اشتباهی که دیگر نباید تکرار شود


رضا میهن دوست



اخبار روز: www.iran-chabar.de
شنبه  ۲ آبان ۱٣٨٨ -  ۲۴ اکتبر ۲۰۰۹


تلاش برای تبدیل هویت یک شخصیت جا افتاده و ایده اولوژیک مذهبی به یک شخصیت ملی، دمکرات و سکولار، تلاشی نافرجام خواهد بود. شخصیتی که سالها تجربه نخست وزیری یک سیستم استبدادی مذهبی را دارد، شخصیتی که سالها در آن سیستم زندگی کرده، در مقام یک مسعول جنایتها دیده و دم بر نیاورده و هم اکنون نیز از آن دم بر نمیاورد، شخصیتی که آن نظام را همیشه قبول داشته و اکنون هم آنرا قبول دارد، و بالاخره شخصیتی که هنوز از مسعول مستقیم آن جنایات حمایت کرده و اصرار به باز گشت به خط مشی ایشان را دارد، یعنی بازگشت به سیاهترین دوران آن نظام که خود نیز یکی از مسعولین بلند پایه آن بودند.

اما بجای این تلاش بیهوده برای تغییر هویت سیاسی و ایده اولوژیکی چنین افرادی میتوان از آنان انتقاد کرد، بخاطر ملی نبودنشان، به خاطر سکولار نبودنشان و بخاطر دمکرات نبودنشان، ولی تنها با این هدف که شاید از این طریق با توجه به تاثیر آن در افکار عمومی، به ایشان فشار آورده و تا حدودی آنها را مجبور به تغییر رفتار کرد.

موضوع کینه ورزی و متهم کردن آقای موسوی در مورد آن جنایات نیست، موضوع شفافیت و زنده کردن فرهنگ انتقاد و همچنین جواب خواهی از افراد سیاسی مسعول است. این انتظار که ایشان در آن مورد یک توضیح قانع کننده به خانوادههای قربانیان آن دوران بدهند و در صورت لزوم تقاضای بخشش از آنها بکنند، به هیچ عنوان انتظاری بیجا و غیر منصفانه نیست. حتا یک عضو معمولی غیر مسعول نظام جمهوری اسلامی در این رابطه نیز نمیتواند سکوت خود در آن زمان را توجیه کند، چه برسد به مقام سوم آن نظام.

به نظر من علت اینکه اقای موسوی اینکار را نمیکنند به این دلیل میتواند باشد که ایشان یک شخصیت ملی نیستند و خود را تنها جواب گو در بارگاه الهی میدانند و نه مردم. حتا به عقیده من ایشان خودشان چندان مایل نبودند که کاری بر علیه آن جنایات انجام دهند. حتما برخی خواهند پرسید چرا؟ میگویم به همین دلیل ساده که ایشان هنوز از آن امام حکیم و بخشنده و مهربان حمایت و تعریف و تمجید میکنند و با وجودی که بخوبی از تمام حوادث آنزمان آگاهی داشتند، راه ایشان را راه درست میدانند.

نظرات و نگرش آقای موسوی در مورد دموکراسی، سکولاریسم و در نهایت جمهوری اسلامی کوچکترین تفاوتی با رئیس جمهور اصلاح طلب پیشین اقای محمد خاتمی ندارد. یاران ایشان مانند آقای کروبی و دیگران نیز همین دیدگاهها را دارند. حتا برداشت شخصیتهای سیاسی مانند اکبر گنجی از دموکراسی و سکولاریسم که خود چند سالیست در دموکراسی آمریکا زندگی کرده و از مواهب آن بهره مند است نیز تفاوتی عمده و کیفی با افراد نام برده بالا ندارند. شخص به ظاهر مستقل و غیر سیاسی مانند خانم شیرین عبادی هم طور دیگری نمیاندیشد.

تمام دغدغه آقایان و خانمهای برخاسته از نظام ماقبل قرون وسطایی جمهوری اسلامی، حفظ این نظام از طریق اصلاحات میباشد و نه چیز دیگر. این را خودشان بارها و بارها به صراحت گفته و تکرار کرده اند. به عنوان نمونه کافیست به بیانیه‌های پرچمدار این جریان یعنی آقای موسوی نگاهی بیندازیم.

اما اساسا چرا باید از اینها چنین انتظاری داشت؟ مگر اینها حق داشتن گرایشات سیاسی و عقیدتی خود را ندارند؟ به دلایل روانشناختی، اجتماعی و سیاسی که در حوصله این مقاله نیست، این انتظار بسیار بدور از عقل میباشد. البته در بالا اشاره ی کوتاه و کلی به دلایل سیاسی آن شد.

