سخنم با توست ای سهراب عزیز


عفت ماهباز


• داستان زندگی پردرد سهیلا مردادماه سال ۸۶ در روزنامه ها چاپ شد. در آن روز سهیلا که خسته از زندگی پشت تریبون دادگاه قرار گرفته بود آنچنان از رنج هایش سخن گفت که حاضران را به گریه واداشت ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
پنج‌شنبه  ٣۰ مهر ۱٣٨٨ -  ۲۲ اکتبر ۲۰۰۹


صبح معمولی بود
می شنیدم صدایت را، از توی نوار
"زندگی رسم خوشایندی است"*
ناگهان
چشم هایم تر شد
سهیلا بر دارشد با ۵ نفر در صبح زود امروز
دیروز بهنود
فردا ٨۰ زن و مرد دیگر
"زندگی جذبه دستی است که می چیند*"
زندگی را!
"چشمها را باید شست؟/ جور دیگر باید دید*"
اما کوران کر شده اند
ماران تشنه خون
واژهایم همه بارانند، باران بهار
اشکهایم باران
سیل برده است مرا
تب دارم و بد می گویم به مهتاب عزیز
با همه بد شده ام
آخر
سهیلا هم از جنس تو بود
می گفت
"پدرم باران است، مادرم سنگ"**
"هیچ کس "** و. تنهایم
"روی سنگ و زیر باران**" رشد کردم
"تن فروختم در خیابان"
از شما می پرسد
"فرزند مردی معتاد و زنی هرجایی**"
می تواند باشد؟
تا ببیند
زندگی، رسم خوشایندش را؟
در این بیغوله
زندگی حس غریبی است که یک مهاجر دارد
با اعدام سهیلاهای جوان
هر لحظه روز ویران شده ایی، بی تردید
می روی بر سر دار
می میری تنها وغریب
یکشنبه یا چهارشنبه های سرد اوین
چشمها نگشوده
می شماری میله بالا را
در، سلول اوین
پشت خاک، شیشه تار
ساعت دانشگاه، می نوازد از دور
دینگ و دانگ، دینگ و دانگ
چهار ضربه صدا
چهارشنبه سحر
چهار مرد جوان و یک زن
پر تمنا لرزان، پا نهادند بر تپه های خون هزار
می گشایند پرواز بر سر داراوین
قلدران خشمگین
می زنند تیر بر سینه من
صدا می زنم آی آی ...
سهراب سپهری، کجا رفتی آی؟
بنگر زندگی ویران را
سیل اشک، برده همه مردم شهر در باران
همه از تو می پرسند
ایا می شناسی تو هنوز"زندگی رسم خوشایندی است"؟
همه تب دارند و بد می گویند
به خورشید و به مهتاب و همه


