سخنی با آقای مهاجرانی
محمد امینی
•
آقای مهاجرانی گرامی، از ورود دیررس شما به جنبش سبز شادمانم. اما بجا نیست که شما با چنان کوله بار چرکینی در ستیز با آزاد اندیشی، اینک با گزینش خویش به مرزبانی این جنبش و یا «بزرگ خشترپاون ایران سبز»، به دادن روادید به دیگران برای ورود به الموت خویش بپردازید
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
سهشنبه
۱۹ آبان ۱٣٨٨ -
۱۰ نوامبر ۲۰۰۹
آقای مهاجرانی گرامی، من از بازگشت شما به سپهر سیاست شادمانم و از پرچمداری تان در جنبش سبز بیمناک. شادمانی ام از این رواست که انسانی با توانایی های شما بار دیگر به سپهر سیاست و دموکراسی خواهی درایران اندرآمده است و اما چرایی بیمناک بودنم را درپایین خواهید خواند. این که می گویم بازگشت، نه از این رواست که زبانم لال، انگیزه گستاخی به شما را داشته باشم. نه، من «مکتوب» و کتاب های شما را در این سال های کناره جویی تان از سیاست و زندگی در لندن دنبال کرده و نوشته های چندانی درباره سیاست و روزگار ایران از شما ندیده ام. تنها یکبار سه روز پس از انتخابات دوره نهم یادداشتی در باره «فریاد آقای کروبی» نوشتید و پس از آن سخنی از، و اشاره ای به سیاست های خانمان برانداز آقای احمدی نژاد نگفتید و نکردید. تنها نقد دوستانه تان به رئیس دولت نهم در بیست و هفتم اسفند سال پیش است که نوشتید گرفتاری آقای احمدی نژاد دراین است که ایشان «از مشاوران توانا و مناسب بهره نمی گیرند»!
در شگفتم که شما که در این دوران در امنیت غرب و به دور از مِهر گزمه های حکومتی می زیسته اید، چرا تنها گوشه چشمی به سیاست می داشته اید؟ به یاد می آورم که در مکتوبتان در سی ام خرداد ۱۳۸٥ با شادمانی بسیار مژده دادید که «دوباره عازم سفر هستم. به امریکا می روم. به نیویورک و واشنگتن و کالیفرنیا، هیچ کاری با سیاست ندارم. چند سخنرانی است در باره" رمان و خلاقیت" و "حکمت فردوسی" و "ما و دیگری"». من سدها نوشته شما را در مکتوب دیده و خوانده ام و راستش را بگویم، براین گمان بوده وهستم که تا چند هفته پیش از انتخابات ریاست جمهوری، تنها از دور دستی بر آتش سیاست و چالش دموکراسی خواهی در ایران داشته اید. هم از این رواست که سلحشوری امرزین شما در پی آمد رستاخیز مردم ایران که گویا شما را اینک ابوذر جنبش سبز ایران در خارج از کشورکرده، مرا شگفت زده ساخته است. شاید این طرف کله کج نهادن و تند نشستن تان به اعتبار نوشته اندرزگویانه ("گر خون ببارد...") در اعتماد ملی ششم اردیبهشت ماه امسال باشد و یا پشتیبانی تان از آقای کروبی سه هفته پیش از انتخابات در مکتوب.۱ ورنه من کار بزرگ و حماسی دیگری از شما ندیده و نشنیده ام که کلاهداری و سروری امروزشما را بر ما بخت برگشتگانی که دیرزمانی است برای آزادی و سکولاریسم در ایران می کوشیم، شدنی سازد.
شاید کسانی بگویند که این سروری امروز شما به پاس اندیشه های دیروز و امروزتان است و کارهای نوشتاری تان. و آن بیمناکی که در آغاز این نوشته گفتم که من از بازگشت پرخروش شما در سپهر سیاست دارم، در همین اندیشه های دیروز و امروز شما است! در این است که شما به جای همراهی با پیشرفته ترین ارزش های جنبش سبز امروز، از همان ارزش های کهن تنیده شده در تار جهالت پشتیبانی می کنید و شوربختا که آن ارزش ها را اینک به زیور روشنفکری نیز آراسته اید. امیدوارم که مرا به خامه خویش شادمان کنید و برمن و گمراهانی چون من بنمایانید که آنچه را که درزیر می نویسم، برداشت نادرست من از داوری های شما است.
