ادبیـــات جهـــانی


میلان کوندرا - مترجم: محمد ربوبی


• هر اثر ادبی، در چارچوب دو متن اصلی و اساسی می تواند بررسی و ارزیابی شود: یا در متن تاریخ ملی هنرش ( که ما آن را متن محدود می نامیم) و یا در فراسوی متن تاریخ ملی هنرش (که ما آن را متن فراگیر می نامیم). ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
دوشنبه  ۹ آذر ۱٣٨٨ -  ٣۰ نوامبر ۲۰۰۹


 
هراثر ادبی، درچارچوب دو متن اصلی و اساسی می تواند بررسی وارزیابی شود: یا در متن تاریخ ملی هنرش ( که ما آن را متن محدود می نامیم) و یا در فراسوی متن تاریخ ملی هنرش (که ما آن را متن فراگیر می نامیم). ما عادت کرده ایم موسیقی را در چارچوبِ متن فراگیر درنظرگیریم: برای موسیقی شناسان، زبان مادری باخ اهمیتی ندارد. برعکس، رُمان، چون به زبان مادری وابسته است، درهمه ی دانشگاه های جهان درچارچوبِ متن محدود ملی تدریس می شود. اروپا هنوزهم موفق نشده است ادبیاتش را درچارچوب تاریخ جهان بررسی کند. ومن هرگز ازتکراراین موضوع صرفنظر نخواهم کرد که این امر نافرجامی و شکست معنوی غیرقابل جبران اروپاست. چون اگر تاریخ رُمان را که موضوع ماست بررسی کنیم، خواهیم دید: اشترن، تحت تاثیر رابله قرارگرفت؛ دیدرو، ازاشترن تاثیرگرفت؛ فیلدینگ، پیوسته به سروانتش استناد کرد و استاندال به فیلدینگ. سنتِ فلوبر درآثار جویس ادامه می یابد و شعّریتِ خاص رُمان هرمان بروخ مدیون جویس است . کافکا به گارسیا مارکز نشان داد که می شود این سنت را کنار نهاد و « طور دیگری نوشت » .
آنچه را که گفتم، نخستین بار گوته چنین بیان کرد:« ادبیات ملی، دیگر چیز بیشتری برای گفتن ندارد، اینک دوران ادبیات جهانی است وهمه باید این دوران را تسریع کنند.» این گفته تا حدودی وصیت نامه ی گوته است. برای نشان دادن خیانت به این وصیت نامه، شما هر کتابِ تاریخ ادبیات و یا هرجُنگِ ادبی را که بگشایید خواهید دید که ادبیاتِ جهانی به صورت« ادبیــات های» ملی درکنارهم و یکی پس از دیگری معرفی شده اند: به صورت تاریخ « ادبیـــات ها» !
و دراین میان، رابله را، که هموطنانش چندان اهمینی برایش قایل نبودند، یک نفر روس بهترشناخت: باختین. داستایفسکی را یک فرانسوی شناخت: آندره ژید. ایبسن را یک ایرلندی: برنارد شاو و جویس را یک اتریشی: هرمان بروخ. اهمیتِ جهانی یک نسل از نویسندگان بزرگ آمریکای شمالی، همینگوی، فاکنر، دوس پادوس را ابتدا سارتر وسایر نویسندگان فرانسوی دریافتند. فاکنر، درسال ۱۹۴۶ نوشت:(« درفرانسه من پدریک حنبش ادبی شده ام». و درعین حال او از گوش های کر درکشورش شکایت کرد). این چند نمونه، استثنائاتِ قاعده ی کلی نیستند. قاعده ی کلی این است: فاصله جغرافیایی، ناظر را از متن محلی دور می کند و به او اجازه می دهد متن وسیع ادبیـــات جهـــانی را مشاهده وازریابی کند و درموقعیتی قراردهد ارزش زیباشناسانه ی یک رمان آشکار شود، یعنی: جنبه های ناشناخته ی وجود و هستی انسان که این رُمان توانسته است آن را توضیح دهد؛ و نوآوری شکلی که برای بیانش پیدا کرده است .   
دراین مقاله، آیا می خواهم بگویم که برای داوری یک رمان، ضرورتی ندارد زبان اصلی رمان را دانست؟ آری، درست همین را می خواهم بگویم! ژید، زبان روسی نمی دانست، برنارد شاو، زبان نروژی نمی دانست، سارتر رمان های دوس پاسوس را به زبان اصلی نخوانده بود؛ اما اگر ترجمه ی این رمان ها منتشر نشده بودند، نوآوری های زیباشناسانه این رمان ها هرگز کشف نمی شدند.
( ودرمورد پروفسورهای ادبیات خارجی؟ آیا وظیفه ی طبیعی آنان این نیست که آثار ادبی را درچارچوب ودرمتن ادبیــات جهـــانی بررسی کنند؟ نه ! امیدی بدان نیست:چون آنان برای اثبات توانایی خود، به عنوان کارشناس و به منظور جلوه گری به« ادبیات های» محدود ملی که تدریس می کنند می پردازند.اینان بلند گوی نظرات وعلایق خاص وپیش داوری های همان هایی هستند که چنین ادبیاتی را می پسندند! امیدی به آنها نیست: چون دردانشگاه ها، اثرهنری عمیقا در تارو پود محلی کشورشان گرفتار شده است .)

