آسیب شناسی ِمرد ِایرانی در دوآلیته نگری


منصور پویان


• اروتیسم بخشی از زیبائی شناسی ست که علیرغم ممنوعیت سنّت و اخلاقیات ِدیانتی باید به کلام درآید و نقل و قول شود. آنان که سکس را کفن پوش می کنند و صراحت لهجه را بر نمی تابند، همانا در خفا همان کار می کنند که در انظار از انجام آن طفره می روند. زیبائی های سکس، زنانه یا مردانه نیست و هر تنابنده ای به نحوی از آن برخوردار است. ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
يکشنبه  ۱ آذر ۱٣٨٨ -  ۲۲ نوامبر ۲۰۰۹


 

اروتیسم بخشی از زیبائی شناسی ست که علیرغم ممنوعیت سنّت و اخلاقیات ِدیانتی باید به کلام درآید و نقل و قول شود.
آنان که سکس را کفن پوش می کنند و صراحت لهجه را بر نمی تابند، همانا در خفا همان کار می کنند که در انظار از انجام آن طفره می روند. زیبائی های سکس، زنانه یا مردانه نیست و هر تنابنده ای به نحوی از آن برخوردار است. آنچه طنین انداختنی ست از یکطرف ضرورت زیبائی و سکس برای انسان مدرن و از طرف دیگر ضرورت لایروبی ِذهنیتها از روابط ِعشقی/ سکسی ِقدیمی ست. برای ساخت ِجهان جدید باید در اصولی که جهان کهن تعریف کرده، پالشگری نمود تا زایش ِجدید ببار آید.
آسیب شناسی ِاروتیسم ِایرانی همانا بخش ِبه سخن درنیامده ای از آسیب شناسی ِمدرنیته ی ایرانی ست که ما را به سترونی چند صد ساله دچار کرده است. معضل ِاروتیسم ایرانی و اسرار مگوی ِآن؛ همان سنّت ِتک رنگی و تک صدائی در سرکوب نفس ِامّاره و غرایزی ست که دائماً بازتولیدی تراژیک داشته است.
در دنیای اروتیسم و به زبان دوآلیسم، زن لُخت ِزیبائی ست که دلباختگان ِبیشتری می جوید و مرد که با آلت تناسلی تداعی می شود همانا موجودی در هوای آن زن ِپیشتراثیری است که بنا براسطوره تکامل؛ نیمه ی دیگر ِمرد تلقی می شود. ازدوآلیسم جنسیتی، بطور منطقی، گفتمانی برخاسته می شود که برمبنای آن زن و مرد دونیمه‍ی جدا افتاده و بیگانه از یکدیگرند که تمامیت-یابگی ِهر یک، منوط به وحدت با نیمه ی دیگراست. به عبارت ِدیگر، زن و مرد هر یک گویا نیمه ای ناتمامند و فقط با یافتن ِنیمه‍ی دیگراست که یکپارچگی و تمامیت حاصل می گردد. عواقب ِتخریبی دوآلیسم همانا اینست که در یک طرف معادله، "خود" قرار می گیرد و در سمت بعدی، "آن دگری". این دو قطبی نگری، استنتاجی را نیز منعکس می کند که بر اساس آن "زن" در برابر "مرد" می ایستد.
برخلاف نظریه دوگانه نگری سنتّی، زن دیگر آن لیلی در داستان نظامی گنجوی نیست که در باره اش قصّه ها از چین تا ماچین ردیف کرده اند. زن همانا مجنونی ست در خود مستتر. پس همانقدر لیلی ست که مجنون و همانقدر "آنیما" را در خود دارد که "آنیموس" را. بنابراین توهّم ِایده آل گرائی در عشق همانا بار سنگینی است که بی جهت آدمی با خود می کشد. این چنین ادراکی از عشق، آدمی را از فردیت خویش و از واقعیت زندگی بیگانه می سازد. با تأکید بر اجرای فردیت از یکطرف و مذ ّمت دیکتاتوری پدر-خدا از طرف دیگر، انسان مدرن سعی می کند طرزی از نگرش ِاندروژنی و یا هرمافردیتی را در ذهنیت اش پیاده کند تا اسیر درکی جنسیت-زده نباشد.
