سهیلا قدیری و ۴ تن دیگر اعدام شدند - اخبار روز

نظرات دیگران
  
    از : ققنوس در قفس

عنوان : اعدامی دیر هنگام
برای اولین بار در عمرم است که از خبر اعدام کسی خوشحال می شوم. اشتباه نشود، نه برای خودم، برای ان زن زجر کشیده بدبختی که ۲۸ سال در قعر دوزخی که حتی تصورش هم برای من ممکن نیست و احساس می کنم از جهنمی هم که خداندگار بدکاران را در ان دنیا از ان ترسانده است نیز ، صعب تر بوده است ، این زن در ۱۰۰۰۰روز، روز و شب به نوعی دست و پا می زده و "" هر روز پوست تازه ای به او اعطا می شد که دوباره از سر بسوزد و زجر ببرد "".. و طبعا او هم همانند ما ، شهامت خودکشی نداشته.
اعدام کردن او، تنها و تنها شفقتی بود که همه ما، من و شما، ، ‌قاضی پرونده ، دادستان مصمم و شریعتمدار ، همه بنیاد های نیکو کاری ، جمعیت های دفاع از حقوق بشر، و در نهایت، کل این جامعه شریف ، در ۲۸ سال مجموعه کل زندگی اش به او کردیم.
ما در ایران در این سال ها شاهد اعدام های زیادی بوده ایم که تقریبا همه شان برای ما جانگداز بوده است و هیچیک با وجدان بشری قابل توجیه نبوده ، ولی این یکی، وضع خاصی بود. نامه ای هم در زندان نوشت که در بعضی سایت ها چند سطری چاپ کردند و همان چند سطر اولش کافی بود که مجموعه انچه را که اسمش زندگی او بود،‌درک کنی. .
.
اصلا چرا دادستان همان روز اول که وی خودش به کلانتری رفت و خودش را به عنوان قاتل بچه اش معرفی کرد ، نگرفت بدون محاکمه و در اسرع وقت، همان روز ، و بدون اینکه اجازه بدهد او ، حرفی را بزند که تا مغز استخوان هر انسان ایرانی را که بویی از وجدان و شرف برده باشد بسوزاند، بزند. .
.
شهلا ی بی کس، یک زن درس نخوانده و گرفتار در منجلاب کثافت فقر و خودفروشی و مردان لجن جامعه ، حرفی را بزند در حد فلسفه داستایوفسکی و سارتر و کامو و بالاتر از این ها. شهلا بگوید که ::: " من بچه ام را کشتم ، چون نمی خواستم بچه ام هم سرنوشت مرا داشته باشد"..

شهلا ایینه ا ی بود که چهره بی نقاب همه ما و جامعه ما را به خود ما نشان داد. از قاضی و از داستان گله دارم چرا اینقدر معطل کردند و قبل از اینکه شهلا بتواند ما را عریان و اشکار به خودمان بشناساند،‌ این محبت را نکردند که او را از بین ببرند.
۱۷۴۵۴ - تاریخ انتشار : ٣۰ مهر ۱٣٨٨       

    از : شافعه وتری

عنوان : این تکرارمکرّر قتل و غارتها کی به پایان میرسد؟
روزی چند هزار جوان با ناهنجاریهای روحی، اخلاقی و کمبود راهنمای دانا و دلسوز، در مملکت دست وپنجه نرم میکنند که این تعداد کثیراز آن بین، در سطح بین المللی مطرح میشوند؟ آن هم در این اختناق مطلق اطّلاع رسانی که تا وقتی مسئله به قتل و قصاص منجر نشده باشد، مسائل همه عادی تلقّی میشوند. آیا این تصادفیست که صفر هم مانند بهنود یازده سال بعد از انقلاب اسلامی به دنیا آمده و تحت آموزش حکومت اسلامی دوران مدرسه را سپری کرده که، او هم مانند بهنود شجاعی درسن ۱۷ سالگی درگیر نزاع خونین خیابانی شده و حالا مانند بهنود شجاعی در ۲۰ سالگی محکوم به اعدام میشود؟! و این بار هم عفریت مرگ به عنوان اولین راه حلّ مشکلات عدیده‍ی جوانان مطرح میشود.
هنوز چهره ی جوان وحق طلب دبیر ادبیاتم جلوی چشمانم است آن هنگام که به خاطر خودکشی یکی ازشاگردان دبیرستان با سیل اشکی که پهنه ی صورتش را پوشانده بود خود را سرزنش میکرد که چرا شاگردش آنقدر خود را به وی نزدیک احساس نکرده بود که دردش را بگوید و چرا او نتوانسته بود مرهم درد آن نوجوان حسّاس و بی تجربه بشود. روزهای انقلاب بود و این دبیر ادبیات با امیدی وصف ناپذیر به طورخستگی ناپذیر برای انقلاب میکوشید؛ امّا بیش از سه سال از پیروزی انقلاب نگذشته بود که خلاء ناگهانی او درمحیط دبیرستان چشمان پرسشگر را به جستجو واداشت. بعدها معلوم شد رژیم اسلامی او راهم به یکی از همان گورهائی که بارها سنگش را شکسته اند تبعید کرده وما دانش آموزان را از وجودش محروم کرده است. آری ما را از وجود آنها محروم کردند تا به جای تعلیم و تربیت مرگ راه حلّ مشکلاتمان گردد.
بی شک هنوز معلّم عزیزم نگران سرنوشت شاگردانش است. او میخواست زنده باشد تا پیش از آنکه کار به قتل و قصاص بکشد برای این بچه ها کاری کند؛ میخواست باشد تا بهنود را دریابد و صفر را التیامی بخشد؛ درست مثل آن دوره ی کوتاهی که زنده بود و نوای تسبیح عرش کبریائی را بر گوش شاگردانش مینواخت. مثل آن موقع ها که از راه حل ها میگفت و از صبر و پشتکار آنقدر مثالهای مثبت میزد تا ما جوانان باور کنیم تا چه حد میتوان از زندگی لذّت برد تا چه حد میتوان به رضایت باطنی دست یافت تاچه حد میتوان خوشبخت زیست و زندگی را ستایش کرد.
امروز او ازما میپرسد که، این تکرارمکرّر قتل و غارتها کی به پایان میرسد؟!
۱۷۴۴۲ - تاریخ انتشار : ٣۰ مهر ۱٣٨٨