باران، زبان فاجعه داند


دکترعارف پژمان


• گفتم به سایه های سپیدار
آنان که هفت پشت مرا چال کرده اند
فرجام کار زنده بگوران خاک چیست؟
یک گربه سپید و سیاه می پرد ز بام
این گربه نیست , روح شباویز شاعری ست
اینک هر آنچه هست
اینک هر انچه بود ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
يکشنبه  ٣ ارديبهشت ۱٣٨۵ -  ۲٣ آوريل ۲۰۰۶


شب  شيهه مي كشد از ترس
گويا كه واهمه  دارد, از بيشه هاي دور
من  دلق پاره پاره خود  را
بعد از هزار سال
تنها تر از هميشه و بيگانه از بهار
در چار راه فاجعه  بر دوش مي كشم
آن سوي سنگفرش خيابان
صليب شكسته ايست
انگار دخمه ايست, گلوي بريده ايست
آن گوشه دفتري است, خط و تصوير  درهمي است
گويا كه خاطرات نگون بخت شاعري است
اين دفتر, اين كبوتر  خونين بال
در انتظار كيست
روزان آفتابي  او كو
آن فصل  فصل ها
كه يكسره عاشق بود
دستان كو چك  لادن را
در دست مي فشرد
مي رفت پيشواز  گل سرخ
ديگرتمام شد؟
آري, تمام شد
 
***
گويا كه باز بوم و بر بيشه هاي دور
خبر هاي تازه ايست
باران,  زبان فاجعه  داند
گفتم به سايه هاي سپيدار
آنان كه هفت پشت مرا چال كرده اند
فرجام كار زنده بگوران خاك  چيست؟
يك گربه سپيد و سياه مي پرد ز بام
اين گربه نيست , روح شباويز شاعري ست
اينك هر آنچه  هست
اينك هر انچه  بود