از : سیما سین
عنوان : مزدک و فردوسی
آقای شهاب نازنین، شاید برگردید و این یاد داشت کوتاه را بخوانید.
اینکه شما به اباطیل دین تازی آلوده نشده اید، مهر شما را در دلم دوچندان می کند، اگرچه من گرایشی به هیچ آئیینی ندارم و مارکسیزم را هم آیین می بینم و آیینی که در نهاد زیبایی آیین زرتشت را دارد. کاش شاهشاعی را نیز پدیده ای تاریخی و میرا می دیدید مانند همه یپدیده های اجتماعی دیگر.
اما پرسش اینست آیا در شاهنامه ای که شما خوانده اید ""اداره ی کل نگارش""" بخش مزدک را از زیر تیغ ممیزی گذرانده بود؟
فردوسی بزرگ می نویسد:
مـهان جـهان بر در کیقـباد
هـمی هر کـسی آب و نان کرد یاد
بدیشان چنین گفت مزدک کـه شاه
نـماید شـما را بامید راه
دوان اندر آمد بر شـهریار
چـنین گـفـت کای نامور شهریار
بـه گیتی سخن پرسـم از تو یکی
گر ایدون که پاسـخ دهی اندکی
قـباد سراینده گفـتـش بـگوی
بـه مـن تازه کن در سخـن آبروی
بدو گفـت آنکـس کـه مارش گزید
هـمی از تنش جان بـخواهد پرید
یکی دیگری را بود پای زهر
گزیده نیابد ز تریاک بـهر
سزای چنین مردگویی که چیسـت
کـه تریاک دارد درم سنگ بیسـت
چـنین داد پاسـخ ورا شـهریار
کـه خونیسـت این مرد تریاکدار
بـه خون گزیده ببایدش کـشـت
بـه درگاه چون دشمن آمد بمشـت
چو بشـنید برخاسـت از پیش شاه
بیامد بـه نزدیک فریادخواه
بدیشان چـنین گفـت کز شـهریار
سـخـن کردم از هر دری خواستار
بـباشید تا بامداد پـگاه
نـمایم شـما را سوی داد راه
برفـتـند و شـبـگیر باز آمدند
شـخوده رخ و پرگداز آمدند
چو مزدک ز در آن گره را بدید
ز درگـه سوی شاه ایران دوید
چـنین گفـت کای شاه پیروزبخت
سـخـنـگوی و بیدار و زیبای تخت
سخـن گفـتـم و پاسخش دادییم
بـه پاسـخ در بسته بگـشادییم
گر ای دون که دسـتور باشد کـنون
بـگوید سـخـن پیش تو رهنمون
بدو گـفـت برگوی و لب را مبـند
کـه گـفـتار باشد مرا سودمـند
چـنین گـفـت کای نامور شهریار
کـسی را کـه بندی ببند اسـتوار
خورش بازگیرند زو تا بـمرد
بـه بیچارگی جان و تـن را سـپرد
مـکافات آنکـس که نان داشت او
مرین بسـتـه را خوار بگذاشـت او
چـه باشد بـگوید مرا پادشا
کـه این مرد دانا بد و پارسا
چـنین داد پاسـخ که میکن بنـش
کـه خونیسـت ناکرده بر گردنـش
چو بـشـنید مزدک زمین بوس داد
خرامان بیامد ز پیش قـباد
داستان مزدک با قباد از زبان فردوسی
میهنمان آزاد باد
۱۷۶٨۵ - تاریخ انتشار : ۱۰ آبان ۱٣٨٨
|
از : سیما سین
عنوان : دین و دولت
آقای شهاب گرامی،
تقاضا می کنم در باره ی جدایی دین و دولت در تاریخ ایران از این پیشتر نروید.
"""دین و ُملک هر دو به یک شکم زادند. هرگز از یکدیگر جدا نشوند، و صلاح و فساد و صحت و سُقم هر دو یک مزاج دارد...."""
این نوشته ی "تاریخ نویسان چپ" نیست. از نامه ی تنسر است. "تن سر "یعنی زراد خانه فکری اردشیر ساسانی. کیسینجر زمان. این آدم تمام تنش سر بود که وسیله ی اندیشیدن است.
او کسی است که اوستا را بدستور اردشیر جمع آوری کرد. رجوع کنید به نامه تنسر به گشنسب، تصحیح مینوی، انتشارات خوارزمی ص ۵ تقاضا می کنم تمام کتاب را بخوانید.
****
با احترام می بینید که ما هم وارد بایگانی شده ایم.
به این نکات توجه بفرمایید:
۱- شاهدان عینی می توانند نظری همره با حب یا بغض به تاریخ عصزر خود داشته باشند:
الف: نظر فردوسی را در باره ی حکومت غزنوی بنویسید.
ب: شما آقای شهاب، نظرتان راجع به دولت محمود احمدی نژاد و سی سال حکومت ج. ا. چیست؟ آیا چون به آن کینه دارید به کل تاریخ ایران کینه دارید؟
۲- تاریج ایران مثل تاریخ هر سرزمین دیگر نقطه های تاریک و روشن دارد.
الف .تاریخ ایران هنوز نوشته نشده است.
ب: تاریخ ایران در هیات کلی خود به تاریخ پادشاهان خلاصه می شود.
پ:تاریخ ایران بعداز آنچه که شما "تازش" می خوانید ( تازش تازیان ) در هیات ایرانگیر خود تاریخ فرمانروایی بیگانگان بر این سرزمین است ( با چند استثنا)
الف: تاریخ روزگار هختامنشی هنوز روشن نشده و نکات روشن شده ی آن نقاط روشن و تاریک بسیار دارد. دوران کورش دوم روشن ترین بخش تاریخ ایران است.
۳- حساب تاریخ شاهان را با تاریخ یک سرزمین درهم نیامیزید. ما نیاز بیک تاریخ ملی، جدا از تاریخ شاهان داریم. شما تاریخ ملی را به تاریخ شاهان نسبت می دهید. بعدا در جای دیگر این را برایتان باز خواهم کرد اجازه بدهید اینجا بهمین بسنده کنم که شما نمی توانید فردوسی را در متن تاریخ دوران غزنوی جای دهید و او را از مفاخر آن روزگار بشمار آورید و شاملو ( اشتباهات شاملو سر جایش)ب و فروغ را در متن تاریخ پهلوی. این قیاس را به ابوعلی سینا و بقییه که نام بره اید هم می توان تسری داد.
۴- تاریخ پیرننا- اقبال را بخوانید.
الف: از روی منابعی نوشته شده است که نویسندگان آنها با دانش و تاریخ زبانشناسی آشنا بوده اند.
معترضه: با کمال احترام این خلط مبحث است. لازمه ی تاریخنویسی دانستن همه زبانها و گویشهای زنده ی و از یاد رفته ی دنیا نیست.
ب: پژوهشگران "چپ و راست" تا آنجا که من می دانم هنوز تاریخ پیر نیا - اقبال را یکی از جامع ترین منابع برای "تاریخ ایران"می دانند.
معترضه دوم: زبان ایلامی کهن هنوز خوانده نشده اما تاریخ ایلام نوشته شده است.
معترضه سوم: تاریخ سیال ترین دانش بشری است هم در سطح و هم در ژرفا، کاوشهای جیرفت درسالهای دوهزار، تاریخ این سرزمین چند هزار سال کهنتر کرد.
این تاریخ، تاریخ مردمی است که بخشی از آنها دیوان نامیده می شدند که مردمانی با فرهنگ بودند و با جهان متمدن آنروز از میانرودان تا هند پیوند داشتند وبه روایت فردوسی دبیره یا خط را به آریاییان مهاجم آموختند.
معترضه چهارم: سارگن اول نخستین فرمانروایی جهانگیر را بنا نهاد
معترضه پنجم: تمام نوشته های من مستند است، بویژه به کشفیات باستانشاسان
ایرانی در زمان پهلوی و بعد ازآن مثلا مهندس حاکمی، دکتر نگهبان، دکتر سرفراز، مجید یوسف زاده(در باره جیرفت)، گریشمن،ترجمه تاریخ طبری ، تاریخ مسعودی، ملک شهمیرزادی، دیاکونوف و دهها ایران شناس و باستان شناس دیگر که اگر لازم باشدنام و نشانشان در اختیار شما و خوانندگانی خواهم نهاد که با کمال نابردباری سرزنش مارا آغاز کرده اند.
معترضه ششم: هنوز تاریخی بی سویداری درباره ی ایران نوشته نشده است
معترضه هفتم" آقای شهاب گرامی خواهش می کنم اگر ضرورت پاسخ را حس کردید منابع خود بویژه صفحات آنرا بنویسید.
نوشته های خانم شیرین بیان استاد و یکی از برجسته ترین تاریخنویسان ایران در سطح جهان بخوانید. ایشان در روزگار پهلوی به مقام استاد رسیده اند و من افتخار شاگردی ایشان را داشتم. نامه ی تنسر را حتما بخوانبد. کتاب دین و دولت در زمان ساسانی نیز بسیار معتبر است. من هنوز به آن استناد نکرده ام. دستتان را می فشارم
میهنمان آزاد باد
۱۷۶۷٣ - تاریخ انتشار : ۹ آبان ۱٣٨٨
|
از : شهاب
عنوان : به خانم سیما
خانم سیمای گرامی، دین رسمی یک مفهوم شرقشناختی است؛ جناب پیرنیا را بنده هرگز نخوانده ام و اعتباری نیز برای کسی که یک خط پهلوی و یا سغد و یا سانسکریت و فرس باستان نمی تواند بخواند، به جا نمی آورم؛ عزیز، شما به آشکاری می گویید که از دودمان پهلوی نفرت دارید، با نفرت که نمی شود به کار داوری و وارسی تاریخی پرداخت؛ فرای این، نفرت تان را به کل تاریخ ایرانزمین نیز گسترش می دهید، آخر این دیدگاه همان است که می شناسیم: استبداد شرقی و مسئولیت شاهان خون آشام ایرانی در بنده کردن انسان ها؛ یک گفتاوردی هم از هگل پشت بند اش می آید و وسلام؛ جالب است که شما از میان این همه پیامبر به جرجیس می چسبید و مزدک را نمونه می آورید؛ کسی که اصولا برای وجود اش گواه تاریخی در دست نیست؛
به هر روی اما این توضیح را دریابید: همکاری دین و سیاست در ایرانزمین، درست به علت جدایی این دو نهاد بوده است؛ چه کسی ادعا کرده است که دین در امور اجتماعی نقشی نداشته است؟ اصلا در کجای جهان همچین چیزی باب بوده است که در ایرانزمین باشد؟ سیاست ایران، از پیش از هخامنشیان تا پایان ساسانیان، در جدایی نهادی منبع دین از منبع سیاست بوده است؛ شهریار نمی تواند موبد شود، چرا که از طیف خشثره است (همچون پهلوانان) و موبد نیز نمی تواند شهریار شود، چرا که از طیف خشثره ها نیست و از طیف مغان است؛
ایرانشناسان مسیحی کلا درکی از این مسئله ندارند، البته جدید ها تا اندازه ای به اشتباهات تاریخی خود پی برده اند و برای نمونه، ویزهوفر به روشنی اذعان می کند که باید برداشت های تاریخی خودمان از یگانگی کلیسا و دولت را در ایران بازبینی کنیم؛ که البته دین برای مسیحی فقط یعنی کلیسا؛ باری، آن منبعی را که به عنوان دلیل دینی ِ جدایی دین از شهریاری آوردم، در دینکرد ثبت است؛ در آنجا توضیح می دهد که دلیل آنکه زرتشت نمی تواند فرّ شهریاری را بگیرد، و بلعکلس، دلیل آنکه گشتاسب نمی تواند فرّ دینی را بگیرد، همین نیرویی ست که از همنشینی این دو فرّ به وجود می آید و باعث کشته شدن زودهنگام اهریمن می شود؛ در آنجا به روشنی می گوید که تنها فردی که می تواند هم شهریار و هم موبد باشد، سوشیانت است و بس؛ حال شما هر اندازه نیز که از هینز گفتاورد بیاورید که کرتیر فلان کرد و بیسار کرد، فرقی در واقعیت تاریخی ایرانزمین نمی کند؛ محض اطلاع شما، خود ساسان، که در منابع عربی زبان دوره ی پساسانی به عنوان بازمانده ی ساسان بزرگ یاد شده است، از خشثره ها است؛ ساسان بزرگ، بر اساس این منابع کلاسیک عربی زبان برادر داریوش سوم بوده است که پس از تاخت و تاز اسکندر به کوه و بیابان می زند و این منابع، کردها را از این طایفه، و از این طریق، ساسانیان را دودمانی کردی می دانند، که باز نیز به همان پارس های هخامنشی وصل می شوند؛
در هر صورت، دوست گرامی، برای فهم تاریخ ایران باید به ابزار فهم آن تاریخ نیز آراسته بود و زبان ها را آموخت؛ مهم این است که ما خود راوی تاریخ خود باشیم؛ همین نمونه ی ۲۸ مرداد نمونه ی خوبی ست، در عصر خودمان روی داده است و این میزان ناهمرایی بر سر اش هست؛ دیگر چه رسد به تاریخ کهن مان که داده های روزمره مان نیز اغلب، یا برایندی از چیزنویسی های مطهری ست و یا یکجانبه نگاری های کشیش های مسیحی (اغلب شرق شناسان کشیش هستند)؛ ما نیز باید چون هندی ها و ژاپنی ها به آموزش تاریخ و زبان خود بپردازیم و آرام آرام یک تاریخ پایه ای بنویسیم؛
من می بینم که اختلاف نظرها و نیز، منابع ناهماهنگ نظری ما بسیار بیش از آن اند که بتوانیم یک بحث روشمند را که هر دو سو را خشنود کند و برای خوانندگان نیز بار و بری داشته باشد دنبال کنیم؛
در اینجا اما یک امر را یادآوری کنم؛ من به هیچ وجه به آزادی خواه بودن جنبش چپ ایران باور ندارم؛ جنبش چپ ایرانی را یک جریان از بنیاد ضد ایرانی و در بارز ترین ویژگی های اش خشونت گرا و انسان ستیز می شناسم؛ جنبشی، که گفتمان سیاسی و فرهنگی ایران را به کل از جریان اصلی اش، که مردم سازی، و سپس مردم سالاری بود، دور کرد و به قهقرایی برد که در ژرفنای ذهن های تاریک مبارزان اش سوسو می زد؛ تنها نیم نگاهی به چهره و سخنان خسرو گلسرخی بسنده است تا ببینیم چگونه شمشیر علی و خون آشامی حسین، در ماتریالیسم خلق گرای استالینیستی غنی سازی شده است و آماده است که اگر دست اش برسد، روی پول پوت را سفید کند (او نیز دکترای فلسفه شاد و کارشناس هگل بود!)