آشنایی من با نام شما، سال ها پیش از وزیری ارشاد اسلامی در دولت خاتمی از راه کتابی است به نام «نقد توطئه آیات شیطانی» که چند ماهی پس از فتوای تاریخی امامتان نوشتید. این را می توان دریافت که چرا و با چه انگیزه سیاسی و دینی، یک مجتهد خشک اندیش شیعی در پیآمد پنج ماه کتاب سوزان در بریتانیا، هند و پاکستان، به یکباره خواب نما شود و دریابد که کتاب فانتزی «آیه های شیطانی» کفر آمیز است و فتوا دهد که «مولف کتاب آیات شیطانی که علیه اسلام و پیامبر و قرآن، تنظیم شده است، همچنین ناشرین مطلع از محتوای آن، محکوم به اعدام می باشند» و مسلمانان جهان را فراخواند که «تا در هر نقطه که آنان را یافتند، سریعاَ آنها را اعدام نمایند تا دیگر کسی جرأت نکند به مقدسات مسلمین توهین نماید و هر کس که در این راه کشته شود، شهید است ان شاء الله»!
اما نوشتار «مستدل» و پژوهشی شمای «روشنفکر» را در پشتیبانی ازآن فتوای ضد انسانی چگونه می توان دریافت؟ در آن کتاب که شما سال پیش در «مکتوب» بشارت داده اید که اینک به چاپ بیست و پنجم رسیده، از رفتار پیامبر اسلام و از فقه و شریعت گواهی آورده اید که چرا کشتن سلمان رشدی واجب شرعی است و چرا فتوای امام خمینی شما بر پایه شرع اسلام و واجب الاجرا است. من همگان را به خواندن بخش چهارم کتاب شما که سند پاسداری از شریعت و تیغ آخته واپس گرایی است فرامی خوانم. اگر روشنفکری در این است که شما هم اینک، بیست و یک سال پس از آن فتوای شرم آور و پرخاش به پایه ای ترین حق انسان ها در آزادی اندیشیدن و بیان کردن، از این که آن کتاب تیره اندیشانه شما به چاپ بیست و پنجم رسیده شادمان باشید و بجای پاسداری از حق سلمان رشدی های جهان در بیان آزادانه اندیشه های خویش، همچنان از آن خشک مغزی واپسگرایانه خویش در «بجا بودن فتوای امام» سخن بگویید، من از چنین روشنفکری و روشنفکرانی بیزارم.۲
آقای مهاجرانی، من اگر بجای شما بودم، نه تنها از آن رفتار بیست و یکسال پیش دوری می جستم و شرمساری خویش را به آگاهی همگان می رساندم، که اینک نوشته ای در نقد آن کتاب می نوشتم تا دنیا بداند که مهاجرانی امروز، نه همان روشنفکرنمای درس خوانده بیست و یکسال پیش است که با خامه استدلالی خویش آن فتوای شرم آور را در ترمه فقه و منطق پیچید و سیمای خون آلوده آن سخن را که «سلمان رشدی اگر توبه کند و زاهد زمان هم گردد، بر هر مسلمان واجب است با جان و مال تمامی هم خود را به کار گیرد تا او را به درک واصل» کند، بزک کرد و به سرخاب اندیشه بیاراست.
شوربختا که بجای بیزاری از آن داوری های دشمنانه با حقوق بشر و آزادی انسانی، شمایی که تاکنون یک بارهم نقدی درباره کارهای تروریستی گروه های مسلمان بنیادگرا ننوشته اید، در خرداد سال ۱۳۸٦، چنان خامه بر کاغذ نهادید که گویا شوالیه شدن آقای سلمان رشدی در بریتانیا از سوی ملکه الیزابت، برجسته ترین رویداد تاریخ است و این را گواه گرفتید که «در روز دوشنبه مجلس پاکستان به اتفاق آراء اعطای نشان به رشدی را محکوم کرد». گویا مجلس پاکستان اینک بر تارک جنبش حقوق بشر جای گرفته و گواهی آوردن از آن، درستی داوری شما را نشان می دهد! شگفتا که در همین نوشته شما سخن اعجاز الحق (پسر ضیاءالحق) وزیر امور ادیان پاکستان را گواه گرفته اید که گفته است دادن نشان به سلمان رشدی «به افرادی حق می دهد تا بمب به خودشان ببندند، و به عملیات انتحاری دست بزنند». آفرین بر شما که پس از بیست سال هنوز از اندیشه های واپسگرایانه ای پشتیبانی می کنید که آشکارا در برابر اعلامیه جهانی حقوق بشر و پایه ای ترین آموزش های آزادی فردی ایستاده اند.
