ای مسلمین! بدانید.
اسماعیل خویی
•
ای مسلمین! بدانید، اسلام تان همین است:
آیین ِجور و جَهل است، دینِ نفاق وکین است.
اسلام دینِ زور است، آیینِ مرگ و گور است،
از لطفِ مهر دور است، با قهرو کین عجین است.
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
پنجشنبه
۵ آذر ۱٣٨٨ -
۲۶ نوامبر ۲۰۰۹
ای مسلمین! بدانید، اسلام تان همین است:
آیین ِجور و جَهل است، دینِ نفاق وکین است.
اسلام دینِ زور است، آیینِ مرگ و گور است،
از لطفِ مهر دور است، با قهرو کین عجین است.
کابوسِ خوف و خون است،افسانه اش فُسون است،
اصلش فسانه گون است، ذاتش دروغگین است.
از راهِ راست گوید، راهش ولی به گور است،
پیوسته علم جوید، علمش ولی به چین است.
وقتی خداست قهار، آرَد پیمبرش قَهر:
وقتی خدا چنان است، پیغمبرش چنین است.
گوید فغان فغان از آن که ش مجیب خوانید:
جوید امان امان از آنی که تان امین است.
دعوت به رستگاری، و آن با زبان شمشیر؟!
این دینِ منجیان نیست، این دینِ غاصبین است.
در اقتدار، شمشیر؛ هنگام ضعف، تزویر:
رازِ بقای دین تان این بوده است و این است.
شاد است زندگانی در ذاتِ خویش و مذهب ـ
تان ضد زندگانی ست، زیرا که غم گزین است.
اسلامِ راستین تان خودکامه پرور آمد:
در ردِ دین تان این برهان راستین است.
با پیرِ عقل گفتم که: اصل فتنه چِبوَد؟
بنمود منبری را کان، بی گمان، همین ا ست.
اسلامِ بی ولایت قولی خلافِ عقل است:
چون بی نگین توان داشت نقشی که بر نگین است؟
پس، گونه ای از آخوند باید به جای ماند:
این مقتضای الشرع الانورالمبین است.
آخوند کیست یا چیست؟ بسیار از او ندانم:
دانم که ذاتِ خُدعه است، دانم که عینِ کین است.
افعی بود، ندانم، یا عنکبوت؟ امّا
دانم که زهرناک است، دانم که دام چین است.
خلقی نشسته دیدم بر گردِ منبرِ او؛
گفتم: ببین، سلیمان با دیو همنشین است.
پردازد او رسالات، و آن جمله در نجاسات؛
آنچه ش به دیده ناید، نسرین و یاسمین است.
رندانِ شادخو را گوید هزار نفرین؛
خامان مرگ جو را از او صد آفرین است.
در حزنش آرد آن چیز، کان بام گونه شاد است؛
شادش بدارد آن چیز کان شام وش حزین است.
با مرد و زن در آن دَم کز هَمدلی زَند دَم،
تیغش به زیرِ جامه ست، سنگش در آستین است.
با وعده های شیرین جان ها کِشد به آتش:
زنبورِ دوزخ است او، زَهرش در اَنگبین است.
لعنت کند بر ابلیس، حال آن که خود به تَلبیس،
پرفتنه تر ز شیطان، ملعون تر از لَعین است.
مُهرَش جواز غارت، سجاده نَطع کُشتار،
داغِ سیاهکاری است آتش که بر جبین است.
از کُشته پُشته سازد کاین شیوه الهی ست،
صد گونه خُدعه بازد کاین اقتضای دین است.
هر جای کش گذاری ست زودا که مرگزاری ست؛
زنهار از آن مکانی کاو آندر آن مکین است.
چندان به جان ستاندن استاد کار باشد
که ش عزراییل در فن، شاگردِ کمترین است.
تا گرم باشدش نان، سازد تنوری از جنگ:
خار و خسِ تنورش جان های نازنین است.
چشم شما گواه است کآخوند فتنه خواه است
بر چشم شک نشاید، کاین چشمهٌ یقین است.
باری، امان مجویید زین دام خوف و خون، تا
اسلام در زمان است وآخوند بر زمین است.
آری، امان مجویید، ای کاروانیان! تا
این تیر در کمان است وین دزد در کمین است.
یا علم، کآفتاب است، یا دین، که عین خواب است:
حکمت اگر شناسید، این حکمِ واپسین است.
|