عفت ماهباز، لندن
۲۱ اکتبر
efatmahbaz.blogfa.com
efatmahbas@hotmail.com


*شعر سهراب در گیومه

زندگی رسم خوشایندی است
زندگی بال و پری دارد با وسعت مرگ
پرشی دارد اندازه عشق
زندگی چیزی نیست که لب طاقچه عادت از یادمن و تو برود
زندگی جذبه دستی است که می چیند
زندگی نوبر انجیر سیاه در دهان گس تابستان است
زندگی بعد درخت است به چشم حشره
زندگی تجربه شب پره در تاریکی است
زندگی حس غریبی است که یک مرغ مهاجر دارد
زندگی سوت قطاری است که درخواب پلی می پیچد
زندگی دیدن یک باغچه از شیشه مسدود هواپیماست
خبر رفتن موشک به فضا
لمس تنهایی ماه
فکر بوییدن گل در کره ای دیگر
زندگی شستن یک بشقاب است
زندگی یافتن سکه دهشاهی در جوی خیابان است
زندگی مجذور اینه است
زندگی گل به توان ابدیت
زندگی ضرب زمین در ضربان دل ما
زندگی هندسه ساده و یکسان نفسهاست
هر کجا هستم، باشم
آسمان مال من است
پنجره، فکر، هوا، عشق، زمین مال من است
من نمی دانم
که چرا می گویند: اسب حیوان نجیبی است، کبوتر زیباست
گل شبدر چه کم از لاله ی قرمز دارد
چشم ها را باید شست، جور دیگر باید دید
واژه را باید شست
واژه باید خود باد، واژه باید خود باران باشد
چترها را باید بست
زیر باران باید رفت
فکر را، خاطره را، زیر باران باید برد
با همه مردم شهر زیر باران باید رفت
دوست را، زیر باران باید دید
عشق را، زیر باران باید جست
زیر باران باید با زن خوابید
زیر باران باید بازی کرد
زیر باران باید چیز نوشت، حرف زد، نیلوفر کاشت
زندگی تر شدن پی در پی
زندگی آب تنی کردن در حوضچه ی اکنون است
کار ما نیست شناسایی راز گل سرخ
کار ما شاید این است
که در افسون گل سرخ شناور باشیم
کار کا شاید این است
که میان گل نیلوفر وقرن
پی آواز حقیقت بدویم
سهراب سپهری"


** حرف های سهیلا در دادگا در مردادماه سال ٨۶ در روزنامه ها در "گیومه"

امروز صبح شعر سهراب را با صدای خودش می شنیدم. خبر اعدام ۵ نفر را خواندم.
سهیلا قدیری زن ۳۰ ساله ای که به اتهام قتل فرزند پنج روزه اش به اعدام محکوم شده بود سحرگاه چهارشنبه در زندان اوین حلق آویز شد. او متهم بود که در ۲۷ شهریور سال ۸۵ کودک پنج روه اش را در خیابان فرمانیه تهران کشته است.
داستان زندگی پردرد سهیلا مردادماه سال ٨۶ در روزنامه ها چاپ شد. در آن روز سهیلا که خسته از زندگی پشت تریبون دادگاه قرار گرفته بود آنچنان از رنج هایش سخن گفت که حاضران را به گریه واداشت. سهیلا در جلسه محاکمه اش گفت؛ من سهیلا قدیری ۲٨ ساله هستم. هیچ کس را ندارم. پدرم باران است و مادرم سنگ چرا که من روی سنگ و زیر باران بزرگ شده ام. زندگی ام را در خیابان گذراندم. من یک زن تن فروش نبودم. سختی های زندگی من را به این روز انداخت.
با پسری آشنا شدم. او به من ابراز علاقه می کرد و می گفت قصد ازدواج دارد. از ترس دایی هایم با آن پسر به تهران فرار کردم. قرار بود با هم ازدواج کنیم. دو ماه که از سفرمان به تهران گذشت آن پسر من را رها کرد.
راه بازگشت به خانه نداشتم. قطعاً خانواده ام مرا می کشتند. در تهران آواره و سرگردان ماندم. جایی نداشتم. غذایی نداشتم. دختری ۱۴ساله و حیران و سرگردان بودم. من فرزندم را کشتم چون سرنوشتی بهتر از من در انتظارش نبود. هیچ کدام از کسانی که در جلسه محاکمه من نشسته اند نمی دانند تحمل سرمای زیر صفر دی ماه آن هم نیمه شب و بدون لباس کافی یعنی چه. مجبور بودم به خاطر یک لقمه نان تن به خواسته کثیف کسانی بدهم که به من به چشم یک حیوان نگاه می کردند. من را به خانه می بردند، مشروب می خوراندند و مورد آزار قرار می دادند. چرا فرزند من باید زنده می ماند؛ فرزند مردی معتاد و زنی ولگرد، آیا او روزهایی بهتر از روزهای زندگی من می داشت؟ پدر این بچه مردی معتاد بود که من را در خانه اش پناه داد. بعد از چند ماه زندگی در حالی که می دانستم او همسر و فرزند دارد از آن مرد باردار شدم. نمی خواستم در آن زندگی بمانم. مجبور بودم هر روز بساط مواد را برایش آماده کنم. در حالی که باردار بودم از خانه فرار کردم. آوارگی و سرگردانی سهم من از زندگی بود تا اینکه ماموران مرا به جرم ولگردی دستگیر کردند. بعد از چند روز به بهزیستی منتقل شدم. دوران بارداری را با سختی گذراندم. زمانی که فرزندم به دنیا آمد به مددکاران گفتم او را از من دور کنید. اما نکردند و من هم یک روز او را به قتل رساندم و تکه تکه اش کردم.
سهیلا به درخواست دادستان در دادگاه به قصاص محکوم شد. چند ماه بعد وکیل مدافع سهیلا مردی را که این زن از او باردار شده بود، پیدا و وی از سهیلا اعلام گذشت کرد. مینا جعفری وکیل مدافع سهیلا در این مورد گفت؛ دادستان این رای را نپذیرفت و اعلام کرد چون سهیلا با مردان زیادی رابطه داشته، معلوم نیست ادعای این مرد در مورد اینکه پدر کودک است یا نه درست است. بنابراین نمی توان ادعای او را پذیرفت. ما اعتراض کردیم به گفته مینا جعفری وکیل سهیلا در لایحه تجدیدنظرخواهی با تاکید براینکه سهیلا پس از زایمان دچار جنون پس از زایمان شده بود اما پزشکی قانونی سلامت عقل وی را تائید کرد.
اعدام سهیلا قدیری با شکایت و درخواست دادستانی تهران و در حالی صورت گرفت که مردی که خود را پدر نوزاد مقتول می دانست پس از مراجعه به دادگاه با اعلام رضایت خواستار جلوگیری از اعدام این زن جوان شده بود.
علاوه بر سهیلا، چهار نفر دیگر نیز سحرگاه چهارشنبه در زندان اوین اعدام شدند که منابع غیر رسمی اسامی دو تن از آن ها را محمد حسن بری ۲۵ ساله وعلی علمی ۳۵ ساله معرفی کرده و اتهام آن ها را قتل عنوان کردند. اسامی دو تن دیگر از اعدام شدگان سحرگاه چهارشنبه در اوین تاکنون اعلام نشده است.