پرسش من از شما این است که پاسداری شما از فتوای امامتان در کشتن انسانی به گناه اندیشیدن و نوشتن، که آشکار است بر پایه باور به حقوق بشر نمی توانسته باشد، بر کدام منطق دینی و فقهی بنا شده است؟ بی گمان شما همسو با عین القضات همدانی نیستید که ششسد سال پیش از دکارت به گناه آزاد اندیشی و پرداختن به این که «آزادی را به انسان بسته اند، چنان که حرارت را به آتش»، به فتوای فقیهان و سودای فرمانروایی قوام الدین درگزینی به دار آویخته و در بوریایی نفتالود سوزانده شد. در کتاب «قرائت های دینی» از عبدالکریم ابن ابی العوجاء یاد می کنید. مگر نه این است که هم اورا، ابوجعفر محمدبن سلیمان، والی کوفه، به جرم الحاد و زندقه کشت؟
شمایی که کشتن انسانی را به گناه نوشته اش روا می دارید، در باره فتوای کشتن شیخ شمس الدین محمد عاملی مشهور به شهید اول شیعه چگونه می اندیشید؟ شما که در دانش دینی تان گفتگو نیست با کدام منطق نویسنده لمعه دمشقیه را که به گناه شیعی بودن به دستور حاکم دمشق به دار آویخته شد، شهید اول می خوانید اما ریختن خون انسانی دیگر را تنها به این گناه که گویا به مقدسات شما توهین کرده است روا می دارید؟ چگونه است که شما و هم اندیشان شما، شیخ زین العابدین عاملی را که به گفته عبدالاحد سیرجانی تنها به گناه بیان باورهایش کشته شده، شهید ثانی می خوانید، اما ریختن خون مسلمان زاده هندی تباری را به این گناه که در داستان نویسی پیرامون «هنرپیشه هندی، جبرییل فرشته و بازیگری به نام صلاح الدین چمچا»، خواسته یا ناخواسته به بارگاه مقدس پیامبر اسلام توهین کرده است، آزاد و درست می دانید؟ آن هم از سوی سران مذهبی که پیروانش، شبیه دومین خلیفه اسلام را به آتش می کشند؟
فریاد وادینا، وا مذهبای شما که در آن کتاب و نوشته های پس از آن در باره «اهانت غربیان به اسلام» به آسمان هفتم رسیده چرا در واکنش به ستم لگام گسیخته به گروهی از همان مسلمانان اهل سنت در کشوری که پسوند اسلامی را در نام رسمی خویش به یدک می کشد، شنیده نمی شود؟ کجاست آن بانگ اعتراض حق جویانه شما نسبت به این که در جمهوری اسلامی و از جمله در زیر سایه دولت اصلاحات شما و وزیری ارشاد اسلامی آن بزرگوار، پروانه گشایش یک مسجد اهل سنت هم تا به امروز در پایتختش صادر نشده است؟ من بانگ واکنش شما را برغربیان که از نویسنده ملحد مفسد فی الارض بخت برگشته ای پشتیبانی کرده اند بارها خوانده ام؛ اما نشانی در نوشته های شما از «المسلم أخو المسلم، لا یظلمه و لا یخذله ولا یکذبه، ولا یحقره» در پشتیبانی از حقوق شهروندان اهل سنت ایران ندیده ام.
پیشینه فتوای کشتن یک نویسنده در تاریخ ما، به آن جنایت شست و چهار سال پیش در کاخ دادگستری باز می گردد که پژوهش گری بی مانند و انسان پاک نهادی را از ما گرفت. این روزها من در این اندیشه ام که آقای مهاجرانی گرامی، درباره آن جنایت و کشتارهایی ازآن دست چه می گویید؟ اگر از دیدگاه شما هم امروزهم دستور کشتن سلمان رشدی درست باشد، چه بسا که براین باور هم باشید که آن آدمکشان فدایی اسلام در کشتن کسروی که تنها گناهش اندیشیدن و نگاشتن آن اندیشه ها بر کاغذ بود، در «راه حق» می بوده اند و باید یادشان را گرامی داشت. یار شما آقای خاتمی نیز با شرکت در مراسم بزرگداشت پنجاهمین سالگرد کشته شدن نواب صفوی، همین «ارجداری» از حقوق و آزادی بیان را به یاد ما آوردند.
