چرخ‌هایِ کوچکِ چمدان


زرتشت خاکریز


• من مرده‌ام از این خوش‌حالی
و دارم دیگر نمی‌ریزم زنده‌گی را از همان آغاز/ در سیاهی ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
شنبه  ٣۰ آبان ۱٣٨٨ -  ۲۱ نوامبر ۲۰۰۹


 
من خوش‌حال‌ام از این که مرده‌ام

و دارم نطفه‌یِ سفری دیگر را آگاهانه/ و با حساب و کتاب/

من مرده‌ام از این خوش‌حالی

و دارم دیگر نمی‌ریزم زنده‌گی را از همان آغاز/ در سیاهی

و دارند دیگر اعدادِ پایِ اوراق/ سر نمی‌کوبند به فرداهایِ پشیمانی

شعری سبز در سیاره‌ای/ و جمع کردنِ آلت‌هایِ تناسلی

که می‌درخشند/ که شایسته‌یِ ستایش‌اند

تا دیگر انگشتانی خودشان را نکوبند به پیشانی/ از پریشانی

و محراب‌ها از همان آغاز بدانند/ که آشیانه‌یِ گرمِ دست‌شان

در سینه‌هایِ تازه جوانه زده است

در سینه‌هایی که ریاضی چهچهه می‌زند/ یا ریاضی را چهچهه می‌زنند

تو می‌گفتی که شعر/ زن است/ تو می‌گفتی که پوست

زندانِ تن است/ تو می‌گفتی که یک یاخته/ آینه‌ای‌ست که در آن/

دنیا/ خود را به درستی می‌تواند دید/ هم از این رو از خویش

و از ما رفتی/ هم از این رو مُردی/ و خوش حالی‌یِ تو/ تنها از آن است

که مرده‌گان دیگر هرگز/ دوباره نمی‌میرند/ و دوباره دردِ پیری را

به جان نمی‌پذیرند/ این جا اما مانده است به جا/ پرنده‌ای سخت تنها

پرنده‌ای که در تَک‌تَکِ سلول‌های‌اش/ سیاهی و درد آشیانه دارد

پرنده‌ای بی‌آینه/ که ما را به مِهر می‌نگرد و/ دل‌اش می‌سوزد و

کاری از دست‌اش برنمی‌آید/ و من پی در پی بوسه می‌زنم

بر گَردهایِ سرگردان/ و بر دانه‌هایِ پریشانِ شنی

که بر چرخِ کوچکِ چمدان‌ام باقی مانده‌اند

و سخن می‌گویم بی‌وقفه در خواب و بیداری

با یادگارِ عزیز و گرمِ سرزمین‌هایی

که دیگر به شعرِ سبزِ من/ هرگز سفر نخواهند کرد