«سیزده نوجوان ایرانی در معرض اعدام»
مهلت یک ماهه برای جلب رضایت خانواده مقتول و تعویق اعدام صفر انگوتی پس از آن صورت گرفت که سحرگاه چهارشنبه شماری از فعالان اجتماعی و از جمله محمد مصطفایی وکیل وی در مقابل زندان اوین برای متوقف کردن حکم اعدام وی حاضر شدند.
صفر انگوتی، بیست ساله که در سن هفده سالگی در جریان یک نزاع خیابانی فرد دیگری را به قتل رسانده بود، از تعویق حکم اعدام این فرد به مدت یک ماه خبر داد.
محمد مصطفایی، وکیل صفر انگوتی، در مطلب کوتاهی در وبلاگ خود نوشته است که به خانواده صفر انگوتی یک ماه مهلت داده شده است تا رضایت مقتول را اخذ کند.
آقای مصطفایی در همین مطلب گفته است که افراد بسیاری برای قانع کردن خانواده مقتول به خودداری از اجرای حکم در برابر زندان اوین گرد آمده بودند.
همزمان روزنامه اعتماد در شماره روز چهارشنبه خبر داد که محمدرضا حدادی و امیر امراللهی نیز قرار است صبح چهارشنبه در زندان عادل آباد شیراز اعدام شوند. این دو نیز زمانی که کمتر از ۱۸ سال داشتند در نزاع مرتکب قتل شده اند.
کمپین بین المللی حقوق بشر در ایران نیز دوشنبه گذشته با انتشار بیانیه ای خواستار توقف اعدام قریب الوقوع محمدرضا حدادی، صفر انگوتی، و امیر امرالهی سه محکوم به اعدام نوجوان شد و از جامعه بین المللی درخواست کرد که موج اعدام نوجوانان بزهکار در ایران را به شدت محکوم کند.