سکولاریزم در سکسوآلیزم خلاصه می شود، ادعایی که نوری اعلا با همه ی تردامنی های ستایش انگیزش کمتر به آن نزدیک شده است. پیشتر نوری اعلا در مقاله ای با عنوان "اخلاق و سکولاریزم" تلاش کرده بود با توجیهاتی که به باور من بسیار شکننده و قابل نقد بود این مساله را دور بزند و با ادعای ایدیولوژیک " سکولاریسم بی آن که نهادی اخلاقی باشد تضمین کننده ی انسان ماندن انسان است" بر خصم خود تاخته بود. اما کیست که نداند، سکولاریزم ربط چندانی به انسان ماندن انسان ندارد؟ کیست که نداند سکولاریزم – حتا اگر ما سکولار باشیم – بسته ای از همه ی خوبی ها و نیکی ها نیست؟ و کیست که نداند انسان ها همه انسانند؟
باری، به باور من، استقرار دمکراسی در ایران منوط و موکول به رفع کلیه ی اشکال تبعیض از زنان است، اما این راه حل، خود در گرو حل و فصل مسایل مربوط به سکس در ایران مانده است که بدون هماوردی با آن نمی توان از عهده ی حل مسایل زنان برآمد. با این همه، من راه حل های سیاسی برای عبور از نکبت توسعه نایافتگی را به این باورها و برآوردها گره کور نمی زنم و انگاره های انسجام آفرین خود را با این نام ها و شاید دام ها آلوده نمی کنم و خوب می دانم "که هیچ ماهی هرگز/ هزار و یک گره ی رودخانه را نگشود".      
۲-    دمکراسی هم به لحاظ تاریخی و هم به لحاظ مفهومی ارتباط ضروری و ناگسستنی با سکولاریزم ندارد و دست کم می توان این انتظار را داشت که اجتماعات دینی را با دو رویکرد دمکراتیک و غیر دمکراتیک طبقه بندی و شناسایی کرد. به عنوان نمونه، حکومت جمهوری اسلامی ایران، اگر چه به علت غیر سکولار بودن(۲)، شهروندان خود را به دو گروه خودی و غیر خودی تقسیم کرده است، اما با ملاحظه ی تقسیمات متعدد و پی- در- پی دیگر که به طور دایم شهروندان ایرانی را شقه شقه می کند و از قطار خودی ها پیاده می سازد، می توان - دست کم – در مرتبه ی آسیب شناسی مشکل به عوامل یا دلایلی دیگر نیز اندیشید. عوامل و دلایلی که حتا با سکولار شدن حاکمیت، بعید به نظر می رسد که حل و فصل شود.
اگر "حکومت دمکراتیک دینی" را به معنای محصل آن، یعنی دمکراسی بین دینداران ترجمه کنیم، در آن صورت، خواهیم دید که سکولاریزم پیش نیاز این گونه از دمکراسی نیست؛ بنابر این، اگر پاره ای از مذهبی ها با سکولاریزم مشکل دارند، مشکلاشان سکولاریزم نیست، بلکه مشکلشان به تقلیلی باز می گردد که در مفهوم دمکراسی و مردم سالاری داده اند. و درست از همین روست که ادعای ریاکارانه و تحمیلی مردم سالاری دینی در عمل به دار و درفش و سرکوب و سانسور ختم می شود. در این صورت طرح و تاکید بر انگاره های انسجام آفرین ملی و نیز آماده بودن برای توافق های ملی است که می تواند ضرورت راهبردی سکولاریزم را برای عبور از فلاکت موجود دو چندان کند.
اگر چه سکولار بودن، می تواند شاخصی از مدرن بودن و به سامان بودن یک حکومت باشد، اما اصرار بر رعایت استانداردهای حقوق بشر و دمکراسی، هم از آن رو که به همه ی دلایل و عوامل نا برابری – دست کم صوری - شهروندان توجه دارد و هم از آن رو که در پهنه ی سیاست امکان توافق بر سر آنان با دیگر گروه های مذهبی فراهم تر است، از اصرار بر سکولاریزم و لایسیته ضرورت و فوریت بیشتری دارد. در واقع این انتخاب یک انتخاب سیاسی و عمل گرایانه است و نه یک انتخاب معرفتی و نظری.         

