و این تکرار، تکرار تکرار است تکرار!
به ‌بهانه نگاهی به نقد مسولانه آقای مهدی خطیبی* و نگاه نافذ آقای احمد افرادی** ، فغان آقای کیانوش توکلی *** به داد و دهش‌های خود ‌ارضاء ‌کننده آقای علی میرفطروس با خویشتن خویش


امیر جواهری لنگرودی



اخبار روز: www.iran-chabar.de
دوشنبه  ۴ ارديبهشت ۱٣٨۵ -  ۲۴ آوريل ۲۰۰۶


بعضی‌ها نه تنها عِرض خود می‌برند بلکه زحمت ما خوانندگان را نیز چند برابر می‌کنند تا همه چیز را سرهم‌بندی کرده، شکاف‌های پُرنشدنی‌شان را مرتب پُر و خالی کنند.

 چندی پیش، مشغول تنظیم مطلبی درباره زیبا کاظمی بودم. به چند سایت و وبلاگ و نشریه مراجعه کردم. از جمله این نشریات،   شماره ۴۹ و۵۰ «آوای زن» (تابستان و پاییز۲۰۰۳) بود با تصویری از چهره خندان زنده‌یاد زیبا کاظمی روی جلد که گویی به قاتلانش پوزخند می‌زد.
متأسفانه غیر‌از یادداشت سردبیر، شعله ایرانی، کمتر مطلبی در‌مورد زیبا کاظمی در آن شماره یافتم.   در پایان یادداشت سردبیر آمده است: «این شماره آوای زن را به نام و یاد زهرا کاظمی زینت می‌دهیم و با امید آن که قاتلان او را به محاکمه‌ای عادلانه بسپاریم.»

در همین شماره، مقاله روشنگرانه‌ای چاپ شده است از روشنک گرایلی (پروانه سپهری) باعنوان «ریشه‌های خشونت درادیان» که نویسنده به بررسی «نابرابری میان زنان و مردان» می‌پردازد و آن را «یکی از عوامل خشونت» می‌نامد؛ همراه با مقدمه‌ای همه‌جانبه و «نگاهی کوتاه به چهار مذهب رسمی کشور» یعنی دین‌های زرتشتی، یهودی، مسیحی و اسلام.
این توضیح را بدین خاطر آوردم تا از «روشنک گرایلی»، یا همان «پروانه سپهری» و اهمیت کارش یادی کرده باشم.
  پیش از هر چیز بگویم که تصور نمی‌کنم آقای علی میرفطروس این خانم را نشناسد. اما چگونه است که ناگهان رضا مقصدی را متهم می‌کند که خود را در پس این نام زنانه پنهان کرده است؟
البته که برای این کار «پژوهشگر تاریخ ایران» دلیلی وجود دارد. همچنان که نامیدن مهدی خطیبی باعنوان «جان جوان بیدار» در پاسخ اولیه ایشان بی‌دلیل نیست. همچنین بی‌دلیل نیست وقتی همین مهدی خطیبی با آوردن نمونه‌هایی روشن در نقد پژوهشگر ما مطلبی می‌نویسد، ناگهان این‌گونه مورد خطاب قرار می‌گیرد: «آقا! شرم هم یک فضیلت انسانی است. (اشاره‌ای به خُطبه آقای خطیبی)». آیا به این دلیل نمی‌تواند باشد که «پژوهشگر نامدار» ما می‌خواهد هر کسی را که به خود جرأت نقد کارهای ایشان را می‌دهد با چماق قلم مرعوب کند تا مبادا دیگر کسی جسارت ورزد و از دایره احترام به بزرگان و عرض بندگی کردن در درگاه   ایشان   پا   بیرون   گذارد وهمین است که در ساحت قلم ایشان نقد اندیشه یکباره   به «خُطبه» تبدیل   می گردد؟  
