نقدی به مقاله
"خاستگاه فتحنامه لیبرال دمکراسی برابری انسانهاست"
- م. موبدی

نظرات دیگران
  
    از : مازیار رفیعی

عنوان : طرفداران مصلحتی کورش و مشروطه
قسمت دوم فیلم «ایوان مخوف » ivan the terrible به کارگردانی آیزنشتاین Sergel Eisenstein و بازی نیکلای چرکاسوف Nikolai Cherkassov بر پرده ی سینما ها رفت - ایوان مخوف قرن شانزدهم شبا هت های قریبی با استالین داشته و بهمین دلیل ایزنشتاین را در مقام ولائی قرار داد.
در ایران ما نیز علیرغم سانسور سیستماتیک تلاش های زیادی شد که زیر و بم دیکتاتورها و مرتجعین عالم و ایران به انحای مختلف
به مردم معرفی شوند و استقبال مردم از فیلمهای سینمائی و سریال های تلویزیونی از این ردیف با شخصیت های سنت شکن ، بت شکن و وطن پرست ه تائید این مدعی می باشد.

به نظر می آید رژیم گذشته علاقه ای برای توجه به شخصیت حقوق بشری کورش هخامنشی نداشت چون برای حکومت گران تمام میشد. اما گماشتگان آن رژیم امروز جای خوشبختی ست که فهم و کمالشان بالا رفته و به کورش کبیر بحق افتخار می کنند و امیدوارم در دلشان صادقانه به خودشان و ولی نعمت خود انتقاد نمایند ، که بخاطر نقض حقوق بشر دست اربابان خدانشناس را باز بگذارد تا زیر آب او را بزنند.

وگرنه اربابان او دلشان برای حقوق بشر و کسی نسوخته بود . ببینید ! حی و حاضر ! ۳۰ سال جنایت دائم اصلا بروی مبارک نمی آورند که درایران خبری ست.

این بگفتم که اگر کورش افتخار آمیز بود بدون اگر ومگر باید شخصیت و پیام او را همیشه ارج نهاد.
ولی وقتی بخاطر منافع فردی و خطاهای خویش مجبور شوی بر آن سر پوش بگذاری این را حداقل و مودبانه می توان فرصت طلبی نامید.

در باره ی مشروطه و راهیان آن و تعلیمات آن هم همین ست بیش از یک قرن و نیم جان فشانی و اشاعه ی ایده های آن در سرزمین گسترده ی - خانخانی و عقب مانده ی قرن نوزدهم ایران. الحق رفتن به قانونمداری و مشروطه در منطقه نمونه و پیشرو بوده ست و محققین و دانشمندانی چون فریدون آدمیت تمام توش و توان خود را برای بررسی آن وفق نمودند حالا یک عده خود باخته و مغرور بروی مبارک نمی آورند قدر تمام راهیان آن را باید دانست و متاسفانه خیلی دیر تشریف آورده اند و در صف اول برای نماز ایستاده اند

مازیار رفیعی
۱٨۰۶۱ - تاریخ انتشار : ۲۲ آبان ۱٣٨٨       

    از : شهاب

عنوان : کوروش زنده است و پیروزتر از همیشه
خانم سیمای گرامی، اینکه جنابعالی کلید کوروش بزرگ را زنگ زده و خارج از دور می دانید، باوری ست که بی شک کلیت کمونیست ها و مسلمان های حرفه ای در آن با شما هنباز اند؛ خلخالی نیز درست نگر شما را داشت: کلید کوروش زنگ زده است؛ پورپیرار نیز با شما هم نگاه است: کلید کوروش زنگ زده است؛ شریعتی نیز همین را می گفت: شمشیر اسلام بخش غیر اسلامی تاریخ ایران را به موزه برده است؛
کلا سنت مصدق السطلنه در سراسر دوران حضور پنج شش دهه ای اش در تاریخ سیاست ایران همواره از دو سو یارگیری کرده است: چپ های روسی و واپسگرایان اهل حجاز؛
پس طبیعی ست که راه مصدق یکراست به بشارت نامه و دیدار رخ یار در ماه بینجامد و امروز نیز جبهه ی ملی، که معلوم نیست اگر نفت را از او بگیرند دیگر چه چیزی از ملیت اش بازمی ماند، از بالابردن پرچم شیر و خورشید ایرانزمین پرهیز می کند و با امثال ابراهیم یزدی که یار غار خمینی است و یکی از جانیان ارتشی کش این انقلاب، بیانیه ی مشترک بیرون می دهد؛

به هر روی اما محض روشن شدن:
سقوط دولت مصدق یکی از پر بار ترین سقوط های سیاسی در سراسر تاریخ نوین ایران بوده است: رشد صنعت، رشد بهداشت، رشد جامعه ی مدنی، بازگشت زنان به تاریخ پس از ۱۴۰۰ سال، و در نهایت، تبدیل ایران به پیشرفته ترین کشور خاورمیانه؛ چه کسانی با این پیشرفت ها مخالف بودند: کمونیست ها، بازماندگان قاجارهای انگلیسی در هیات بزرگ مالکان جبهه ی ملی، آمریکایی ها، انگلیسی ها، عربستان سعودی، روس ها، و در نهایت مسلمانان؛

فراموش نکنید: ۱۵۰ میلون کمک کارتر به خمینی، فرش قرمز انداختن فرانسه زیر پای او، و تبدیل اش به یک قدیس از سوی بازماندگان قجرها، و طبیعتا استفاده از رسوبات محمدی در ذهن مردم، تنها و تنها یک هدف داشتند: به زیر کشیدن ایرانزمین و نابودی کامل آن؛

امروز این پروژه شکست خورده است؛ بر خلاف نظر شما که کلید کوروش را زنگ زده می دانید، هیچ گاه کوروش زنده تر از امروز نبوده است؛ به تابش و درخشش فروهرها بر گردن فرزندان زرتشت و کوروش بنگرید، و شکی نداشته باشید که در پایان جمهوری اسلامی نه جمهوری در ایران خواهد ماند و نه اسلام؛ پیروزی انقلاب اسلامی، در بطن اش، شکست مشترک روحانیت و روشنفکری مدرن ایران را با خود می بُرد، امروز ما نگرنده ی پیامد های این شکست هستیم: هر روز از شمار جهادیان الله کاسته و بر شمار ستایندگان ایزد روشنی و خرد، اهورا مزدا افزوده می شود؛ عرق ملی سراسر ایرانزمین را درنوردیده است و در پایان راهی که امروز در نیمه ی آن ایستاده ایم، شهریاری ایرانشهری، و نه آن ملغمه ای که جناب همایون از روی بریتانیای کبیر برای سرزمین کوروش و داریوش نسخه برداری کرده اند، جای تاریخی خود را بازخواهد یافت؛

بی شک این راه دشمنان سوگند خورده ی زیادی خواهد داشت، همانگونه که ایرانزمین دشمنان سوگند خورده ی زیادی دارد؛ اما ایران گره ی ۱۴۰۰ ساله ی اسلام را بازخواهد کرد و شکی نیست که مرگ روحانیت ِ امروز رو به موت، مرگ اسلام است و مرگ روشنفکری و شترمرغان فرنگی که می خواهند ایران را به دنبالیچه ای از لندن و ماساچوست تبدیل کنند، آن هم تحت لوای پادشاهی (!)، و البته همه ی همگنان سرخ و سیاه شان، پیامد طبیعی زمین خوردن اسلام خواهد بود؛

ایرانی، نه برای خداپرست بودن، نه برای سپاسداری و بزرگ داشت زن و طبیعت، نه برای اخلاقی زیستن و بازشناسی نیک از بد، نه برای هنرمندانه زیستن و بازشناسی زشتی از زیبایی، نه برای فلسفی زیستن و بازشناسی راستی از دروغ، نه برای خرد منش بودن، و نه برای آزاد و مهم تر از آن، آزاده بودن، نه نیازی به حجاز دارد و نه نیازی به غربی که از اسکندر تا جرج بوش هدفی جز فروپاشی چین و ایران و هند نداشته است؛ این مثلث زرین تمدن، یعنی چین کنفسیوسی، هند هندو، و ایران زرتشتی باری دیگر تمدن را به مرکز خود بازخواهند گرداند و جهان را دوباره خواهند آراست؛ لیبرالیسم هیروشیمایی ارزانی کسان باد؛ تمدنی که زرتشت ها و آذربادها و پاول پارسی ها و روزبه ها و ابن راوندی ها و رازی های و خیام ها را دارد نیازی به لاک و پوپر ندارد؛

کسانی که در غرب فلسفه خوانده اند می دانند که نخستین چیزی که دانشجو می آموزد، آشنایی با پایه های فلسفه ی غرب، یعنی آتن است، آنانکه امروز کوروش را برگی باطل می شمارند و خواه ناخواه ما را یا به حجاز و یا به ماساچوست بازبُرد می دهند، کجا درس خوانده اند؟ خیر، خروجی بن بست ۱۴۰۰ ساله ی ایرانزمین نه حجاز و نه روم و آتنی ست که بر بردگی آدمی استوار بود و تا به امروز نیز بر بردگی انسان و طبیعت استوار است؛ خروجی بن بست سبز، تیسفون است، راهی که نسل جوان امروز دارد می پوید اش؛

بدرود
۱٨۰۱۵ - تاریخ انتشار : ۲۱ آبان ۱٣٨٨       

    از : احمد صلاحی

عنوان : پایه های نظام سیاسی دمکراتیک آینده ایران
ماجرا با نوشته ی شخصی بنام آقای علی کشگر در باره ی مواضع اخیر داریوش همایون در کنگره حزب « طرفداران بازگشت پادشاهی » شروع شد که در اخبار روز گذاشته شد .

پس از دو سه روز ، سر و کله ی آقای م - موبدی با این مقاله پیدا شد که نقدی بر نوشته ی آقای کشگر نوشت.

در میان کامنت هائی که در زیر این دو نوشته گذاشته شد هم ، همه جور نظریه دیده شد که آقای شهاب انصافا از اصل مقاله ها هم بیشتر نوشت که حتما در آینده ی نزدیک مقاله های ایشان را مطالعه خواهیم کرد. البته ار اسامی بقیه جانباران حزب « طرفداران بازگشت پادشاهی » فاکتور می گیرم چون معلوم نیست یک نفره یا بیشتر ولی بهر صورت « اخبار روز» از همه طرف مورد حمله قرار گرفته ست.

امروز صاحب عزا و بانی و باعث نقد های بر شمرده در بالا یعنی آقای داریوش همایون وارد میدان «اخبار روز» شد تا همانطور که خودشان نوشت اند یاران حزب « طرفداران بازگشت پادشاهی » را به راه راست هدایت نماید.

چند ساعت بعداز اینکه اخبار روز مقاله ی آقای داریوش همایون را در این سایت گذاشت .

شخصیتی دیگری بنام محمود ملائی قطعنامه ی کنگره پنجم حزب « طرفداران بازگشت پادشاهی » را در این پائین گذاشت. که مورد تحسین دوستانش قرار گرفت. البته چون تمام این آقایان بد جوری از مبارزات میلیونی مردم شوکه شدند «تلاش » می کنند تا «اشغال» سایت های آزاد به «روشنگری» دگراندیشان بپردازند. برای اینکه به آنها نشان دهم که چقدر قطعنامه ی آنها واقع بینانه ست به یک خط آن اشاره میکنم.