پرسش من این است که شما، آقای مهاجرانی زیسته در لندنی که بهترین شهر جهانش می خوانید، اینک و نه در پستوی خلوت و نه گفتگوهای درگوشی، درباره حق انسان ها در توهین به باور دینی شما چگونه می اندیشید؟ آیا شما این پایه ای ترین حق انسان امروز را به رسمیت می شناسید؟ آیا می پذیرید که دون مایه ترین انسان ها نیز حق دارند به والاترین ارزش های دینی و اخلاقی شما توهین کنند و این توهین، هر اندازه رنج آور، هر اندازه فرومایه، ایشان را مستحق مرگ نمی کند؟ آیا امروز شما به پذیرش چنین ارزشی رسیده اید که چنین پرخاش هایی تا به آن هنگام که قانونی را زیر پای نگذارد، بزهکاری ساده ای نیز به شمار نمی آید؟
درگسست از حکومت دینی می توان زیباترین سخنان را به زبان آورد و برگ ها کاغذ سیاه کرد. آما میزان باور آدمیان بر آزادی و حقوق فردی آنگاه آشکار می شود که آدمی از حقوق دشمنان خویش پاسداری کند و نه آن که مشت بر سینه کوبد که این منم رُستم آزادی، کشنده دیو سپید خودکامگی! سدها برگ در باره اندیشه های جان استوارت میل درباره آزادی می توان نوشت اماهمه آن برگ ها دربرابر یک سیاهه نویسی در پاسداری از فتوای دینی و یا فرمان حزبی و حکومتی برای خاموش کردن مخالفان به پشیزی نمی ارزد.۳
آقای مهاجرانی گرامی، از ورود دیررس شما به جنبش سبز شادمانم. اما بجا نیست که شما با چنان کوله بار چرکینی در ستیز با آزاد اندیشی، اینک با گزینش خویش به مرزبانی این جنبش و یا «بزرگ خشترپاون ایران سبز»، به دادن روادید به دیگران برای ورد به الموت خویش بپردازید. حق این است که پیش از برافراشتن پرچم رهبری جنبش سبز در خارج و خط و نشان کشیدن برای آن هایی که شما به شیوه پاره ای از روزنامه نویسان هوادار آقای احمدی نژاد، سبزهای سرخ می خوانیدشان، این سخن عراقی را آویزه گوش خود کنید که:
به طواف کعبه رفتم، به حرم رهم ندادند که برون در چه کردی که درون خانه آیی؟
محمدامینی
سهشنبه ۱۹ آبان ۱٣٨٨ - ۱۰ نوامبر ۲۰۰۹
m_amini@ cox.net
------------------------
۱. آقای مهاجرانی در نوشته «چرا به کروبی رای می دهم»، می نویسند که نخستین و مهمترین دلیل پشتیبانی ایشان از کروبی دراین است که «کارنامه کروبی به نخستین روزهای شکل گیری انقلاب و رهبری امام خمینی پیوند خورده است. بیش از نیم قرن سابقه حضور در صحنه انقلاب و همراهی و یاری با امام خمینی؛ بی تردید از این زاویه کروبی چهره شاخص نامزدهای این دوره انتخابات ریاست جمهوری است.»
۲. آقای مهاجرانی نمی توانند اینک بگویند که با آن داوری های بیست سال پیش در باره فتوای آیت الله خمینی هم آوا نیستند. پیشگفتار بلندی که ایشان برچاپ بیست و پنجم آن نوشته اند، از واژگانی در برخورد به یکی از منتقدین خود بهره می جوید که من از بازگفتن آن در این جا شرم دارم. این پیشگفتار نویسی هم گواه براین است که آن کتاب، هم اینک نیز با پروانه ایشان به چاپ می رسد.
۳. نوشتار تازه آقای مهاجرانی در روز پانزدهم آبان زیر نام «حکایت همچنان باقیست..»، گوشه ای از اندیشه ایشان را درباره نهاد ولایت فقیه به خواننده می نمایاند. ایشان می نویسند که «آیه الله خامنه ای دو دهه است که رهبر کشورند. پیش از آن نزدیک یک دهه رییس جمهور بوده اند. وقت آن نیست که از رهبران چین تبعیت کنند و مسئولیت را با اختیار خویش واگذار نمایند تا خبرگان فردی دیگر که بتواند از جایگاه رهبری به درستی حفاظت کند، برگزینند؟ مدل چینی که فقط در سرکوب آزادی خواهان خلاصه نمی شود. استعفای بهنگام هم مدل چینی است. اگر ایشان می خواهند ولایت فقیه بماند، از خود بگذرند.»
|