محلی گرایی ملت های کوچک

تعریف محلی گرایی چیست؟ ناتوانی(یا امتناع) ازدیدن فرهنگ خود درچارچوب وسیع وفراگیراست. دونوع محلی گرایی داریم: محلی گرایی ملت های بزرگ و محلی گرایی ملت های کوچک.ملت های بزرگ با ایده ی گـوته درمورد ادبیات جهانی مخالف اند،زیرا تصورمی کنند ادبیاتِ خودشان به قدرکافی غنی است وبه آنچه درسایر کشورها نوشته می شود نیازی ندارند. Kazimierz Brandys، دریاداشتهای خاطراتش که در تاریخ ۱۹۸۷ـ۱۹۸۵، نوشته است مدعی شده :«اطلاعات دانشجوی فرانسوی ازادبیات جهانی بیش ازاطلاعات دانشجوی لهستانی نیست،اما این کمبود،برای دانشجوی فرانسوی موجه است،چون فرهنگِ فرانسه کم وبیش حاوی تمام جنبه ها، کلیه امکانات و کلیه مراحل شکوفایی ادبیاتِ جهانی است . »
ملت های کوچک، درست برعکس دلایل ملت های بزرگ، نسبت به چارچوب بزرگ بی اعتنا هستند: اینان برای فرهنگِ جهانی احترام زیادی قایل هستند ولی تصور می کنند که این فرهنگ چیزی بیگانه و فراسوی آنان وغیرقابل دسترسی به آن است و واقعیت ایدآلی است که کمتر با ادبیاتِ ملی خودشان سرو کار دارد. ملت کوچک، نویسنده اش را واداشته است که باورکند او فقط به همین ملت تعلق دارد. او توجه نویسنده را به فراسوی مرزهای کشورش و نیز پیوستگی او درعرصه هنر باهمکاران فراسوی ملت اش را حمل بر تکبر نویسنده و تحقیرِ هنر ملی تلقی می کند. وچون ملت های کوچک اغلب در موقعیت هایی قرار می گیرند که ادامه حیاتِ آنان بدان وابسته است، موفق می شوند این شیوه رفتار را از نظر اخلاقی هم که شده است به راحتی توجیه کنند.
کافکا، دریادداشت های خاطراتش به این موضوع اشاره کرده است. او، از دیدگاه ادبیات « بزرگ»،یعنی ادبیات آلمانی، به ادبیات یهودی و چکی می نگرد ومی گوید،احترام زیادی برای این نویسندگان قایل است؛ چون سرفرازی خود را در برابر« دشمنان محیط وپیرامون خود» نشان می دهد. ادبیات اینان کمتر موضوع تاریخ ادبیات وبیشتر موضوع وضعیت مردم است. ودرست همین تاثیر پذیری متقابل وخارق العاده بین ادبیات و مردم است که آنان را در کشورشان برای پذیرش شعارهای سیاسی آماده می کند.