در صدر قطعنامه آمده ست :
[پایه های نظام سیاسی دمکراتیک آینده ایران باید از همان فردای سرنگونی رژیم جمهوری اسلامی گذاشته شود و بدین منظور فرایندی لازم است که دارای ویژگی های زیر باشد: ]

خدمت «سروران » حزب « طرفداران بازگشت پادشاهی » عرض مینماید:
- پایه های نظام سیاسی دمکراتیک آینده ایران در ۱۴ مرداد سال ۱۲۸۵ (۱۹۰۶ میلادی) با امضاء اولین پیش نویس قانون اساسی گذاشته شد و خادمان و خائنان تا کنونی آن معرف حضور مردم می باشند اگر چنان نبود مردم بزرگ ایران چنین «مشروعه خواهان » را محاصر نمی کردند. شما بجای «باید » و «نباید» و نسخه نوشتن بهتر ست در باره ی تمام خیانت ها و کارشکنی خود شفاف اعتراف کنید تا مردم بدانند
که چگونه اردشیر زاهدی وزیر خارجه ی حکومت کودتا و داماد «اعلیحضرت» در صحن مجلس «شاهانه» حاضر و از لایحه ی جدائی بحرین از خاک ایران «دفاع» نمود که داد و بیداد محسن پزشکپور بهوا رفت !
شادروان داریوش فروهر بخاطر اعتراض به آن وطن فروشی بازداشت شد !
امروز داریوش همایون شوهر خواهر اردشیر زاهدی در همین اخبار روز میگوید اگر نسبت به فدرالیسم سخت برخورد کرده بخاطر تمامیت ارضی ایران ست ! یعنی فرقه ی دموکرات و فدرالیسم فرقی ندارد ! ولی بحرین زیاد مهم نبود !

تصادفی نیست که داریوش همایون در نوشته ی فبلی خود التماس کرده : « ما اگر تنها چند‌گاهی دست از گریبان یکدیگر و تاریخ پنجاه شصت ساله گذشته برداریم و به آن خدمت بی‌خطر و بی‌هزینه پردازیم بسیاری از بی‌خدمتی‌های خود را جبران خواهیم کرد»

ترجمه :
داریوش همایون اذعان دارد که تاریخ پنجاه شصت ساله گذشته « تیره و تار » ست .
به خدمت بی خطر و بی هزینه پردازیم ( منظورش ناروشن ست )
بسیاری از بی خدمتی های خود را جبران کننم ( اعترافات یک مقام حکومت گذشته)
۱٨۰۱٣ - تاریخ انتشار : ۲۰ آبان ۱٣٨٨       

    از : ایرج

عنوان : قطعنامه
باید از آقای ملائی بخاطر انتشار این قطعنامه در این محل قدردانی کرد. به نظر من قطعنامه بسیار گویایی است. این نشانگر آن است که حزب مشروطه ایران به یکی از پیشگامان جنبش لیبرال دموکراسی کشور تبدیل شده و میتواند در آینده کشور نقشی بسیار موثر داشته باشد.
جناب شهاب، ضمن تشکر از مطالب بسیار جالب و آموزنده شما، باید یادآوری کنم که در مباحث جاری بهتر است در حول مسائل مطرح شده بحث را دنبال کنیم. من سابقن یکی از فعالین کمونیست بودم و به راه و روشهای آنها در بحث کردن کاملن آگاهم. همانطور که در این ستون میبیندید، این رفقای سابق بنده همه جور مغلطه و سفسطه میکنند تا بحث را از مسیر اصلی آن منحرف نمایند. این روش را به بهترین نحو از آخوندها یاد گرفته اند. همانطور که میبینید، این جماعت درست مثل آخوندها خود میبرند و خود میدوزند. در زوایای کوچک مغزشان نتیجه میگیرند که فلان شخصیت تاریخی مزدور و عامل بیگانه بود و سیاه و سفید وار بدون آنکه کارنامه او را در جهات مختلف ارزیابی کنند فتوای مورد علاقه شان را صادر مینمایند.
به نظر من موضوع بحث ما در این مقطع باید حول محور اتحاد بین نیروهای معتقد به دمرکراسی پارلمانی باشد و از مباحث گنگ فلسفی پرهیز کنیم. خوشبختانه موضوع اتحاد بین نیروهای لیبرال مشروطه خواه و جمهوریخواه طرفداران زیادی پیدا کرده و جمهوریخواهانی چون آقای شریعتمداری و گنج بخش به این نتیجه رسیده اند که ائتلاف آنها با کمونیستها در اتحادیه جمهوریخواهان ایران کاری نادرست بود.
۱٨۰۰٣ - تاریخ انتشار : ۲۰ آبان ۱٣٨٨       

    از : محمود ملائی

عنوان : قطعنامه کنگره پنجم حزب مشروطه ایران، فرایند تعیین نظام سیاسی آینده ایران
پایه های نظام سیاسی دمکراتیک آینده ایران باید از همان فردای سرنگونی رژیم جمهوری اسلامی گذاشته شود و بدین منظور فرایندی لازم است که دارای ویژگی های زیر باشد:

۱ ـ به هیچ روی مشروعیتی به جمهوری اسلامی و قانون اساسی آن ندهد. هر طرحی که در آن همه پرسی در موافقت یا مخالفت با نظام جمهوری اسلامی و اصلاح و تغییر قانون اساسی آن پیش بینی شده باشد انحرافی از دمکراسی است ــ اگر کوشش پوشیده ای برای ادامه آن نظام در صورت تازه ای نباشد.

۲ ـ فرصت کافی به مردم از هر گرایش سیاسی برای تعیین نظام سیاسی آینده ایران در زیر نظارت سازمان ملل متحد بدهد تا جای هیچ تردید یا مخالفتی در فرایند تدوین قانون اساسی ایران نماند و همه مردم رای اکثریت را بپذیرند.

۳ ـ هیچ شکل حکومتی را از پادشاهی یا جمهوری، پیشاپیش به مردم عرضه نکند و موضوع عنوان رئیس کشور (رئیس جمهور یا پادشاه در یک نظام پارلمانی) و اصول نظام و نیز شکل حکومت آینده به بهترین نحو مورد بحث عمومی قرار گیرد و مردم بتوانند به موضوعات آگاهی یابند و جای اعتراص نماند.
بدین منظور حزب مشروطه ایران طرح همه پرسی قانون اساسی آینده دمکراسی لیبرال را (به معنی اعتبار رای اکثریت در چهارچوب اعلامیه جهانی حقوق بشر) که دربر گیرنده منشور حقوق افراد، قوای حکومتی و وظایف و حدود اختیارات آنها، اختیارات حکومت مرکزی و حکومت های محلی، ضمانت اجراهای قانون اساسی، قانون انتخابات، و شکل حکومت جمهوری یا پادشاهی پارلمانی است به ترتیب زیر پیشنهاد می کند:

الف ــ پس از سرنگونی نظام جمهوری اسلامی، انتخابات نماینگان مجلس موسسان زیر نظارت سازمان ملل متحد در مدتی که نامزدهای نمایندگی وقت کافی برای عرضه خود و نظراتشان درباره قانون اساسی داشته باشند برگزار خواهد شد. در انتخابات مجلس موسسان همه ایرانیان دارای حق رای از هر گرایش و وابستگی سیاسی، از جمله هواداران و عوامل جمهوری اسلامی، شرکت خواهند داشت و هیچ کس را به هیچ عنوان نمی توان از انتخاب کردن و انتخاب شدن در آن ممنوع کرد. همه نامزدهای نمایندگی حق استفاده از رسانه های همگانی و برگزاری مجامع برای رساندن نظرات خود به رای دهندگان دارند و مقامات انتظامی حکومت موقت جانشین جمهوری اسلامی موظف به حفظ آزادی و امنیت آنان صرفنظر از گرایش یا پیشینه سیاسی شان خواهند بود.

ب ــ مجلس موسسان در یک فاصله دو سه ماهه که برای بررسی و بحث اصول و مواد قانون اساسی لازم باشد قانون اساسی را به اکثریت آراء نمایندگان تصویب خواهد کرد و آن قانون زیر نظارت سازمان ملل متحد به همه پرسی (رفراندوم) با شرکت همه ایرانیان دارای حق رای گذاشته خواهد شد.

پ ــ با توجه به اختلافات شدیدی که در باره شکل حکومت میان گرایش های سیاسی است، مواد مربوط به شکل حکومت و عنوان رئیس کشور (و نه رئیس حکومت که در هردو صورت، نخست وزیر منتخب مجلس ملی خواهد بود) و اختیارات او، و مقررات جانشینی پادشاه یا انتخاب رئیس جمهور، جداگانه و پیوست به بخش اصلی قانون اساسی به همه پرسی گذاشته خواهد شد. این شیوه با توجه به اختلافاتی که اشاره شد ضرورت دارد. به این ترتیب رای دهندگان در یک رای گیری، دو رای خواهند داد، نخست به بخش اصلی قانون اساسی که بیش از نود در صد آن را دربر می گیرد و مشترک است، و دوم به اصول مربوط به شکل حکومت و عنوان رئیس کشور که با هم تفاوت های مختصری دارند.

ت ــ اگر بخش اصلی قانون اساسی در همه پرسی رد شود این فرایندبرای تدوین قانون اساسی تازه منهای شکل حکومت، که در نخستین همه پرسی تعیین شده است، در مدت زمان کوتاه تر تکرار خواهد شد تا نظر اکثریت رای دهندگان تامین گردد.
۱۷۹۹۵ - تاریخ انتشار : ۲۰ آبان ۱٣٨٨       