در آسیب شناسی این مشکل من بر این باورم که برخی از اندیشمندان ایرانی از توان تفکیک نقش دوگانه ی خود در پهنه ی اندیشه ی سیاسی و عمل سیاسی ناتوانند، در نتیجه با دامن زدن به گفت و گوهایی که در حوصله ی تنگ برخی از مخاطبان نمی گنجد، در فرایند تولید کالا برای لایه های پایین هرم اجتماعی اختلال ایجاد می کنند. نمونه ی حی و حاضر این بدکاری در مقاله ی "سکولار بودن هم چون پیش شرط مدرن بودن" دیده می شود. نوری اعلا در این مقاله، پاره های اصلی جریان های مذهبی جامعه را در دو راهی نفس گیر سکولار بودن یا نبودن قرار می دهد و همه ی انتخاب ها را به آن گره می زند. ای کاش نوری اعلای عزیز لحظه ای درنگ می کرد و از خود می پرسید: اگر - به عنوان نمونه - تولید کننده های لوازم آرایشی هم می خواستند مثل او عمل کنند و مشتری های ایرانی و مسلمان خود را یک پا در دو راهی سکولار بودن با نبودن نگاه دارند، چه فاجعه ای در تجارت فربه آن ها رقم می خورد!؟
به نظر می رسد این بی توجهی به جایگاه خود در هرم اندیشه (دیس اورینتیشن معرفتی و زبانی) است که گاهی امکان ادامه ی به هنگام گفت و گو و گاهی امکان به هنگام ختم گفت و گو را از ما می ستاند؛ و مگر توسعه چیست؟ غیر ازعالی ترین خودپایی جمعی که از پیوند دمکراسی و حقوق بشر متولد می شود. پیوندی که از یک طرف با رسمیت بخشیدن به مدل اقلیت-اکثریت امکان تصمیم گیری و ختم موقت گفت و گو را به جمع می دهد و از طرف دیگر، با رسمیت بخشیدن به حقوق اقلیت ها، امکان ادامه ی گفت و گو و تصمیم سازی را بیمه می کند.
نوری اعلا در جایی از مقاله ی پر از پرخاش خود آورده است:      
"یکی از ترفندهای ضد سکولاریسم هم آن است که اشخاص در سخن خود را سکولار معرفی کرده و دربارهء فواید آن داد سخن می دهند اما در عمل ـ و به بهانه های مختلف ـ در مسیر تحقق آن گام برنداشته و بلکه تا می توانند در این جادهء مضرس، میخ چهار پر فلسفه و سیاست و دانش های اجتماعی معوج می پراکنند تا چرخ های اتوبوس سکولاریسمی که مسافرانش را به مقصد دموکراسی می برد در وسط راه پنچر شود و از رفتن باز بماند. این بظاهر «سکولار» ها دوستان بدتر از دشمن جامعهء سکولار اند که متأسفانه چهره شان در همهء صفوف مبارزان با حکومت اسلامی یافت می شود."
داوری جانانه ی اسماعیل نوری اعلا در این مقاله نشان می دهد که چنین نگاهی تا چه حد از بضاعت طرح نظریه ای برای انسجام اجتماعی و وحدت ملی خالی است! در این چشم انداز، کار به جایی می رسد که نوری اعلا برای گریز از دست و پنجه نرم کردن با منطقی که ممکن است در سخن مخالف سکولار خود باشد، به نفی و تحقیر و حتا تکفیر طرف مقابل دست می یازد و چنین دوستانی را بدتر از دشمن خطاب می کند. این نامهربانی ها را مقایسه کنید با داوری های رایج مذهبی های ارتدکس و بنیادگرا در مورد هم کیشان اصلاح طلب و نواندیش خود. این بی تابی ها و این نامهربانی ها شاید تظاهرات ابتلا به همان آفتی باشد که آرامش دوستدار آن را "دین خویی" نامیده است. آفتی که نه تنها مذهبی ها که بسیاری از غیرمذهبی ها را هم به دام انداخته است. در چنین حال و هوایی چگونه اسماعیل نوری اعلا می تواند به تحولات اجتماعی و سیاسی ایران کمک برساند و پروژه ی دمکراسی خواهی و حقوق بشر طلبی را به سرانجام مقصود برساند. وقتی دوستان سکولار او که حتمن دکتر، مهندس یا دست کم دانشگاهی اند، نمی توانند یا به دلایلی نمی خواهند با او هم صدا یا یک صدا شوند، نوری اعلا باید توضیح دهد که چگونه می تواند بخش غالب ملت ایران را که مسلمان هستند به مسلمانان سکولار تبدیل کند؟ و هم چنین باید توضیح دهد که چرا پاره ای از سکولارها که احتمالن به مساله ی زمان و اهمیت توافق های موقتی و استراتژیک برای عبور از گردنه های تاریخی پی برده اند و برآنند که به جای وقت تلف کردن بر سر نام های گل- و- گشاد و تفرقه انگیز و گام های بزرگ و دور- و- دراز، راه هایی عملی تر و قابل توافق تر برای برون شد از نکبت موجود و در آمدن به بخت توسعه و ترفی را جست و جو کنند، دوستان بدتر از دشمن و ناآگاه به ظرایف سکولاریزم و مدرنیته اند؟ و دانش های کج - و - کوله (معوج) اجتماعی در مسیر دمکراسی می پراکنند؟
و نباید فراموش کرد که (به قول ارنست بارکر) "دمکراسی طریق حل مسایل نیست، بلکه طریق جستجوی راه حل هاست". به عبارت دیگر، آمادگی برای گفت و گو، آمادگی برای توافق و آمادگی برای باز کردن درهایی که پیشتر بسته بود، جان و جادوی دمکراسی است که می تواند به نتایج غیرقابل پیش بینی بینجامد. به نظر می رسد دمکراسی هم، هم چون دانش و معرفت شناسی جدید با نوعی از عدم قطعیت و پیش بینی ناپذیری پیوند خورده است و کسانی که از پیچ و خم های معرفت شناسی های کلاسیک نگذشته اند، نمی توانند با ظرایف این دست دریافت های نوآیین، نو شوند.   
به باور من، دوستانی هم چون نوری اعلای عزیز با همه ی احترامی که شایسته ی آنند دچار نوعی وسواس لغت نامه نویسی اند و فراموش کرده اند ضرب-آهنگ جهان جدید که با سرعتی سرسام آورتر از رشد لغت نامه ها به اجتماعات حاشیه ای آوار می شود، بسی فراتر از ضرب-آهنگ گفت و گوها و بگومگوهایی است که حتا بین اندیشمندان ادامه دارد! و زمان متوقف نمی شود تا شهربندان جمهوری اسلامی به سلامتی همدیگر هم که شده جرعه ای از جام جهان نمای سکولاریستی ناب نوری اعلای عزیز بزنند و بعد برای طراحی یک حکومت سکولار ناب و برآمدن به مقام شهروندی با یکدیگر توافق کنند. اگر سکولارها حاضر نباشند از نام های بزرگی که به آن رسیده اند فاصله بگیرند، چگونه می توانند از مذهبی ها انتظار داشته باشند که از نام های بزرگ خود و نیاکانشان بگذرند؟ و می گذریم از این نکته ی نغز که دعوا بر سر نام ها، در اساس، دعوایی ماقبل مدرن، هیستریک و غیر حقوقی است و نمی تواند با اداهای سکولار و مدرن سازگار افتد. مسایل جهان جدید در دالان های قانون گذاری و لابی های حقوقی حل و فصل می شود و نه در کریدورهای دور- و- دراز تاریخ و زبان.