بنابراین، از من بپذیرید که هیچ گونه مهری نسبت به این جریان اصولا اندیشه ستیز که تا به امروز حتا یک مارکس شناس درجه سوم نیز بیرون نداده است، نداشته باشم؛ اما با این حال تاکید می کنم: خون ریخته شده ی حتا یکی از آنان نیز نه قابل پذیرش است و نه بخشودنی؛ من چشمداشتی از چپ ایرانی ندارم که از سه پادشاهی خواهی که جمهوری اسلامی محکوم به مرگ کرده است پشتیبانی کند؛ این جنبش، "نفرت عینی" دارد و میان سوت زدن های اش برای کشتار بیشتر افسران دلیر ارتش شاهنشاهی، تا سکوت امروز اش در برابر احکام اعدام، یک پیوستگی منطقی وجود دارد؛
اما ما، فرزندان زرتشت و کوروش، یعنی همان منفورهای مضاعف چپ میهنی، ما، فرزندان کرتیر و اردشیر، هرگز مرگ هیچ مخالفی را تایید نمی کنیم، حتا اگر آن مخالف، قصد جان هزاران نفر را کرده باشد؛ پادشاه ما، ربایندگان خانواده و قاتلان خود را می بخشید، او برای ما یک نمونه است؛ مردی که بی شک، نه بی اشتباه بود و نه می توانست بی اشتباه باشد؛ اما مردی، که برای ما هواداران اش، کارنامه ای پذیرفتنی دارد؛ از بیشینه ی مخالفان اش انسان تر، روشن رای تر و مهم تر از همه، میهن پرست تر بود؛ او، که دیو نامیده شد و مخالفان آزادی خواه اش قفسی برای اش ساخته بودند تا در صورت اسارت در آن به بند اش کشند و گرد شهر اش گردانند، بند های نادانی و فقر را، در کوتاه ترین مدت، به بیشترین میزانی که شگفتی جهان را برانگیخته بود، از پیکر میهن و مردم اش فروگسست؛
چنین مردی، شکی نیست که نام اش به نیکی در تاریخ ثبت خواهد شد؛ چه بسا که هم اکنون شده باشد و در کوی و برزن میهن نگون بخت اش شهروندان به بزرگی و هستی انباشته از مهر اش پی برده باشند؛
احتمال می دهم که پاسخی برای این واپسین نگردهی بنده بفرستید؛ پس سخن واپسین را به شما وامی نهم و پیشاپیش، از همراهی تان در این بحث نهایت سپاسگزاری را دارم؛ همین اندازه که بتوانیم به آزرم و مهر با یکدیگر سخن گوییم، بسیار خوب است و نشانه ای، رو به روزهای بهتر
به قول ما زرتشتی ها، برای اینکه بر بدی برامد، باید که با یکدیگر "همازور" شد؛
با مهر و درودهای فراوان
۱۷۶۶٨ - تاریخ انتشار : ۹ آبان ۱٣٨٨
|
از : سیما سین
عنوان : تاریخ ساسانیان!
سلام آقای شهاب عزیز،
امیدوارم شاد و تندرست باشید. منابع ن وشما در باره تاریخ متفاوت است. بگذارید از یک منبع معتبر طیف شما آغاز کنم. تاریخ ایران، پیرنیا -اقبال ص ۱۸۱:"""...اردشیر برای اینکه حسیات مردم را با خود موافق کند، بجمع آوری اوستا پرداخت و مغ ها را ترویج (؟) و آتشکده های خاموش را روشن و مذهب زرتشت را مذهب رسمی ایران نمود و رئیس روحانیین (!) را که ملقب به موبد موبدان بود بیکی از بلند ترین مفام (های) دولتی ارتقا داد... ""
یک منبع بیگانه ترجمه ژاله آموزگار و احمد تفضلی: اساطیر ایران، جان هینلز (حتما می دانید که چقدر معتبر است): """... بر اثر کوششهای کرتیر که خصوصا مدافع سر سخت دین زرتشتی و قدرت بزرگی در پشتیبانی از تخت و تاج بود، دین زردشتی به عنوان دین رسمی ثبت شد""" ص ۱۷
می بینید مدافع سرسخت دین زردشتی ، قدرت بزرگی در پشتیبانی از تخت وتاج است.
روز گار چه بازیهای غریبی دارد و چه شعبده هایی، حدود سال ۲۲۶ میلادی کرتیر روحانی مدافع تاج و تخت است و پیش از ۱۹۷۹ میلادی صاحب تاج و تخت، مدافع روحانیت و تولیت آستان قدس رضوی.
شما حتما به دیاکونوف ارادتی ندارید. منهم با اینکه به روسیه دل خوشی ندارم اما مفقام عتمی او را تحسین می کنم. او امروز در آمریکا یکی از معتبرترین تاریخ نویسان و تاریخ گزاران شناخته می شود و خاورنگارانی مانند ریچارد فرای آمریکایی باو استناد می کنند تاریخ ایران باستان: دیاکونوف، ترجمه خانم روحی ارباب ص۳۲۷:
"""... آنچه حائز اهمیت است اینست که این آیین (زردشتی) در دوران ساسانیان جنبه رسمی دولتی پیدا کرد... ""
ببینید آقای شهاب نازنین، شا هنشاهان ما پیوند دین و دولت را برای تحمیق توده ها ابداع کرده اند. «بیرون بودن چپ میهنی از متن تاریخ ایرانزمین» تقصیر ِ گواهینه های باستانشناسی است و تاریخی که حتی گاهی با احساسات شاهدوستانه نوشته شده است. این متون معتبر مارا بیرون از متن قرار می دهد.
من بوجدان انسانی سو گند می خورم که می کوشم تا نوشته هایم مستند باشد نه همه استنتاجات شخصی.
می بنید دلائل آنچه را که قبلا گفته ام اینجا آورده ام.
""" از زمان پادشاهی شاپور یکم تا پایان روزگار ساسانیان در روی سکه ها تصویر آتشگاه دیده می شود و در دو سوی آتشکاه تصویرهای شاهنشاه و ایزدان گوناکون اهورا مزدا، میترا و آناهیتا..." غلامزضا انصاف پور: تاریخ زندگی اقتصادی روستاییان و....ص ۴۵۷
شما حتما داستان اساطیری " فره ایزدی" ( نام آشودی آن کیتن است) و حلقه ی مربوطه را می دانید که از تاریخ و فرهنگ بین النهرین _ آشوری به شاهنشاهی هخامنشی، بعد به به ساسانیان و بعد از حمله تازیان خونخوار به شکلی از ظل اله به سلاطین ترک نژاد ایران رسید و نهایتا قاجارها آنرا بنام سایه خدا به شاهنشاهی پهلوی سپردند.
اگر اطلاعات بیشتری در این زمینه می خواهید با مهردادبهار فرزند نامدار ملک الشعرا رجوع کنید.
آقای شهاب عزیز،
شما باور دارید که ساسان پدر اردشیر بابکان موبد بود، اگر باور ندارید به پیر نیا - اقبال رجوع کنید ص ۱۷۹ .
ساسان موبد معبدی بود در استخر، پسرساسان که مرد کاردانی بود بابک نام داشت. او برای پسرش اردشیر شغل قلعه بانی شهر داراب را از فرماندار بازرنگ طلبید و بدست آورد. بابک بعدها فرماندار بازرنگ را کشت و سرزمینهای اورا تصرف کرد و خودرا شاه خواند و از اردوان اشکانی عنوان پادشاهی خواست که اردوان موافقت نکرد. هنوز بابک شاه- موبد بود که اردوان زیر آوار ماند و او خودرا شاه خواند.
شما می دانید که جامعه ساسانیان جامعه ای کاستی بود و ارتقاء طبقاتی در آن نامحتمل. برزگر، برزگر زاده می شد و افزارمند، افزارمند و سپاهی نیز سپاهی. اردشیر چون پدرش ساسان موبد بود بر اساس استنتاج ساده ی می توان گفت که موبد نیز موبد زاده شد امابازوی شمشیر می توانستکاست طبقاتی ابشکند و اورا به طبقه ای فراتر از طبقات ارتقاء دهد..
می بینیم که خون دین در رگهای شاهنشاهی ساسانی جاری بود. ما باید بسیاری از خوانده های خودرا بازخوانی کنیم. باورکنبد شاهنشاهی پنجاه ساله پهلوی چنان تاریخ را در راستای منافع خود نوشت که صادق ترین و میهن پرست ترین ایرانیان را نیز دچار سر درگمی می کند.
برای من طبیعی است که رژیمی که جزنی را وارونه به سقف می آویزد و دست بند قپانی می زند و سرانجام " درحال فرار" با همراهانش به رگبار می بندد تاریخ را هم باژگونه بنویسد.
رشحات آن میراث را در کشتار سال ۶۷ نمی بنید؟ جزنی و همراهانش هم محاکمه و مدت زندانشان تعیین شده بود، مثل بسیاری از قربانیان کشتار سال ۶۷. اینها استنتاجات من است.
پوزش می خواهم که یشتابزده نوشته ام. دین و دولت در روزگار ساسانی منبع خوبی است و همچنین میراث ایران نوشته ی فرای که شاید به فارسی ترجمه شده باشد.
کینه ی نسل من به رژیم پهلوی ریشه های شناخته شده ی عینی دارد، عینی!
من همه ی کوشندگان راه آزادی ایران راعلیرغم ناهمنظری هایشان با خود دوست دارم.
پیروز باشید.
