جنبش آزادیخواهانه مردم پیروز میشود اگر....(۵)
فرید راستگو
•
رسیدن به دمکراسی کلام روشن و خواست شفاف می طلبد. رنگ جنبش نیست که ما ایرانیان را به حاکمیت خود می رساند. بلکه تعریف و توضیح بدون ابهام چگونگی استقرار ولایت جمهور مردم است که ایرانیان را به حقوق انسانی خویش می رساند
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
شنبه
۲ آبان ۱٣٨٨ -
۲۴ اکتبر ۲۰۰۹
شما مردم ایران با پیگیری جنبش آزادیخواهانه خود و سردادن شعارهای ضد نظام ولایت فقیه بخوبی نشان داده اید که در چارچوب این نظام راه حلی ندارید و ادامه مبارزات شما حکایت از این دارد که علیرغم میل این یا آن فرد تصمیم گرفته اید برای رسیدن به خواسته هایتان پا را فراتر از این رژیم نهید و بیرون از آن بدنبال حقوق حق طلبانه خود باشید. اما تا زمانیکه گفتار و شعارمان در ابهام باشد نه به استقلال میرسیم، نه به آزادی و نه به دمکراسی. رسیدن به دمکراسی کلام روشن و خواست شفاف می طلبد. رنگ جنبش نیست که ما ایرانیان رابه حاکمیت خود می رساند. بلکه تعریف و توضیح بدون ابهام چگونگی استقرار ولایت جمهورمردم است که ایرانیان را به حقوق انسانی خویش می رساند. اگر روز وشب بهترین شعارها را بدهیم تا پیگیر آن نباشیم که چگونه باید مانع باز یافت استبداد شویم به مردمسالاری نمی رسیم. اگر می خواهیم مرغ سحرمان ناله سرنکند و دیدگان خسته مان تر نشود. اگر ز آه و ناله خسته ایم و می خواهیم غمین و دل شکسته نباشیم. اگر می خواهیم نغمه های شادمانه بخوانیم و سرودهای جاودانه و عاشقانه سردهیم و ایران همیشه سر سبز و خرم باشد. اگر می خواهیم کارگران ، زحمتکشان ، معلمان، زنان ، مردان و اقشار و اقوام مختلف جامعه به حق و حقوق خود برسند و محیط ناسالم و آلوده زیستمان سالم گردد و اگر می خواهیم ایرانیان از فقر و فلاکت روزانه رها شوند باید جنبش آزادیخواهانه خود را با هدفی شفاف و کلامی استوار و قاطع تا رسیدن به دمکراسی ادامه دهیم.
بدون آگاه بودن از آنچه که می خواهیم و آنچه هدف مان است قادر نخواهیم بود آینده خود را ترسیم کنیم و جنبش آزادیخواهانه خود را بسر منزل مقصد برسانیم. براستی چه جامعه ای می خواهیم و راه رسیدن به جامعه ای که می خواهیم در آن زندگی کنیم کدام است؟ چه باید کرد که سی سال دیگر کس دیگری بجای من و شما همین مطالب را ننویسد و مردم ایران بعد از ۱٣۰ سال از انقلاب مشروطیت در خیابانها در مقابل توپ و تانک و نمی دانم چه کس و ناکسی شعار استقلال و آزادی را سر ندهند و به جرم دگراندیشی زندان و اعدام نشوند. اگر امروز با شفافیت خواست خود را اعلام نکنیم و نگوئیم چه اجتماع و حکومتی را می خواهیم فردا دیر است، تجربه انقلاب ۱٣۵۷ تجربه دوری نیست. پس باید از تجربه آموخت و با گفتن انشاله درست میشود و بعد از کنارگیری و کنار زدن فلانی و بهمانی همه چیزی حل می شود خود را نفریبیم. عین همین را قبل و بعد از وقوع انقلاب ۱٣۵۷ دیدیم که گفته می شد همه باهم و مصلحت بر این است که وحدت کلمه داشته باشیم تا کسی نرنجد و با انتقال اختیار و رهبریمان به خمینی و آخوندهای همرزم اش شاهد بودیم وقتی خمینی بقدرت رسید او و نزدیکانش که بر خر مراد قدرت سوار شده بودند چه حوادث ناگوار و خانمانسوزی را برایمان رقم که نزدند و چه بلائی بر سر مان که نیآورند. با فاجعه ای که بر سرمان آمد رفته رفته از خواب بیدار شدیم و تازه شروع کردیم به گفتن چه شد؟ چه شد؟ که به اینجا رسیدیم. پاسخ ها هم مشخص بودند و پاسخ هر کسی این بود که بگوید کی بود؟ کی بود؟ من نبودم. عده ای گفتند کار کار انگلیس است! عده ای مدعی شدند تقصیر کارتر است! کسانی گفتند اگر اعراب بما حمله نکرده بودند حالا خمینی بر ما حاکم نمی شد! دیگرانی گفتند دعوا بین انگلیس و آمریکا بود و در نهایت انگلیس پیروز شد و عوامل خود را حاکم کرد زیرا آخوندها عمال انگلیس اند! و برخی هم شوروی آنزمان را مقصر یافتند ریرا توده ایها عامل شوروی بودند. نتیجه تمامی گفتار کی بود کی بود من نبودم این میشود که علت بدبختی و درماندگی ما دست خود ما نیست بلکه این اجانب هستند که سرنوشت ما را رقم می زنند. در قدیم وقتی صاعقه و یا بلایی مثل بی بارانی یا حشک سالی و زلزله می آمد مردم خرافاتی می گفتند ما گناهکار شده ایم و خدا انتقام گرفته است و اگر کسی ورشکسته یا بیمار می شد می گفتند نقدیر است و اگر کسی صرع و بیماری دشواری داشت می گفتند جن گرفتگی دارد خلاصه برای هر چیزی فرمولی داشتن و همه اینها به تقدیر،سرنوشت و نیروهای ماورائی گره زده می شدند و بازهم دست غیبی در کار بود و از زمین وزمان استفاده می شد تا ثابت شود انسان خود در سر نوشتش نقشی ندارد. فرض کنیم با این گفتار ما ایرانیان خود را راحت کنیم و از زیر بار مسئولیت فرارکنیم ولی اصل مسئله عوض نمی شود یعنی آنچه که برما گشته است و می گذرد زور و خشونت و سیه روزی است که واقعیت زندگی روزمره ما شهروندان ایرانی را طی قرنها تشکیل داده و می دهد. قصد ندارم منکر دسایس و توطئه های مستقیم و غیر مستقیم بیگانگان باشم ولی ما خود هم در ایجاد شوربختی و فلاکت خود نقش اصلی را بازی می کنیم و اگر شیوه رفتار ما نبود دیگران هم بخود اجازه نمی دادند بر ما مسلط شوند زیرا گفتارو کردار و پندارهریک از ما سهم قابل توجه ای در ظلم و سلطه دیگران نسبت به ما دارد. پس انسانها با رفتار و اعمال خود به دیگران می گویند و می باورانند که چگونه با آنان رفتار کنند. حال برگردیم به استدلالهای فوق یعنی وجود دست اجانب و استبداد و دخالت آنان در ایجاد سرنوشت ما و کشورمان. تازه اگر قبول کنیم آنان نمی گذارند ما به سعادت و بهروزی برسیم، در اینصورت معما علاوه براینکه حل نشده است مشکل ترهم گشته است زیرا مائی که می دانیم همواره دست استعمارواستبداد درکارها است و پیوسته دائی جون ناپلئونی یافت می شود تا ما تقصیر را بگردن او بندازیم این ما چه موجودی هستیم و چه صفاتی داریم که دیگران بخود اجازه می دهند هر بلائی را بر سر ما بیآورند. سئوالی که مطرح میشود اینست که نقش ما در زندگی و تعیین سرنوشت خود چیست و مسئولیت مان کجاست. پس اگر براین مسئله واقف هستیم که دیگران برای ما تعیین و تکلیف می کنند. چرا ما باید این اجازه را بدیگران بدهیم تا در زندگی مان دخا لت کنند؟ چرا باید اختیار و رهبریمان را بدست افراد ناباب بسپاریم تا آنان ما و کشورمان را هدایت نمایند و بر ما فرمان رانند تا از ماغلام و بنده بسازند؟ نگاهی به دنیا بیاندازیم از دبی و بحرین و عربستان گرفته تا سنگاپور و مالزی و اندونزی و ترکیه تا اروپای شرقی و کشورهای آمریکای لاتین که سابق بر این هر سال در یکی از آنان کودتائی رخ می داد به کجا رسیده اند و ما کجا قرار داریم. شاید برای دل داری خود بد نیست خدا را شکرکنیم که چندتا کشورگرسنه و بدبخت در آفریقا وجود داردکه ما خود را با آنان مقایسه کنیم تا روحمان آزرده خاطرنگردد. با گفتن اینکه ما چه بوده ایم و چه کرده ایم و هی بخودمان نمره بیست بدهیم و کارت آفرین صادر کنیم که مشکل مملکت حل نمی شود. حال هر روز به خود به بالیم که ۷۰۰۰ سال تاریخ داریم و نسل مان آریائی است و مبداء منشور حقوق بشر از آن کورش کبیراست و ما اولین امپراتور جهان بوده ایم.الان کجائیم و حکومتگرانمان کی هستند امروز چه کسی برجای کورش تکیه زده است وجایگاه کشورمان در روابط بین المللی کجاست وچه سهمی در روابط اقتصادی وتجاری جهانی داریم و ایران در دست کیست. پس هم مرض را باید شناخت و هم خود را تا بتوانیم آینده را بسازیم.