آقای موسوی از مذهب شیعه سیاسی مورد نظرشان یک عینک ایده اولوژیک مدل پنجاه و هفت ساخته و نگرش ایشان هم به مقوله هایی مانند ملی گرایی، دموکراسی و سکولاریسم از پشت همین عینک میباشد. البته سرمایه گذاری برای تولید انبوه این گونه عینکها در ابتدا بیشتر از طرف سیاست ضد کمونیستی دنیای غرب بود که بعدها بدلیل تغییر شرایط جهانی و در نتیجه تغییر سیاستهای خود آنرا از خط تولید خارج کردند اما کشورهای عقب افتاده اسلامی به باز تولید آن اقدام کرده و به لطف و برکت الله در این راه به خود کفایی کامل رسیدند.

همیشه یک گروه اقلیت است که اکثریت ناراضی را به دنبال خود کشیده و رهبری آنها را به عهده میگیرد. اسلام گرایان به ظاهر معتدل در آنزمان مانند خمینی و یارانش؛ رفسنجانی، خامنه یی، موسوی، کروبی و دیگران، به این خاطر توانستند آن انقلاب را رهبری کنند که فعالتر و سازمان یافته تر بودند، روانشناسی مردم را بهتر میدانستند و عوامفریبانه از دل مردم حرف میزدند، و از این طریق توانستند از فرصتها بهترین استفاده را ببرند.

تا کی باید بدنبال مذهبیهای غیر سکولار افتاد؟ چرا اپوزیسیون نمی خواهد از تجربه با ارزش انقلاب پنجاه و هفت استفاده کند؟ آیا برای بدست آوردن این تجربه تلخ بهائ کمی پرداخته شده؟ بنظر من باید از آنها تنها و تنها به عنوان یک پل برای عبور در مسیر این جنبش استفاده کرد، همانطور که خود این جنبش دارد اینکار را میکند. جنبشی که در اصل یک جنبش رنگین کمانی و سکولار است. آقای موسوی از اول هم بهانه بود و هنوز هم یک بهانه است. و البته چه بهانه خوبی و چرا که نه؟

آیا این عاقلانه است که تصور کنیم مردم برای پس گرفتن تنها رای خودشان، هر چند این کار بسیار حق طلبانه میباشد، خود را به خطر انداخته، به خیابانها آمده و خود و فرزندانشان را به کشتن دهند؟ نه بنظر من این بسیار بدور از انصاف میباشد. فدا کردن زندگی زمانی ارزش دارد که برای یک زندگی انسانیتر و یک هدف بسیار والاتر باشد و نه آن هدف تحمیلی و چندش آور اقای موسوی. مردم با وجود آگاهی از خطر دستگیری، مرگ، شکنجه و تجاوز به خیابانها آمدند و روز قدس نمونه یی بارز از آن بود.

هدف آقای موسوی را بارها شنیده ایم؛ بازگشت دوباره از حکومت اسلامی به "جمهوری اسلامی". تازه داشتن این هدف را هم با بی‌انصافی به مردم نسبت میدهند و میگویند: شعار"... جمهوری اسلامی نه یک کلمه کمتر و نه یک کلمه بیشتر" شعار محوری مردم است. اما آیا این قابل فهم میباشد که بپذیریم" نداهای" ایران برای چنین هدفی جان باختند؟ آیا واقعا این یک توهین آشکار به شعور این مردم نیست؟

هدف بلند مدت را هرگز و به هیچ بهانه یی نباید فراموش کرد. این هدف یک نوع سیستم پذیرفته شده حکومتی در دنیای متمدن امروز، یعنی یک دولت دمکرات و سکولار است. دولتی با یک قانون اساسی پیشرفته و مناسب با شرایط امروز دنیا و مطابق با اعلامیه جهانی حقوق بشر. بله، برای چنین هدف والایی میشود از جان شیرین گذشت. میشود با سربلندی و افتخار با به جان خریدن خطر کشته شدن، شکنجه و تجاوز به خیابانها آمد و برای به چنگ آوردن آن جنگید.

گروههای مترقی و پیشرو در انقلاب پنجاه و هفت هدف نهایی خود را قربانی هدف کوتاه مدت یعنی سرنگونی رژیم شاه کردند. به دنبال مشتی اسلام گرا افتاده و به آنها تنها بمانند یک پل برای عبور مینگریستند، اما اشتباهی که کردند خود و هدف خود را فراموش کرده و تنها دنبال رو شدند و بعد هم که میدانیم چه شد.