۱۷۶۵٨ - تاریخ انتشار : ٨ آبان ۱٣٨٨
|
از : شهاب
عنوان : به دوستان سیما و کاوه
دوستان گرامی، با سپاس از مهری که در کلام تان نهفته است، با وجود اختلاف بنیادی ای که با نگره های بنده دارید، این امر، بی تعارف می گویم، دنیایی ارزش دارد؛ باری، کاوه ی گرامی، شاید حق با شما باشد، فشردگی مطلب گاهی از کیفیت می کاهد؛ بنده به هیچ روی همه ی گروه ها را یک کاسه نمی کنم و نیز نمی دانم؛ میان مجاهدین و فدائیان بی شک فاصله و بازه ی مفهومی زیادی هست؛ اما دوست عزیز، همه ی این گروه ها نسبت به حکومت وقت، که به زعم من یک دمکراسی ناقص را نمایندگی می کرد «برانداز» (سوبرزیو) بودند و آنچه را که نیز می خواستند به جای اش بنشانند، به مراتب، از آنچه که بر کار بود همه از روزن سیاسی و هم از روزن فرهنگی واپسمانده تر و خشن تر بود؛
در اینجا لازم به ذکر است که من با نظر خانم سیما کاملا مخالفم، گروه های یاد شده هرگز در جست و جوی «آزادی» نبودند، بلکه آنچه که در گفتمان آن زمان مطرح بود، مفهوم «رهایی» بود؛ شکی نیست که اگر مفهوم مرکزی آن جهد ها و کوشش ها آزادی می بود، ما امروز در وضع دیگری می بودیم.
خانم سیمای گرامی، اطلاعات شما از دوران اشکانی تا ساسانی از بنیاد نادرست است و مشتی ست نمونه ی خروار از آنچه که من «بیرون بودن چپ میهنی از متن تاریخ ایرانزمین» می نامم؛ هم میهن عزیز، در کل دوران پیش از تازش ما با چیزی به نام موبد ـ شهریاری روبرو نیستیم؛ کلا فرهنگ هند و ایرانی آمیزش نهاد دین و نهاد شهریاری را نمی شناسد و از همین روست که یک موبد هرگز نمی تواند تبدیل به یک شهریار شود و یا در هند، یک برهمن تبدیل به یک راجا؛ عکس این امر در سنت ابراهیمی صدق می کند، رهبر دینی و رهبر سیاسی همیشه یکی هستند؛ از سلمان و داوود تا محمد و عمر و ابوبکر، همواره نهاد سیاست و نهاد دین در کالبد یک تن واحد متمرکز شده اند، امری که به آن خلیفه گری می گویند؛
اردشیر هرگز نه یک موبد بود و نه یک فرد متعصب؛ احتمالا شما به ساسان می خواهید ارجاع دهید، یعنی پدر تنی اردشیر، که از سوی پاپک به نگهداری از معبد آناهیتا گمارده شد؛ ما اما می گوییم اردشیر پاپکان، پسوند «ان» وجه نسبی در پارسیک است به معنی اردشیر پسر پاپک است، که پاپک خود یک شاه بود و اردشیر نزد او بزرگ شد؛ به هر روی لازم به ذکر است که آمیزش فرّ دینی با فرّ شهریاری در سنت ایرانشهری تنها و تنها یک بار بیشتر روی نمی دهد، و آن نیز در پایان زمان و هنگام پدیداری سوشیانت است؛
سوشیانت نخستین و آخرین موبدـ شهریار جهان ایرانی ست؛ علت اش نیز البته امری دینی ست: ایرانیان بر این باور اند که اگر فرّ دینی با فرّ شهریاری آمیخته شود، از این آمیزش چنان نیرو و زوری پدیدار می شود که بدان می توان اهریمن را کشت و فرشکرد، و یا تازه گردانی جهان را میسر نمود؛ به عبارت دیگر، با یکی شدن دین و شهریاری جهان به پایان می رسد، اهریمن می میرد و هنگام جاودانگی و یا امردادی فرامی رسد؛ این کار را اما فقط و فقط سوشیانت است که می تواند انجام دهد؛ یک بار پیش از او، به گونه ای نابهنگامانه جمشید کوشید تا چنین کند و فوری از سوی اهریمن به دو تکه شد، که این دو تکه شدن، به صورت نمادین همان جدایی نهاد دین و نهاد شاهی معنی می دهد؛ پیمانی که میان مزدا و اهریمن است، پایندان این جدایی ست؛
در مورد ۲۸ مرداد نیز دوست گرامی، آن قانون اساسی کذایی بیش از هر کس از سوی مصدق زیر پا گذاشته شد؛ شما را فرامی خوانم که آن قانون را بخوانید:
صد در صد قوه ی مجریه و پنجاه در صد قوه ی مقننه به «پادشاه اسلام» تعلق دارد؛ به عبارت دیگر، پادشاه در آن قانون یک فرد قدر قدرت به تمام معنی ست؛ جنگ و صلح در دست پادشاه است؛ او رئیس نیروهای مسلح است و نیز حق دارد که دادستان کل کشور را منصوب کند! پول رایج نیز، برای خالی نبودن عریضه، به نام او ضرب می شود؛ آن قانون کذایی نیمی از جمعیت ایران، یعنی زنان را حتا شهروند درجه ی دو نیز نمی داند، بلکه کلا حقی برای آنان قائل نشده و به عنوان یک موجود حقوقی پذیرفته نشده اند؛ آن قانون کذایی، می گوید نشر آزاد است، مگر با شرع مبین تباین داشته باشد! آن قانون حتا مسلمان شیعه ی هفت امامی را نیز نمی گذارد وزیر و وکیل شود، دیگر چه رسد به سنی و یا، چه رسد به زرتشتی و یهودی و بهایی؛ نه، من فکر می کنم بزرگ ترین دستاورد پهلوی ها پدید آوردن نوسازی های گسترده ی زیرساختی و روساختی بود، با وجود قانونی که بدتر نمی توانست باشد؛ شکی نداشته باشید که قانون اساسی جمهوری اسلامی به مراتب پیشرو تر از قانون اساسی مشروطه است، که مشروطیت و شرط اش، بنا بر نص صریح قانون، دین مبین است و بس!
در هر صورت جالب است که انگلیس و آمریکا این همه از رضا شاه و پسر اش پشتیبانی کرده اند، اما بزرگ ترین دشمنان شان نیز بوده اند، آیا این اندکی شگفت نیست؟ ولی هر داوری ای که نیز داشته باشیم، دودمان پهلوی یک وصله ی ناجور در تاریخ ۱۴۰۰ سال گذشته ی ما هستند، ذهنیت خمینی ادامه ی منطقی ذهنیت مظفرالدین شاهی ست؛ میهن پرستی رضا شاهی و محمد رضا شاهی و باز بُرد آنان به تاریخ راستین ایرانزمین، برای بیشینه ی ایرانیان، به ویژه روشنفکری ایرانی، که والاترین نماینده ی توابی تمدنی در ایران پساتازشی ست، یک امر ناگوار بوده و هست و خواهد بود؛ روشنفکری ایرانی، نمی تواند ایران و تاریخ اش را دوست بدارد، چرا که نه می شناسد اش، و نه می خواهد که بشناسد اش؛ یاد سخن قابل تامل شاملو می افتم، که در آن هنگامی که خمینی و ایادی اش تیغ سبز اسلام را یکبار دیگر به چهره ی ایرانزمین کشیده بودند و حتا به نیکی نام بردن از فردوسی و شاهنامه اش، از گناهان کبیره تلقی می شد، با لحنی آمیخته به پیروزی و خوارداشت، فرزانه ی ایرانی را «ابوالقاسم خان» صدا می کرد و کاوه ی آهنگر را شعبان بی مخ می نامید و تاریخ ایرانزمین را، امری "مشکوک"، می شمرد؛ کجاست آن حماسه سرای وارطان و شبانه های تا خرخره فرورفته در روشنایی های پرولتری، تا ببیند که درخشش فروهرهای آویخته بر گردن فرزندان زرتشت و کوروش، چگونه جهانی را به شگفتی واداشته اند؟
.
در مورد هیدگر نیز دوست گرامی من ترجمه های فارسی را نمی خوانم؛ مفهوم حضور را نیز شما از انگلیسی آوردید؛ خود هیدگر از vorhandenheit که به فارسی پیش دستانگی معنی می دهد، سود می برد؛ در پیوند با zuhanden sein (دم دستی بودن) با چیزی به نام حضور روبرو نیستیم؛ به هر روی، ویژگی هیدگر اتفاقا بهره برداری اش از واژگان روزمره است، بطوری که آدرنو او را به روزمرگی محض متهم می کند؛
با مهر و دوستی
۱۷۶۵۶ - تاریخ انتشار : ٨ آبان ۱٣٨٨
|
از : سیما سین
عنوان : قضاوت تاریخ
آقای کاوه ی عزیز،
درودهای خواهرانه ی مرا بپذیرید. من سنگینی اندوه شما را روی قلب خود حس می کنم. من نیز با تنی چند از آن بزرگوارن آشنایی داشتم. شما حتما با نام مهرنوش ابراهیمی همسر دکتر چنگیز قبادی آشنایی دارید.
او با سالمند ترین خواهرم دوست بود و ُمهر و نشان ِمهر آن بانوی بزرگوار هنوز با من است.. خواهرم نیز در سالهای کهولت هنوز داغ او را بر دل دارد.
مهرنوش دانشجوی پزشکی بود و در ۲۵ فروردین سال ۱۳۵۰ در یک درگیری نابرابر با مامورین رژیم شاهنشاهی کشته شد. او تازه وارد ۲۵ سالگی شده بود. آنچه که خواهرم از او بیاد دارد و روایت می کند افسانه ای است بویژه داستان گریزش از چنگ دژخیمان ساواک.
او زیبا بود هم به سیرت و هم به صورت. اگر شما از خواهرم بخواهید که انسان ترین زنی را که در زندگی دیده است به شما معرفی کند بی تردید او از مهرنوش نام می برد و بعد از مادرم.
من او را اگرچه بارها دیده بودم ، اما در آن زمان سن و سال میان من و او فاصله بود و واقعا حضور او را درک نکردم اما خواهرم او را به من شناساند و از آن ببعد من به مسائل مبارزاتی حساس شدم.
کشته شدن او همه ی خانواده ی ما را برعلیه رژیم شاهنشاهی بر انگیخت و خانه ی مارا به کانونی سیاسی بدل کرد. حتی پدرم را که سخت محافظه کار بود.
بغیر از مهرنوش دیگرانی هم هستند که نمی خواهم با ذکر نامشان برای خود اعتباری دست و پاکنم.
مهرنوش دانشجوی پزشکی بود و می توانست زندگی مرفهی با همسرش که پزشک بود در سایه ی امنیت آریا مهری داشته باشد. اما او "امن عیش" را نپذیرفت و جانش را در راه آزادی وظن پیشکش کرد.
من هرگز هوادار مبارزه مسلحانه یا گروه و سازمانی خاص نبوده ام. نظرات خاص و عجیب و غریب خود را دارم؛ مساله تعقل و انصاف است. من مهرنوش و شخصیتهایی مانند او را از زاویه ی انسانی بر رسی می کنم نه سیاسی. دیگران با ارزیابی کاسبکارانه خود برچسب دیوانه به آنان میزنند، چرا که با ذهنیت انسانی مهرنوش ها هرگز آشنا نشده اند و هرگز نمی توانند پیوند این "افراد موفق" به مبارزه را چه سیاسی و چه نظامی تبیین کنند. آنها هرگز فضای محرومیت سیاسی، اجتماعی فرهنگی را درک نکرده اند. محرومیت از نظر آنها فقط فردی است و اگر گریبانگیر شخص شود ممکن است اورابه کارهای عجیب و غریب و از جمله "پاسبان کشی" وادارد.
برای آنها مبارزه جهانگیر میان قلعه قابل توجیه است. زیرا با دید محدود و فرا طبقاتی آنها، او کارگر بود و "ناآگاه"، اما پویان چرا؟ جزنی چرا؟مرضیه احمدی اسکویی چرا؟ برادران مفتاحی که مهندس بودند چرا؟ دیوانگی آقا، دیوانگی؟؟!!
پویان در سالهای نخستین بیست سالگی غول زنده ی ادبیات آن روزگار آل احمد را به چالش می خواند. دید منتقدانه ی اجتماعی، همانند او، در ایران کم همانند است. اگر نمی کشتندش، جزنی می توانست بزرگترین منتقد سیاسی - تاریخی روزگار معاصر باشد. در تپه های اوین " هنگام فرار" به رگبار بسته شد. زنده باد زنجیر عدل انوشیروان.
اما بزرگترین داور روزگار منتظر است. تاریخ بعد از حدود هزار و پانصد سال اندیشه ی مزدک و یارانش را از زیر خاک (لیترالی) بیرون آورد و به معرض قضاوت گزارد. از آن زنجیر عدل اما زنگ و فرسوده یاد می شود!