در درک پیشامدرن، زن گویا فروشنده ی سکس-کالایی ست که مشتری آن در عاملیت، مرد است. در نگاه سنتّی، آنچه سربسته بیان می شود مشابهت انسان با حیوان در اطفای غرایزاست. با غلط خوانی از سنت، مدرنیته ایرانی به طرح ِوارونه ِایِده ای می پردازد که بر اساس ِآن، ارضای درست سکس مستلزم آزادی دو جنس در روابط است.
بی پروائی در بیان دقایق ِهمآغوشی و سکس، همانا سرکشی در برابرقراردادهای اخلاقی-اجتماعی ست . سرکشی در برابرآن اخلاق ِِدوآلیستی( صدای سنّت ) که تمکین از آن نوعی مفعولیّت در رویاروئی با هستی و فردیت ایجاد می کند.   
مرد در عین ِصرافت سکس، دَربدَر، آن نیمه‍ی گمشده خود را می جوید تا با "او" به وحدت رسیده در کهن الگوی عشق ذوب شود. در این راستا، مرد ایرانی نقش آفرین شده، زن ایده آلی را بر مبنای کهن الگوی عشق(معشوق ِابدی-ازلی) در خیّال خویش می پروراند. وی از یکطرف پی ِسکس می گردد و از طرف دیگردنبال ِآن به اصطلاح معبود ِگمشده یعنی کسی که او را به" نیروانا" برساند. بعبارت دیگر، مرد سیزیف وار در جستجوی آن "دیگری"ست که باید با او درآمیزد تا مالامال از سعادت و حسّ بودن شود!   
سکس یک ضرورت ِزیباست که طفره رفتن از آن همانا حماقتی ست که پیشینیّان مرتکب شدند. رقص و آوازی که در جریان ِسکس آفریده می شود بی هیچگونه ممیّزی زیباست. سلطه ی اخلاقیات ِسنتّی واقعیتّی‌ست خود-آزار که آنرا باید به چالش گرفت.
تفکُر سنّتی و اخلاقیات مقدس ما را مسخ کرده و با شمشیر داموکلس فردیت و آزادی ِدرونی مان را کشته است .
رویکرد ِمرد در مواجهه با تعاریف ِثنویتی از جنسیت، کارکردی بحرانی و دردسر آفرین دارد. در این راستا، واقعیت اینست که هر فردی میل و سلیقه‍ی سکسی یا عشقی اش تغییر می‌کند. آنچه دیروز مقبول بود، امروز عادی و فردا دل آزار خواهد شد و مانند عطسه ای کارکردِ ناگهانی‌اش را از دست خواهد داد.
انسان ایرانی با مشکلات ارتباطی و عاطفی عدیده ای حالیا دست و پنجه نرم می کند. او در یک جهان ِخلأ مانند و در وضعیتی بیگانه بسر می برد. تحت ِشرایط ِبحران ِهویت، سکس تنها مستمسکی ست که ادامه ی بازی به صور کهنه را میسّر می سازد. نگرانی، افسردگی و تنهائی چون بختکی بر گرد ِسر ِانسان دوره گذار می چرخد. برای فرار از تنهائی و بیگانگی، انسان دوره گذار دنبال ِ"آن دیگری" می گردد تا بر هویت ِبحران زده اش سرپوش نهد.
زن و مرد سنّت زده ایرانی تحت ِهویت های کاذب، بطور سیستماتیک و مالیخولیائی، به انگار خویش و تصغیر یکدیگر مبادرت می ورزند. در چنین وضعیتی، سنّت و جامعه هر گونه سرپیچی را سَر می زند واز صحنه خارج می کند. در فضائی مرموز و آکنده از بدگمانی، آدمیان به اجرای نقشهای واگذار شده ی اجتماعی فرمان داده می شوند. این فرمان همان هویت اجتماعی "من" است که تقاضای نَفس را سرکوب کرده؛ فردیت را تحت ِلگام ِنظام ِارزشی-اخلاقی جامعه ازپا در می آورد.
بر اثر سرخوردگیها، انسان ایرانی صحنه ای را در خیّال می پروراند که ایده آل اوست. این ایده آل گرائی، همان"من ِبرتر" است که تربیت اخلاقی در ذهن و جان فرد می نشاند تا نیروی زندگی ِفرد در خدمت اعتلای جامعه مصرف شود. همه گویا همچو نمایشنامه "ساموئل بکت" به انتظارند تا "گودو"؛ بخوان آن زن یا مرد ِاثیری، به میعادگاه بیاید. همه برای آن موجود ِاسطوره ای که گویا سکس و عشقش موجب وحدت و تمامیّت خواهد شد، انتظار می کشند. می خواهم عنوان کنم عشق که در سنت فقط با آن ایده آل ِیکه و یگانه حاصل می شود لامحاله حیطه ی لذت بری را در ورطه اخلاقیات به تعویق انداخته است! عشق به معبود ِاثیری که خبری ازش هنوز نیست؛ فاصله گذاری می شود و در نتیجه استقلال شخصیتی ِهیچ یک از طرفین برآورده نمی گردد. هر دو جنس در ویرانه های کهن-الگوئی ِسنّت سرگشته پی هویّت و عشق "گمشده" می گردند. از همین روست که سرخورده، هیچ یک طرفی بر نمی بندد.
در دو وجهی نگری ِجنسیتی، وضعیتی نیست که انتظارات به تمامه بر آورده شود. انتخاب هر دیگری بعنوان ابژه جنسی، عشقی یا آرمانی، هر آینه عملی است ناخودآگاهانه و در عین حال اقدامی ست معطوف به جدول ارزشی جامعه. "من ِبرتر" همانقدر معطوف به تربیت و فرهنگ ِجمعی ست که "من" ِاجتماعی. پس بی دلیل نیست اگر مصلح اجتماعی شانه از زیر بار اخلاقیات خالی کند تا آنچه را که بایسته می بیند؛ درسمتِ معکوس به اکران گذارد. هنرمند نیز تصاویر کاذبی که از خودمان، از دیگری و از معبود اثیری و نهایتاً ازعشق داریم را غلط-خوانی می کند تا عرصه ی اخلاقیات ِدیانتی را به صُلابه بکشد. جنبه های مختلف ِاجتماعیت؛ آدمی را به تبعیت از ایفای نقش و هنجارهای خاص وا می دارند. جامعه با سرکوب فردیت و خودبودگی، از انسان موجودی رام و سترون    می سازد. در این راستا، "لیبیدو" زیر فرمان ِ"من" و "من ِبرتر" قرار می گیرد. پس تمایلات ِجنسی سرکوب می شود تا انسان اهلی شده؛ سربراهی کند.
نوعی پرخاشگری ناشی از سرخوردگی در کش آمدن ِانتظار می تواند اینجا تبارز یابد. جذبه ی سکس، مرد را یاد ِفرامین دیانت می اندازد. در پی یک سلسله تداعیّات آزاد، زن لکاته با شب در تجانس قرار می گیرد. از شب به مثابه ی زن سخن گفته می شود، امّا از روزی که باید بیاید و پهلوی دیگر ِ "زن ِ اروتیک"؛ یعنی "زن ِاُتوبیائی" ست؛ پرهیبی نمایان نیست. دست ِآخر، مرد لحظات ِدرآمیختن و کام گرفتن از "زن ِاثیری" را در خیّال خود بواسطه "زن ِاروتیک" ناچار می پروراند.
وانگهی باید واقعیّت ِچندگانه زن و مرد را پذیرفت و به آنچه واقعاً موجوداست، اکتفا کرد.
فردیّت همانا جزیره ای ست کوچک، تنها و مستقّل که در ارتباطی انتزاعی با دیگران، هویّت های اجتماعی و فرهنگی را شکل می دهد. اندیشیدن دلالت بر آن دارد که واقعیّت را برتابیم و در دنیای مدرن خوش باشی پیشه کنیم. امّا یادمان باشد که درب تنها بر روی کسی بگشاییم که ورودش به جزیره‍ی تنهائی دردسرآفرین نباشد. یادمان باشد که در و تخته باید با هم جفت و جور باشند. منظور این است که پیوند وارتباط سالم درجامعه ی مدرن، نگرشی جدید در مسائل ِمربوط به سکس و جنسیت می طلبد. زیرا در دنیای پسا مدرن، دیگران وجهان بخشی از خویشتن ِخویشِ اند.   
آسیب شناسی ِانسان ایرانی ِریشه در دوآلیسم های جنسیتی و آرمانی دارد که جامعه و سنّت در ذهنیّت ما تعبیه کرده است. زن یا مرد در ذهن ِخود به واسطه ی تفوق ِدوگانه نگری؛ طرف مقابل را به شی ای صرفا ًاروتیک تبدیل می کند. مردی در خیال ِ"زن ِاتوبیائی" که محلی از اعراب ندارد؛ غرایزخویش را از طریق توسل به زن "لجاره" اطفا می سازد. در عین حال ارضای سکس با آن "زن ِدفع حوائج" وقتی برآورده شد، چه بهتر که هر چه زودتر زحمت کم کرده، گورش را گم کند!
در لذّت‌جوئی‌های جسمانی و بهره‌مندی از آغوش زن، مرد را با هویّت اخلاقی و جهان ارزشی ِ زن کاری نیست. همینجا دوپارگی شخصیت رخ می دهد؛ چرا که جسم و جان دو وجه مجزا از یکدیگر نیستند. مفعول کردن ِجسم بسان ماشین یا وسیله ای برای سکس، در واقع، تجاوز به حقوق فردی محسوب می شود. مرد ایرانی از یکطرف دنبال لذ ّت تن و جسم است و از طرف دیگر در پی ِهمزاد گمشده ی خویش می گردد. او انسانی بحران زده است که فردیتی مستقل ندارد. از همین بابت است که سرخوردگی خود را گاه و بیگاه فرافکنی می کند و یا اینکه به خیالبافی روی می آورد و طامات می بافد تا شاید به قول ِفروغِ: کسی بیاید که مثل ِهیچکس نیست.
مرد در انتظارات ایده آلیستی باقی می ماند تا آن لیلای گمشده بیاید و او را سردماغ آورد. اما تا آن موقع، کاری به اخلاق ِفرهنگی وجان و جهان ِزن در سنت ندارد. پس در عین انتظار برای ظهور آن لعبت ایده آل؛ به جستجوی کسی می رود که دفع فرصت برای لذت بری نکند. حرکت از محورخویش آن خاکریزی است که همه پشت آن سنگر گرفته ایم. خود بودگی همانا عملی است که به ما مدّد می رساند به بازی ِزندگی ادامه دهیم. سبک کردن خویش از سنگینی های بار ِسنّت ایجاب می کند در بازی ِ زندگی، سرنوشت خویش را آنچنان که دوست داریم، رقم زنیم. ارضای تمنیّات نفسانی بخشی از ضرورت صحه گذاشتن بر واقعیت خویش است.                                                                           
از نقطه نظر ِفروید، جسم بیگانه و کام نگرفته چون باری بر جان سنگینی می کند. فرامین اجتماعی از یکطرف در سیمای "من" و از طرف دیگر در سیمای "من ِبرتر" ما را پاسبانی می کنند تا دست از پا خطا نکنیم و "لیبیدو" را تحت کنترل درآوریم. "من" و "من برتر" که یکی ساختی اجتماعی دارد و دیگری آرمانگرایانه، در روال زندگی بطور نُمادین مرتب به نمایش گذاشته می شوند. عرصه خصوصی همانا جائیست که ارتباطات شخصی و یا اروتیک با دیگران در آنجا اتفاق می افتد. اینجا عرصه بی پروای تحرکات "لیبیدو"ست و غریبه را بدان راه نیست. آنان که بر در می کوبند وبه کشتن چراغ آمده اند؛ گزمِگانند که از دستگاه سنّت فرمان گرفته اند. آدمی دو و یا بهتر است بگویم چند جنسیتی ست و فردیت بنا بر جنسیت تعیین ِهویت نمی شود. پس هر گونه ای از جنسیت نوعی از انسانیت است که گوناگونی را بر می تابد. مرد و زن دو هویت ِجنسی ِرویاروی ِیکدیگر ندارند. انسانیت به جنس و فیزیک تعریف نمی شود. پس بیهوده نیست که زبان در ادبیات برخوردی استهزایی با مقوله جنسیت داشته سعی می کند نوشتنی غیرجنسی داشته باشد. جنس و سکس بمثابه قید و بند های جسم و جان دراجتماع متاسفانه هویت ِآدمی را تعریف کرده ست. امّا واقعیت ِانسانی چیزی است فراتر از جنسیت و انسانیت که درتعاریف جنسیتی مردانه و زنانه نمی گنجد. بنابراین، نگرش ِدوآلیستی از آنجا که فرهنگ ِتبعیض گر جنسی را تبلیغ می کند،مردود است.                                                                                             
دو شقه کردن ِآدمی به دو جنس، که یکی برتر و خردمند تصوّر می شود و دیگری فرودست و احساساتی، یکی از تبارزات ِفکری در دستگاه ِدوگانه سازی ِدکارتی است. در شیوه ی معرفت شناسی ِدکارتی، واقعیت انسانی تحت تعاریفِ جنسیتی و جسمانی محدود می شود. زن یا مرد هیچ یک سروری و برتری بر دیگری ندارد. مدرنیت اساسش بر فردیت و برابر-حقوقی دو جنس استوار است. در روابط عاشقانه، فردیت یک طرف نباید در آن دیگری ذوب و مستحیل شود. زن و مرد نه بعنوان دو نیمه ای که واحد یگانه ای را می سازند؛ بلکه بعنوان دو فرد مستقل؛ دو سوژه ی برابر حقوق اند. کانت اولین فیلسوفی بود که در دوران معاصر آموخت که واجد ِحق و تکلیف بودن ِانسان یک اصل ِجهانشمول و فراتاریخی است که مشروط به عناوین ِثانویه از قبیل ِجنسیت، نژاد، ملیّت، مذهب و ...... نمی شود. جان استوارت میل، جان لاک و توماس جفرسون بعداٌ انسان ِواجد ِحق را انسانی آزاد نامیدند که فردیت او مستقل از هر گونه وابستکی ِذاتی به دیگری تعریف می شود. این دیگری می تواند صور ِگوناگون از قبیل ِجنس ِمخالف، معشوق، ایدوئولوژی، دولت و ........داشته باشد. دوآلیسم ِدکارتی و عناصری از نظریه ی جنسیتِ فروید می تواند مورد استفاده قرار گیرد تا آسیب شناسی ِمرد ِایرانی نشان داده شود. مرد دوآلیته نگر، برای زن، تنها دو کارکرد اروتیکی و اُتوپیائی قائل است. مرد،سرگردانی ِخود را هماره پی ِ آغوش ِ این و آن و هر دیگری می فرستد. بدیگر سخن، وی بطور سلبی نعل ِ وارونه می زند تا آسیب شناسی خود را مخفی دارد. آدمی نه تنها در چنته ی دوگانه نگری گرفتار است؛ بلکه تحت کنترل ِجامعه؛ فردیت و آزادی عملش نیز انکار می شود. از این قرار است که روشنفکر/ هنرمند تابوشکنی کرده، با صراحت از بحران رابطه با جنس ِمخالف در جامعه ی دوره ی گذار سخن می گوید.   

آذر ۱٣٨٨