آقای علی میرفطروس   در مطلبی که به ظاهر جوابیه   می نماید، با عنوان : ( بربساطِ " مارنگاران") سراسرهجویه اش را، به نوشته   خواندنی و نافذ آقای احمدافرادی«عِرض خود   می بری و زحمت ما می داری »، جاری می سازد وخود را از توش و توان   نمی اندازد تا نوشته خود را به   تک خا لی   ماننده   کند تا همه را آچمز نماید و خواننده گان آثارش   را   با حق به جانبه گی   خویش همراه گرداند!   وقتی آقای احمد افرادی به نقد شما می نشیند، چه دیروز و چه امروز، در یک   آن   با " شرکاء معلوم الحال " اش، در لباس " کیانوری" ، با " نقد کهنه"، وبرانگیختن " موج   جدید ازفشار روحی و جنگ روانی" علیه شما،   و " نقد زنجیره ای"، و عملهِ ظلم   کیهان" حسین شریعتمداری"   جا عوض می نماید تا از نگاه   شما   دکوراژه   شده   وعقب نشیند. لازم می نماید همه   چیز طبق عادت   مالوف تان ، با ژاژخواهی   قلم   شما به چالش گرفته   شود،   تا به منتهی الیه   دیوار کشانده و به اجبار بوی   تازه گی   شهسوار قلم تان را با خود ید ک   کشند ،   مگرنه؟
برمن روشن است که   کسی ازاین نوع   مجادلات و انگ زدن ها چیزی نمی آموزد   و اصولاّ این نوع   بگوومگوهای عصبی،   مختص   مبارزه   تبلیغاتی نیروهای   بورژوایی است که بیشتر به منظور پوشاندن   حقیقت و کُورکردن آگاهی   صورت   می دهند نه برای   روشن   نمودن همه   جوانب   مساله و ایجاد   شرایط   مناسب   برای   داوری   و اساسا هم برای   گزینش   آگاهانه   خواننده گان   آثار، بخدمت   گرفته   نمی شود!
وقتی   سیاهی   یک   اندیشه   بر روی   کاغذ، غذای روح   محسوب   می گردد، برا ی   آقای علی میرفطروس   مهم نیست   که   رضا مقصدی   هیچگاه « گرا یلی» نیست، برایش اصلا   مهم   نیست   که   خانم   نامبرده   چهره   حقیقی و حقوقی داشته و در مطبوعات خارج از کشور جایگاه   معینی دارد و مقصدی   نیز انسانی ایست   صاحب   نام و کاراکتر معین. مهم این است   که ایشان (جناب میرفطروس) با   تکرار حرفهایش،   شانه حریف را در میدان   رینگ یک   سویه   پائین   کشد تا خود به   مثابه   تاریخ نگاری   پیروز و سرفراز، ازمیدان   بدرآید.   
البته   باید   گفت : وقتی از نگاه   تاریخ نگار ما؛ آقای   آرامش دوستدار، صاحب   آثاری   چون: «درخششهای تیره»، « ملاحظات فلسفی دردین وعلم(بینش دینی ودیدعلمی) »، « امتناع تفکردرفرهنگ دینی» ، که   چهره ای   شناخته   شده و مورد   وثوق   جامعه   کتابخوان به« بابک دوستدار» بدل   می گردد،   صد البته از نگاه   رایزنی   تاریخی   چنین نگارنده ای، رضا   مقصدی   دوست و شفیق   چندین و چند ساله   پژوهشگرما،   که روزگاری   مقتدایش   بود، نیز می تواند" با مقا له   خود   نوشت " اش   به " با نام الهه   گلایلی " و نه روشنک   گرایلی نامی   که خانم پروانه سپهر برای خود   برگزیده اند،   مبدل   گردد!
گمان   برم   تاریخ نویس   ما   می خواهد، حتما با یادکردن   دیگرباره   از«بابک دوستدار» به جای   آقای آرامش دوستدار،   نام مستعار خود،   بر کتاب« مقدمه ای دراسلام شناسی، جلد اول علی میرفطروس(بابک دوستدار)،چاپ اول فروردین۱۳۵۷» ، را دیگربار بر سر زبانها   جاری   سازد. اضافه کنم که علی میرفطروس   بدلیل   تعلق خاطرش به این   نام «بابک دوستدار» باردیگر درسال ۱۹۹۳همین نام   یعنی(بابک دوستدار) را در مقام   طراح روی   جلد   کتاب« دیدگاهها» اش   نیز که   ناشرش ، انتشارات   عصرجدید   در کشورسوئد بوده است، مجددا برگزید.
خوب   است که    پروانه سپهر(روشنک گرایلی) که علی میرفطروس   یک باراو را «الهه...» و باردیگرهمین   قلم   را   درهیکل رضا مقصدی   می نشاند و دیگربارآقای آرامش دوستدار،را« بابک دوستدار» می نگارد، هر یک از نامرده گان   قلمی   تازه کنند و رُخ   نمایند تا پژوهشگر ما از این همه اشتباه ،   چهره   شفافتری   یابد!
می پرسم : آیا غیرازاین است   که هرکس با تو نبود، تیغ می کشی و رُخ ترش   می کنی تا به کین خواهی   برآیی و اتفاقاَ همان زبان اشقیا را بخدمت می گیری تا کارخود را پیش ببری و شقاوت   برخوردت را درشقه کردن   سیمای چپ   می بینی تا با مُهر باطل   سحرت،   با نقب زدن به کیانوری، وعمکرد غیرقابل   دفاع اش، در برابر بیشماران جامعه   ما، این   و آن را سرجایش   بنشانی و خود   برای   اندکی عافیت طلبی، بر خویشتن   خویش سر کتاب   باز کنی، تا آب رفته   را به‌ جوی   راست   باز گردانی؟!
از نگاه   من به عنوان   خواننده   همین   مطالب رد و بدل شده، آنچه از بازتاب   برخورد آقای علی میرفطروس با آقایان مهدی خطیبی واحمد افرادی   دریافتم، دراین خلاصه می گردد: که آقای میرفطروس به نوعی همسان سازی و هم جهتی عقیدتی   می اندیشد که با وداع   آن   گذشته ها – از جمله و تا حدی   گذشته   خویش - ،   حتما و بدون هیچ   گمان زنی، در قالب   توبه معنی   می یابد. در فرهنگ   اندیشه گی آقای علی میرفطروس،   دگراندیشی   بی معنی است و در بسیط ترین   شکل، لازم   می داند در مقام   تبعیت از دانش بیکران   خویش – که تا دیروز در کتابهایش و نشریات همعرض ایشان(کیهان لندن- نیمروز- کاوه- تلاش وغیره)، " تحقیقاتی " که " حاصل عرق ریزان   روح و محصول   جوانی " ایشانند و با   شکسته نفسی می فرمایند:" صد البته خالی ازایراد و انتقاد نیستند" راهم می بایست ، امروز در سایت ا ش رویت   نمود – قلمزن باید بفردی چون " من باش " بدل   گردد یا   در متعالی ترین   شکل به آدم های " ساکت باش " فرا رویند.   چرا که قلمزنی و فرزانه گی   در شیوه   تاریخ نگاری، همه وهمه در بُود شخص   ایشان تجلی   می یابد و کافی است که آدمی به خود   رحم کند تا از دریای   بیکران   دانش ایشان بهره   گیرد و سیراب   شود. پس   خرم آنکه اینان( منقدین ) آثارش همه گی   تعطیلی گزینند تا   در مُلک   شاه وارش ، بخوانند،   بیابند،   برگزینند واز چشمه بی نهایت   دستگاه   خردورز،   خرد عنان ایشان،   جرعه ای   نوشند. درغیراین صورت با انگیزاسیون، مُهر برچسب دار آقای علی میرفطروس که از پیش   کلاسه وار، و بسته بندی   شده   وآماده ، درنزدشان   موجود است، روبرو می گردند. آیا غیرازاین است؟   آیا   پل پوت ا یسم، استالینیسم ،   توده ایسم(کیانوری)، رجویسم ،   خمینیسم که این همه برآنها در حرف   نهیب   می زنی و می تازی، - و چه   خوب هم   می نماید که آدمی براین همه کسان ، که تا دیروزاندیشه غیررا، غل   و زنجیرمی کشیدند،   مرتب   نهیب زنیم-   ولی شما در پراتیک   چیزی   ورای   همه اینان که نام   بردم؛ به اندیشه غیر پایبندی   نشان می دهی ؟ اگرآری ؛ کی ،   کجا و چگونه؟ دریک کلام   از نگاه   آقای علی میرفطروس،   نقد آن گذشته ها خوب   است،   مادامیکه به حریم آوازه گری ایشان   وارد نشوی، مردی   و گرنه مُردی!