شتاب نداشته باشید. حقایق اجتماعی هرگز مکتوم نمی مانند. خصوصا آنچه که در روزگار ما روزگار سیطره ی رسانه ها اتفاق افتاده اند و شاهدان عینی هنوز زنده اند.
آقای کاوه، احساسات انسانی شما را ستایش می کنم.
میهنمان آزاد باد!
۱۷۶۵۵ - تاریخ انتشار : ٨ آبان ۱٣٨٨
|
از : کاوه ن
عنوان : وقتی آب سر بالا میرود
دیروز به آقای شهاب گرامی کوتاه پاسخی دادم ولی تمام روز شب آنچه "وجدان" تعریف شده است، مرا آرام نگذاشت. جا داشت در پاسخم بدفاع از عزیزانی برمیخواستم که بنا بر هر تعریفی که از جانب هرکس شود، از آزاده ترین، انسان ترین، باهوش ترین، و پاکترین فرزندان این مرز و بوم بودند، از چریکهای فدایی خلق میگویم که این افتخار را داشتم با تنی چند از آنها دوستی داشته باشم. اگر هر انسان با وجدان و آزاده ای آنها را میشناخت به همین نتیجه من میرسید. آنها همه چیز برای داشتن یک زندگی مرفه داشتند از دانشکده های فارغ التحصیل شده بودن که قبول شدن در آن، رویای هزاران جوان ایرانی بود، آنها همه را در طبق اخلاص گذاشتند باری مبارزه با دیکتاتوری لجام گسیخته کسی که توسط بیگانگان و چپاولگران میهنمان بفدرت گذاشته شد همراه با کشتاری عظیم. آنها برای زندگی انسانی هزاران انسان زخمنکش و تحت ستم براحتی جانشان را تفدیم کردند. حال اگر شهاب گرامی آنها را "پاسبان کش" خطاب میکند، از عدم شناخت ایشان هست و مسله ای نیست ولی امروز شاهدم که آقای بنام "قدیمی" که شیفته فیلم های بزن و بکش غرب وحشی هست با نا آگاهی کامل و همانند همان هفت تیر کش های آمریکایی، از برخورد "غیر متمدنانه" فداییان با ژنرال ها و کارخانه دار ها صحبت میکند. واقعا که وقتی آب سر بالا میرود، چه کسانی که ابو عطا نمبخوانند
۱۷۶۵۲ - تاریخ انتشار : ٨ آبان ۱٣٨٨
|
از : ح قدیمی
عنوان : وقتیکه کلانتر خواب بود.
من نام ان فیلم وسترن امریکائی را نمیدانم و همین طور نام هنرپیشه های انرا.
شاید در سالهای ۴۸/۹ بود که انرا در ایران دیدم و داستان از این قرار بود که عده ای
ششلول بند به شهر حمله میکنند و بانک را غارت کردند و عده ای را کروگان گرفتند.
در این میان کلانتر با مماشان و این پا و ان پا کردن راه را برای این راهزنان باز کرد و بلاخره همین گروه سوار کار در اثر بی لیاقتی کلانتر شهر را به اتش گشیدند و همه چیز از رونق افتاد.شهر میسوخت و کاری از دست هیچکس بر نمی امد.
اکنون پرسش من این است که ایا همین گروهای چریک و چپ که هیچ گونه برخورد متمدنانه ای با کارخانه دار و ژنرال و پاسگاه پلیس نداشتند چگونه مینوانستند ایران را اداره کنند?
من در این جا قصد توهین به فدائی و مجاهد را ندارم به هیچ وجه ولی ایا اینها
میتوانستند با وجود دو نظر مخالف چپ و مسلمان ایران را به سوی ازادی و دمکراسی و فرهنگ وتمدن و یک پارچگی سوق دهندوالبته پاسخ با شماست
انچه در این میان دیده نمیشود قدرت است وانچه روشن است نام گشته ها و قربانیان وانچه نابود شد زندگی و سامان خانواده ایرانی در سی سال گذشته.
این تاتر خونین (که دزد سومی در ایمان مردم ایران مخفی شده بود و قدرت را از ان خود کرد ) هنوز در هیت اشرفیان و جمهوری خواهان ادامه دارد.
انها هرگز بخود اجازه این پرسش را نداند که شاید جهان بینی و تصور ما غلط بود که هنوز بدنبال سراب میدویم و نمیرسیم.
اکنون سازمان مونتاژی جمهوریخواهان نمیداند چه میخواهد و خاست های خود را
در همراهی قانون اساسی و حقوق بشر و دفاع از اقای موسوی میداند.
بنظر شما خواننده گرامی این خاست ها و همکار یها توهین ودر تضاد با روح اجتماعی نظام جمهوری خواهی نیست?
این نوع جمهور یخواهی در حقیقت تجاوز به روح جمهوری خواهی است که سازمان جمهوری خواهان انرا در خدمت اهداف سیاسی خود قرار داده ونه بر عکس.
من وقتیکه دفاع از اقای موسوی را از سوی جمهوری خواهان خواندم از خود پرسیدم که چرا جمهوری خواهان با اقای بنی صدر و نهضت ارادی ودیکر پاک نهادان مسلمان در ایران و برونمرز همکاری ندارند تا بتوانند بهتر در برابر فقیه مقاومت کنند?
.
۱۷۶۴۶ - تاریخ انتشار : ٨ آبان ۱٣٨٨
|
از : کاوه ن
عنوان : به اقای شهاب
اقای شهاب عزیز، سه بار پاسخ شما راخواندم و هر بار بیشتر گیج شدم. دوست عزیز، آنقدر مسایل مختلف را در هم ریخنه اید و ربط را به بی ربط مربوط کرده اید که رشته یاد گیری و فهم مطلب شما را بسیار مشگل میکند. شما بدون مطالعه نظرات و اهداف سازمان ها و افراد، تنها بخاطر این که بگوید مرغ یک پا دارد، زمین را به زمان میبافید تا ثابت کنید، مجاهدین همانا چریکهای فدایی هستند و نظرات شریعتی همانا نظرات فداییان بود و یا فداییان همانا چپ روسی یا همان حزب توده بوده اند. باور کنید اگر بروید و یک زحمتی بخود بدهید و آثار و ادبیات چریکهای فدایی خلق را بیش از سال ۵۷ بخوانبد به اشتباه محض فکر کردن خود خواهید رسید و خواهید دید که اصلا مسله "پاسبان کشی" من در آوردی شما هیچ پایه و اساسی ندارد (حتی ساواک هم چنین نمی گفت بعنوان نمونه بروید کتاب سازمان چریکهای فدایی خلق که اخیرا توسط سازمان امنیت اسلامی برای مخدوش کردن تاریخ این سازمان نگاشته شده و کلا بر مبنای استاد ساواک هست را بخوانید)
اگر فداییان (نه اندسته از آنها که شیفته حزب توده شدند و راه و هدف خود را همانا هدف کیانوری و باند او شد) ذره ای با اسلام و جکومت اسلامی نزدیکی داشتند چرا رژیم هزاران نفر از آنها را اعدام کرد؟؟؟ افراد وابسته به شاه را که از نظر شما دمکرات تر از همه مخالفین شاه هستند و اجبارا میباید مخالف خمینی و حکومت اسلامی باشند، که در خدمت این رزیم جهمنی قرار گرفتند از قره باغی اش گرفته تا فردوست، شیخ الاسلامی، مسعود بهنود، و ...
باور بفرمایید صدیت و دسمنی کور با افراد و سازمانها نشان از خرد و دانش نیست. شما که اهل فلسفه هستید ، قاعدتا نمیباید جنین فکر کنید. این گونه تفکر در شان شما نیست. شاد باشید
۱۷۶۴٣ - تاریخ انتشار : ٨ آبان ۱٣٨٨
|
از : سیما سین
عنوان : سیما سین با نه نظر شماره ۱۷
آهم میهن گرامی آقای شهاب،
بشما درود می فرستم . و از اینکه نظراتتان را بازتر کرده اید از شما سپاسگزارم و مطمئن باشید که با نگاهی ایحابی نوشته ی شمارا خوانده ام. اگر چه تحلیل نهایی ام نسبت به آنها متاسفانه سلبی است.
من دلبستگی بسیاری به فلسفه، تاریخ و انسان شناسی دارم و آنها را به بحثهای سیاسی که معمولا با پیشداوری و رای نهایی پیش ساخته همراه است ترجیح می دهم. بگذارید از هایدگر آغاز کنیم.
تصادفا هایدگر با مثالی بسیار ساده و مادی درک خود را از "حضور شهودی " یا بقول مترجمان ایرانی "حضور دم دستی" روشن می کند. من منابع انگلیسی را خوانده ام نه فارسی یا آلمانی را. "حضور دم دستی" را هم از شما وام گرفته ام که احتمالا ازمنابع فارسی نقل کرده اید. بگذارید پیش از پرداختن به قضیه از شما بپرسم: شما که بشیوایی کلام علاقمند و پای بندید و روشنای آن در نوشتار شما سوسو می زند، پیوند واژه فلسفی- عرفانی حضور را با روزمرگی کابرد واژه ی دم دستی نا هماهنگ نمی بینید؟
بگذریم. در منابع انگلیسی مثال زیر برای تعریف و تشریح نظر هایدگر از حضور شهودی آمده است:
وقتی که یک درودگر مشغول کار است مثلا دارد قفسیه ای چوبی می سازد، اگرچه وسائل کار ش، مثلا چکش و اره، بی واسطه در دسترس او هستند و او مستقیما با آنها تماس دارد، اما ذهن او از خصوصیات مادی آن ابزار غافل است. او در آن حالت دیگر به جنس، اندازه، و ورن چکش و اره کاری ندارد. ذهن او با ساختن در گیر است نه وسیله ی ساختن.ساختن مقوله ای مادی نیست. مثال دیگر هایدگر در این زمینه به وسیله ی نوشتن باشاره دارد. او می گوید نویسنده هنگام نوشتن به قلم و ویژگی های آن فکر نمی کند بلکه ذهنش به نوشتن مشغول است وتصریح می کند که وجود ابزار برای انجام کار "موضوعیتی" ندارد.
من فعلیت حضور چکش یا قلم را در روند کار ِ ساختن شهودی می بینم نه مادی . شما مختارید که درکی مادی از قضیه داشته باشید.
من این مثال را ترجمه و ساده کرده ام با اندکی دخل وتصرف نه برای اثبات نظر خود بلکه بخاطر دریافت آسان تر برای کسانیکه در حد شما با هاید گر آشنایی ندارند.
شما زحمت کشیده اید و نشسته اید و با حوصله تمام آن متن را نوشته اید. من صمیمانه علاقمندی شما را به این مسائل که رویکرد نهایی آن آزادی میهن ماست می ستایم. اما من نظراتی کاملا متفاوت با نظرات شما دارم.
آقای شهاب، من تحلیلی ارزشگزارانه از مبارزه ی مسلحانه بدست نداد ه ام و بداوری آن نیز ننشسته ام . بلکه آنرا بمنزله یک پدیده ای تاریخی اجتماعی که خارج از خواست و اراده ی من در یک مکان جغرافیایی مشخص و در یک محدوده زمانی معین اتفاق افتاده است گزارش کرده ام و قضاوت را به تاریخ سپرده ام، نوشته ی مرا دوباره بخوانید:
""آنچه که شما آنرا پاسبان کشی نام گذاری کرده اید..... حلقه ای از زنجیره ی مبارزات مردم ایران است که از روزگار مشروطه برای رسیدن به آزادی آغاز شد و هنوز ادامه دارد.
در صد و اندی سال گذشته مردم ایران برای رسیدن به آزادی به همه ی ابزار ها متوسل شده اند. از مبارزه پارلمانتاریستی تا مبارزات حزبی نیمه مخفی و مخفی، و کار سیاسی علنی و مخفی و مبارزه ی مسلحانه "".
من فقط می گویم این اتفاقات در تاریخ ما سابقه دارد و متاسفانه هنوز هم تکرار می شود و همیشه هم در باره ی آنها در زمان وقوع دو نظر متفاوت وجو د داشته است. امروز هم احمدی نژاد و خامنه ای مبارزات مردم به بیگانگان نسبت می دهند. در باره ی قیام مزدک، سربداران، قیام زنگیان ایران، و کلنل پسیان و... هم همینگونه داوری ها شده است. این حرکات همیشه از سوی حکومتگران "خرابکارانه" و "آشوبگرانه" نامیده شده است واز سوی مردم انقلابی. شاید بنظر شما من اشتباه کرده ام که مبارزه مسلحانه با جنبش های آزاذیخواهانه دریک طبقه قرار داده ام. تاریخ در این باره داوری بهتری از قضاوت من خواهد کرد، داوری من چیزی را عوض نمی کند. اما من براین باورم و می گویم که:
گرچه تیر از کمان همی گذرد
از کماندار بیند اهل خرد.