انسانهای مستقل می توانند آینده خود را خود بسازند. انسان غیر مستقل در ضمیر نا خودآگاه اش بر این باوراست که سزاوار دریافت حقوق انسانی خود نیست و درشرایطی زندگی میکند که به اجبار احساس نومیدی وبی اعتمادی به او دست می دهد ودراین حالت احساسات ونیازها وخواسته های خود را سرکوب می نماید. زیرا اوهمواره می گوید من که می دانم خواسته هایم اجابت نمی شوند پس چرا روابط خو د را با حکومت بهم بزنم تا حکومت مرا سرکوب نماید. این برخورد منفعلانه از ترس ناشی میشود چون انسان غیر مستقل احساس بی ارزشی می کند و باوربه توانائی خود ندارد زیرا او اختیار خود را به دیگران منتقل کرده است و انسان بی اختیار همواره ترسو است چون در اوج ناامیدی بسر می برد.
خودکامگان پیوسته پیام ناامیدی و بی اعتمادی را در جامعه گسترش می دهند تا جامعه برمطالبات خود سر پوش بگذارد و آنرا بازگو نکند و یا به حداقل ها راضی باشد و در واقع احساس درماندگی، یاُس و نومیدی و عدم اعتماد به توانائی های خود باعث میشود که انسانها احساس ضعف و اجحاف کنند و به شرایط بد تن در دهند و در پی رسیدن به حداقل همواره بین بد و بدتر یکی را انتخاب کنند. این باور چگونه بوجود آمده است که ما مجبوریم احساسات و آرزوهای خود را بیان نکنیم. درحقیقت انسان غیر مستقل و استبداد زده هنرنه گفتن را ندارد و چون می ترسد مورد سرکوب واقع شود نمی تواند بطور علنی و مستقیم حرف اش را بزند یا با کسی یا چیزی به مخالفت سریع به پردازد چون خود را توانا نمی انگارد و احساس طرد شدن می کند و درهراس است که نکندباگفتارش منافع ومصالح خود را از دست بدهد. انسان هراسان هیچگاه نمی تواند خواسته های خود را بروشنی بیان کند زیرا دشمن را قوی می یابد و خود را ضعیف وبدین علت است از برخورد کردن با زور و زورگوئی فراری است. برخورد کردن با ظلم و زورودفاع ازحق خود یک مبارزه دائمی می طلبد ومستلزم روحیه ای قوی و تسلیم ناپذیر است. عدم قاطعیت بجا موجب می گردد که دیگران بر ما سلطه جوئی کنند و خواسته های خود را بما تحمیل سازند.