  درمسلک آقای علی   میرفطروس ، وقتی « چپ » لولو خُرخُره شد، و« نشریات چپ گرا» نجس، میانه بازی   به وسط   کشیده   می شود تا عمله ظلم   در لباس   چاکر منشی رُخ   برآرد، نخ نما   گردد واو بتواند   به   راحتی در آن   میان   اتراق گاه   گزیند، چرا که هر بینش «چپ» ی را ایشان درهیکل و لباس   حزب توده   و ک۰ گ۰ ب ، روسی و چینی   و انور خوجه ای   می یابند، تا راست روی   و نوکر صفتی،   برای هرعمله راست این   جهانی را موجه جلوه   دهد۰ اگر چاکرمنشی   و نوکری   بد است که بد است، پس باید هرنوع   دریوزه گی را زشت و ناممکن   ساخت۰ نمی شود دَ م   از منافع   ملی و مردم   زد، ولی در برابر نوکری   و چاکرمنشی   نواده گان   رضا خان   میرپنج، سلطنت و شهبانوی   نمکین مزاج، مرتب   دولا و پهنا   شد و دست بوسید و پا   بوئید و لب   فروبست و جنایت   تاریخی   کودتای   فراموش   نشدنی   دربار، انگلیس   و آمریکا و شعبان بی مخ های   قداره   بند درباری   وهرزه   درای   خانه گی   را در برابر دولت   مصدق   و مردمان   جامعه   ما به هیچ گرفت.   و سلطه طلبی آمریکا   بر جامعه ما را در آن روزگار،   در برابر دیو صفتی   حکومت گران   جمهوری آدمی   خوار اسلامی ایران، امروز عاشورایش   نام   نهاد۰ کودتا،   کودتاست ،   چه دیروز و چه امروز، وبویژه امروز دربرابر جنگ احتمالی که   سرمایه جهانی بر منطقه ( افغانستان – عراق ) تحمیل کرده   و برای   زمینه سازی   یک   یورش   دیگری برجامعه بی نوای ما،   ثانیه   شماری   می کند . همه   کننده گان   چنین   جنایاتی،   پست   و تهی مغزند و باور دارنده گانش،   سیه دل   و تهی از عرق ملی   و آدمیت و انسانیت. چه   بقول   سرکار"کربلای ٢٨ مرداد» ش بنامیم   یا   بقول   دکتر حسین باقرزاده،   داریوش همایون ازهم پاله گی های   مشرب   فکری تان، عاشورایش   بخوانیم یا   که   تاسوعایش   بشناسیم و یا اینکه با ادعای " دیگر نمی توان   در آن   زمینه ها و زمانه ها   زندگی کرد . کودتای ٢٨ مرداد٣٢ و سقوط   دولت   ملی   دکتر مصدق " (علی میرفطروس، گفتگو با نشریه تلاش، شماره   ١٤ ) را به هیچ گرفت !   

بطور یقین   یادت است   که زمانی   سیاه   روی   سفید آوردی   و بر قلم   راندی: " متاسفاته ما ــ هنوز ــ مفهوم " تقسیم کاراجتماعی " را درک   نکرده ایم۰ ازاین رو بیشترمان هم   شاعریم، هم   نویسنده ایم، هم   محقق   تاریخ   هستیم، هم منتقد   ادبی هستیم   و هم ۰۰۰ همه چیز! این" همه کاره بودن " از ما آدم های " میانه مایه " ، " متوسط " ی   ساخته است   که   در مجموع   به   نفع   فرهنگ و ادبیات   نیست۰" ( دیدگاهها،   گفت و گو با علی   میرفطروس به همت بهروز رفیعی،   ص ۱۱۸، چاپ اول ۱۹۹۳، ناشر عصر جدید، سوئد) این درست.
  پس   چگونه است   که همه دان   ما، یک آن   سراز میدان   کارشناسی   سیاسی   بیرون می آورد؟ و بعداز۱۱سیپتامبرو ظهور نکره   بن لادن و همپالگی هایش،   برای   درهم ریختن برج های   دو قلوی   نیویورک،   تاریخ نویس‌ ما، آنهم   بعداز نود و بوقی که ازاین   حادثه   دهشتناک   گذشته، یک باره   درهیکل   یک «کارشناس» مطبوعاتی    ظاهر می گردد و به تفسیراین حادثه می نشیند! یک شبه « کارشناس امورسیاسی» می شود و در ا دامه   نیز طی   مقاله   مستقل   دیگری   برای اینکه، از کارشناسانی همچون: علیرضانوری زاده و میبدی   و مسعود بهنود،   دکترحسین   باقر زاده ،   کامبیز روستا و... عقب نماند، آلترناتیو خود را ارائه   می دهد و از«انقلاب نارنجی » اوکرائین،   برای   جامعه   ما الگو و شاهد مثال می آورد؟   بعد تر از« باله ء ملی ایران » نیز صحبت   می کند.   بعد از ماجرایی   چند، به« اندیشه های دکتر هاشم آقاجری   و اکبر گنجی» نقب   می زند و «کارنامهء فکری اکبر گنجی» و« مانیفست جمهوریخواهی» ، او را « تلاشی که برای شخصی چون او (با آن مقام و موقعیت   ممتازش   در دستگاه   حکومتی) بسیار پرهزینه،   خطرآفرین و حتی مرگبار می تواند   باشد. ...»   ارزیابی   می کند و باز به   تحلیل   سیاسی می نشیند۰ بعد در زمینه   نقد روشنفکری   شاهد   مثال   از فروغ فرخزاد   به   میان   می آید که ناصر زراعتی   با   توانایی، آنرا به نقد   می کشد   ــ که این همه   در آرشیو   سایت   گویا   نیوز و وبلاگ   ناصر زراعتی،   باید موجود باشد ـــ بعد ترهم   می رود سراغ   نقد ادبی   و« زبان شناسی» و« زبان پریشی   در شعر مهاجرت » آنهم   با« رعایت   حا ل و ملال   شاعر» و«ملاحظات پزشکی» و بزبانی   حق بجانب،   میزان پاز می کند   که« رعایت   این ها، همه   رعایت دوستی   بود، و هم   نوعی   کرامت   انسانی   به   شاعری   بود   که   به آنها   نیاز حیاتی   داشت» واین آدم « نیاز» مند،   تا   دیروز، یار وغار و رفیق   شفیق اش   بود. واقعا   فکر می کنی   که   معنای « کرامت انسانی» و« رعایت دوستی» و« نیازحیاتی » را   در می یابی ؟ تا اینجایی   که   من و ما   دیدیم؛ اقناع   فلسفی   شاعرانه ات تبادل فکری   ات به غیر « جان های جوان بیدار»، تنها با کُوفتن و وام گرفتن زبان دشنام، به دوستی   دیرین،   نعم   قلم   شاه وارت   را بر کسی   پوشیده   نداشته   تا اسباب   بزرگی را بر حجت   خود، همه آماده   کنی تا هیچش از کس و کسانی   دیگر کم نیآوری! وهمین جا بد نیست از پیش   بنگارم: به محض دریافت این مطلب در سایتی، همین تا فردای ش،   درست برمن نیز شرکایی   خواهی تراشید و سیاه   بر روی سفید   خواهی آورد : " افرادی   که پس از شکست های   سیاسی – ایدئولوژیک، تازه   به این عرصه   حساس   قدم   می گذارند، لازم است   که   کمی آزاده   و فروتن   باشند" و اگر این عبارت   را که   بارها- در خلوت   و آشکارا آورده ای - رونویسی نکنی،   قلم   می چرخانی و پای ؛ مبارزات ضد امپریالیستی، در حمایت از« امام خمینی »،   چاکری ایدئولوژیک   استالین ،   نوکری روس   یا   چین ،   کیانوری   و حزب توده   و افرادی از فدائیان او، فیدل کاستروئی   یا   انورخوجه‌ای ، اسب   خطاها و اشتباهات گذشته،   کیفر خواست دادگاههای   اسلامی ،   کیهان شریعتمداری   و نقد های   زنجیره ای   و خرده   فرمایشاتی ازاین   نوع را   بر کاغذ خواهی   راند و بر پیشانی   سایتت   خواهی گذاشت تا وقتی   به چند   نسخه «نقد» شفا بخش   بدل   شد ، به جلد   دیگری از آثار قلمی   شما – وصد البته از سری – بر خی منظره ها و مناظره ها ی فکری ، هفت گفتار، هشت گفتار در دست انتشار-   برای   خواننده گان آثارت   بدل   می گردد. البته اگر« فرصت   بسیار بسیار تنگ   شما، فرصت   پرداختن   به دیگران را بشما بدهد» ولی   تا به امروز شاهد   بودیم   با همه   تنگی   فرصتی   که برشما می رود، از جانب تان   کمتر نوشته ای   بعداز بیست وچهار ساعت، همچنان با تکرار زنجیره ای   از مشابهات، به این وآن،   بی پاسخ   می ماند!
شما تا به امروز، با همین حربه   اندیشه گی ات، که تنها از میدان   بدرکردن   حریف   تلقی   می گردد، با نام   و بی نام از آقایان : نعمت   میرزا   زاده ( م . آزرم)، پرویز قلیچ خانی،   علی اصغر حاج   سید   جوادی،   نویسندگان روزنامه اطلس سابق به کرات، ابراهیم   گلزاری،   رضا مقصدی ، دکترجمشید   فاروق،   احمد افرادی و خانم آزاده   سپهری، دهها   چهره   آشکارو نهان دیگر- صرفنظر از اینکه با نظرات این اشخاص   موافق   باشم   یا   که   نباشم -   واین اواخر؛ رضا اغنمی ، مهدی   خطیبی و دیگر بار احمد افرادی   ، کیانوش توکلی   ردیه   نوشتی . در این   میان،   تنها   مطلبی را   که   بی پاسخ   یافتم، نقد   آقای ناصر زراعتی بر نوشته   شما   بود   که تا به امروز رُخصت   پاسخ   نیافت ، آنهم لابد به خاطر تنگی وقت   بوده   است!
درآخرین   لحظه ایکه   مطلبم را به   پایان   می بردم ، نوشته ای ازآقای   کیانوش   توکلی مسئول   «سایت فرهنگ گفتگو» با عنوان :علی میرفطروس از من   خواست که   منقدین او را   سانسور کنم، با امیل دریافت داشتم . بقول معروف   گفتنی ،   شاهد از غیب   رسید. در قسمتی از نوشته   کیانوش آمده است :
  « پس از چند روز مجددا امیلی تحت نام   مسعود لقمان   به آدرس   سایت   رسید تحت عنوان " چنین گفت هدایت" که جمله ای   در ستایش از" استاد   و دکتر" علی   میرفطروس   داشت   که هیج   ربطی به موضوع   مقاله   نداشت و یک شگرد تبلیغی از سوی   نویسنده   مقاله بسود   میرفطروس   بود که   آدم   را به   یاد   این   ضرب المثل" وسط   دعوا نرخ   تعیین   می کرد" می انداخت   که من آن   را   حذف   کردم   و اصل   مقاله   در سایت در ج   شد که   روز بعد   با   واکنش   تند   و   فحشنامه از سوی   مسعود لقمان   مواجه   شدم   که البته بعدا   متوجه   شدم   که   فحشنامه و   نویسنده   مقاله " چنین   گفت   هدایت "   کسی جز علی   میرفطروس   نیست.
واقعا از کار میرفطروس   رنجید م   و به حال   خود افسوس   خوردم که پشت   چه   شخصیتهایی ایستاده   بودم . من شخصا   منتقدین خود   را دوست   می دارم . آخر چطور امکان دارد   در عصر دمکراسی   دیجتالی   شخص   نویسنده ای   که   ادعای   آ زادیخواهی دارد   از مسئول   سایت مصرانه   بخواهد   که مقاله   منتقدین اش را   حذف   و سانسور نماید ...........»
  آقای علی میرفطروس،   شما تا   دیروز از«زبان پریشی» در«مهاجرت» صحبت می کردید. من اکنون از «زبان دریدگی» و «تاریخ سازی»   صحبت می‌کنم. همه آنانی که تا دیروز قلمت را نمی شناختند، به راحتی درمی یابند که این همه که می نگاری   تکرار، تکرار تکرار است تکرار، بی ‌دلیل   نیست   که چه نافد و موشکافانه   گفته   شده:
«عرض   خود   می‌بری   و زحمت   ما   می‌داری!»        
 
لینک   مفالات   آقایان: مهدی   خطیبی – احمد   افرادی – کیانوش   توکلی   بر گرفته از سایت :   فرهنگ گفتگو ، ایران گلوبال ( http://www.iranglobal.dk /) اضافه نمایم؛ پاسخ های آقای   علی میرفطروس به مقالات ذکر شده   را   نیز می توان   در همین   سایت یافت!


www.iranglobal.dk *            
www.farhanggoftego.com *      
www.iranglobal.dk   **   
www.farhanggoftego.com   **   
www.farhanggoftego.com   ***