کودتایی که به سرنگونی دولت ملی مصدق و بازگشت شاه برای باز گذاشتن دست بیگانگان در غارت منابع ملی ما منجر شد، منشا تمام نابسامانی هایی است که بعد از آن در میهن ما بوقوع پیوسته و مبارزه مسلحانه هم یکی از آنها.
ما هنوز با عوارض کودتا دست بگریبانیم.
شما می گویید کودتا دروغ است و اگر هم چیزکی بود آمریکا بکمک شاهنشاه جوانبخت آمده بود و نیت خیر داشت. من میگویم به اسناد سیا که آقای دکتر سیروس بینا استاد دانشگاه مینه سوتا آنها را ترجمه و منتشر کرده اند رجوع کنید.
آن اسناد را آقای دکتر بینا جعل نکرده اند. نسخه ی اصلی را آنلاین هم می توانید پیدا کنید. در مورد رضاه شاه پهلوی قضیه وخیم تر است. آیرون ساید، براردران جی، خطر کمونیسم، خطردسترسی شوروی به خلیج فارس، تبلیغات گوشخراش شوروی درباره ی دنیایی بهتر و آباد و آزاد و تمهیدات انگلیس برای ایجاد آلترناتیو بزک کرده در ایران، با اصلاحات شتابزده تحمیلی و زیرو رو کردن ساختار اجتماعی- فرهنگی ایران و نمونه کردن آن در منطقه ، همه و همه از بالا که البته بی انصاف ترین داوران نیز نمی توانند فایده بسیاری از آنها را انکار کنند. اما وقتی که اصلاحات و دیگرگونگی ها بنیادی نباشد و اندیشه ها را رشد ندهد و با خرافات ستیزی نداشته باشد بلکه آنها را گسترش دهد، برما همین می رود که می بنید و از متن جامعه عناصر و افکاری می روید که "ما روشنفکران" را انگشت بدهان دستخوش "حیرت و تماشا" می کند. آستانه ی تمدن بزرگ کجا افکار ارتجاعی زهرا خانمها و ده نمکی ها و مصباح یزدی ها و احمدی نژادها کجا. من قسم حضرت عباس را باور نمی کنم، شما مختارید.
آقای شهاب صادقانه می گویم این تناقض فقط از " دم دستی بودن" انقلاب سفید و اصلاحات شاهانه نشات می گیرد. یکطرف قضیه شما و هزاران هزار ایرانی اندیشمند ایستاده اید و سوی دیگر قضیه عقب افتادگی و پاد اندیشی ناب. پس در ظرف این پنجاه سال پهلوی ها چه می کردند.
من با اقتصاد انس و الفتی ندارم. تشریح نا موورنی اقتصادی زمان پهلوی را بدوستان آگاه یا استادانی مانند آقایان دکتر حسن منصور و خاوند بمی سپارم.
من مساله ی بهم پیوستگی دین و دولت از زمان اشکانیان تا جمهوری اسلامی را به فرصتی دیگر می سپارم. و علت برخورد بسیار آگاهانه و اندیشمندانه ی پادشاهان هخامنشی به ویژه کورش بزرگ را به دین توضیح می دهم. کجا ؟نمی دانم ولی این نظرات دارد به بایگانی نزدیک می شود و فرصت نیست.
یادتان باشد که مهرپرستی که مسیحیت در آن ریشه دارد چنان در پادشاهی اشکانیان ریشه داشت که نام چندتن از پادشاهان هخامنشی با مهر آغاز می شد: مهرداداول. باز یادتان باشد که اردشیر بابکان بنیانگذار شاهنشاهی ساسانی یک روحانی متعصب زرتشتی بود.
شما درست می گویید، روشنفکران ما مرتکب اشتباهات مهلکی شدند. من در اینمورد با شما کاملا هم نظرم . هرجا که پیش آید از آنها بویژه حزب توده و سازمتن فداییان انتقاد می کنم، اما جو اختناق در زمان شاه چنان بود که روشنفکران حتی به نوشته های ملای عقب افتاده ای مثل خمینی دسترسی نداشتند و نا آگاهانه او را منجی می پنداشتند و سرانجام جمعی از آنها پشت سرش جمع شدند و سینه زدند و این معرکه را برپا کردند. یقینا اگر جامعه ی آزادی داشتم آنچنان نمی شد.
من به مسائل بسیاری که شما مطرح کرده اید فهرست وار پاسخ داده ام، اما با اشعار به سطح فرهیجتگی شما و بسیاری از خوانندگان همین مجمل را برای خواندن حدیث مفصل کافی میدانم. من اگر از شما پرسشی داشته باشم در نظرات دیگر، جای دیگر با احترام طرح می کنم.
به فردوسی حماسه سرای بزرگ جهان اشاره کرده اید. من نمی خواهم به شما یا هیچ کس دیگری درس اسطوره شناسی بدهم ولی از شما بعید می دانم که مرا به اساطیر رجوع دهید. دنیای اساطیر دنیای شگفتی ها و اغراق هاست:
که رستم یلی بود در سیستان
یادمان باشد ساختمان انسان ایرانی ِ واپس گرا با گرایشهای کور ملی گرایانه بمثابه گزینه ای در برابر انسان سوسیالیست روسی "مفاخری" برای ما ایجاد کرد که بسیاری از آنها محملی برای تفاخر ندارد. گیرم رویاهای بیمارگونه ی کیکاوس او را به پرواز در آسمان و سقوط در مازندران و اسارت دیوان در آورد، این گزافه با ذهن خرد گرایانه ی شاعر نامدار ما همخوانی ندارد، او با امانتداری آنها را از شاهنامه ی ابو منصوری و منابع دیگر نقل کرده است. شما این خرافات را به ستایشگر خداوند جان و خرد نسبت ندهید ارزش کار او را می کاهید.
ما امروز در دنیای علم: دنیای سوم هستیم. دنیای اساطیر و دنیای دین را در مفهوم جهانی پشت سرگذاشته ایم. جنگ سختی میان دنیای علم گه به گوهر آزادی آراسته است و دنیای دین که استبداد را تبلیغ می کند جذیان دارد. شما ما را بدنیای اساطیر فرانخوانید. بامید آزادی میهن از چنبره ی دیکتاتوری.
بیداری حس ملی که در روزگار رضا شاه با برنامه های انگلیس و پشتیبانی آنها آغاز شد، در روند خود دستاوردهای شگفت انگیزی داشت که کمترین آنها آگاهی های ما از تاریخ و فرهنگمان و نیز طلوع ستاره های درخشانی در فرهنگ و ادب ماست که قاطبه آنها گرایش ضد استبداد داشتند، اگرچه عناصر وابسته ای هم در میان آنها بپیدا می شود که امروز به تاریخ پیوسته اند.
دست شما را می فشارم و برای میهنمان آرزوی آزادی می کنم. شتابزدگی ام را ببخشایید.
۱۷۶۴۲ - تاریخ انتشار : ٨ آبان ۱٣٨٨
|
از : ئاواره
عنوان : . ما چه می خواهیم؟ !!!!
". ما چه می خواهیم؟
۲.۱ ما خواستار آزادی فوری بازداشت شدگان جنبش سبز، .....هستیم " !!!!!!
آقایان ، تکلیف بقیه زندانیان سیاسی قبل از جنبش سبز ،مثل فرزاد کمانگر وو...چهمیشود!!
۱۷۶٣۴ - تاریخ انتشار : ۷ آبان ۱٣٨٨
|
از : شهاب
عنوان : به دوستان سیما و کاوه
دوستان گرامی، نخست پوزش از دیرکرد پاسخ؛ پروانه بدهید کلی به هر دو نگردهی دوستان بپردازم؛ ببینید دوستان، اگر بکوشیم هم دیگر را بفهمیم کارها بسیار ساده تر می شود؛ بنده در همان نگر نخست گفته بودم که ما جمهوری خواه داریم، اما جمهوری خواهی به مثابه ی یک نگره ی سیاسی مدون نداریم؛ دلیل اش نیز نبود یک جزوه ی سیاسی در این زمینه است؛ فرای این، عرض کرده بودم که داومندان امروز جمهوری خواهی، کوچکترین پیشینه ی در دمکراسی خواهی ندارند که هیچ، همگی از بد گویان کوشای دمکراسی و لیبرالیسم بوده اند؛ همانگونه که رفت، رفقا دمکراسی را "دیکتاتوری سرمایه داری" می نامیدند؛
دوستان مهر بورزند و داده های تاریخی را به دور از زور آزمایی سیاسی بپذیرند؛ مسلما آقای کاوه می پذیرند که شاهنامه ی فردوسی به مثابه سترگ ترین کارنامه ی تمدن ایرانزمین در دوران پس از تارش، یک سند کامل از نگره ی شهریاری ایرانشهری ست؛ نیم نگاهی به این کتاب انداختن برای دریافت این امر بدیهی بسنده است؛ و البته پورسینا نیز در فلسفه ی سیاسی قلم زده است، و در بخش پایانی الاهیات شفاء به این مهم پرداخته است » تدبیر منزل و غیره؛ جالب است برای دوستان بدانند که آن زمان پور سینا در جست و جوی یک همبود بدون بی کاری بود و از خویشکاری های دولت، یکی را پدید آوردن امکان کار برای هر شهروند می دانست؛
باری، "دم دستی" را برابر zuhanden sein گرفته ام، و هیدگر، بر خلاف باور خانم سیمای گرامی، اتفاقا برداشتی کاملا فیزیکی از این مفهوم دارد، یعنی لمس کردن و بسودن هستی (sein)؛ از همین رو بود که در پاسخ راسل که می گفت هیتلر پرت و پلا می گوید، برای او نوشت، سخنان اش را رها کن، به دست های اش نگاه کن (جنبش دست های هیتلر در هنگام سخنرانی بسیار گیرا بود)؛
و اما در مورد دستاوردهای شهریاری پهلوی ها؛
نخست اینکه، خانم سیما، جنبش تروریستی چریک ها و مجاهدین را بخشی از آزادیخواهی های مردم ایران شمردن کمال بی مهری به مفهوم آزادی خواهی است؛ شما به گونه ای آشکار پاسبان کشی را موجه نشان می دهید و این امری بسیار شگفت است؛ دوست گرامی، پایان این منطق شما چیزی نیست جز یک دوزخ برنامه ریزی شده که در آن جان انسان به همان سطحی فروکاسته می شود که در اسلام و سوسیالیسم هست: حشرات!
ببینید، ما نمی توانیم از یک سو امروز خواستار یک پیکار بدون خشونت باشیم ولی در بازگردهای تاریخی از خشونت پشتیبانی کنیم؛ حتا اگر پایه را بد کنشی دولت وقت بدانیم، جمهوری اسلامی با یک فاصله ی درناوشتنی بد کنش تر از حکومت پیشین است و از این رو، شایسته ی "پاسبان کشی" های به مراتب گسترده تر؛ ولی آیا ما امروز چنین چیزی را درست می دانیم؟ خیر، پس دیروز نیز نادرست بود و ربطی به آزادی خواهی نداشته است؛
وانگهی، نه مجاهدین، نه چریک ها، و نه فدائیان اسلام هیچ یک مدعی ساختن یک همبود استوار بر دمکراسی نبوده اند؛ شریعتی از شنیدن نام دمکراسی چندش اش می شد؛ دیگران نیز نیازی به معرفی ندارند؛
خشونت اپوزیسیون ترورسیت شاه را به ساواک وصل کردن نیز یک امر ناپذیرفتنی ست؛ نخستین ترور شاه در زمانی بود که هیچ کاره بود سیمای گرامی؛ چندین تیر در صورت اش زدند؛ فرای این، ببینید محل اختلاف این رفقا با شاه در چه بود؟ در نبود دمکراسی؟ خیر، در وجود یک دمکراسی ناقص؛ اپوزیسیون شاه چندین پله ی فرهنگی از خود اش عقب تر بود تا جایی که آن اپوزیسیون به چیزی کمتر از زیر و رو کردن همبود خرسند نبود، که بدان نیز، در وجود خمینی رسید؛
و پروانه بدهید خانم سیما که در اینجا یک اشتباه شما را گوشزد کنم: خمینی کسی را گول نزد دوست گرامی، مگر اینکه بپذیریم که کلیت روشنفکری ایران صغیر بوده است؛ آیا به راستی آن همه بشارت نامه از سوی دکترها و مهندس ها و استادان دانشگاه بیانات یک سری گول خورده بوده است؟ خیر، خمینی برایند دهه ها کوشش صمیمانه ی روشنفکری ایران، در کنار روحانیت بود برای بازگرداندن ایرانزمین به عصر "خیش" و گاو آهن؛ یادتان نرود، جلال آل احمد، شیر آهن کوه مرد روشنفکری ایرانی، اشک ها در پای جنازه ی آونگ شده ی شهید نوری (فضل الله) می ریخت؛ نعمت آزرم، همان سال ۴۴ خمینی را "امام" نامید و برای او چامه سرایی کرد؛
و در این میان حزب توده چه می خواست جز کوک زدن ایران به دامن هر روز گشاده تر شونده ی ام القرای پرولتری؟
دوستان، سنت چپ ایرانی، هر دو پای اش بیرون از تاریخ تمدن ایرانشهری است؛ و صد البته در بیرونگی، رفقا یک شریک تاریخی دارند: روحانیت و در کلیت اش، اسلام؛
به همان گونه که اسلام عصر پیش از خود را زیر مفهوم "جاهلیه" به تاریکی فرومی برد، چپ ایرانی نیز زیر دو مفهوم "استبداد شرقی" و "شیوه ی تولید آسیایی"، کل تاریخ تمدن ایرانشهری را به یک بیابان فرهنگی تبدیل می کند؛ من فکر نمی کنم بتوان اینچنین بی مهرانه با تاریخ و تمدن یک تمدن بزرگ چون تمدن ایرانی رفتار کرد و باز نیز چشمداشت این را داشت که میهن ستیز نامیده نشد؛ چپ ایرانی، در کنار مادر فرهنگی اش، یعنی اسلام، ستیز با فرهنگ و تمدن ایرانزمین را تا سطح یک هنر فرارویانده و در این زمینه به ورزیدگی بالایی نیز رسیده است؛
اما در این میان یک چیز هست که چه بسا دست و پا گیر باشد: ایران، در گوهر اش، نامیرا ست و به همان اندازه که اسکندر و محمد و چنگیز توانستند بر او برایند، میراث داران آنان نیز خواهند توانست؛ من از این رو از میراث داران این ربایندگان خاک ایرانزمین سخن می گویم، چرا که روشنفکری ایران، با قلم، درست به همان کاری سرگرم بوده است که چنگیز و آل محمد با شمشیر؛ روشنفکری ایرانی با قلم اش ذهن ایرانی را تجزیه کرده است؛ قلمی، که در جوهر میانمایگی و بدخواندگی های ژرف اندرخلیده است و متنی را که به دست داده است، یک متن فروشکسته و معنی زدایی شده بیش نیست؛
دوستان، آنچه که شما از آن به پدافندیدن برخاسته اید، چیزی جز وارونگی تاریخ هنر و سیاست و اندیشه ی ما نبوده نیست؛ نه اسلام، و نه روشنفکری، نسبتی جز وارونگی و نفی با ایران ندارند؛ به همان گونه که خدای اسلام وارونگی محض خدای ایرانزمین است، و یا به قول اخوان، "همان اهریمن است الله"، ایرانی نیز که روشنفکری نمایندگی می کند، چیزی جز وارونگی محض تیسفون و شوش نیست؛ من نمی دانم چه افتخاری در این هست که تیسفون و شوش را به زیرآمدی از آتن و روم تبدیل کنیم؟ و این تازه، بهترین و روشنرایانه ترین دستاورد روشنفکری ایرانی می تواند باشد، یعنی کسانی که امروز مدعی لیبرال دمکراسی هستند؛ بنابراین ما از آنانی که در روز روشن با چراغ دنبال انور خوجه بودند می گذریم؛
سخن بسیار است و به احتمال زیاد وفت دوستان تنگ؛ از فرسوده و خسته کردن ایزد زمان، زروان بزرگ در می گذرم و رشته ی سخن را به دوستان گرامی وامی نهم؛
به امید ایرانی رها شده از تاریکی و نادانی
۱۷۶٣٣ - تاریخ انتشار : ۷ آبان ۱٣٨٨
|
از : داور -
عنوان : مرحله
نرگس مست گرامی. دو دسته از مخالفان این حرکت واقع گرایانه ، بین برخورد با واقعیت ها و چسبیدن به آرزوها، دومی را انتخاب کرده اند و در هر شرایطی، از ارتفاع آرزوها و ایده آل ها سخن می گویند. آن ها طوری سخن می گویند که انگار سرنگونی رزیم و استقرار نظام سکولار را آماده در جیب خود دارند. آن ها با پنهان شدن در پشت پرچم های همیشه سرخ، از پذیرش مسئولیت مشخص در شرایط مشخص شانه خالی می کنند. خارج کشوری ها سی سال است که پاسیو و بدون نقش در تحولات داخل کشور هستند. سیلی خروشان در داخل کشور راه افتاده و همه گیج و مبهوت به آن نگاه می کنند و برخی هم خواب نما شده، خیلی سریع بساط سرنگونی سر راه آن پهن کرده اند! از این خبرها نیست. البته خدا کند خبری باشد و ملت ایران از زیر یوغ این حکومت قرون وسطایی نجات پیدا کنند. ولی الان در یک مرحله مشخص قرار داریم. احسنت به کسانی که قوانین این مرحله را درک کنند. رهبری این جنبش در داخل است و چپ ملی باید فروتنانه و ضمن حفظ مواضع اصولی و انتقادی خود، به موازات آن ها حرکت کند. تقابل با حکومت و شعارهای جنبش باید طوری باشد که مردم هر چه بیشتر و طولانی تر وافزایش یابنده تر، با آن همراهی کنند. می توان با پرتاب چهارتا کوکتل مولوتوف و چند شعار ناسیونالیستی افراطی و یا صد اسلامی مردم را ترساند و به خانه هایشان بازگرداند و چند جوان و دانشجو را در برابر سگ های هار رژیم دست تنها گذاشت. بخشی از چپ ما بعد از گذراندن دوران کودکی اش در زمان مصدق و نا بالغی های بعدی اش، تازه دارد مبارزه مدنی و صبورانه با همراه بردن مردم با خودش را تمرین می کند و از پریدن نا به هنگام و عجولانه به بالای قله ها و کوه ها استعفا داده است! من به خاطر درکی که صادر کنندگان قطعنامه از مرحله کنونی دارند به آن ها تبریک میگویم.
۱۷۶٣۱ - تاریخ انتشار : ۷ آبان ۱٣٨٨
|
از : سیما سین
عنوان : دونوع جمهوری خواهی ۲
وارطان عزیز ، واقعا نمی دانستم که در باره ی قطعنامه اینقدر با تو همنظرم. درود برتو که جریان همایش را بسیار جدی تر ازمن دنبال کرده ای و درباره "خطر رادیکالیسم " که همایش اینهمه به آن پرداخته است، مفید و مختصر توضیح داده ای. امیدوارم دوست دیگری به آنسوی سکه ی "خطر رادیکالیسم " که " خطر رفرمیسم" است بپردازد.
ولی فراموش نکنیم که اشتباهات مکرر حزب توده در مقاطع مختلف، هنوز دقیقاحلاجی نشده که پرهیز از آنها چراغ راه آینده باشد.
من تردیدی ندارم که بسیاری از فرهیخته ترین کوشایان سیاسی ما که سالهای درازی را در مبارزه سپری کرد ه اند و هریک نظریه پردازانی چیره دست در جنبش مردم ایران محسوب می شوند، در این همایش شرکت داشته اند و گمان دارم که در همین رسانه ها بنوعی به اینگونه پرسشها پاسخ خواهند داد و شیوه برخورد جمهوری خواهان با جمهوری اسلامی و"رهبران جنبش سبز" را تدقیق و مرزهای آنرا از پیروی روشن خواهند کرد.
۱۷۶۲۷ - تاریخ انتشار : ۷ آبان ۱٣٨٨
|
از : وارطان
عنوان : دوستان کمی انصاف!
این سند حاصل تلاش دها نفر از کسانی است که از زندگی خود هزینه کرده و در این همایش شرکت کرده اند. در نیت نیک آنها هم هیچگونه تردیدی نباید داشت و شخصن معتقدم که بسیاری از این دوستان پر مطالعه و با تجربه تر از من هستند. به این لحاظ هنگامی که آنها صحبت میکنند من سر و پا گوش هستم. ولی واضح است که این به معنای پذیرفتن هر آنچه که همایش میگوید نیست.
به نظر من این قطعنامه بسیار خنثی است و برخی تناقضات نیز در آن دیده می شود. البته هدفم ناچیز شمردن این قطعنامه نیست.خرد جمعی منطقن به بررسی همه جانبه تر از مسایل منجر می شود و این قطعنامه نیز طبیعتن از این قاعده مستثنا نیست.
به بخشهایی از همایش از طریق پالتاک گوش دادم. تا آنجا که متوجه شدم این قطعنامه حاصل اجماع (توافق همگانی) شورای هماهنگی (یا کمیسیون قطعنامه - دقیقن یادم نیست) می باشد. به عبارت دیگر مواردی که توافق کامل بر آن نبوده از قطعنامه حذف گردیده است و آنگاه به به رای و تایید همایش سپرده شده است. شاید این بهترین شیوه برای صدور قطعنامه نباشد و شاید هم دوستان جمهوری خواه به تجربه دریافته اند که این ممکن ترین راه برای پاسداری از این اتحاد باشد. از آنجا که اطلاعات من کافی نیست قضاوت نمیکنم.
بخش زیادی از وقت همایش صرف گوشزد کردن در باره "خطر رادیکالیسم" شد که به نظر من تا حدود زیادی غیر واقعی و نا لازم بود. متاسفانه پس از گذشت سالیان هنوز بخشی از دوستان هویت خود را تنها با خطکشی با رادیکالیسم مشخص می کنند. این دوستان مدت زیادی است که در این مرحله در جا می زنند. آنها باید از این مرحله عبور کنند. تکرار صحبتهای دسته چندم چاره ساز نیست. شاید بتوان گفت که این قطعنامه نتیجه افراط در تعدیل باشد که خود نتیجه این گوشزدهای بیمورد بود. رادیکالیسم پدیده ای است اجتماعی با گوشزدو نصیحت با آن نمی توان مقابله کرد و نمی توان هم گفت که رادیکالیسم در هر شرایطی منفی است. از سوی دیگر تعدیل باید دست آورذ داشته باشد وگرنه رادیکالیسم خیلی سریع و بی مهابا از او عبور خواهد کرد. شاید بهتر بود که این دوستان به عنوان یک بلوک متشکل از آقای موسوی می خواستند که آینده نظام را به مکانیسمهای دیگری مثل رفراندوم وا گذار کند و از اصرار به روی نظر خود " جمهوری اسلامی نه یک..." که به گواه همین صفحه نظرها باعث تفرقه می شود خود داری کند. اینها نیروهای جمهوری خواهی هستند که با این اتحاد همراه نیستند. چرا؟ حالا شما هی خطر رادیکالیسم را گوشزد کن.
دوستان اتحاد جمهوری خواهان، بدون کوچکترین تردید می توان گفت که راهی که شما می پندارید نتیجه خواهد داد راه بهتر، کم هزینه تر و متمدنانه تری است. ایکاش می شد باور کرد که آقای خامنه ای را می توان با زبان خوش به عقب نشینی قابل اتکا وادار کرد ولی شواهد بیست سال گذشته و بخصوص چهار ماه گذشته این را نشان نمیدهد. با "انشالله که گربه است" نباید سیاست تدوین کرد. درعین حال هیچ مخالفتی با تلاش شما در جهت اهداف این قطعنامه ندارم. ایکاش که شما بتوانید نشان دهید که من و امثال من اشتباه می کنیم.