مطمئناً برخی میگویند که همه اینها تنها یک نوع تاکتیک میباشد، من هم میپرسم بسیار خوب، چه تضمینی برای آن وجود دارد؟ اپوزیسیون مترقی یک بار بدون تضمین به دنبال اقای خمینی افتاد و ایشان را تنها تائید کرد بدون هیچگونه انتقاد محکم و قابل ذکری و بدون آنکه کوچکترین اتکایی به خود داشته باشد. آیا اکنون نباید از چنین اشتباهی که دیگر نیز اشتباهی نابخشودنی مینماید پرهیز کرد؟

مبارزه سیاسی تنها تاکتیک، فرصت طلبی و چشم پوشی از پرنسیپهای مبارزاتی نیست، بدان گونه که بسیاری از گروههای مترقی در گذشته میپنداشتند و هم اکنون نیز بسیاری از بازماندگانشان همانگونه میپندارند. آنچه که اینجا مهم است این است، که نیروهای دمکرات هر اندازه هم که بدرستی به این نوع تاکتیکها یعنی به حرکت گام به گام و استفاده از اختلافات و جنگ قدرت در درون خود رژیم، که کاملا هم درست است، معتقد باشند، بهتر است که به خود و اصول مبارزاتی دموکراتیک خود وفادار مانده و راه خودشان را بروند.

به نظر من مهمتر از آقایان موسوی و کروبی خود جنبش است. من با تضعیف این رهبران موافق نیستم، زیرا وجود آنها هنوز به سود جنبش است و دقیقا به این دلیل که آنها از خود این نظام و وابسته به آن هستند. اما اعتقاد راسخی به این دارم که هرگز نباید هدف بلند مدت را فراموش کرد، بلکه باید آنرا مرتب در همه جا و به همه از جمله به این آقایان یاد آوری کرد و آنها را به یک گفتمان سیاسی فرا خواند.

حقوق بشر، آزادی، دموکراسی و سکولاریسم تعاریف متعدد ندارند و وابسته به فرهنگ و جغرافیای خاصی نیستند آنطور که این رهبران میخواهند آنرا به زور به مردم بقبولانند و من فکر میکنم اینکار ضربه زیادی به جنبش دموکراسی خواهی ایران میزند. من با پنهان شدن در پشت آنها مخالفم نه با پشتیبانی از آنها به عنوان تاکتیک مطالبات و مبارزات گام به گام و همچنین تاکتیک استفاده از مهره‌های خود رژیم که دچار اختلاف منافع شده اند.

مردم رهبران خودشان را خود انتخاب میکنند اما رهبرانی با جرات، قوی و با لیاقت که از دل آنان حرف بزنند. در آنزمان خمینی و یارانش اینطور بودند، صرف نظر از دروغهای خمینی و اهداف ضد بشری او. شاید برخیها بگویند که مقایسه آنها با اینها درست نباشد و خمینی و شرکأ در آنزمان وابسته به نظام شاهنشاهی نبودند. درست است که آنها در آن دوره از درون رژیم نمی آمدند، اما بخاطر پایگاه اجتماعی و مذهبی قوی آنان بود که مورد استفاده و حمایت تاکتیکی نیروهای ملی سکولار و ملی غیر سکولار و نیز چپهای آنزمان قرار گرفتند و از این نظر مقایسه آنها با هم بدور از منطق نمیباشد.

من فکر میکنم بر خلاف تصور خیلیها هیچ مردم دیگری، نه تنها در خاور میانه بلکه در جهان، به اندازه مردم ایران خواهان دموکراسی و سکولاریسم نیستند. حرف دل مردم یک سیستم حکومتی دموکراتیک و سکولار است، حتا اگر بسیاری از آنان معنی این مفاهیم را ندانند. اپوزیسیون دمکرات و سکولار باید این تابوی ملاحظه فرهنگ و مذهب مردم و ترس ازبیان موضوع دموکراسی و به ویژه سکولاریسم را بشکند، در غیر اینصورت باید در آینده یی نه چندان دور ازاین اشتباه بزرگ خود دوباره بنالد، همانطور که اکنون از ساده لوحی و اشتباه بزرگ خود در آنزمان مینالد.

به عقیده من اکنون زمان استفاده از این تجربه گرانبهاست. باید از موسوی و یارانش حمایت کرد اما نه مانند آنزمان. این حمایت باید توام با انتقاد باشد. گروه ها، احزاب و تشکلات دمکرات، ملی و سکولار باید تنها به خود و این جنبش تکیه کنند. آنها باید با صدای بلند خود را فریاد بزنند تا مردم در دور افتادهترین روستاهای ایران هم آنرا بشنوند و وجود ایشان را در یابند. این وظیفه آنها است که پیام خودرا با صدای بلند به گوش توده مردم برسانند. در غیر اینصورت آنها نه لیاقت، نه حق و نه اساسا توانایی رهبری این جنبش رنگین کمانی و سکولار را خواهند داشت.


رضا میهن دوست اکتبر ۲۰۰۹