کارل کوهن در کتاب "دمکراسی" خود پیش نیاز اصلی و اساسی دمکراسی را وجود یک جامعه ی متحد و اجتماع هم بسته می داند. اگر در این چشم انداز به نظریه پردازی های برخی از سکولارهای ملالغتی دقت کنیم، روشن می شود که اینان نقطه ی شروع حرکت خود را در ماراتن دمکراسی خواهی، نقطه ی غیرقابل دست رسی قرار داده اند که در نتیجه هم خود و هم دیگران را از خیر دمکراسی می رهاند. اگر توافق بر سراعلامیه ی جهانی حقوق بشر و استانداردهای جهانی دمکراسی می تواند محور وحدت ملی و انسجام اجتماع رنگارنگ ایرانیان باشد، چرا باید به این همه بگو مگو بر سر سکولار بودن یا نبودن دامن زد؟ و چرا آینده ی جنبش سبز ملت ایران را به جای لوایح حقوق دان ها و نهادهای مدنی دیدبان حقوق بشر ملی و بین المللی باید به اظهارات ایدئولوگ ها و نظریه پردازان سکولاریسم یا اسلام گرا گره زد؟
انگاره ای که در ابتدای راه نمی تواند موزاییک رنگین ملت ایران را زیر یک سقف قرار دهد و حتا برخی از دوستان سکولار را بدتر از دشمن قلمداد می کند، چگونه می تواند به نضج و رشد پیش شرط اساسی دمکراسی یعنی انسجام اجتماعی و وحدت ملی کمک برساند؟ و چنین ادعاهایی چگونه می تواند از ادعای "مذهبی واقعی بودن، هم چون پیش شرط مدرن بودن"، که برخی از نواندیشان دینی ادعا کرده اند، فراتر رود؟
نقد من به هیچ روی در دام دست- گرفتن یک دفاع ناشیانه از سکولاریسم و در نتیجه، تقلیل دادن یک ادعای قابل دفاع در تنگنای آن قرار ندارد. تاکید من بر نامهربانی و خشونتی که در کلام و مقام مقاله ی اخیر نوری اعلا نهفته است، از آن روست که چنین روشی در اصل به دمیدن به کوره ی نامهربانی و خشونت می ماند. این که نوری اعلای عزیز حتا دوستان سکولار خود را نا مهربانانه بدتر از دشمن تلقی می کند از سر تصادف یا بی حوصگی نیست؛ چه، به باور من، این همه ی مساله است! بودن یا نبودن در عشق ورزیدن به همه ی نام های کوچک.

bozorgkarami@Gmail.com

پانوشت ها
۱-       نام گرایی در برابر ذات گرایی- دست کم- دو وجه اساسی تو- در- تو دارد: الف) با اتمیزه کردن آدم ها و باورها و اندیشه ها برای درهم گداختن آن ها مخالف است؛ در نتیجه به شهروندان توصیه نمی کند بدون شناسنامه های خود از خانه هایشان خارج شوند. این نگاه را در مقاله ی "و در دست های درهم جنگل" کاویده ام. ب) با اهمیت دادن به نام های بزرگ تاریخی و کشف تبارشناسانه ی ذاتی ناب برای آنان بیگانه است و نمی گذارد نام های کوچک واقعی در هیبت نام های انتزاعی و غیرواقعی از یادها برود. این نگاه را من در مقاله های "دانستن هم چون گفت و گویی بی پایان" و "مقدمه ای برای فردا" کاویده ام.   
۲-       به باور من ادعای قابل دفاع "حفظ نظام از اوجب واجبات است" که اولین بار از زبان آیت الله خمینی شنیده شد، با آن که به مذاق بسیاری از سکولارها خوش نمی آید، جان مایه ی سکولاریزم را با خود حمل می کند و اگر حاکمیت جمهوری اسلامی در کاربست همین یک شعار موفق و سربلند بود، نمی توانست و نمی گذاشت سرنوشتش در خطاهای پی- در- پی ای که کوتوله های سیاسی رقم می زنند به باد گره بخورد. افسوس خمیرمایه ی سکولار این گزاره ی بنیادین که از دل گفتمان مذهبی در آمده است، در گرد- و- خاک خطاهای استخوان سوز جمهوری اسلامی و در ماله کشی های کورمال آن به خطاهای استراتژیک خود سوخت و به هدر رفت. از این منظر، بسیاری از ناکامی ها و ناکارآمدی های این نظام را نباید و نمی توان به پای غیر سکولار بودن آن گذاشت؛ چه، فقر اندیشه، فلسفه و زبان، سکولار یا غیرسکولار نمی شناسد. این نگاه را در مقاله ی "اسلام سیاسی و انگاره ی ولایت مطلقه ی فقیه" کاویده ام.