۱۷۶۲۵ - تاریخ انتشار : ۷ آبان ۱٣٨٨
|
از : سیما سین
عنوان : دو نوع جمهوری خواهی؟
خانمها و آقایان جمهوری خواه،
دهها پرسش در رابطه با مواضع متزلزل و محافظه کارانه ی شما در همایش اخیرتان مطرح است. چرا شما بقول دوست نادیده ام وارطان گاماس گاماس پشت سر مردم حرکت می کنید. چرا نمی خواهید لااقل در سطح نظری حرکت جمهوری خواهی را یک گام به پیش ببرید؟
دوستان جمهوری خواه! شما وقتی می نویسید::
""ما کودتای انتخاباتی ولی فقیه، دولت احمدی نژاد و بخشی از فرماندهان سپاه و سرکوب خونین مقاومت مردم را شدیدا محکوم می کنیم""،
خودبخود به این ارگانها مشروعیت می دهید، ولی فقیه جنایتکار دیگر نه تنها از سوی مردم، بلکه حتی از سوی بسیاری از روحانیون هم مشروعیت ندارد. کدام دولت؟ دولت ضد مردمی و خیانتکار احمدی نژاد که همه ی منافع ملی ما را بخطر انداخته است؟ دوستان شوخی می کنید.
آیا شما هنوز به پاسداران و بسیجیان تا دندان مسلح را که فرمانهای سرکوبگرانه رژیم را مو بمو اجرا می کنید چشم امی دارید؟
من بعنوان یک جمهوری خواه این ارگانها محکوم نمی کنم، آنها را نامشروع می دانم که قدرت سیاسی را سی سال است که غصب کرده اند و باید در دادگاهی مردمی با حضور شاکیان، هیات منصفه، دادستان و وکلای مدافع و مردم محاکمه شوند.
مردم برچیدن این بساط را می خواهند، بعضی از ملاحظات و شرایط سرکوبگرانه ی داخلی ایجاب می کند که آنها در این مرحله و در شرایط حاضر از موسوی و کروبی فرا تر نروند ( که گاهی هم با شعارهایشان می روند و رهبران آنها را "تصحیح" می کنند)، اما شما چرا؟
خواهش می کنم به این پرسشها از نه از سوس مخالفان سیاسی شما بلکه از سوی جمهور ی خواهان مطرح می شود پاسخ دهید.
۱۷۶۲۴ - تاریخ انتشار : ۷ آبان ۱٣٨٨
|
از : حسن خادم
عنوان : جمهوری خواهان مسلمان
شاید اطلاق جمهوری خواهان مسلمان برای همایش چهارم زیبنده تر باشد.
دوستان محترم جمهوری خواه هیچ چیز این نظام مظابق معیار های شناخته شده
عقلی و عرفی در جهان امروز نیست.اقایان موسوی و کروبی هر دو خواهان نظام اسلامی هستند و با جدائی دین از حکومت مخالف هستند.شما به عنوان یک جریان مستقل چرا نظرات خود را در قالب خواست های این دو پنهان کرده اید.
قوانین اسلامی با قوانین کنونی در جهان صد در صد خانائی ندارد و شما چگونه میخواهید قانون اساسی جمهوری اسلامی را با حقوق بشر اشتی دهید.
(ما خواهان انطباق قانون اساسی و مجموعهی قوانین کشور با موازین اعلامیهی جهانی حقوق بشر و میثاق های ضمیمه آن هستیم. مسیر تحقق این اهداف مبارزات جاری مردم است.)
قانون اساسی یعنی قوانین اسلامی ازحد و تعزیز گرفته تا جنگ باید منطبق بر
قران و سنت باشد.بنابر این درخاست و یا انتظار شما از این نظام بسیار سطحی
و دنبال روانه از نظام است. اساسن همه نظام زیر پرسش است و در خاست شمااز نظام که به شکایات رسیده گی کند بیشتر یک شوخی است تا جدی طرح کردن مشگلات.بنظر میرسد که دست به عصا راه رفتن برای شما بتواند در اینده امتیازی
بیاورد ولی واقعیت اسلام و اخوند ها سهمگین تر است از انچه شما میپندارید.
همین نظام در صورت نیاز میتواند موسوی را به جرم سکوت وحتا شرکت د رگشتا رسال ۶۷ تحت تعقیب قرار دهدیعنی دو آس را از دست شما بگیرد .
انچه شما کتمان میکنید و از طرح ان دچار وحشت شده اید اینکه اساسن خود اسلام و نظام و جمهوری مورد توافق مردم برای اداره گشور نیست.
هدف شما در حقیقت نجات جمهوری است ولی جمهوری مورد نظر شما چیست ?
آیا شما فکر میکنید به اهداف خود هرچه هست در چهار چوب نظام اسلامی دست خواهید یافت?پاسخ با شماست ولی در ۳۰ سال گذشته ما موفق به گرفتن امتیاز ی
از نظام نشده ایم.با توجه به نقش مخرب اسلام در ایران و افغانستان و پاکستان
مردم خواهان ادامه اداره گشور به دست آخوندو حکم اسلام نیستند و فرقی نمیکند کدام اسلام .مردمی که نه اخوند میخواهند و نه اسلام را به عنوان شیوه حکومتی راستی دفاع شما از نظام بیهوده و کاسبکارانه بنظر نمیرسد?
۱۷۶۲۰ - تاریخ انتشار : ۷ آبان ۱٣٨٨
|
از : نرگس مست
عنوان : نتایج فاجعه بار "معقول و متعادل" ها
جناب داور، دور دور دمکراسی بازی هست و هر که هر چه دل تنگ اش میخواهد بگوبد، میگوید. یکهو انبوه مردمی که ۱۴۰۰ سال "تقلید" کردن و از ترس جهنم و مجازات خدا و پیفمبر هر چه ستم و ناروا بوده را تحمل کردن را پیشه کرده بودند، دمکرات شدن. آخه دمکرات شدن باید همراه باشد با آگاهی و شناخت، نه از سر لوطی گری. موسوی هنوز خواهان "دوران طلایی امام راحل" هست و ۳۰۰ نفر آدم آگاه از اروپا و آمریکا میایند دور هم جمع میشوند، خود را دمکرات، سکولار و جمهوریخواه میدانند، و قطع نامه صادر میکنند و از موسوی حمایت و از خامنه ای میخواهند تنها "عقب نشینی" کند و شما این کارکرد را "معقولترین و متعادلترین" مینامید!!!!! ایا همین "معقولترین و متعادلترین" سالها توسط حزب توده و سازمان اکثریت دنبال نشد و فاجعه های بس عظیم ببار نیاورد که شما هنوز در فکر همان سیاست هستید؟؟؟ تجربه و شناخت یعنی کشک؟؟ خوب چه میشود کرد، دوران دمکراسی بازی (بلی دمکراسی بازی نه نه دمکراسی) و شما و من هم هرچه دل تنگمان خواست بگوییم.
۱۷۶۱۷ - تاریخ انتشار : ۷ آبان ۱٣٨٨
|
از : داور -
عنوان : پرچم!
این قطعنامه، معقول ترین و متعادل ترین واکنش اپوزیسیون سردرگم خارج کشور، به جنبش بزرگ مدنی داخل کشور است. باید که آن را از ایده به حرکت تبدیل کرد. باید که آن را پرچمی ساخت برای گردآوردن هر چه بییشتر ایرانیان مهاجر در زیر آن و نه فقط صدور قطعنامه. موفق باشید
۱۷۶۱٣ - تاریخ انتشار : ۷ آبان ۱٣٨٨
|
از : لطیف
عنوان : جمهوری خواهی، قائم به ذات؟
این دور هم جمع شدن های گروهی که خود را جمهوریخواه می نامند، داستان قشنگی دارد، که البته تا این مرحله، آغاز قشنگی نداشته، شاید پایان قشنگی داشته باشد.
داستان عدل زمانی شروع شد (آن هم خیلی شتابزده) که رضا پهلوی آن اولین میثاق خودش را داد بیرون (همان سال ۲۰۰۵ بود). این به اصطلاح جمهوری خواهان از آسمان که نیامدند؛ از میان رفقای خودمان بودند. کی ها بودند؟ توده ای، اکثریتی، یا عده ای بریده از چپ سنتی و در اروپا یا آمریکا دانشگاه رفته در این سالهای اخیر. خُب، دیدند که سلطنت طلب ها جانی گرفتند و رضا پهلوی میثاق داد و مطرح شد و این ها. گفتند یالا اعلام موجودیت کنیم. این اعلام موجودیت اصلاً قائم به ذات نبود. واکنشی بود در مقابل رضاپهلوی. کارش هم به جایی نمی کشد، پایانش قشنگ به نظر نمی رسد، چون پلاتفرم نظری ندارد. به هر حال هر کس که دلش برای ایران می سوزد، به نحوی پاینده باد.
پایانش از نظر ز به نام
۱۷۶۰٨ - تاریخ انتشار : ۷ آبان ۱٣٨٨
|
از : سیما سین
عنوان : آقای شهاب
آقای شهاب، هم میهن گرامی، به شما درود می فرستم. شاید این نخستین باری باشد که هموطنی از طیف شما با من اینگونه آراسته و استدلال پردازانه سخن می گوید ب، سپاسگزارم. من این برخورد را بفال نیک می گیرم و باوردارم که اگر اینگونه بحث ها گشوده شودب مفید خواهد بود.
اجازه بدهید نخست درک خودرا از کلام هایدگر و زمینه ی کاربرد آن را روشن کنم که شاید با برداشت شما متفاوت باشد.
هایدگر در تبیین " باور "و "معرفت" و روند دگر دیسی آنها مساله ی presence of hand را مطرح می کند که با سهل انگاری بفارسی "دم دستی" معنی شده است. من ترجمه ی"حضور شهودی" را بجای "دم دستی" پیشنهاد می کنم. که اساس آن در فلسفه ی هوسرل مطرح است و به منطق محمولات بر می گردد و هایدگر یک پله آنرا ارتقا بخشیده است که توضیح آن از بحث ما خارج است.
آقای شهاب، شما مسائل متعددی را در نوشته ی خود مطرح کرد ه اید که من در این مختصر نظرات خو را درباره بعضی از آنها توضیح می دهم. . امیدوارم در آینده به بخشهای دیگر برسم.
من به نظرات شما احترام می گزارم و آنها را در طیف نظری پهناوری مطرح می بینم که نگران آینده ی ایران زمین است.
۱-شعار استقلال، آزادی، جمهوری ایرانی یا استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی که در تظاهرات اخیر بویسله ی هم میهنان ما مطرح می شود و جمهوری دیگری را بعنوان جایگزینی برای جمهوری اسلامی فعلی پیشنهاد می کند، پشتوانه ی نظر من مبنی بر در خواست جمهوری از جانب اکثریت مردم ایران است. اگر شعار فراگیر دیگری در رایطه با پادشاهی یا نوع دیگری از حکومت یا دولت مطرح شده است من از آن خبر ندارم.
۲- کسانی که بدیکتاتوری پرولتاریا، یا نوعی از سوسیالسم باوردارند، نهایتا در راس حزب و شورای مرکزی یا رهبری خود کسی را می گمارند که عملکردش مثل رئیس جمهور است. لذا درطبقه بندی این نوع دولت مقوله ی جمهوری نامعقول نیست .
آقای بنی صدر و طرفدارانشان ( اگر طرفدارانی باقی مانده باشد) هم جمهور ی خواهند.
سازمان مجاهدین هم با رئیس جمهور منتخب خود در طیف جمهوری خواهان جای می گیرند.
من آماری از تعداد جمهوریخواهان و غیر جمهوری خواهان در دست ندارم. اما تعداد رسانه ها و سطح فعالیت خود بخود نشان دهنده ی کمیت جمهوری خواهان است.
اما کمیت درستی راه را روشن نمی کند. حتی گاهی ضربه هم می زند. چنانکه رفراندم ج.ا. زد.
۳- آنچه که شما آنرا پاسبان کشی نام گذاری کرده اید، اگرچه به این بحث ربطی ندارد، اما حلقه ای از زنجیره ی مبارزات مردم ایران است که از روزگار مشروطه برای رسیدن به آزادی آغاز شد و هنوز ادامه دارد.
در صد و اندی سال گذشته مردم ایران برای رسیدن به آزادی به همه ی ابزار ها متوسل شده اند. از مبارزه پارلمانتاریستی تا مبارزات حزبی نیمه مخفی و مخفی، و کار سیاسی علنی و مخفی و مبارزه ی مسلحانه. در این روند چند پادشاه را نیز از سلطنت برکنار کرده اند. اینها حقایق تاریخی است.