چگونه یک کشور و اعضاء اش زیر سلطه و وابسته میشوند و استقلال خود را از دست می دهند؟ استعداد رهبری انسانها در خود انسانها است زیرا توانائی و اختیار و قدرت هر کسی متعلق به آن فرد است. حال اگر کسی قدرت و اختیار خود را به دیگری انتقال دهد معنای این عمل چیزی نخواهد بود بجز اینکه آن فرد اختیار خود و رهبری خود را بدست دیگری سپرده است تا ایشان رهبری خود را بر آن فرد اعمال نماید. در این حالت انسان استقلال خود را از دست داده و بعنوان یک انسان زیر سلطه خود را از تمام حقوق انسانی خود محروم کرده است و تسلیم رهبری و زور فرد مسلط شده است. در کتاب خاطرات گاندی از او نقل می شود که گاندی می گفته است « هیچ کس نمی تواند قدرت شما را از شما بگیرد مگر اینکه خودتان آنرا بوی بدهید» حال وقتی ما قدرت خود را به دیگری انتقال می دهیم مبدل به انسان بی قدرتی می شویم که از آن فرد می خواهیم زندگی و سرنوشتمان را برایمان رقم بزند و اوست که تعیین می کند ما چه بخوریم، چه بپوشیم و چطور باید زندگی کنیم . زندگی مال ما است و ما باید اختیار زندگی خود را در دست بگیریم و اهداف زندگی خویش را خود تعیین نمائیم و با حرکت خود به هدف خود برسیم تا از زندگی خود خشنود شویم و احساس خوشبختی کنیم. بنابراین هر کسی بهر نام و عنوانی که بخواهد نطرات خود را بر ما اعمال کند و زندگی ما را در اختیار خود داشته باشد ما میشویم انسان زیر سلطه و بی اختیار و او میشود صاحب اختیارما ئی که وظیفه ای جز اطاعت از او نداریم.
حال این موضوع را در نظام سیاسی مثل نظام ولایت فقیه بررسی کنیم و بینیم خمینی بعنوان پایه گذار نظام ولایت فقیه چه دیدی از مردم واستقلال آنان داشته است. اساس منطق خمینی این است که ولایت فقیه استمرارحرکت انبیاء است و چون ولی فقیه جانشین پیغمبر اکرم است تمامی اختیارات پیغمبر خدا را دارا است. خمینی در کتاب ولایت فقیه می نویسد « همین ولایتی که برای رسول اکرم (ص) و امام در تشکیل حکومت و اجرا و تصدی اداره هست برای فقیه هم هست». و یا «حکومت، همیشگی و از سنت های خداوند متعال و تغییر ناپذیر است. بنا براین امروز و همیشه ولی امر یعنی حاکمی که قیم و بر پا نگهدارنده نظم و قانون اسلام باشد ضرورت دارد». خمینی که خود را جانشین پیغمبر اسلام می داند برای انسانها نقشی جز اطاعت و فرمانبرداری از دستوراتش قائل نیست. زیرا او خود را دانا و مردم را صغار( به معنی صغیر، کوچک و نادان، از ف ر) می داند. آقای محمد جعفری به نقل از کتاب ولایت فقیه خمینی در کتاب اش بنام پاریس و تحول انقلاب ایران از آزادی به استبداد در صفحه ۶٨ می نویسد « ولی فقیه قیم برای صغار، قیم ملت، رئیس قوه مجریه، قوه قضائیه و قوه مقننه» می باشد. برای صحت گفتار فوق به کتاب ولایت فقیه خمینی صفحه ۶۵ رجوع می کنیم « ولایت فقیه از امور اعتباری عقلائی است. و واقعیتی جز جعل ( جعل به معنی قرار دادن و تعیین کردن است، از ف ر) ندارد، مانند جعل قیم برای صغار، قیم ملت با صغار از لحاط وظیفه و موقعیت هیچ فرقی ندارد». و باز آقای جعفری در صفحه ۷۵ کتاب پاریس می نویسد : آقای بنی صدر پس از باز گشت مجدد به فرانسه در زمینه دید آقای خمینی می گوید، آقای خمینی در قم به من گفت: " مردم چیزی حالیشان نیست هر کس برود برایشان حرف بزند تکبیر می گویند. اصل بر ولایت فقیه است. پس ولایت فقیه را این می فهمید و می فهمد که تمام تصمیمها با اوست و مردم هم صغیراند، چیزی حالیشان نیست. این اصل اختلاف است. در پاریس هم اول همین حرف را می زد، باو گفتم حرفش را عوض کرد".
خمینی در کتاب خود بنام نامه ای از امام موسوی کاشف الغطاء در صفحه ۶٣ می نویسد « ولایت فقیه اگر فرد لایقی که دارای آندو خصلت باشد بپاخاست و تشکیل حکومت داد همان ولایتی را که حضرت رسول اکرم (ص) در امر اداره جامعه داشت دارد میباشد، و بر همه مردم لازم است که از او اطاعت کنند».
در فوق از کتاب ولایت فقیه نقل کردیم که ولی فقیه رئیس قوای سه گانه یعنی قوه مجریه، قوه قضائیه و قوه مقننه است و او است که بجای همه تصمیم می گیرد. آقای محمد جعفری در کتاب پاریس و .... از صفحه ۲۷ کتاب ولایت فقیه نقل می کند « پس از تشریح قانون بایستی قوه مجریه بوجود آید. قوه مجریه است که قوانین و احکام عادلانه دادگاهها را عاید مردم می سازد. به همین جهت اسلام همانطورکه قانونگذاری کرده قوه مجریه هم قرار داده است " ولی امر" متصدی قوه مجریه هم هست».
نهضت آزادی ایران در صفحه ٣۲ کتاب تفصیل و تحلیل ولایت فقیه می نویسد « وقتی مردم زمام امور را بدست " فقیه جامع الشرایطی " سپردند، در اینصورت از خود سلب وظیفه و مسئولیت کرده باید در اتخاذ موضع نسبت بمسائل اجتماعی و اظهار نظر نسبت بجریانات سیاسی صد در صد تابع و تسلیم خط رهبری باشند و نسبت به نظریات و فتاوی سیاسی او ( همانند فتاوی فقهی) حالت " تقلید و تعبد" کامل داشته باشند». در همان صفحه نقل وقولی از امام جمعه اهواز می آید « آنچه ولی فقیه می گوید هم بر مقلدین و هم بر غیر مقلدین واجب الاطاعه است». علاوه بر اینکه ولی فقیه اختیار جان و مال و ناموس جانداران را در دست دارد و واجب الاطاعه است بی جانان هم از دست او در امان نیستند. در صفحه ۲٣ همان کتاب نهضت آزادی در مورد اختیارات ولی فقیه و حکومت اش می خوانیم که آقای خمینی « بحکومت نیز اختیار داده بودند که در صورت لازم و تشخیص مصلحت اسلام و کشور مساجد را خراب یا تعطیل کند، قراردادهای شرعی با مردم را یکجانبه لغو نماید، ازهرامرعبادی یا نیمه عبادی و از فریضه حج جلو گیری کند، مزارعه و مضاربه و امثال آنرا باقی بگذارد یا از بین ببرد.....». ولی امر نه تنها بر اموال و نفوس مردم حق تصرف تام و تمام را دارد، بلکه احکام و دستورات او بر فرامین الهی همچون نماز، روزه، حج، و زکات برتر می باشد.
آقای جعفری در کتاب پاریس و تحول انقلاب ایران از آزادی به استبداد در صفحه ٨۰ نظر مرحوم آذری قمی در باره ولایت فقیه را از سرمقاله رسالت ۱۹ تیر ۱٣۶٨ می آورد « ولی فقیه تنها آن نیست که صاحب اختیار بلامعارض در تصرف اموال و نفوس مردم و خود مختار در تصرف در احکام و شرایع الهی می باشد، بلکه اراده او حتی در توحید و شرک ذات باری تعالی نیز موثر است و اگر بخواهد می تواند حکم تعطیل توحید را صادر نماید و یگانگی پروردگار را در ذات یا در پرسش محکوم به تعطیل اعلام دارد». با این گفتار آقای آذری قمی وجود خدا را کاملاً نفی می کند و از هر بی خدائی بی خداتر میشود و ولی فقیه را بجای خدا می نشاند. در این نوشته آقای آذری قمی یک قدم از حجازی روزه خوان جلو تر رفته است که یکروز در مقابل جمعی که بدیدار خمینی رفته بودند فریاد بر آورد « که ای امام تو خود پرده را پاره کن، و آشکار نمای که کی هستی. بگوی که تو همان مهدی امام غائب هستی که ظهور نموده ای. تا مردم به حقیقت وجود تو پی ببرند». توجه کنید تمامی این بیانات در حضور خمینی و در زمان حیاتش گفته شده است و او هرگز این بیانات را تکذیب نکرد و خدا را بازیچه خود ساخته بود.
با بیان قسمت های کوچکی از کتاب ولایت فقیه و گفتار سر سپردگان خمینی به صحت نقل و قولی که آقای بنی صدر از خمینی آورده است پی می بریم. یعنی مردم از نظر خمینی نقشی ندارند و اساساً او به مردم با دید تحقیر نگاه می کرده است، زیرا مردم برای خمینی صغیرانی هستند که استعداد رهبری خود را ندارند و کسی هم که فاقد این استعداد باشد نمی تواند فردی مستقل باشد. خمینی چون ولی فقیه را با خدا و پیغمبر مقایسه می کند و یا بقول آذری قمی خود خدا است او را فعال مایشاء و مردم را نفهم و مجانینی می داند که حق دخالت در سرنوشت خود ندارند و نمی توانند مستقل باشند. و لذا چون حدود اختیارات ولی فقیه همان حدود اختیارات خدا و پیغمبر خدا است پس وظیفه ولی فقیه است که برای مردم تعیین و تکلیف کند. بدین ترتیب ولایت عموم مردم بر سرنوشت شان نفی میشود و ولایت فقیه جانشین آن می شود تا مردم را برده خود سازد.
پس می آموزیم وقتی انسانها رهبری خود را بدیگری می سپارند استقلال خود را نفی کرده اند. در این حالت هر حاکمیتی که برقرار شد حاکمیت زور میشود. از آنجائیکه حاکمیت زور پایگاه مردمی ندارد و نقشی برای مردم قائل نیست برای حفظ قدرت خود با بیگانگان ساخت و باخت می کند و مملکت را به اجانب می فروشد. به همان میزان که حاکمیت از مردم دورمیشود بهمان میزان به بیگانگان نزدیک تر میشود. بخاطر بیآوریم خمینی و دستیارانش مثل خامنه ای و رفسنجانی و دیگر پایوران جمهوری اسلامی که برخی از آنان امروز مخالف خامنه ای شده اندهر چه آزادیهای ناشی از انقلاب ۵۷ را پایمال و پایمال تر می کردند ومردم را سرکوب و کشتار می نمودند از مردم فاصله می گرفتند و به بیگانگان نزدیکتر می شدند. اشغال سفارت آمریکا و معامله پنهانی با ریگان بنام ایران گیت و اکتبر سورپرایز، ادامه جنگ هشت ساله که بقول آلن کلارک وزیر مادام تاچر به نفع اروپا وآمریکا و اسرائیل تمام شد. و بدنبال آن امضاء قراردادی ننگین تر از امضاء قرارداد ۱۹۱۹ که بعد از عقد این قرار آقای بهزاد نبوی گفت من بدستور امام قرارداد وثوق الدوله جدیدی را امضاء کردم. ایجاد بحران اتمی و دادن سرنوشت کشورمان به شورای امنیت و ایجاد تحریمهای پی در پی برای نابودساختن کارخانجات و موسسات صنعتی و غیر صنعتی، تحویل دریای خزر به روسیه و چشم پوشی سران رژیم از گازی که بطرف قطر می رود. و نشستن احمدی نژاد زیر پرچم خلیج عربی، سپردن منابع و مصالح مملکت به چین و روسیه. و بعد از سالها هارت و پورت که غنی سازی اورانیوم حق مسلم ما ست امروز خامنه ای و همسفرانش از ترس مبارزات مردم ماههاست پنهانی با آمریکا وارد مذکره شده اند و با نوشیدن جام زهر دیگری قبول می کنند که غنی سازی اورانیوم را به روسیه به سپارند و بزودی مجلس هم تصویب می کند که آژانس بین المللی انرژی اتمی اجازه دارد داروندار ایران را تحت نظر داشته باشد. ازاین بدبختی ها رها نمی شویم مگر اینکه مبارزات آزادیخواهانه خود را تا رسیدن به دمکراسی ادامه دهیم و صاحب اختیار خود خود باشیم. اگر مردم ایران استقلال خود را نیآبند آزادی خود را نمی یابند و به دمکراسی هم نخواهند رسید. و خود و کشورشان همچون قرنها و دهه های گذشته اسیر دست بیگانگان و بیگانه پرستان خواهد بود. افسوس که در طی تاریخ بجز معدودی از زمامداران و رجال ایرانی بقیه برای حفظ قدرت خود وطن را به دیگران فروخته اند و در همکاری با انیران از هیچ اقدامی روی گردانی نکرده اند. در مقاله آینده با کمک از شاهنامه فرزانه طوس و دیگر کتب تاریخی وابستگی سران و سواران و خسروان ایرانی را به اجانب بررسی می کنیم
یکایک بیآمد از ایران سپاه سوی تازیان بر گرفتند راه
شنیدند کانجا یکی مهتر است پر ازهول شاه اژدها پیکرست
سواران ایران همه شاه جوی نهادند یکسر به ضحاک روی
به شاهی بر او آفرین خواندند ورا شاه ایران زمین ساختند
سرافراز و پیروز باشید
Fa_rastgou@yahoo.com
|