من عاشق ِگناهم علی الخصوص کبیرش
علی عبدالرضایی
•
من و تو باید ما را تصویب کنیم
و از گوشه ی لبها آنقدر خرده شیشه بریزیم
که این پنجره ها خجالت بکشند؟
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
چهارشنبه
۶ آبان ۱٣٨٨ -
۲٨ اکتبر ۲۰۰۹
« روزگارغریبی ست نازنین
روزگارغریبی ست
جوانت را می پایند
اگر که رفته باشد روی بام برمنبر
دهانت را می گایند
مبادا که گفته باشی الله اکبر»!
روزگارشدیدی ست
شب نمی شناسد این بام ِلامصّب
از شرّ ِاین الله اکبر لای پاها عشق مرده ست
خدا بر بام ِخانه ها از کون آورده ست
و فردوسی که از کشک شاهنامه می سازد
دیگر به هیچ مادرجنده ای دل نمی بازد
مثل مردی که در خوابِ زنی رفته باشد
خوابیده باشد با او
و ناگهان ازخواب پریده باشد زن
ازخانه بیرونش کرده اند
که راه بیفتد پشت سرِ جاده
به کوچه ای دل بدهد
سری به دیوارش بزند
گریه امانش ندهد
و بنشیند و این شعر را بنویسد خوشحالم!
خوشحالم که مردم هنوز آیه می خواهند
خواهش ِ خواجه ای دارند خایه می خواهند
خوشحالم که می خواستیم و نشد
می خواستم و چی شد!
تا وقتی سایه ام بر سرش بود
تنش کبود بود
چراغ که خاموش شد
جیغی کشید و هر دو خونی شدیم
اگر گناهش صغیر نباشد
هنوزحاضرم
تختخوابم را بدهم به زنی که یک شب مرا سه ماه بُکشد
بعدِ کوکایی خنک
ما بین ِدو سه پیکی عرق سگی
من عاشق ِگناهم کاکو علی الخصوص کبیرش!
برای احقاق ِجمهوری بدن حزبی یک تنه ام
حتی ننه ام که دست دعایش عالی ست
این شعرها را تصویب نمی کند
چه کنم!
از وقتی که یادم می آید
در صفحه توی رختخوابم کارِ سیاسی می کردم
پدرم که برایم می مُرد
برای من بالاخره مُرد
عمویم شلاق خورد
جانش را سپرد
که من خایه ام را امتحان کنم
در شعرهایی که تازه می گویند سیاسی شده
نه که ابری دوخته باشم به سقف مسجدها نه!
این مردم همیشه اینگونه اند
درد دارند
به فردای خود هم بدهکارند
وحقیقت که دستش نمی رسد به دروغی که ما زندگی می کنیم
هنوز شبِ پا کوتاهی ست
که قدش نمی رسد به روز
وگرنه در حرف که نمی شود بمب انداخت
دست خر کو تا برسد به خرمایی که بر نخل باقی ست
کافی ست
زنی دوبمب عمل نکرده در سینه اش کار بگذارد و
با دوچرخه از میدان آزادی بگذرد
و مردمی پشت سرش انقلاب کنند
کافی ست یکی به جرم ِمن قدم بزند
و کافرش کنند
روزگارغریبی ست نازنین
بیهوده از چُسان فِسانت در روز بیگاری نکش
بیا مرا سوا کن و سیگاری بکش
چرا به دویدن که زیرِ باران است
به جرم ِمن گیر می دهی
من دیرم!
دورم که در پارتی زنی به آنجا دست زد
تو یک دستی زدی
و من توی سرم
وای همسرم
باید بی خیال شویم
مردم به خیابان ریخته اند
بیا دست به دست هم بدهیم
اتاق را بغل کنیم
و در تختخواب متحد شویم
ما مسلمانیم
باید بجای نماز
برای اینکه به معروفی امر کنیم
پنج وعده با تو خیرالعمل کنیم
درست سر ِساعتِ صبح
روی نماز چرا شاش نمی کنیم
بیا بکنیم
لب های شدیدم جاخورده اند بیا بخوریم
بوی غذای مرغوب ِ زنی نسبتن خوب
آشپزخانه را خوردنی کرده
امروز خانه ام متاهل است
باید به ناخن هایت که کوتاه نمی آیند
به موهایت که موجی شده حتی به قدّ بلندت آب بدهم
از بس کلاس گذاشتی برام
دبستانت شده ام
بی تو آندرگراندی باند پیچی شده ام که من ندارد ترن ندارد
در این ایستگاه متروک بدون ِپیراهن چه کنم؟
سیرابم نمی کند هیچ پستانداری
بیا در این برهوت استانداری کنیم
من و تو باید همه را باری ببخشید! آری کنیم
و این لایحه را بگذرانیم و بگذاریم
ازلای تو این رایحه بگذرد
من و تو باید ما را تصویب کنیم
و از گوشه ی لبها آنقدر خرده شیشه بریزیم
که این پنجره ها خجالت بکشند؟
باید این لبها را که جا خورده اند بخوری
چنین پسری که منم
حتی به خوابت هم نیامده
مثل خدا در خانه ام که متاهل شده از کون آورده ای
و در دو سارِ سیاه که بر چهره ات نشسته مُرده ای دورش کن کورش کن!
امروز کارش درست است فردا دقیق!
همیشه با دختری می خوابد که نُه ماه ِ بعد پسرشد
پسری که مفتی هم به کار نمی آید
از وقتی که یادم می آید
در صفحه توی تختخوابم کار سیاسی می کردم
هنوز روی کارم یک محافظه کارم
یکی بیاید به نبض من دل بدهد
من تشنه ام گرسنه ام یا عاشقم که اینهمه سیگار می کشم!؟
حتمن یکی ده پوند داده به این « بارمن » که من مستم
سرگیجه ام را گرفته ام در دستم
و می توانم در این کوچه ها پرکنده راه بروم
بزنم زیر آواز و کسی نگوید سگ مستم
این جا مرا خوب می شناسند
ومی دانند دلم گرفته ست!
دلم گرفته ست
دلم گرفته ست!
|