محلی گرایی ملت های بزرگ

وتعریف محلی گرایی ملت های بزرگ چیست؟ تعریف، همان تعریف محلی گرایی ملت های کوچک است: ناتوانی ( یا امتناع) از دیدن فرهنگ خودی درچارچوب وسیع و فراگیرجهانی. چندی پیش،یکی از روزنامه های پاریس از سی شخصیت محیط روشنفکری آن موقع(روزنامه نگاران، مورخین، جامعه شناسان، ناشرین کتاب و چند نویسنده) یک همه پرسی انجام داد. هریک می بایست مهمترین کتاب های سراسر تاریخ فرانسه را به ترتیب معرفی کنند. ازاین لیست تهیه شده، که هر یک ده کتاب را برشمرده بودند، صد کتاب به عنوان بهترین کتاب ها انتخاب شدند. نتیجه ای که به دست آمد تقریبا درست همان تصّوری است که نخبگان روشنفکر فرانسوی امروزهم در مورد اهمیت ادبیاتِ کشورشان دارند.
دراین مسابقه، بینوایان ویکتورهوگو برنده شد. این امربرای نویسنده خارجی شگفتی آور است. چون این اثر، نه برای آنان اهمیت زیادی دارد ونه برای تاریخ ادبیات فرانسه. بنابراین او درمی یابد آن ادبیاتِ فرانسه که او دوستش دارد ادبیاتی نیست که فرانسوی ها دوستش دارند. درمرتبه ی یازدهم « خاطرات (۱۹۴۲ـ۱۹۳۹)»: نوشته ی دوگل قرارگرفت. کتاب یک سیاستمدار، یک ارتشی، درخارج فرانسه به دشواری می تواند چنین اهمیتی کسب کند. آدم سرگیجه می گیرد، وقتی می بیند مهمترین شاهکارهای ادبی درردیف های پایین ترقرارگرفته اند. رابله، در ردیف سیزدهم! رابله بعد از دوگل ! دراین مورد من مشغول خواندن متنی ازیک استاد سرشناس فرانسوی بودم که توضیح می دهد ادبیات کشورش فاقد بنیان گذارانی همچون دانته برای ایتالیا، شکسپیر برای انگلیس و. .است. بنابراین، رابله از نظرهموطنانش فاقد هاله ی بنیانگذاری است؛ در حالی که به نظر تقریبا همه ی رمان نویس های بزرگ عصرما، رابله درکنار سروانتس بنیانگذار هنررمان محسوب می شود.
و رمان های قرن هجدهم ونوزدهم که افتخارادبیات فرانسه است درچه ردیفی قرار گرفتند؟ سرخ وسفید، درردیف بیست و دوم، مادام بوواری درردیف بیست و پنجم ، کمدی انسا نی درردیف سی و چهارم!( آیا چنین چیزی امکان دارد؟!)
کمدی انسانی، اثری است که بدون آن ادبیاتِ اروپا غیرقابل تصوراست. و برخی از رُمان های دیگر که شاهکارند اصولا در این صد کتاب دیده نمی شوند.
ورُمان های قرن بیستم دراین لیست چه مقامی دارند ؟« درجستجوی زمان گم شده» ، در ردیف هفتم ،« بیگانه »ی کامودرردیف بیت و دوم. وبعد تقریبا هیچ . از آثاری که ادبیات مدرن نامیده می شوند خبری نیست. ازاشعارمدرن هم خبری نیست. گویی تاثیرعظیم فرانسه برهنرمدرن به وقوع نپیوسته است. فی المثل گویی آپولینر ( که دراین لیست وجود ندارد) بر سرتا سر یک عصر شعر اروپا بی تاثیر بوده است .
شگفت انگیزتر اینکه دراین لیست، بکت و یونسکو جایی ندارند .چند درام نویس درقرن اخیر می شناسیم که آثارشان چنان قدرت وجذابیت را داشته است ؟ یکی یا دو تا؟ و نه بیش.
یک خاطره: رهایی از قیمومیت زندگی فرهنگی درچکسلواکی کمونیستی دراوایل دهه ی شصت با برپایی تاترکوچکی همعنان بود. درآن تاتر برای نخستین بار قطعه ای از یونسکو را مشاهده کردم که فراموش نشدنی است: انفجار فانتازی وهجوم ذهنیتی بود که برای هیچ کس و هیچ چیز احترام قایل نیست. من بارها گفته ام:« بهارپراگ»، هشت سال پیش از سال ۱۹۶۸ ، با نمایش این اثر یونسکو دراین تاتر کوچک آغاز شد.
می توان به من خرده گرفت آثاری که دراین لیست ذکرشده اند، کمتر نشان محلی گرایی دارند، بلکه بیشتر نشانه ای ازگرایش روشنفکران جوان تر به معیارها و ملاک های زیباشناسی پیوسته کم اهمیت تراست. و آنهایی که بینوایان را انتخاب کرده اند به اهمیت این اثر در تاریخ رمان توجه نداشته ، بلکه به استقبال عظیم اجتماعی آن اندیشیده اند. البته این امر واضح است.اما درعین حال، نشان بی تفاوتی آنان نسبت به ارزش زیباشناسی رمان است واین بی تفاوتی، در نهایت، مجموعه فرهنگ را به محلی گرایی سوق می دهد. فرانسه کشوری نیست که فقط فرانسوی ها درآن به سرمی برند. فرانسه کشوری است که دیگران به آن می نگرند و ازآن تاثیر می پذیرند.و یک خارجی برای آثاری که در کشور دیگری پدید آمده اند برمبنای ارزش های(زیباشناسی و فلسفی) این آثار ارزش قایل می شود. بنابراین، بار دیگر قاعده عمومی تایید می شود: این ارزش ها ازدیدگاه چارچوب محلی به زحمت و به دشواری شناخته می شوند، حتی اگر افتخارملت بزرگ در چارچوب کوچک محلی باشند

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ                                                
ترجمه ی محمد ربوبی                         , Gallimard,Paris.۲۰۰۵    Le rideau Milan Kundera: