در ایران چه می گذرد؟
نگاهی به خاستگاه ها و ویژگی های جنبش کنونی مردم ایران از زاویه ای دیگر
بیژن بیقرار
•
در وضعیت کنونی جامعه ایران، به دلایل مشخص عینی و ذهنی، طبقه کارگر، از پتانسیل انقلابی و آزادیخواهانه بیشتری نسبت به سایر اقشار جامعه برخوردار نیست. خواسته های این طبقه که در اعتصابات و تظاهراتش جلوه می کند، بیش از هر چیز صنفی و اقتصادی است تا آزادی خواهانه و حق طلبانه به مفهوم دموکراتیک آن
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
پنجشنبه
۱۲ آذر ۱٣٨٨ -
٣ دسامبر ۲۰۰۹
قومی متفکرند اندر ره دین
قومی به گمان فتاده در راه یقین
می ترسم از آن که بانگ آید روزی
کای بی خبران راه نه آن است و نه این
حکیم عمر خیام
حوادث پس از انتخابات اخیر ریاست جمهوری در ایران، بار دیگر نشان دهنده پیچیدگی ساختار سیاسی-اجتماعی و فرهنگی کشور ما از یک سو، و ناتوانی تحلیل های ایدئولوژیک، ذهنی و صلب در تبیین تحولات اجتماعی و سیاسی ایران از سوی دیگر است. در چند دهه اخیر، بسیاری از روشنفکران ایرانی، به دلیل عدم شناخت این پیچیدگی، و استفاده از قالب های خشک و انعطاف ناپذیر ایدئولوژیک در تجزیه و تحلیل شرایط حاکم بر ایران، در این زمینه به بیراهه رفته اند. آنان با اصرار بر درستی گزاره های از پیش صادر شده و بیگانه با شرایط کشورما، علی رغم مبارزات فداکارانه و کوشش های بسیار، از ایفای نقش فعال در مقاطع سرنوشت ساز تاریخ معاصر ایران باز مانده، و هم چون ماه های اخیر، با بهت و شگفتی، از پی حوادث دویده اند.
رویداد های ماه های گذشته ایران از چند جهت قابل بررسی است:
در حالی که تقریبا تمامی گروه و شخصیت های مخالف نظام جمهوری اسلامی ، راه تحریم انتخابات اخیر ریاست جمهوری را برگزیدند و این تحریم را قدمی موثردر راه مبارزه با حاکمیت موجود و افشای آن دانستند، اکثریت مردم در میان بهت و ناباوری این گروه ها و شخصیت ها، درخلاف جهت اندیشه و نظر آنها حرکت کردند و به راه و روش خود، حاکمیت را به چالشی همه جانبه کشیدند؛ چالشی که اکنون در شکل یک جنبش مردمی گسترده، حاکمیت ولایت فقیه را با بزرگترین بحران حیاتش روبرو کرده است.
بر خلاف تصورات رایج بسیاری از نیرو و شخصیت های وابسته به چپ ارتدوکس و جزم اندیش در داخل و خارج ایران ، باز هم همچون انقلاب ۱٣۵۷، این اقشار متوسط و میانی جامعه شهری ایران هستند که پیشاپیش سایر گروه های اجتماعی، نظام سیاسی و حکومتی ایران را به چالشی بزرگ کشیده اند؛ و نه کارگران، و زحمتکشان جامعه ما که آن نیرو ها و شخصیت ها، هنوز هم درباره پتانسیل و توانایی شان در ایجاد تحولات سیاسی و اجتماعی در شرایط کنونی ، اندیشه ای کلیشه ای و غیرواقعی دارند.
اگر چه ارائه تعریف و مرزبندی مشخصی از طبقه کارگر و اقشار میانی و متوسط در ایران کنونی به دلیل ساختار پیچیده اقتصادی و طبقاتی جامعه و نیز اختلافات نظری در این حوزه، امکان پذیر نیست، اما این موضوع علی رغم اهمیتش، برای بحث کنونی ما، از ارزش ثانوی برخوردار است! سخن بر سر آن است که اقشار و گروه های که در جنبش کنونی در نوک پیکان قرار دارند، جدا از آن که آنان را چگونه تقسیم بندی کنیم و چه بنامیم، هم از لحاظ درآمد و موقعیت اقتصادی، و هم از لحاظ آگاهی اجتماعی، به طور تقریبی، به پنج دهک بالای جامعه ما تعلق دارند و انگیزه آنان در به چالش کشیدن نظام حاکم در ایران، در مرحله نخست نه اقتصادی، که آزادی خواهانه، حق طلبانه و ملی گرایانه است. این بدان معنی نیست که اقشار و طبقات آسیب پذیر جامعه، کارگران، روستاییان و حاشیه نشینان شهرهای ایران، از وضعیت موجود اقتصادی و اجتماعی حاکم رضایت دارند و از حاکمیت استبداد فاسد و افسارگسیخته دینی حمایت می کنند.
نه! سخن بر سر آن است که این اقشار و گروه ها، به دلایل مختلف – که موضوع این مقاله نیست و بی شک باید به عنوان بحثی نظری، مورد توجه و بررسی همه نیروهای عدالت طلب و آزادیخواه ایران قرار بگیرد– در حرکت کنونی مردم ایران، تقریبا منفعل و حاشیه نشین هستند. این مسئله از آن رو قابل توجه و دارای اهمیت است که بدانیم یکی از مهم ترین ضمانت های پیروزی جنبش مردم ایران در مقطع زمانی حاضر، جذب گسترده این توده عظیم بالقوه تحول طلب و بالفعل بی عمل، به میدان مبارزه است؛ مبارزه ای که در شرایط کنونی، اقشار میانی به طور عمده بار آن را بر دوش می کشند.
در حقیقت در وضعیت کنونی جامعه ایران، به دلایل مشخص عینی و ذهنی، طبقه کارگر، از پتانسیل انقلابی و آزادیخواهانه بیشتری نسبت به سایر اقشار جامعه برخوردار نیست. خواسته های این طبقه که در اعتصابات و تظاهراتش جلوه می کند، بیش از هر چیز صنفی و اقتصادی است تا آزادی خواهانه و حق طلبانه به مفهوم دموکراتیک آن. علاوه بر آن، این طبقه به لحاظ اعتقادات مذهبی و وابستگی بیشتر به سنت، بیش از اقشار میانی جامعه ایران که به شکل های گوناگون، با مدرنیسم ارتباط گسترده تری یافته و از آن تاثیر بیشتری پذیرفته اند، می تواند به وسیله حاکمیت مذهبی و عوام فریب کنونی تحت تاثیر قرار گیرد و در نتیجه مطالبات خود را به خواست های صرفا اقتصادی محدود کند و از مبارزه در راه دموکراسی، مدرنیسم و پیشبرد منافع ملی غافل بماند .
اکثر کارخانه ها و بنگاه های تولیدی و صنعتی ایران، سال هاست که ورشکسته اند. بررسی دقیق آمار و ارقام، در نمونه هایی هم چون کارخانه های "ایران خودرو"، "فولاد مبارکه" "واگن پارس"، "کشتی سازی صدرا"، "نیشکر هفت تپه" و صدها کارخانه و بنگاه تولیدی بزرگ و متوسط دیگر، نشان می دهد که این کارخانه ها و بنگاه ها، بیش از آن که محلی برای ایجاد ارزش اضافی و استثمار کارگران به معنی اقتصادی و علمی آن باشند، ابزار هایی هستند که صاحبان و مدیرانشان، با استفاده از آنها و به بهانه فعالیت هایشان، دست به انواع رانت خواری و سفته بازی می زنند. به زبان ساده و عامیانه، صاحبان و مدیران عالی رتبه چنین کارخانه هایی، نه از استثمار کارگران، که از غارت پول بادآورده نفت و خرید و فروش املاک، استفاده از وام های بانکی و مانند آن، خود را فربه تر می سازند. کارگران ایران در شرایط کنونی نه به دلیل غارت حاصل کارشان، بلکه هم چون اکثریت مردم ایران به دلیل غارت سهمشان از سرمایه های ملی ایران، مورد بیعدالتی و ظلم قرار می گیرند!
از سوی دیگر طبقه کارگر که زیر فشار اقتصادی مچاله شده است، از آگاهی اجتماعی نازل تری نسبت به اقشار میانی جامعه برخوردار است؛ اقشاری که به مدد وسایل ارتباط جمعی جدید هم چون تلفن همراه، اینترنت و ماهواره، روز به روز، شناخت و آگاهی گسترده تری یافته، و به طرح همه جانبه خواسته های آزادیخواهانه، حق طلبانه، ملی گرایانه و ضداستبدادی خود پرداخته اند. جنبش کنونی مردم ایران که در آغاز قرن بیست و یکم در نوع خود منحصر به فرد است، انفجار آگاهی متراکم و یک حق طلبی تاریخی است. این موضوع، از دیدگاهی دیگری نیز قابل بررسی است.
هویت جامعه ایران در دویست سال اخیر را می توان ترکیبی از فرهنگ و تمدن ایران باستان، اسلام و فرهنگ غرب دانست. در دوره پهلوی تکیه یک جانبه بر دو عنصر، یعنی تاریخ و فرهنگ ایران باستان و مدرنیسم، عنصر اسلام و اعتقادات مذهبی مردم را نادیده گرفت و شدیدا به حاشیه راند. این عنصر و روح سرکوب شده، در شکل انقلاب اسلامی از تبعیدگاه خویش بیرون آمد و به نوبه خود، و با شدت و حدتی که حاصل سال ها سرکوب و نادیده گرفتن آن از سوی زمامداران پهلوی بود، به طرد دو عنصر دیگر و انتقام از آنها پرداخت.
حرکت کنونی در جامعه ایران، حرکتی برای ایجاد تعادل میان این سه عنصر است؛ تعادلی که اگرچه در درون خویش و بر اساس شرایط عینی و ذهنی جامعه و در هماهنگی با آن، تغییرمی کند، اما به لحاظ تاریخی مایل است نیروی خارجی را که به گونه ای تحمیلی بر دوشش سنگینی می کند، از سر راه خود حذف کند. نقش طبقات و اقشار گوناگون در حوادث فعلی ایران، بر اساس درک آگاه و یا ناخودآگاه آنها، از این روند و اعتقاد به آن مشخص می گردد. در حال حاضر اقشار میانی و طبقات متوسط شهری در ایران، درک روشن تری از این روند نسبت به کارگران و روستاییان ایران دارند. آنان پیگیرانه در راه ایجاد این تعادل و تثبیت آن مبارزه می کنند و در این راه ، قطعا در پیشاپیش کارگران و سایر زحمتکشان ایران قرار می گیرند. این که چرا سی و یک سال پس از پیروزی انقلاب اسلامی، روح خفته در جامعه پیچیده و دیرپای ایران، با این شدت و حدت مایل به حذف آن نیروی خارجی تحمیلی است، جالب توجه است.
در حقیقت به دنبال اقدامات انحصارطلبانه، ضد دموکراتیک و واپس گرایانه حاکمیت ولایت فقیه از فردای ۲۲ بهمن، ستیز بی امان این حاکمیت با میراث به جا مانده از فرهنگ و تمدن پیش از اسلام ایران از یک سو، و مبارزه با دست آوردهای تجدد در کشور ما در حوزه های گوناگون، از سوی دیگر، نیروی اجتماعی عظیمی، به گونه ای آرام ولی پیوسته، جهت ایجاد تعادل، میان آن سه عنصر یاد شده وارد عمل شد. این مبارزه، بیش از سی سال است که به شیوه های گوناگون و به طور عمده به وسیله روشنفکران و اقشار میانی جامعه ما، در خیابان، دانشگاه، مدرسه، تاکسی و اتوبوس، مغازه و محل کار تداوم یافته است.
ایران کشوری با جمعیت جوان است. حدود ۶۵ در صد از جمعیت ایران پانزده تا سی ساله اند. در سال های پس از انقلاب، تعداد دانش آموزان و محصلان ایران به طور قابل ملاحظه ای افزایش یافته است. گسترش سریع شبکه اینترنت در ایران، استفاده از امکانات گوناگون آن جهت کسب آگاهی و نیز اطلاع رسانی، افزایش فعالیت های شبکه های ماهواره ای تلویزیونی، همچنین امکانات همه جانبه تلفن همراه برای ارسال سریع اطلاعات، اخبار و گزارش ها، هم چون کبریتی بود در مجاورت یک انبار باروت عظیم! این کبریت به دنبال کودتای انتخاباتی خرداد ماه شعله ور شد و آن انبار باروت را به انفجار کشید.
اگر چه در تمامی سه دهه اخیر، شاهد مبارزات گروه های گوناگون سیاسی با گرایش های مختلف، علیه جمهوری اسلامی بوده ایم؛ اگرچه در تمامی این سال ها کارگران و معلمان، و حاشیه نشینان شهری، شورش ها و خیزش هایی را برای کسب حقوق صنفی و بهبود شرایط زندگی خود سازمان داده و همواره سرکوب شده اند؛ اگر چه زنان پیشرو و دانشجویان مبارز ایرانی، در تمامی سال های گذشته، همواره در صف مقدم مبارزه علیه ارتجاع و استبداد قرون وسطایی حاکم، حضوری فعال داشته اند، اما تمامی این مبارزات و جنبش ها، در مقابل آن چه اکنون در ایران روی می دهد، حاشیه ای و محدود بوده است!
در این میان، در حالی که مبارزات زنان، جوانان، روزنامه نگاران، دانشجویان و روشنفکران آزادیخواه ایرانی را می توان مبارزه ای در جهت ایجاد تعادل مختل شده در جامعه ایرانی ارزیابی کرد؛ مبارزات صنفی کارگران، معلمان و گروه های اجتماعی دیگر را باید مبارزاتی دانست که خواست ابتدایی و اصلی آنها بهبود شرایط معیشتی این گروه ها و طبقات اجتماعی است و متاسفانه هنوز با خواست های عمومی دموکراتیک، تجدد طلبانه، آزادیخواهانه و ملی گرایانه عجین نشده است.
جنبش مردمی کنونی بیش از آن که ریشه در مطالبات اقتصادی داشته باشد و از منافع طبقاتی این یا آن طبقه و قشر اجتماعی نشات گرفته باشد، بر شعور و آگاهی اجتماعی، مدنی و تاریخی بخش های بزرگی از مردم ایران تکیه و ریشه در تاریخ و فرهنگ ایرانیان دارد. در شرایط کنونی، هر گونه جدال و مبارزه طبقاتی در چارچوب و بستر شعور اجتماعی و روان شناسی اجتماعی جامعه ایران توجیه پذیر است و نه بر عکس! در حالی که بسیاری از کارگران و اقشار و گروه های آسیب پذیر اجتماعی در ایران، در حوادث کنونی عملا منفعل هستند و یا نقش جانبی ایفا می کنند، بار اصلی مبارزه بر دوش زنان، روشنفکران، دانشجویان، روزنامه نگاران، هنرمندان، فن سالاران، معلمان و جوانانی است که در شهرهای بزرگ زندگی می کنند و به طور عمده به اقشار متوسط و بعضا مرفه جامعه تعلق دارند.
خواست و مطالبه اصلی همه این گروه ها و اقشار، قبل ازهر چیز آزادی و عدالت و به دست آوردن چیزی است که در فرهنگ ما "حق" خوانندش. این خواست که ریشه در تاریخ کهن ایران دارد، در مقاطع و دوره های گوناگون به اشکال مختلف چهره نشان می دهد. ایرانی در سنت و تاریخ خود همواره جانب "مظلوم" را گرفته، برایش اشک ریخته، "شهید"ش نامیده و با الهام از شجاعت و از خودگذشتگی او، راهش را ادامه داده است. از دیدگاه روان شناسی اجتماعی و ضمیر ناخودآگاه جمعی، می توان ادعا کرد مردمی که اسلافشان در اسطوره ها به خونخواهی سیاوش، ودر تاریخ به خونخواهی ابومسلم، و حسین بن علی برخاستند، اکنون ریختن خون ندا آقاسلطان، و سایر جانباختگان حوادث اخیر را برنمی تابند.
از سوی دیگر، برای پیشبرد این مبارزه، مردم ایران برخلاف پیش بینی و انتظار گروه های مخالف جمهوری اسلامی، با شخصیت ها و جریان هایی هم پیمان می شوند که خود زمانی در برقراری نظم موجود و استقرار استبداد دینی در ایران، نقش عمده ایفا کرده اند. این نه خوش خیالی و ساده اندیشی این مردم، که هوشیاری تاریخی و ملی آنان است که از گذشته و فرهنگ خود آموخته و راه موثر و کارآیی را در مبارزه با استبداد دینی حاکم برگزیده اند. آنان در عرصه اندیشه و عمل، بسیار هوشمندتر از گروه هایی رفتار می کنند که داعی رهبری و هدایت مردم را دارند؛ گروه هایی که البته بسیاری از آنها، در گذشته ای نه چندان دور، در راه مبارزه با حاکمیت موجود، فداکاری های بسیار کرده و قربانی ها داده اند.
در این میان به خصوص نیروهای چپ ایران در داخل و خارج، باید به طور جدی به پرسش زیربپردازند: چرا و به چه دلیل علی رغم طیف نسبتا گسترده اعضا وهواداران، به ویژه در نخستین سال های پس از پیروزی انقلاب، و همچنین کشته ، زندانی و آواره شدن گروهی از شوریده ترین و فداکارترین فرزندان ایران که در صفوف گوناگون جنبش چپ در سال های اخیر علیه استبداد دینی مبارزه و جان فشانی کردند، نیروها و سازمان های جنبش چپ در روزگار اوج گیری مبارزات مردم ایران، چنین به حاشیه رفته و فراموش شده و فاقد توانایی در ایفای نقشی موثر در رویداد های کنونی اند؟ سردرگمی و انفعال آنان ناشی از چیست؟ آیا مردم ما ناآگاه، قدرناشناس و از گذشته بی خبر هستند و تمامی آن فداکاری ها را به فراموشی سپرده اند؟ آیا سرکوب خشن در بیست سال گذشته نیروهای چپ را از ایفای نقشی که با داشتن و نشان دادن آن همه شور و عدالت خواهی در کشوری چون ایران درخور آن اند، باز داشته است؟ هیهات، هیهات! ریشه این ناتوانی را باید در مرحله نخست در جای دیگری جست.
همه از دست غیر می نالند سعدی از دست خویشتن فریاد
سردرگمی و انفعال جنبش چپ ایران و بخش بزرگی از روشنفکران مخالف نظام جمهوری اسلامی در بیست سال گذشته به طور عام، و در حوادث اخیر ایران به طور خاص، مقدم بر همه چیز، در ناتوانی و ضعف نظری این نیروهای سیاسی و اجتماعی، و ارزیابی نادرست آنها از جامعه و فرهنگ ایران استوار است. نخست سردرگمی است، سپس انفعال و در نهایت سردرگمی و انفعال با هم و در رابطه ای متقابل و دیالکتیکی!
|