    از : سیما سین

عنوان : زنده باد کورش کبیر!
آقای شهاب گرامی:
۱- کمتر زنی دوست دارد جناب خوانده شود. این نامواره ی "مردانه" که از فرهنگ پدر سالارانه بر میخیزد بیشتر زیبنده ی آقایان درباری است . شما که اینهمه به زبان فارسی دلبستگی دارید، چرا بجای این واژه دشخوار تازی از واژه ی "پیشگاه"بهره نمی گیرید.
۲-نسک زیبایی بدست داده اید، دریغا که اینهمه، گره از کار فرو بسته ی ما نمی گشاید. چرخ بازیهای شگفتی دارد و دشواریهای میهن دربند را با آرایه های زبانی هموار نتوان کرد:
گیتی است کی پذیرد همواری!
۳- شگفتا که شما برای چشم پوشی از تبهکاریهای خاندان پهلوی برآنید که گفت و گوی "سیاست" را از "تمدن" جدا کنید.
پهلوی ها را " سیاست خارجی" شصت سال بر سرنوشت ما چیره کرد تا مام میهن سپوخته اید و تاراج! (زبانم را ببخشایید). و گرانزخم ۲۸ مرداد، یکی از سیاه ترین و شوم ترین خودکامگی ها تاریخ در ایران برتخت نشانید و شاه ما را به کوچ از میهن فرا خواند.
آن مرد چنان زبون بود که ارتشیان میهن دوست ودلاوری (نا آکاهی و سر سپردگی داستان دیگری است) را که به ستیز با "اسلام ناب محمدی" می اندیشیدند با گریز از میهن بی فرمان و سرگردان برجای نهاد تا از دم تیغ بگذرند. زیرا که بیگانگانی که سرورانش بودند چنین می خواستند.
اکنون شما می خواهیدکه ما سیاه بختی شصت ساله و همه یپایند های روانی و جهانوندانه ی آنرا نادیده بگیریم و فراموش کنیم که جمهوری اسلامی فرزند راستین پادشاهی پهلوی است و غلتک پهلوی بیش از سی سال راه را برای آمدن این پیشکش آسمانی، این دیو هفت سر هموار می کرد . اکنون شما می گویید که پس از اینهمه رنج و خونریزی، تاج شاهنشاهی را آوندی زرین باگشاده دستی آریایی به شاهزاده ی پیشکش کنیم! براستی بخت شاهزاده را به همه پرسی نهادن نیز ساده دلی است. ایشان شهروندی ایرانی هستند و می توانند از همه ی سازو کارهای شهروندی مانند دیگران بهره جویند.
۴- نوشتارانی از این دست، آنچه که من و شما اینجا می نوسیم، با رویدادها و داده های زمینی، با آنچه که گلوی مردم را می فشارد و خون مردم را در شیشه می کند، هزاران فرسنگ آسمانی دوری دارد. ما در میدانهای دانشگاهی استادانه می بریم و می دوزیم و می پوشیم. اما "سیاست" راهکارهای پیچیده ی خود را دارد. درفشانی های ما برای سارا لچک نمی شود! سخنهای محسن کوشا در همین ستون از براده های زرینی (مزخرفات)که از اندیشه ی من می تراود کارا تر است. اندیشه شگفت انگیزترین کارگاه است با فرآورده هایی شگرف. دنیای شگفتارانه ی ما روزگار داستانی را فرا یاد می آورد. امروز کجا و روززگار جمشید جم و جام جهان بینش کجا. کاش یکی پیدا شود و د.ستانه بما بگوید " آغر بخیر"؟
۵- نیاکان ما در روزگار هخامنشی کارهایی کرده اند کارستان. دست مریزاد. رونوشت برداری از آنان و کوشش در زنده کردن و امروزینه کردن مرده ریگ آنان آب در هاون کوفتن است. کورش بزرگ از و همورابی بابلی و سارگن آشوری آموخت و یا شاید پاد آموزی کرد تا مردمی ترین فرمانروایی تاریخ را بنیاد نهاد. ما امروز پس از دوهزار و پانصد و اندی سال، آموزه های جهان را در چنته داریم، اگر از آن آموزه ها برای ساختن جهانی آباد و آزاد سود بجوییم ، روان کوروش را با شادی آشتی می دهیم.
کلید زرین کورش لایه ی زنگینی زیر روپوش زرین دارد و امروز دیگر هیچ دروازه ای را بسوی فردا نمی گشاید.آموزه های کوروش بزرگ سزاوار نمایشگاهها و تالارهای نگاهداری است. شبتان خوش
۱۷۹٨٨ - تاریخ انتشار : ۲۰ آبان ۱٣٨٨       

    از : داوود ایرانی

عنوان : فعالیت سیاسی آزاد
اگر خوشمزگیها و کلی گویی های آقای محسن کوشا را کنار بگذاریم، ایشان در مورد آزادی فعالیت همه گروهها و دستجات درست میگوید. البته ایشان مشخص نمی نمایند که منظورشان از «عده ای سیاه لشگر طبق معمول و با شیوه ی دیرینه در حال احسنت - احسنت گفتن یا خط و نشون کشیدن هستند. البته دنیا را چه دیدید شاید خودشان برای بازار گرمی نقش سیاه لشگر بازی می کنند» چیست! آیا هر کس که با ما هم هم عقیده نبود الزاماْ جز سیاه لشگر و گروه احسنت - احسنت گو هستند؟
فرمایشات ایشان در مورد «آوردند» و «بردند» نیز قابل بحث است که انشالله در فردای آزادی کشور میتواند مورد بحث قرار گیرد.
من هم چون ایشان معتقدم که حتی طرفداران هیتلر و لنین و استالین نیز حق فعالیت سیاسی دارند.
۱۷۹٨۶ - تاریخ انتشار : ۱۹ آبان ۱٣٨٨       

    از : شهاب

عنوان : در جدال با فراموشی
جناب سیمای گرامی، همانطور که گفتم، پروژه ی شاه، پروژه ی آشتی اسلام با ایران بود، از این رو، طبیعی بود که اشغالگران ایران را هم ذیل این پروژه ی خود بزرگ دارد: از جمله تمامی سلسله های بعد از فروپاشی ایران، تا حتا دودمان قجر؛ این پروژه شکست خورد چرا که محکوم به شکست خوردن بود؛ اسلام نیامده بود که دو پایه ی تمدن ایرانی، یعنی دین مزدا و تاج و تخت فریدون و جمشید را بزرگ بدارد، بلکه بر عکس، حضور اسلام یک تیغ دو لبه بود که هم آسمان، و هم زمین ایران را درنوردید؛ از این رو، ما تنها هنگامی می توانیم به یک تعادل و توازن تمدنی دست یابیم که عامل به هم زننده ی این تعادل را بازشناسی کنیم: آئین محمدی و حقیقت سبز اش که بر روی تیغ نوشته شده است؛ حقیقت اسلام، بنا بر تعریف، حقیقتی ست نوشته شده بر تیغ؛ مشکل ریشه ای ست، و ریشه ای نیز باید رفع اش کرد؛
در این میان کل مسئله را خلاصه کردن در این یا آن اشتباه شاه و یا دشمنان سوگند خورده اش، چیزی جز انحراف از یک بحث پایه ای و فرار از رویارویی با عریانگی تاریخ نیست؛ ما به قول شاهزاده کوروش پهلوی به یک ساعت صفر تاریخی رسیده ایم و باید تعیین تکلیف کنیم، هم در پهنه ی فرهنگ، و هم در پهنه ی سیاست؛
مبانی فلسفه ی سیاسی ایرانشهری که در متون گوناگون با آنان روبرویم، تنظیم رابطه ی انسان با انسان از یک سو، و رابطه ی انسان و طبیعت از سوی دیگر است؛ به دیگر سخن، شهریاری ایرانشهری مبتنی بر نیکی همگانی است، اما این نیکی با نیکی جان لاک فرق دارد؛ جان لاک، که خود اش یک برده دار حرفه ای بود، نیکی را برایندی از نیکی مشترک میان انسان و طبیعت نمی داند، چرا که مبانی فکری اش که مسیحیت و آتن هستند، هیچ یک چنین اجازه ای را به او نمی دهند؛ ارسطو، طبیعت را در شماره خلاصه کرده بود و مسیح، طبیعت را محملی می داند برای شکست خوردن که باید به کلی رفع شود تا ارض ملکوت متحقق شود؛ مسلم است که در چنین بافتاری، اقتصادی شکل می گیرد که کک اش هم برای جنگل های برزیل نگزد؛ یک شهریار مزدائی و یا یک راجای هندو هرگز چنین اقتصادی را نمی تواند پشتیبانی کند چرا که برداشتی که در جهان ایرانی و یا هندی از مفهوم نظم وجود دارد، برداشتی سلبی نسبت به طبیعت نیست؛ مارکس مفهوم کار را در چیرگی انسان بر طبیعت می جوید، کار اما در دستگاه فلسفی ایرانشهری، برایندی از هماهنگی سازنده میان انسان و طبیعت است؛ تغییری که انسان به واسطه ی کار در طبیعت به وجود می آورد، نزد فلسفه ی ایرانشهری، تغییری مبتنی بر تازه گردانی است و نه مصرف و دیگر هیچ، امری که به آن فرشکرد، و یا همان تازه گردانی گفته می شود؛
یا مثلا مفهوم داد (قانون) در ایرانشهر، با مفهوم lex در غرب که لیبرالیسم امروزی نیز بر آن استوار است، از پایه متفاوت است؛ کل جهان ایرانشهری بر داد استوار است، چه در پهنه ی مینوئی و چه در پهنه ی گیتی؛ سه حوزه ی مختلف داد را داریم که در دینکرد به تفصیل در مورد اش بحث شده است؛ از سوی دیگر دو مفهوم از حقیقت داریم: اشا و هیثه؛ که اشا، حقیقت و راستی در بُعد هستی شناختی کلان است و همه ی هستی را دربرمی گیرد، و هیثه، که از ریشه ی هستی است، به حقیقت در بُعد اینجهانی دلالت دارد؛ هیثه همواره با صفت آویش به کار می رود که واژه ی آشکار (آویشکار) فارسی از آن است؛ همین مفهوم است که به آتن سرایت می کند و مفهوم آلسیا، یعنی حقیقت به چم آشکارگی و عریانگی را به وجود می آورد؛

یا مفهوم انسان و زن و مرد؛ زن در دستگاه مفهومی زرتشتی هستومندی واجد حق و روح است، درست چون مرد؛ در بندهش آمده است که نخستین کاری که مشی و مشیانه کردند اندیشیدن بود؛ از یاد نبریم که هم مشی و هم مشیانه، یعنی نخستین زوج بشری، در هنگامی که هنوز گیاه هستند و در شاخه ی ریواس زندگی می کنند، دارای فرّ می گردند، چرا که فرّ، در میان آن دو فرود می آید و از درون آوندهای ریواس وارد تن آنان می شوند؛ حال بسنجید با زن نزد افلاتون و یا ارسطو، یا زن نزد مسیحیت و یا اسلام؛ به هر حال در مسیحیت و اسلام زن این افتخار را دارد که از دنده ی چپ مرد به وجود آورده است؛ فکر می کنم این افتخاری ست که نوادگان ماندانا و پورچیستا و آتوسا به آسانی بتوانند از آن چشم پوشی کنند؛

یا مثلا بیست و یک شرطی و ویژگی ای که یک شهریار باید داشته باشد، امری که به فلسفه ی سیاسی پس از دوران تازش نیز رخنه می کند و فارابی را به شدت تحت تاثیر قرار می دهد؛

یا، رابطه ی دین با خرد، تا جایی که در دینکرد گفته می شود که گوهر دین، خرد است؛ از همین روست که در فلسفه ی ایرانشهری، خرد ذاتی آدمی، که آسن خرد نام دارد، یگانه فرستاده ی مزدا به سوی دام است، دام به مفهوم جهان آفرینش؛ چرا که هم انسان، و هم جانوران، از خرد برخوردارند؛ در هر صورت آنجا ذکر می شود که انسان توسط خرد اش است که مزدا را درمی یابد؛ یکی از دلایلی که در ایرانزمین ما با ۱۲۴ هزار پیامبر روبرو نیستیم، و حتا با یکی اش نیز روبرو نیستیم، همین بی نیازی به پیامبر و واسطه است؛ رازی بزرگ که مستقیما تحت تاثیر سنت ایرانشهری بود، این مسئله را مطرح کرد و به شدت از سوی یک طالبان اندیش آن عصر، یعنی ناصر خسرو که عمیقا به برتری عرب بر عجم باور داشت، مورد انتقاد قرار گرفت و نتیجه اش نیز سوزاندن کتاب های آن مرد بزرگ بود؛

مسلما نمی توان در این مختصر به تشریح مبانی تمدنی به سترگی تمدن ایرانشهری پرداخت؛ می توانیم به مفهوم ایزد و اهرمن، به مفهوم دوست و دشمن، به مفهوم زیبایی و زشتی، به مفهومی نیکی و بدی و مفاهیم بنیادی ای از این دست از روزن تمدن ایرانشهری بپردازیم؛ جای اش اما فکر نمی کنم اینجا باشد؛
به هر حال نباید فراموش کنیم که ایران بورکینا فاسو و یا هندوراس نیست که زیر بُته به عمل آمده باشد؛ ما، نه نیازی به لیبرالیسم معیوب و هیروشیمایی غرب داریم که جهانی را به زوال روحی و جسمی کشانده است و انسان را تبدیل به روبات و عروسک کوکی کرده است، و نه مسلما به امر باطل و مرگ آوری چون اسلام که بزرگ ترین افتخار اش فرو آوردن ارزش آدمی تا سطح یک مگس است؛ دینی که تن زن را به محل فرود شیطان تبدیل می کند و بزرگ ترین هدف اش مهار همین تن است؛ کل دشمنی اسلام با زیبایی را، از موسیقی و نقاشی گرفته تا رقص و هر امر زیبای دیگر، در دشمنی ذاتی اش با روح و جسم تن باید جست؛

من به خودم حق می دهم که پای ام را در تیسفون و پارسه گذارم، و سر ام را نه در برابر روم و آتن، و نه مسلما در برابر حجاز فرود آورم. به ویژه رو به مدعیان مدرنیته عرض می کنم؛ مدرن بودن یعنی اعتراف به نقص فنی داشتن؛ تمدنی که زرتشت و کوروش را عرضه می کند، نقص فنی ندارد؛ ایران همواره گذرگاه داد و ستد تمدنی بوده است، اما با ایستادن بر روی پاهای خود اش؛ ۱۴۰۰ سال است که زیر پا گذاشته شده و له شده است؛ هم از سوی اسلام (حجاز) و هم از سوی مسیحیت (روم و اروپا)؛ که هر دو، پدیده ای غربی هستند؛ بر این دور باطل باید پایانی نهاد؛

دوست ما مرا دعوت کرده اند که ای کاش دوره ی ساسانی را مطالعه می کردم؛ عزیزم، من ساسانیان را زندگی می کنم و البته، به این زیست نیز می بالم؛

با مهر
۱۷۹٨٣ - تاریخ انتشار : ۱۹ آبان ۱٣٨٨       

    از : محسن کوشا

عنوان : نلسون ماندلا را فراموش نکنیم !
در نهایت فروتنی یادآوری مینمایم :
نویسنده ی این «مقاله» یعنی آقای م - موبدی همانطور که در تیتر «مقاله» عنوان کرده ؛
نوشته ی شخص دیگری به نام آقای علی کشگر را به نقد کشیده ست.
البته نوشته ی آقای کشتگر اخبار روز را چند روز پیش «مزین» کرده بوده ست .
آنهائیکه «سعادت » نداشتند که مقاله ی آقای کشتگر مطالعه فرمایند ؛ نصف عمرشان بر فناست ، زیرا ایشان در نوشته ی خود باره ی مواضع جدید آقای داریوش همایون در آخرین کنگره قلمفرسائی فرمودند.

علاوه بر این ۳ نفر که در بالا نامبرده شد عده ای «سیاه لشگر» طبق معمول و با شیوه ی دیرینه در حال «احسنت - احسنت» گفتن یا خط و نشون کشیدن هستند. البته دنیا را چه دیدید شاید خودشان برای بازار گرمی نقش «سیاه لشگر » بازی می کنند.
چکیده حرفهای این آقایان مطرح شدن در جنبش میلیونی ست !
بگذارید هر چه میخواهند بنویسند!
از نوشته های تحریک آمیز و توهین آمیز آنها عصبانی نشویم !
اگر مایل بودید با نوشته های آنان متمدنانه برخورد کنید ، خودتان بهتر میدانید نگارش نخوت انگیز آنها با هیچ یک از موازین متعارف و شناخته شده دمکراسی و حقوق بشری منطبق نیست و تا بحال هیچ یک از فیلسوفان ، تحلیل گران ، نویسندگان ، مورخان ، هنرمندان و فرهیختگان ایرانی در داخل و خارج وقعی به انتشارات آنها نگذاشته ست.
سخن آخر :
- آرمان مشروطه برای محدود کردن قدرت دربار شاهان و آخوندها و تجاورز و دخالت بیگانگان در سرنوشت کشور پا گرفت.
- رضا شاه را «آوردند» و «بردند» .
- محمد رضا شاه را «آوردند» و «بردند» .
- خمینی را مردم آوردند و فعلا در حال حسابرسی راهیان او هستند.

مطابق منشور جهانی حقوق بشر حتی بازماندگان و طرفداران پهلوی ها و حکومت اسلامی حق دارند به فعالیت های سیاسی خود ادامه دهند
همانطور که طرفداران ماری آنتوانت هنوز در فرانسه فعالیت می کنند . هماطور که طرفداران هیتلر و نئو نازی ها برای «قهرمانان » خود هنرنمائی می کنند. اجازه دهید تا تحت رفتار و گفتار انسانی ما سران حکومت ها شرمنده شوند و با احساس امنیت ،حقایق پشت پرده برای مردم و تاریخ بازگو نمایند. این به نفع مردم و مملکت ست. بهمین دلیل ست که داریوش همایون اخیرا گفته در باره ی مسائل ۶۰ سال اخیر حرف نزنیم !!!!!
نلسون ماندلا را فراموش نکنیم !
۱۷۹٨۱ - تاریخ انتشار : ۱۹ آبان ۱٣٨٨       

    از : سیما سین

عنوان : دو خوان دیگر
آقای شهاب نازنین،
شادمانم که اندیشه های خود را بیشتر گشوده اید و نیز سپاسگزارم.
بسیارانی از هواداران پادشاهی این اندیشه ی نادرستِ انگلستان و پهلوی را هنوز پی می گیرند که شاهنشاهی روندی ۲۵۰۰ ساله بود که از کوروش آغاز شد و به محمد رضا شاه رسید. محمد رضا شاه جشنی نیز برای این بزرگداشت این پیوستگی دو هزار و پانصد ساله برگزار کرد. بر پایه این اندیشه نادرست محمود غزنوی نیز یکی از شاهان ایران است. فردوسی درباره او می نوسد:

ایا اشاه محمود کشورگشای ز من گر نترسی، بترس از خدای...
که بددین و بدکیش خوانی مرا منم شیر نر، میش خوانی مرا...
یکی بندگی کردم ای شهریار که ماند ز تو در جهان یادگار
چو بر باد دادند گنج مرا نبُد حاصلی سی و پنج مرا
اگر شاه را، شاه بودی پدر به سر برنهادی مرا تاج زر
و گر مادر، شاهبانو بدی مرا سیم و زر تا به زانو بدی
پرستار زاده نیاید به کار وگرنه چند دارد پدر شهریار

شاید از افزوده ها به شاهنامه باشد. شما دنباله داستان دشمنانگی فردوسی و محمود غزنوی را که نظامی عروضی نوشته است، خوب می دانید.
شاهی که فردوسی می ستاید خرد گرا و بخشنده و دادگر است و نژادگی اش به آسمان بر نمی گردد:
فریدون فرخ فرشته نبود به مشک و به عنبر سرشته نبود
بداد و دهش یافت این نیکویی تو داد و دهش کن فریدون تویی

اگر پذیرفته باشیم که خوان شاهنشاهی را پشت سرگذاشته ایم و خواب و خیال "همایونی" گزارده نمی شود. دو خوان دیگر تا آزادی و رسیدن به فرمانروایی ایرانی در پیش است؛ دو خوان دیگر !
خوان نخست "حکومت اسلامی" است که هم اکنون پایه های آن به لرزه در آمده است و دیر یا زود درنوشته می شود. خوان دیگر " دولت سوسیالیستی".
اندیشه ی "دولت سوسیالیتی" در ایران به گونه ی فرادادی آن روز بروز کمرنگ تر می شود و سمت و سوی ایرانی پیدا می کند، زیرا هر روزجهان کوچکتر شدن و اندیشه ها بزرگتر می شود و آزادی و برابری و "حقوق بشر" بدون آرمانهای پیش ساخته در دستورکار می نشیند. در این باره سخن بسیار است و میدان تنگ.
درپایان:
آقای شهاب گرامی کاش تاریخ آشفته ی روزگار ساسانی را دوباه بخوانید. "فرو شکوه " اگر به بهای ویرانی خانه ی مردم بذست آید مفت هم نمی ارزد.
با درود بسیار برایتان پیروزی آرزو می کنم.
۱۷۹۷۵ - تاریخ انتشار : ۱۹ آبان ۱٣٨٨       

    از : ماندانا ایرانی

عنوان : به کسانیکه قصد تحمیل عقیده دارند
آیا این علی - آقا (که مثل حمید - خان مطلب مینویسد) خودش هم میداند که دارد چه میگوید؟ من نمیدانم که میزان سنجش ایشان برای "آزادیخواهی" چیست و چه کسانی را "آزادیخواه" میدانند. آقای علی- آقا و یا حمید- خان و یا هر کس دیگری آزاد است هر جور که دوست دارد فکر کند. من هم متقابلن آزادم که هر طور میل دارم بیاندیشم. به نظر من مخالفت با دولت حاکم دلیل بر آزادیخواهی نیست. کسی که مایل است یک نظام خان و مان بر انداز را جایگزین نظام حاکم کند نمیتواند آزادیخواه باشد. مارکسیستها از نظامی دفاع میکنند که در طول حیاتش جز بدبختی و بیچارگی چیزی را به ارمغان نیاورده و دیدیم که نهایتن با سرافکندگی توسط همان پرولتاریایی که سنگش را به سینه میزد به زیر کشیده شد. من واقعیتهای موجود را به بحثهای بی سروته ایدئولوژیک ترجیح میدهم. حال شخصی ممکن است برعکس فکر کند و دیدگاههای عقیدتی خود را به واقعیات موجود ارجحیت بخشد. این به خودش مربوط است. در ثانی من از هیچ قاتلی حمایت نکردم. من میگویم افرادی از آحاد ملت ایران به نظام پادشاهی مشروطه معتقدند (صد البته آنها با شاه اللهی های طرفدار استبداد تفاوت دارند). آنها اقرار دارند که در دوران حکومت پهلوی دموکراسی در ایران وجود نداشت، ولی کارهای مثبت آن دوره را هم انکار نمیکنند. من ضمن اختلاف عقیده با ایشان در مورد شکل حکومت، در مورد محتوای نظام آینده کشور اختلاف نظری ندارم. در حالیکه مارکسیستها نگاهی کاملاْ ایدئولوژیک به مسائل دارند و حاضر نیستند این واقعیت را قبول کنند که مرام و مسلکشان در دنیا شکست خورده. البته همانطور که گفتم آنها در فعالیت سیاسی و اجتماعی آزاد هستند، ولی دلیلی ندارد که من و یا فردی که چون من فکر میکند با آنها متحد شود. از جناب شهاب هم به خاطر مطلب بسیار مفیدشان تشکر میکنم. امیدوارم که بیشتر در این مقوله مطلب بنویسند. بطور کلی من از این فکر استقبال میکنم که لیبرال دموکراتها، صرف نظر از جمهوریخواه و یا مشروطه خواه، با هم متحد شوند و خط خود را از چپها و کمونیستها جدا کنند. شکی نیست که گروههای چپ نیز با هم ائتلاف خواهند کرد و ما لیبرالها، ضمن داشتن مرزبندی با آنها، به حق آنها برای آزادی فعالیت سیاسی احترام میگذاریم. نهایتن نیز این ملت ایران است که با رای خود نوع حکومت آینده را در یک رای گیری آزاد و دموکراتیک تعیین میکند.
۱۷۹۷۴ - تاریخ انتشار : ۱۹ آبان ۱٣٨٨       

    از : علی -

عنوان : به دوستانی که درسشان را خوب نخوانده اند
اگر هم فرض کنیم که به گفته آقای علوی ، قربانیان رژیم پادشاهی جنایت کارتر از شاه بوده اند، خود این حرف اقرار به جنایت کار بودن رژیم پادشاهی است . اینکه آقای علوی تمایل دارند با "کمتر جنایتکاران" متحد شوند، قدمشان روی چشم جانیان، ولی به نظر نمیرسد کسی را بتوان با این" منطق" همراه ایشان کرد. مثل این است که بگوییم با قاتلی که ۱۰ نفر راکشته رفاقت مجاز است ولی با آن که مثلا ۱۲ نفررا کشته ، به هیچ وجه جایز نیست. این توضیح واضحات را برای کمک به درک بهتر مطلب توسط این دوستان تازه کار لازم دانستم وگرنه کارکشته هاشان از این گاف ها نمیدهند.
به ماندانا خانم هم توصیه میشود که اول موضوع بحث را با خواندن کامنت ها مطالعه فرمایند و سپس اظهار نظر نمایند. جنایات همه کس را در دنیا به پای عدالت خواهان ایران میتوان نوشت و لی جنایات آمریکا را به پای طرفداران سینه چاکش نباید گذاشت؟ طرفداران عدالت اجتماعی هم دلیلی نمیبینند که با مشتاقان آقایی زر و زور در جهان و ایران متحد شوند. مگر اینکه کسانی تحت این نام برای سرکار عالی "دعوت نامه اتحاد" ارسال کرده اند که این گونه سخن میگوییدو "دست رد به سینه " آنان میزنید.
۱۷۹۷٣ - تاریخ انتشار : ۱۹ آبان ۱٣٨٨       

    از : شهاب

عنوان : اسلام، به مثابه ی سوتفاهمی که باید بر طرف شود
جناب سیما، با سپاس از شما برای مهر تان؛ ببینید عزیز، شما دعوا با شاه و شیخ را به کل تمدن ایرانی بسط می دهید، خب اگر مسعود رجوی این را بگوید قابل فهم است، ولی جز این خیر؛ به هر روی من نمی دانم که چگونه می توان فردوسی را به شاه ستیزی متهم کرد! بگذریم؛
مهر من به پهلوی اول و دوم مهری ست برامده از واقع بینی: یعنی هم کمبودها را می بینم و هم خوبی ها را؛ در یک براورد منصفانه، دوران این دو مرد، یک خط فاصله ی زرین است در امتداد ۱۴۰۰ سال تاریکی و اشغال شدگی تمدنی؛ شما موضوع را از دریچه ی سیاسی بررسی می کنید، آن هم سیاستی که در کوره ی پوپولیسم مصدقی و استوار بر دو مفهوم خدمت و خیانت استوار شده است؛ این هم برای خود روشی ست، ولی بنده موضوع را تمدنی می دانم و رفع ایرادات سیاسی را هم منوط بر رفع یک مشکل تمدنی به نام اسلام می دانم؛

اسلام، که در ارادت به آن محمد رضا شاه و مصدق و گلسرخی و شریعتی ارادت داشتند، سوراخی بزرگ است که در کف تمدن ما ایجاد شده و همه ی زلزله های اجتماعی متناوبی که پی در پی در سرزمین ما روی داده و می دهد، فقط و فقط به علت همین سوراخ عظیم است؛ اسلام هم سیاست است، هم اقتصاد است و هم دین و تا این جرثومه ی فساد از این سرزمین برچیده نشود، نه سیاست ما مبتنی بر رای آزاد انسان ها و نیکی همگانی خواهد بود، نه اقتصاد مان مبتنی بر دادگری و تازه گردانی انسان و طبیعت، و نه دین مان مبتنی بر خرد و روشن بینی؛ اسلام وارونگی ایران و ایرانیت است؛ در میان این تاریکی محض، حضور مردانی چون پهلوی اول و دوم، یک خوشوقتی نسبی است جناب سیما؛ شما پادشاه ایران را محکوم می کنید که به کمک خارجی آمده است و به همین علت همه ی اعمال اش را می نکوهید؟ دوست عزیز، این برخورد، برخوردی ست بسیار عوام گرایانه که در نهایت چیزی را نیز بر دانسته های ما نمی افزاید؛ ایران ۱۴۰۰ سال است در وابستگی تمدنی به سر می برد، مسلم است که اوج جنگ سرد نیز نمی توانست آنگونه بر سر پا باشد که برای نمونه داریوش و یا خشیار!
وقتی آزادیخواهان ایرانی در حیاط سفارت خانه ی انگلیس بست می نشینند، شما چه انتظاری دارید؟ پهلوی اول و دوم ایران را از دودمان با شرف قاجارایه به ارث بردند، با روحانیتی که هر شاهی را کلب اسلام می خواست و یا بنا بر نص صریح قانون اساسی مشروطه، که قانونی به ذات اسلامی، ضد زن و ضد ایران بود، "شاهنشاه اسلام"؛ آری، در چنین بافتاری ایران را از تاریکی و فقر محض بیرون آوردن و به آنجایی رساندن که در سال ۵۷ بود، کاری ست کارستان؛ آن هم با دشمنانی از جنم توده ای و مجاهد و جبهه ملی که تا خرخره در اسلام و عشق به بزرگ زمین داری فرورفته بود؛

نه، از هر روزن که نیز می نگرم، دو پهلوی اول را از هر شخصیت بزرگ سیاسی دیگری به سنت ایران راستین، به سنت انوشیروان ها و بلاش ها و میتراداد ها نزدیک تر می بینم.

ولی برخی از اشتباهات بزرگ شاه:
نخست باور و پایبندی به اسلام. او یگانه ملی مذهبی راستین بود که هم می خواست به کوروش و هم به امام رضا وفادار باشد؛ امری محال و آبزورد؛ و در نهایت نیز در بُعدی امام رضایی اش بود که شکست خورد؛ شکستی که طبیعی و کاملا قابل فهم بود؛
دوم، اعتماد بی جای اش به واقع گرایی و خردمداری غرب؛ او بر این باور بود که غرب نمی تواند به او خیانت کند، چرا که وجود یک ایران قدرتمند جزو مبانی سیاسی غرب است؛ این یک نگاه کاملا غلط بود؛ از اسکندر تا کنستانتین و از او تا ناپلئون و از او تا آیزنهاور، غرب یک خط را دنبال کرده است: تضعیف تمدن ایرانی؛ اعتماد به غرب یعنی اعتماد به جلاد؛

اشتباه سوم نداشتن یک ایدولوژی سیاسی ایرانی بود؛ با پروژه ی مدرنیته نمی توان ایران را ساخت. اصولا بحث تجدد یعنی سترون کردن کلیه ی مفاهیم دینی و دانشی و فرهنگی و ادبی ایرانشهری؛ تمام بحث اخلاط چهارگانه ی ارسطو در تضاد کامل با بحث اخلاط در پزشکی ایرانی و هندی است؛ بحث روح و رابطه اش با جسم، در مدرنیته ی غربی که وابسته به روم و آتن است، در تضاد با مفاهیمی چون مینو و تن و فروهر و روان در ایرانزمین است؛ یکی از افتخارات ارسطو باور به این بود که زن ها روح ندارند؛ این در حالی ست که همین بی روحان در ایرانزمین شخص اول مملکت نیز بوده اند و زرتشت بزرگ، بزرگ ترین ستاینده ی آن ها بوده است؛

مفهوم ایزد در غرب، مفهومی کلا مجعول و سامی ست: یهوه، مسیح، الله؛ خدای غربی یا دارد بر روی قله ی المپ الواتی می کند و یا دارد در هیات یک خدعه گر و مکار و حیله گر، یعنی در هیات یک خدای ابراهیمی، نفشه ی بردگی آدمی را می کشد؛

این رشته سر دراز دارد و کلا منظور این است که حمایت کسانی چون من از پهلوی ها، حمایتی محدود است؛ اصولا پهلوی ها را باید یک کاتالیزاتور دانست؛ کاتالیزاتوری برای خروج از اسلام و بازگشت به تمدن ایرنشهری، نه بیش، و نه البته کم از این؛
احترام من به مردی که هر روز غم این را داشت که چند قطره باران در سرزمین اش باریده است، فقط و فقط حمایتی ست از چنین موضعی؛

حال شما می گویید آمریکا در آمدن این مرد نقشی داشته است؟ بسیار خوب، این یک کار "خوب" آمریکا، که اصولا یک تمدن مبتنی بر مرگ و نابودی است (از نابودی نژاد سرخپوستان تا کشتار هیروشیما و تا به امروز یک میلون کشته در عراق) بی شک استثنائی ست موید قائده؛

دوست گرامی از دریچه ی که من به جهان می نگرم آمریکا و حضور اش پس از جنگ جهانی دوم، اصولا یک انحراف در تاریخ بشریت بیش نیست؛

با احترام

پ س: جناب علوی برای آگاهی به توهین های همایون به هموندان حزب اش به مراسلات دفتر پژوهش حزب نگاه کنند؛ مقاله ی کشگر نیز به این امر اشاره کرده است؛
۱۷۹۷۲ - تاریخ انتشار : ۱۹ آبان ۱٣٨٨       

    از : ماندانا ایرانی

عنوان : ضمن احترام به تمام عقاید معتقدم که لیبرالها نباید با کمونستها متحد شوند
من با صحبتهای آقای علوی کاملاْ موافقم. نمیدانم دوستان عزیز کمونیست چرا اینقدر راحت مسیر بحث را عوض میکنند. صحبت بر سر اتحاد نیروهاست. من بر این باور هستم که جمهوریخواهی و یا سلطنت طلبی نمیتواند مبنای درستی برای اتحاد نیروها باشد چرا که برداشت ما از جمهوری و یا سلطنت متفاوت است. امروز بحث ما بر سر عملکرد آمریکا در این و یا آن کشور نیست. ما وکیل و وصی مردم دنیا نیستیم. من خدمت حمید خان عرض میکنم که مردم ژاپن خود در مورد روابطشان با آمریکا عمل میکنند و احتیاجی به من ایرانی ندارند که به آنها در مورد هیروشیما و غیره یادآوری کنم. عین همین مطلب در مورد عراق و افغانستان نیز صادق است.
من هم بر این باور هستم که نیروهای لیبرال نباید با کمونیستها متحد شوند. اتحاد نیروهای لیبرال چه جمهوریخواه و چه سلطنت خواه بهتر از اتحاد با کمونیستهاست چرا که تنها اختلاف نظر آنها در شکل نوع حکومت است و نه محتوای آن. البته نا گفته نماند که جمهوری خواهان لیبرال باید با نیروهای میانه روی مشروطه خواه متحد شوند و نه با افراطیون شاه اللهی. مسئله شکل رژیم نیز میتواند در انتخابات مجلس موسسان و نهایتن همه پرسی بین مردم حل شود. البته کمونیستها نیز مانند هر ایرانی دیگر میتوانند نظر خود را به همه پرسی عمومی بگذارند ولی من دلیلی نمیبینم که با آنها متحد شوم چرا که اختلاف نظرهای اساسی تری با آنها دارم تا مشروطه خواهان میانه روی لیبرال.
۱۷۹۷۱ - تاریخ انتشار : ۱۹ آبان ۱٣٨٨       

    از : حمید -

عنوان : منطق لیبرالیستی
صد ها مارکسیست و طرفداران عدالت اجتماعی و اسقلال، چون ارانی، جزنی ، گلسرخی، دانشیان و دکتر حسین فاطمی را که با ویا بی محاکمه به دست شاه و پدرش اعدام و ترور شدند آقای "اندیشمند لیبرال" ، بی رحم تر و بد تر از شاه میداند، با این استدلال که استالین و " کمونیست " ها در جاهای دیگر گویا مرتکب جنایت شده اند. ولی اخبارهمین امروز جنایات قبله گاه لیبرال ها در عراق و افغانستان را نمیبیند. اگر جنابعالی صورت حساب جنایت استالین را به حساب چپ های ایران ، که حزب توده هم علیه آن موضع گیری کرده بود، واریز میکنید، صورت حساب های هیروشیما و ویتنام را چرا تحویل نمیگیرید تا در ترازو بگذاریم و ببینیم که دست آخر ابلیس به بشریت بدهکار تر است یا آمریکا وشرکایش.
جنایات هیتلر را هم بجای رضا شاه گویا به حساب مصدق و فاطمی باید گذاشت!
۱۷۹۶۰ - تاریخ انتشار : ۱۹ آبان ۱٣٨٨       

    از : سیما سین

عنوان : آقای علوی- آقای شهاب
آقای علوی گرامی،
شما باید بسیار جوان باشید که استدلایهایتان اینگونه ناسازگار و بی خبرانه از اتفاقاتی است که در روزگار پهلوی در میهن ما روی داده است. تاریخ می گوید و اسناد نشان می دهد که پهلوی ها پنجاه سال میهن ما بگروگان گرفتند و درست در جهت منافع بیگانگان آنرا گرداندند.
شما حتما سند را که نامه جرج بال را بخوانید.
ISSUES AND IMPLICATIONS OFTHE IRANIAN CRISIS
George. W Ball
Secret
Review for Declassification on December ۱۲, ۱۹۸۴
آقای شهاب، شما انسان پراحساس و جست و جوگر ومیهن پرستی هستید و آگاهی های بسیار ی درباره ی تاریخ و فرهنگ ایران دارید. ضرورت دارد که شما هم آن نامه را بخوانبد. من شما را انسان با وجدان و منصفی می دانم که مصالح میهن را فرا تر از "من ِ خود" قرار می دهید و اگر به ابعاد خیانت شاه و سرسپردگی او آگاه شوید منصفانه و واقع بینانه در باره ی شصت سال تاریخ پهلوی داوری خواهید کرد. نامه را باید از
The Princeton University Archives at the Seeley G. Mudd Manuscript Library
خریداری کنید تا آنجا که من می دانم هنوز انتشار بیرونی پیدا نکرده است.
در آن نامه طولانی به صراحت و دقت مراتب روی کار آورده شدن محمد رضاشاه و گماشتگی او در تامین منافع آمریکا و بی ارادگی او در برابر تصمیمات ارباب و اطاعت بی چون و چرای او، سرانجام اختتام تاریخ مصرف او و ضرورت جایگزینی او با خمینی تشریح شده است. آن نامه ی محرمانه lمی گوید:
We made the Shah what he has become
بقول ایرج میرزا:
من کلنل را کلنل کرده ام.
نامه می گوید ما علاقه ی او را برای برنامه های ژئو پلیتک عظیم برانگیخیتم و او را به سخت افزار مجهز کردیم تا هوسهای اورا برآورده کنیم:
We nurtured his love for grandios geopolitical schemes and supplied him the hardware to indulge his fantasies
ببینید این سند است. من آنرا جعل نکرده ام بلکه نوشته ی یکی از معتمدان شاه است و در میان کسانی رد و بدل شده است که سالها از دوستان و حامیان شاه بشمار می آمدند و هنوز هم جماعتی از طرفداران سلطنت نسبت به آنها توهم دارند.
آقای شهاب عزیز، این دست نشانده ی بیگانگان صلاحیت آنرا ندارد که شما مهربانی سرشار خود را اینگونه عاشقانه ایثارش کنید و عظمت تاریخ ایران هخامنشی را در او خلاصه کنید. من احساسات شما تقدیشس می کنم و می دانم که بخشی عمده ای از آن ناشی از شناخت تاریخ و فرهنگ ماست. ولی فراموش نکنید که در تاریخ ما همه ی فرهیختگان جز انگشت شمارانی با شیخ و شاه معاندت داشته اند. از فردوسی تا حافظ و مولوی و خیام. عصر ما را هم که خودتان شاهدید.
آقای علوی علاقمندی شما به مسائل سیاسی قابل ستایش است و نوشته ی شما نشان می دهد که شما هنوز باید مطالعه کنید. شما که خودرا جمهوری خواه می دانید شمشیر کینه ی خودرا نسبت به سوسیالیستها و کمونیستها کجا صیقل می دهید؟ براساس کدام منابع و مستندات تاریخی؟ گناه استالین را که نمی شود بپای طبری نوشت. چگونه شاه را با کمونیستها مقایسه می کنید و از بیم کمونیستها به پهلوی پناه می برید. عجب سنجشی!؟
تعدادی از عناصر کمونیست بویژه توده ایها و اعوان و انصارشان در مقاطع از تاریخ معاصر اقداماتی کرده اند که هیچ عنوانی جز خیانت زیبنده ی آن نیست.
آنها در روی کار آمدن خمینی نقشی نداشتند. آمریکائی ها از مدتها قبل با خمینی و اپوزیسیون وارد مذاکره شده بودند، این را سند جرج بال نشان می دهد. توده ای ها اگر عرضه داشتند خودشان قدرت را قبضه می کردند. آنها در تحکیم پایه های حکومت اسلامی نقش داشتند، آنها در لو دادن و معرفی جوانان انقلابی سهم داشتند، آنها خیانت کردند اما حدود شصت سال قدرت مطلقه در سرزمین ما نبودند، شاید اگر بودند با آن سرسپردگی به "شوروی" شاید چیزی از شاه کم نمی آوردند ولی:
فرستاده گفت ای خداوند رخش
بدشت آهوی ناگرفته مبخش.
بیاد داشته باشید با زنده یادمادر محسنی که در هفته ی گذشته بدرود حیات گفت هر دو رژیم پهلوی و اسلامی یکسان معامله کردند.
میهنمان آزاد باد
۱۷۹۵۹ - تاریخ انتشار : ۱۹ آبان ۱٣٨٨       

    از : آزاد آزاد

عنوان : نظری به نظرات فرستاده شده
به به عجب سایت جالبی است اینجا. جالبتر نظرات افراد سیاسی!! ما است . واقعا دست مریزاد. اینطوری می خواهید مملکت را نجات بدهید. می دانید که با این نظرات سیاسی که مرقوم می فرمایید جمهوری اسلامی به ریش ما می خندد. شما ها چرا جوش چپ و راست را می خورید ! اگر به مردم ایمان دارید بسپارید به دست همان مردم که این روزها دارند حماسه می افرینند.
با فحش دادن و خط و نشان کشیدن برای یکدیگر به هیچ کجا نخواهیم رسید.
در اینده که ایران ( امیدوارم همه ایران دوست باشند ) ازاد شد تعیین حکومت فقط بدست مردم ایران خواهد بود.

زنده بادایران
۱۷۹۴۱ - تاریخ انتشار : ۱٨ آبان ۱٣٨٨       

    از : رضا علوی

عنوان : پاسخی به یک هموطن عصبی
آقای خجسته، من هم امیدوارم که اشخاصی پیدا شوند که شعور و تربیتشان از شما بیشتر باشد تا بتوانند هم حرفهای شما را بدون فحش و بدوبیراه بیان دارند (چنانچه حرفی برای گفتن داشته باشید) و هم به شما آدم بی ادب و بی نزاکت کمی درس تربیت بدهند.
شما مطالبی را در رابطه با عملکرد پادشاهان پهلوی بیان میدارید که موضوع صحبت من نیست. شما همچنین خطاب به من میگویید که "شما حتی جرات نمی کنید که حزب خود را «حزب پادشاهی مشروطه » بنامید". آقا جان من هیچ وابستگی به این حزب ندارم. باور کنید اگر ارتباطی با این تشکیلات داشتم قطعاْ آن را از شما هموطن عصبی خود مخفی نمیداشتم چرا که اساساْ اهمیتی نمیدهم فردی چون جنابعالی در مورد من چه فکر میکند.
من برای «اعلیحضرت» بخاطر جنایاتش کاپ نقره مرحمت نکردم. من میگویم که بنابر آمار موجود (و نه بر اساس عاطفه و احساس) مخالفین او بسیار جنایتکارتر و سرکوبگرتر هستند. حال اگر شما متوجه منظور من نمیشوی به همان "دیگران" بگو تا آن را به زبان خودت ترجمه کنند.
هوشنگ خان، من میگویم که به عنوان یک جمهوریخواه لیبرال حاضر به همکاری با لیبرالهای مشروطه خواه هستم، ولی حاضر نیستم با هیچ کمونیستی در مورد جمهوریخواهی همکاری نمایم. در اصل این پیام من است به دیگر جمهوری خواهان لیبرال. خوشبختانه مسئله مقدم شمردن لیبرالیزم بر جمهوریخواهی به سرعت در بین جامعه لیبرال ایران جای خود را پیدا میکند. این مسئله نه از این شاخه به آن شاخه پریدن است و نه ربطی به رضا شاه و ارانی و کیانوری و غیره دارد. شما هموطن عصبی نیز با هر کس که دوست داری در زمینه فعالیتهای سیاسی همکاری کن. امیدوارم که بتوانی طرز تفکرت را در یک همه پرسی به رای بگذاری.
۱۷۹۱۴ - تاریخ انتشار : ۱۷ آبان ۱٣٨٨       

    از : هوشنگ خجسته

عنوان : برای تحقق انتخابات آزاد مبارزه کنید
امیدوارم دوستان بتوانند بهتر ازمن نقش و وظیفه ی و مسئولیت تاریخی سران حکومت ها را برای آقای علوی «جمهوری خواه » توضیح دهند که ایشان از این شاخه به آن شاخه نپرد.
- رضاخان میرپنج با کودتا آمد و علاوه بر جنایات و دیکتاتوری با حکومت فاشیسم هیتلری نرد عشق ورزید و «اربابان » او را «استعفا» دادند.
به به از این پادشاهی که بلافاصله تمام اهداف مشروطه را باطل نمود و « سلطان ظل الله » را دوباره بر جان ملت انداخت.
مهم نیست ارانی چه می گفت و چگونه می اندیشید . به این دلیل شما نمی توانید قتل او در زندان را توجیه فرمائید و حکومت جانی رضا خان را تبرئه !
- درباره حکومت بعداز کودتای ۲۸ مرداد هم همان منطق را دارید. مگر آمار عمادالدین باقی این حق را به جنابعالی میدهد که برای «اعلیحضرت» بخاطر جنایاتش کاپ نقره «مرحمت» فرمائید و «مدال فهرمانی » را به دارو دسته ی خمینی «اهدا » فرمائید.
نه جانم ! هنوز پرویز ثابتی و دارو دسته ی آدمخوارش «آفتابی» نشدند که خود نشان میدهد اوضاع آن طور که شما «خیال » می کنید «مساعد » نیست.
میفرمائید به تمام جلادان دو رژیم عفو عمومی داده شود و تمام مخالفان آنها را که از گزند دو رژیم فرار کردند را بخاطر اینکه میخواستند حکومت های دیکتاتوری بر پا کنند را جای رضا خان و محمد رضا محاکمه کنند . واقعا که !

شما شرم نمی کنید که بخاطر اینکه شاه از خمینی کمتر جنایت کرده اید از مردم طلبکار شده ا ید و خواهان بازگشت مجدد به قدرت هستید . شما نه مشروطه را قبول دارید و نه مشروطه سلطنتی را . شما از «پادشاهی مشروطه » حرف میزنید چرا ؟ تاکید بر پادشاهی !!!!! نه مشروطه !

شما حتی جرات نمی کنید که حزب خود را «حزب پادشاهی مشروطه » بنامید و معلوم نیست در کجای دنیا مردم پادشاه یا ملکه خود را در انتخابات بر می گزینند . در ایران که با کودتا و توطئه روی کار آمدند.

در باره ی بهزاد کریمی و بقیه نیروهای «چپ » در خارج از کشور که از دموکراسی غیر مستقیم یا نمایندگی تعریف دقیقی ندارند عرضی ندارم . فقط می توانم بگویم آقای کریمی در بعداز ۲۲ خرداد با نامه ی سرگشاده ی خود به موسوی این امر را ثابت نمود.
باید عرض کنم که تا اجرای انتخابات آزاد در ایران و برای چند دوره ی متوالی هیچ کس نمی تواند ادعای کند کدام نیرو پایگاه مردمی بیشتر یا سیاست های بهتری برای رفع عقب ماندگی ها ی ناشی از ۹۰ سال دیکتاتوری مستمر در ایران دارد.

اگر واقعا به دموکراسی معتقد هستید برای تحقق انتخابات آزاد مبارزه کنید همانطور که مردم امروز در این راه شگفتی آفریدند.
۱۷۹۱۱ - تاریخ انتشار : ۱۷ آبان ۱٣٨٨       

    از : رضا علوی

عنوان : اولویت لیبرالها
آقای هوشنگ خجسته عزیز، چنانچه فرصتی شد تا در خدمت شما باشم ابتدا تلاش خواهم کرد کمی شما را آرام کنم! انشاالله بعد از آرامش شما میتوانیم در مورد هر مطلبی که مایل باشید با هم صحبت کنیم. ببنید دوست گرامی، هر کسی بر این باور است که مرام و مسلکش بهترین و مناسب ترین شکل حکومت برای کشور است. من معتقدم که یک جمهور پارلمانی لیبرال فدرال، مبتنی بر اقتصاد آزاد، بهترین شکل حکومت است، آقای بهزاد کریمی بر این باور است که یک جمهوری سوسیالیستی بهترین نوع حکومت است و آقای شاهین فاطمی (برادر زاده حسین فاطمی) بر این باور است که حکومت پادشاهی بهترین نوع حکومت است. پس اگر فرد و یا گروهی، مثل حزب مشروطه، ابراز داشتند که "ما پادشاهی مشروطه را بهترین و مناسب ترین رژیم و شکل حکومت برای ایران می‌دانیم" ادعای غیر مشروعی نکرده اند، هر چند که این ادعا مخالف نظر من است وطبیعتاْ تلاش خواهم کرد که حرف خود را به اثبات برسانم. حزب مشروطه در ادامه همین مطلب تاکید دارد که اینکار را در چارچوب قانون و عرف دموکراتیک انجام خواهد داد. حال شما ممکن است بفرمایید که آنها دروغ میگویند و هرگز حاضر نخواهند شد در چارچوب مقررات دموکراتیک اینکار را انجام دهند. حرف شما البته میتواند درست باشد ولی اگر این طرز تفکر ماست پس میتوان به کلیه نیروهای سیاسی کشور این اتهام را زد، بویژه که سوابق آنها بهیچ عنوان بهتر از سلطنت طلبان نیست. آقای خجسته، من نمیدانم که شما مسئله ولیعهدی «پرنسس » نور را از کجا کشف کرده اید. من هیچ کجا چنین چیزی را ندیده ام، ولی این را به شما متذکر میشوم که رضا پهلوی همه جا متذکر شده که مسئله پادشاهی او منوط به رای مردم است. رایی که من و امثال من قطعاْ در آن رای مخالف خواهیم داد، ولی هرگز نمیتوانم حق رضا پهلوی را در به رای گذاشتن سیستم مورد نظرش را منکر شوم، همانطور که نمیتوانم حق کمونیستها و اسلامیها را در این زمینه نادیده بگیرم.
آقای خجسته، شما در مطلب خود فرمودید که "معلوم ست شما از تمام مخالفین شاه نفرت دارید". آفرین به این همه هوش و استعداد شما!! معلوم است در حین عصبیت و پرخاشگری هنوز قدری قدرت تشخیص دارید :) اگر نخواهم بگویم که از گروههای مخالف شاه نفرت دارم، ولی با قاطعیت میتوانم بگویم که با آنها مخالفم. چرا که هیچیک از آنها بیش از محمد رضا شاه پایبند به اصول دموکراسی و حقوق بشر نبودند. این یک دروغ بزرگ است که گفته شود گروههای سیاسی مخالف رژیم گذشته خواستار جایگزینی دیکتاتوری شاه با یک حکومت دموکراتیک و مردمی بودند. نیت واقعی آنها جایگزینی یک دیکتاتوری ایدئولوژیک بجای دیکتاتوری شاه بوده است. عملکرد کمونیستها و اسلامیون مشخص است و نیازی نیست که ثابت شود رهروان راه لنین و خمینی نمیتوانند به دموکراسی و حقوق بشر احترام گذارند. در مورد رهروان مرحوم مصدق نیز (که به نظر من آبروی آن مرد را برده اند) قضیه بر همین منوال است. بنابر آمار منشر شده از کشته شدگان دوران شاه توسط آقای عمالدین باقی، در میابیم که میزان کشته شدن مخالفان سیاسی در دوران دولت بازرگان، که متشکل از سازمانهای مصدقی بود، چندین برابر کشته شدگان دوران شاه است. سرکوب احزاب، زندانی کردن مخالفان، و تعطیلی ارباب جراید در این دوران نیز به مراتب بیش از دوران حکومت گذشته بود.
جناب خجسته شما متاسفانه نکته حرف مرا نگرفتید. من میگویم که اختلاف کمتری بین هواداران لیبرال دموکرات جمهوریخواه و مشروطه خواه وجود دارد تا اختلاف بین لیبرال دموکراتهای جمهوریخواه و کمونیستها. من به عنوان یک جمهوریخواه لیبرال، همکاری با یک مشروطه خواه لیبرال را بر همکاری با یک جمهوریخواه کمونیست ترجیح میدهم، ولو اگر آماج فحش و ناسزا قرار گیرم.
۱۷۹۰۷ - تاریخ انتشار : ۱۷ آبان ۱٣٨٨       

    از : هوشنگ خجسته

عنوان : برای آقای رضا علوی «جمهوری خواه لیبرال دموکرات»
بجای حرف های نا مشخص و بی پایه به سایت «حزب مشروطه » مراجعه فرمائید.
در قسمت منشور ، اهداف و ایدئولوژی این حزب آمده ست ؛ کپی ماده ی شماره ی ۳ را در این جا میگذارم و لطفا آنرا ترجمه ی فرمائید:

۳ـ ما پادشاهی مشروطه را بهترین و مناسب ترین رژیم و شکل حکومت برای ایران می‌دانیم و از هیچ گونه تلاش قانونی و دمکراتیک برای برقراری نظام پادشاهی مشروطه به پادشاهی رضاشاه دوم پهلوی فروگزار نخواهیم کرد.

آقای رضا علوی «جمهوری خواه لیبرال دموکرات» توجه فرمائید به «بهترین » و مناسب ترین» شکل حکومت و رضاشاه دوم و لیعهدش «پرنسس » نور.
البته من از داریوش همایون که بعداز کودتای ۲۸ مرداد ، داماد فضل الله زاهدای لیدر کودتا شد توقعی بیش از خدمت به پادشاهی ندارم
از شوهر خواهر رضا پهلوی هم که اردشیر زاهدی ست انتظاری بیش از این ندارم
اردشیر زاهدی هم توقع دارد تا شوهر خواهر محترمش داریوش همایون ۲۸ مرداد را تعزیه بخواند و برای خانواده ی «جلیل » روضه بخواند.
تمام این ها طبیعی ست، ولی یادتان باشد که از ۱۲۹۹ تا ۱۳۵۷ پهلوی ها با اراده اربابان خود، نه مردم ، سوار بر مرکب قدرت شدند و این نه فراموش میشود و نه بخشیده . دارو دسته خمینی هم از ۱۳۵۷ تا به امروز باید جواب پس بدهند.

بله آقای رضا علوی «جمهوریخواه لیبرال دمکرات » معلوم ست شما از تمام مخالفین شاه نفرت دارید و اسم چند تا مجاهد و فدائی و توده ای را ردیف کرده اید. .
بازهم اشتباه میفرمائید در این جنبش دیگر این حرفها از سکه افتاده و شما هم دیر آمدید .
کی به حرف خسروی و رجوی و نگهدار گوش می کند.
امیدوارم در جلسات طیف های جمهوریخواهان شما را ملاقات کرده و از ایدهای انقلابی شما مستفیض شویم
۱۷۹۰٣ - تاریخ انتشار : ۱۷ آبان ۱٣٨٨       

    از : رضا علوی

عنوان : اتحاد بین نیروهای معتقد لیبرال دموکراسی
مطالب بسیار طولانی آقای شهاب در رابطه با ارتباط پادشاهی با تمامیت ارضی و یا جهان وطنی، و یا اینکه رهبری حزب بدنه آن را "آدم" نمیداند، بیشتر زائده خیالپردازیهای ایشان است تا واقعیت. ایشان برای اثبات حرفهایش هیچ دلیلی را ابراز نمیکند و صرفاْ شعار میدهد.
من به عنوان یک جموریخواه لیبرال دموکرات نظر بسیار مثبتی به حزب مشروطه دارم. اولاْ، این حزب بر خلاف ادعای آن نظردهنده "خوش مزه" بهیچ عنوان قابل مقایسه با رجوی و مجاهدین نیست. این حزب همواره تاکید داشته که بازگشت پادشاهی را فقط و فقط در چارچوب قوانین دموکراتیک قبول دارد و هرگز مسئله تعیین تکلیف مطرح نبوده. در ثانی، ما لیبرال دمرکراتها، چه مشروطه خواه و چه جمهوری خواه، نباید اجازه دهیم که کمونیستها در چاچوب دایه مهربانتر از مادر در بین صفوف ما جدایی بیاندازند. این همان سیاست طفرقه انداز و حکومت کن است که خمینی با حقه بازی توانست در ایران اجرا کند. من به عنوان یک جمهوریخواه، با تمام اختلاف نظرهایی که با شخصی چون داریوش همایون دارم، همکاری با او را به افرادی چون نگهدار و امیر خسروی و علی خاوری ترجیح میدهم.
۱۷۹۰۲ - تاریخ انتشار : ۱۷ آبان ۱٣٨٨       

    از : مانی فرزانه

عنوان : مشروطه Constitution
درود بر اخبار روز که آدم می تواند با تغییرات درونی «حزب مشروطه ایران» آشنا شود : نوشته های همایون ،کشگر و م - موبدی
علاوه بر اینها «شهاب » هم منقد «حزب مشروظه ایران» ست و حکایت از یک اندیشه ی دگر دارد.

من نمی خواهم با این دوستان بحث کنم ، فقط قطعه ای از آخرین نوشته داریوش همایون «واقعیات میدان ، واقعیات تاریخ» که در همین اخبار روز بخش «مقالات رسید» درج شده را نقل می کنم :

« ما اگر تنها چند‌گاهی دست از گریبان یکدیگر و تاریخ پنجاه شصت ساله گذشته برداریم و به آن خدمت بی‌خطر و بی‌هزینه پردازیم بسیاری از بی‌خدمتی‌های خود را جبران خواهیم کرد. »

خب ، متوجه شدید ! دست از این کارها بردارید و اینقدر دست به گریبان هم نشوید بخصوص تاریخ پنجاه شصت ساله گذشته !!!
یعنی ۱۳۲۸ به بعد !!! جانمی جان ! کل علی عجب عقلی داری !

پیشنهاد:
مشروطه Constitution ایده ای جهانی ست و در دو قرن اخیر بسیار نهادینه شده اگر خوب متوجه بشوید می توانید برای تحقق انتخابات آزاد ادورای ، برای مجلس موسسان و تدوین قانون اساسی و تمام راهکارهای مبتنی بر منشور حقوق بشر با مردم همراهی و همکاری نمائید. دنیا را چه دیدید شاید مردم در نهایت بعداز تحقق مشروطه Constitution شکل حکومتی را « مشروطه سلطنتی» تعیین نمایند. ¨چرا شما از الان با شرط چاقو میخواهید این را بر مردم تحمیل کنید.
در باره ی مجاهدین خلق نیز همه گفته اند که آنها حق ندارند حتی بنام شورای مقاومت یا برای آن خانم مریم رجوی را بنام رئیس جمهور منصوب کنند. این همه مثل همونه .

مانی فرزانه
۱۷٨۹۰ - تاریخ انتشار : ۱۷ آبان ۱٣٨٨       

    از : شهاب

عنوان : چرا خود عالیجناب موضع اش را روشن نمی کند؟
آقای موبدی، شما مگر سخنگوی همایون هستید؟ و یا مگر ایشان خود اش نمی تواند یک جمله بنویسد و بگوید مشکلی با پادشاهی ندارد؟ شما حلقه ی بالایی حزب مشروطه انقدر از پایه ی حزب و باورهای اش فاصله گرفته اید و انقدر در پیکار اندیشگی با چپ ضد پادشاهی و اصولا جهان وطن عقب نشینی معنوی کرده اید که اکنون باید قسم و آیه بخورید که پادشاهی خواهی خود را ثابت کنید.
اسناد حزبی شما گواهی هستند بر تحقیر اصولی ای که از سوی رهبری حزب نسبت به پایه ی حزب روا داشته می شود؛ شما بالایی ها، که نام درست تر اش، شما همایونی ها می باشد، اصولا بدنه ی حزب خود را قبول ندارید و آن ها را مُشتی انسان بی دانش، امل، و واپسگرا می پندارید. تهمت دهه ی چهل و پنجاهی زدن به بدنه ی حزب، تهمت بی مطالعه بودن زدن به کسانی که بزرگ ترین گناهشان تعهد به تمدن و فرهنگ ایران است، ادامه ی همان منطق جهان وطنانه ای ست که اصولا نه به شهریاری ارجی می نهد و نه هرگز تاریخ ایرانزمین را منبعی برای آگاهی و خرد می داند؛

از طرف دیگر آقای کشگر حق دارد، از موضع لیبرال دمکراسی غربی نمی توان به پادشاهی رسید. اشتباه حزب شما این است که می خواهید پادشاهی را با لیبرال دمکراسی آشتی دهید، در صورتی که هنوز قهر اش را اثبات نکرده اید! همین تلاش در آشتی دادن نشان از این دارد که شیپور را از سر گشاد اش می نوازید؛ اصولا لیبرال دمکراسی غربی از دل پادشاهی به وجود نیامده است که بخواهیم قهر و آشتی اش را با این مفهوم اثبات کنیم؛ بنابراین کل بحث چه در بُعد سلبی (جمهوری خواهانه) و چه در بُعد ایجابی اش که شما آن را نمایندگی می کنید، بی موضوع است؛

از طرف دیگر با مبنا قرار دادن لیبرال دمکراسی غربی، موضوع شهریاری در حزب شما یک موضع عَرَضی است، حال آنکه موضوع شهریاری، از دیدگاه تاریخ فلسفه ی سیاسی در ایرانزمین، موضوعی وجودی و بنیادی ست و این لیبرال دمکراسی غربی است که می تواند به عنوان یک عَرَض و به عنوان یک احتمال مفهومی بر جسم این وجود نشانده شود؛ حزب شما هرگز نتوانسته است یک بحث بنیادی در بیان مفهوم سیاست را دامن زند؛ همه ی پیش فرض های فکری شما از خارج از حوزه ی تمدنی ایرانی گرفته شده است و بدین گونه است که شهریاری، که اُس و اساس مفهوم سیاست و بیشتر از آن در تمدن ماست، بصورت یک زائده نزد شما درآمده است که هر لحظه می تواند حذف و جراحی شود؛ در صورتی که از یک دیدگاه اصولی، هرگز نمی توان شهریاری را از تاریخ فکر و هنر ایرانزمین حذف کرد و بنیادهای مفهومی تمدن ایرانی را معلول نکرد؛

کلا یکی از نهادی ترین اشتباهات فکری حزب شما این است که شهریاری را تا سطح فُرم حکومت پایین می آورید و برخوردی فرمالیستی با این بنیادی ترین مفهوم سیاست در تمدن ایرانشهری دارید؛ شهریاری اما یک مکتب سیاسی قاعده مند است که همه ی مفاهیم بنیادی سیاست را در خود جای داده و تعریفی بهنجار از آن ها دارد: از مفهوم نیکی همگانی تا مفهوم داد (قانون)، از مفهوم امر همگانی تا مفهوم دادستان (عدالت)، از مفهوم پادرم (ملت) تا مفهوم چهر (طبیعت)، و طبیعتا، از مفهوم دشمن تا مفهوم دوست که یکی از اساسی ترین مفاهیم هر مکتب سیاسی ست؛

پرسش اکنون این است: حزب شما که داو پادشاهی را دارد، کدام قدمی را در تبیین این مفاهیم بنیادی از دید تمدن ایرانشهری برداشته است؟ شما حتا برخوردی سلبی نیز که برایندی از یک رویارویی فکری و نبرد اندیشگی باشد با تمدن ایرانی نداشته و ندارید؛ خیلی راحت از کنار مفاهیم بنیادی این تمدن گذشته، و کل تاریخ فکر ایرانزمین را به صورت یک امر تزئینی دراورده و تبدیل به محلی برای ابراز حس میهن دوستی کرده اید، آن هم از نوعی کاملا پوپولیستی و سیاست بازانه؛ در حالی که هرگز نکوشیده اید حتا مفهوم میهن را در راستای سنت فلسفه ی سیاسی ایرانی توضیح دهید و واشکافید؛

در جمع، ایران برای حزب شما یک تخته ی پرش است برای زیر پا گذاشته شدن و رسیدن به اروپا؛ به عبارت دیگر، برترین فضیلت تمدن ایرانی برای حزب شما این است که قابلیت تحلیل رفتن در تمدن اروپایی را دارد، این اما امری ست بسیار زننده و مبتنی بر نگاهی خود آزارانه، و یا دقیق تر، نگاهی مدرن؛

ایران اما زیر بُته بار نیامده است که با چرخش قلمی بتوان او را در دمکراسی لیبرال، آن هم بدون هیچ گونه توضیح مبانی، خلاصه اش کرد، و یا درست تر، رفع اش کرد؛ رفقا تا چندی پیش سوسیالیسم علمی را محل رفع ایران کرده بودند، شما دوستان برای اخته کردن میراث زرتشت و کوروش تیغ لیبرال دمکراسی را برگزیده اید؛ در نهایت اما نتیجه یکی است: بی صورت کردن کهن ترین تمدن بشری؛

دوست گرامی، برای باورمندی به پادشاهی پای فشاری بر تمامیت ارضی کافی نیست؛ کل ادله ی شما برای پایبندی به پادشاهی ضرورت نسبی اش برای حذف تمامیت ارضی ایران است؛ این ها برای بر پا داشتن پادشاهی نه تنها بسنده نیستند، بلکه اصولا رفت و بستی با موضوع ندارند؛ تمامیت ارضی را می توان با بسیار چیزهای دیگر نیز حذف کرد، مگر جمهوری اسلامی نکرده است؟ پس کل موضوع را ژرف تر و اساسی تر باید وارسید:
برای پادشاهی خواه بودن نیاز به یک تعریف مفهومی و بنیادی از پادشاهی است، شما اما هرگز چنین تعریفی را ارائه نداده اید؛ از این بُعد، حزب شما، چون کلیت جریان موسوم به جمهوری خواهی، حزبی فاقد مبانی فلسفی است؛ چرا که جریان جمهوری خواهی نیز جمهوری خواهی بودن اش را از درون یک تلاش فلسفی در توضیح مبانی فلسفی جمهوریت استخراج نکرده است، بلکه فقط و فقط جمهوری خواه است چرا که می گوید جمهوری خواهم، و در اغلب مواقع حتا، چرا که ضد پادشاهی ام! این، یک نمایش بسیار سُست بیش نیست، امری که شما نیز در آن با همیستاران سیاسی خود شریکید؛

شهریاری را در مبانی اش دریافتن نیاز به کوششی فرای بده بستان های سنت اصولا ایران ـ بیگانه ی روشنفکری مدرن ایرانی دارد؛ روشنفکری مدرن ایرانی یک موی ایرانی، از روزن مفهومی، در تن اش نیست؛ مدرنیت اش استوار بر یک سلب بزرگ و همه جانبه است: غیر ایرانی بودن؛ با بحث تجدد نه تنها نمی توان به فهم ایران برامد، بلکه بر عکس، بحث تجدد درست مهملی ست برای پرهیز از شناخت و پذیرش مفهومی یکپارچه و عمیق، مفهومی به نام ایران! تجدد روشنفکری ایرانی فقدان این مفهوم کلان است.

با احترام
۱۷٨٨۷ - تاریخ انتشار : ۱۷ آبان ۱٣٨٨