بگذارید خلاصه کنم، اگر با بغض به این مسائل نگاه نکنیم و آنها را بعنوان پدیده های تاریخی که مستقل از اراده و دلبستگی و یا بیزاری ما اتفاق افتاده اند نگاه کنیم، ارزیابی متفاوتی از آنها خواهیم داشت. خلاصه اینکه مبازره ی مسلحانه معلول است، علت ساواک و حزب رستاخیز بود و مردمی که حق شهروندی آنها سلب شده بود و (شاید بصورت نمادین ) به نفی وطن تهدید شده بودند چاره ای جز برداشتن سلاح نداشتند.
باور کنید آقای شهاب نازنین، ارزش تاریخی نفی وطن، یعنی سلب حقوق کامل شهروندی از ارزش تاریخی تقلب در انتخابات کمتر نیست..
درباره ی دادگری شاهان و ملی بودن آنها و مسائلی از این دست امروز اسناد طبقه بندی شده ی علنی شده است که چشم پوشی از آنها چشم پوشیدن از حقایق تاریخی است. بعدا مفصلتر م مستند درباره آنها صخبت می کنیم.
اما بگذارید منهم از شما پرسشی بکنم. آیا شما شباهتی بین سوسیالسم استالنی و حکومت پهلوی نمی بینید؟ دستاورد پنجاه ساله ی
""یگانه سنت سیاسی ای که ره به آزادی، دادگرایی، رفاه، شادی و نیکی همگانی می برد سنت شهریاری""
چه بود که در ظرف چند ماه آخوند عقب افتاده ی شیادی آنرا تاراج کرد؟ اگر بمن اجازه بدهید صحبت در باره شاهنشاهی ایران را به بعد موکول می کنیم.
در مورد چریک های فدایی خلق و برخورد واژه شناساته ی شما به این نام این گروه یاد آوری می کنم که چریک واژه ای ترکی است، به ینکچری و شاهسونهای زمان صفویه رجوع کنید. فدایی واژه ای تازی است اما نخستین بار یعنی قرنها پیش از فلسطینی ها و فدائیان اسلام این نام را اسمعیلیه که گروهی چریکی و "اپوزسیون" از "شاهنشاهی" سلجوقی بودند بکار گرفتند.
اما واژه خلق با مفهوم قومشناسانه وارد فرهنگ سیاسی شد و برای تفکیک "مردم " که معمولا در رژیم پادشاهی به شهروند دست اول اطلاق می شد، به جمعیتی اطلاق شد که متشکل از شهروند "دست اول" وشهروند " دست دوم "باشد. شهروندان دست دوم کسانی بودند و هستند که زبان و ملیت و.... انان انکار می شد و می شود.اگر دوست داشته باشید درباره ی آن هم بحث خواهیم کرد.
اشتباهات تایپی را ببخشایید. دست شما را می فشارم.
۱۷۶۰۱ - تاریخ انتشار : ۶ آبان ۱٣٨٨
|
از : کاوه ن
عنوان : پاسخی به اقای شهاب
اقای شهاب گرامی، ایکاش شما که دغدغه "ازادی، دادگری، رفاه، شادی و نیکی همگانی" را در "سنت شهریاری ایرانشهر" میبینید و از جمهوریخواهان ایراد میگیرید که یک "اندیشه سیاسی و یا یک جزوه تیوری سیاسی" نداده اند، ممکن است لطف کنید از جزوات انبوه شهریار خواهان (نام پارسی سلطنت طلبان) یک نمونه را ذکر کنید تا من نادان هم آگاه شوم که در ۲۵۰۰ سال حکومت شهریاران، آزادی، دادگری، رفاه، شادی، و نیکی برای همه به ارمفان آورده شده است. از این ۲۵۰۰ سال که ۱۴۰۰ سالش آلوده به میکرب دین، خشونت (که شما اصلا آن را نمیپسندید)، کشتار و غارت و تجاوز بود. شما از کدام یک از پادشاهان یاد میکنید که این کار های نیک از آنها سر زده؟؟؟ رضا پهلوی خود چنین نظر ی ندارد، حال شما چرا؟
ممکن است بقرمایید کدامیک از گروه های شهریار خواه به آنچه که شما لیست کردید باور دارد و خواهان برپایی آن ها است؟
سه نکته دیگر: ۱. با اجازه شما، من هم هایدگر را میشناسم و نوشته های ایشان را خوانده ام، منظور تان از "دم دستی" چیست؟؟ هایدگر در ارتباط با چه موضوعی چنین میگوید؟ مرا آگاه کنید
۲. چون "چریک" با "چ" شروع میشود و "چه گوارا" هم با "چ" آیا دلیل بر این میشود که چریک یعنی چه گورارا؟ اگر منطق چنین نازل هست پس "شهریار" هم چون با "ش" شروع میشود، همانا "شر"، "شیطان" و "شارلاتان" هست. آخر این چگونه منظقی هست؟ ضمنن ممکن است بقرمایید شما که اینهمه دشمنی یا قداییان دارید، چگونه میدانید که "سیاهکل" ربطی به "پایه گذاری فداییان" ندارد؟؟
۳. ممکن است لطف کرده و آگاهمان کنید که ابن سینا در کدام کتاب درباره سیاست صجبت کرده. آیا این سینا شما همان ابن سینا طبیب هست و دانشمند یا این سینا سیاستمدار؟؟
۱۷۵۹۴ - تاریخ انتشار : ۶ آبان ۱٣٨٨
|
از : شهاب
عنوان : لطفا پیشدواری نکنید
خانم سیما، بر چه اساس و آماری شما اکثریت جامعه ی ایران را جمهوری خواه می دانید؟ فرای این، سنت دمکراسی خواهی در میان جمهوری خواهان چیزی حول و حوش صفر است، یادتان که نرفته است، دمکراسی در نظر رفقا "دیکتاتوری سرمایه داری" بود و یکی از محبوب ترین ورزش ها نزد دوستان طیف چپ، پاسبان کشی و آدمربایی تلقی می شد؛ این علاقه ی وافر به پاسبان کشی تا جایی ست که تا امروز نیز سیاهکل، با اینکه ربطی به پایه گذاری فدائیان ندارد، به عنوان مبدا شناخته می شود و هر ساله جشن گرفته می شود؛ تنها به نام حزب توجه بفرمایید: چریک های فدایی خلق، که هر سه بخش اش غیر ایرانی و سلب تاریخ و تمدن ایران است؛ چریک اش از چگورا است، که چون ریگ آدم می کشت، فدائی اش از مسلمانان است، که بنا بر سنت عالیه شان تفاوت ماهوی ای میان جان انسان و جان حشرات قائل نیستند، و خلق اش نیز که از عالیجاناب استالین گرفته شده است که عیار انسان دوستی اش نیازمند به معرفی ندارد؛
خانم گرامی، در ایران، یگانه سنت سیاسی ای که ره به آزادی، دادگرایی، رفاه، شادی و نیکی همگانی می برد سنت شهریاری ایرانشهری است؛ دو و نیم هزاره پیش سنت سیاسی ایرانزمین پدیده ای پویا و پایا چون کوروش بزرگ را زائیده است، به راستی در برابر این دیرندی اندیشه ی سیاسی ایرانشهری، جمهوری خواهی مورد ادعای شما که تا به امروز یک جزوه ی تئوری سیاسی نیز از خود بروز نداده است، چگونه به خود پروا می دهد که داو برابری و همیستاری داشته باشد؟
دوست گرامی، سخن بر سر یک واقعیت ِ به قول هیدگر، "دم دستی" است: ما در ایران با چیزی به نام اندیشه ی سیاسی جمهوری روبرو نیستیم؛ کسانی هستند که جمهوری را دوست دارند، اما کو اندیشه ورز اش؟ کو نگره پردازی که بتواند در برابر اندیشه ی سیاسی فردوسی، ابن سینا، سهروردی، فارابی، و یا (برادران پاکی) اخوان الصفا چیزی از خود ارائه دهد؛
از شما می پرسم، مگر ایران ما زیر بُته به عمل آمده است که به سادگی بتوان با کپی پیست کردن چند نظریه ی بد ترجمه شده سنت هفت هزار ساله ی سیاسی اجتماعی اش را زیر و رو کرد؛ بی شک چنین چیزی نه شدنی ست، و نه، اگر با خود راست باشیم، پیشنهاد کردنی؛
ایران و فلسفه ی سیاسی پر ارج اش را پاس بداریم؛ با ویتفوگل و مارکس نمی توان به پیکار تیسفون و شوش رفت؛
ارادمتمند
شهاب
۱۷۵۹۲ - تاریخ انتشار : ۶ آبان ۱٣٨٨
|
از : سیما سین
عنوان : نظر یا دشنام؟
خانم مینا،
سالها پیش زنده یاد محمد مختاری مساله ی مورد نظر شمارا با ابداع اصطلاح زیبای " شبان - رمگی"، نه برای خرده گیری و نمک پاشیدن روی زخم بلکه برای طرح و بررسی مساله و پیدا کردن راه حل عنوان کرد. این مساله، یک مساله ی تاریخی فرهنگی است و این همایش ها با تمام کاستی های خود برای برون رفت از این بن بست ها یی کوشش می کنند که "شبان- رمگی" هم یکی از آنهاست.
آقای کاوه یک پرسش اساسی را مطرح کرد اند که نویسندگان قطعنامه شاید پاسخی قانع کننده برای آن داشته باشند، اگر هم ندارند حتما به آن فکر می کنند. شما خودتان را پشت یکی دو جمله ی انگیسی پنهان کرده اید و دشنام می دهید. راه حل شما چیست؟
ما چه دوست داشته باشیم یا نه، جمهوری خواهان وسیع ترین نیرو در معادلات سیاسی امروز میهن ما هستند، غیر از گروههایی که رهبرانی تعیین شده از قببل ولی فقیه، شاه و رجوی (مونث یا مذکر فرقی ندارد) دارند، بقییه به نوعی در زمره جمهوریخواهان قرار می گیرند که اکثریت مردم جامعه ما را تشکیل می دهند.
من قصد برابر نهادن شاه و ولی فقیه و مجاهدین را ندارم، برابری محتوایی آنها یعنی "پیش ساختگی" رهبری مورد نظر است و گرنه این سه گروه، سه شکل متفا وت از دولت را در نظر دارند.
در همین ستون نظرات، که جمعی آن را جدی نمی گیرند بسیاری از نظرات جدی و ارزشمند بوسیله دو یا چند طیف نظری مطرح می شود که آموزنده و قابل تامل است. این ستون واقعا مغتنم است. آیا سزاست که نظر ما فقط دشنام وبی حرمتی بدیگران باشد.
درستی یا نادرستی بحث ها مساله ی جداگانه ای است. برای شرکت در بحث، هم اندیشه لازم است و هم جرات. آقای کاوه این هر دو را دارند، شما چه خانم مینا؟ خواهش دارم زبان بگشایید و بار اندیشه ی خود را روی ترازوی داوری بگذارید.
همانطوریکه بسیاری از هم میهنان بارها یاد آوری کرده اند:
تا "شخص" سخن نگفته باشد
عیب و هنرش نهفته باشد!
۱۷۵٨٨ - تاریخ انتشار : ۶ آبان ۱٣٨٨
|
از : Mina
عنوان : Bingo
Bingo! To tell you the truth Mr Kaveh, no body read this kind of Statments. Just some "BOSS" write the text and the herd agree the proposal...
۱۷۵٨۶ - تاریخ انتشار : ۶ آبان ۱٣٨٨
|
از : کاوه ن
عنوان : جدایی دین و دولت و عقب نشینی خامنه ای
آیا به نظر خواننده گان این قطعنانه عجیب بنظر نمیاید که این تشکیلات خواهان "جدایی دین از دولت" هست ولی خواست هایش را از یک حکومت دینی طلب مبکند و خواستار "عقب نشینی خامنه ای و استعفا احمدی نژاد" میکند؟؟؟ آیا اگر خامنه ای به خواست این قطعنامه پاسخ مثبت بدهد و احمدی نژاد را بردارد و نه موسوی بل یک فرد را رامتر و گوش کن تر همچون خاتمی را بر سر کار بیاورد، "جدایی دین از دولت" و "دمکراسی" و حکومت مردم شکل میگیرد؟؟؟ شرکت کننده گان این همایش که جملگی از آگاهان سیاسی هستند چگونه این تضاد در قطعنامه را ندیدند و صد در صد به آن رای دادند؟؟؟
۱۷۵٨۵ - تاریخ انتشار : ۶ آبان ۱٣٨٨
|