•
این آسمانِ سخنچینپرور/ این آسمانِ در آستیناش ساطور
این آسمانِ سینهاش سرشار از خلأ/ سرشار از هیچ
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
سهشنبه
۲۴ آذر ۱٣٨٨ -
۱۵ دسامبر ۲۰۰۹
من دیگر حتا از آفتاب نیز میترسم
میترسم در تراوشهایِ تابناکاش
ذراتی جاسوس آشیانه داشته باشند
من دیگر حتا از درختان نیز میترسم/ میترسم در آستینشان
ریسمانی پنهان کرده باشند/ من دیگر حتا از آبها نیز میترسم
میترسم پیچ و تابشان/ به تأنی/ یا ناگهان/ به ماری مبدل شود
من دیگر حتا از خودم هم که تو هستی/ که مرا لُو دادی/ که مرا کُشتی
میترسم/ و ندانستن/ پوستِ اژدهایی بود
که از هجومِ توفانهایِ پاییزی/ ستارهگانِ معصوم/ ستارهگانِ مغموم
ستارهگانِ بیپناه/ روزی در آن خزیده بودند
و شبهایِ خودشان را با شمعی از گفتاری زیبا/ گرم کرده بودند
حالا چنگی ستمدیده و/ جان به لب رسیده
چنگی که بر یکیکِ امیدهایاش/ آب ریخته و/ خاموش شده
چنگی که ماه و غزل را/ از کامِ ماری ازلی بیرون کشیده بود
به هر سو که میرود/ یا از هر سو که میآید
جز سنان و سرنیزه و استراقِ سمع و چشم/ چشم در چشماش نمیدوزند
جز تهدیدِ ریسمانها/ گلویاش را نمیبوسند
آیا ما ذرهای از آفتاب بودهایم؟/ اگر ذرهای از آفتاب بودهایم
پس چرا آسمانی که در آن زادهایم
تمامِ ترانهها و تارهایمان را از هم گسیخت
و چرا تمامِ چهچههیِ چلچلهها و/ دانهیِ میوهها و/ چراغِ شاخسارها را
این آسمانِ سخنچینپرور/ این آسمانِ در آستیناش ساطور
این آسمانِ سینهاش سرشار از خلأ/ سرشار از هیچ
یکسره به خون و خاک و خاکستری در عدم/ فرو ریخت؟
ای منی که تو بودی و
به خاطرِ احقاقِ حقوقِ پایمال شدهیِ مرغهایِ حق
به خاطرِ بهبودِ زندهگییِ ستارههایِ خُردسالِ محروم
و به خاطرِ بهارهایِ هنوز نیامده/ دل به آب و آتش زدی و
از مرزهایِ آسیا/ از خار/ از خون/ از خنجر/ و از خدا/ به ناگزیر گریختی
و این جا در خلوت و خاموش
جانِ خودت را به همراهِ جانِ همهیِ همراهانِ دیروزت
که در چشمهایشان دو شمع بود/ و در دستهایشان دو چکامه
در غربالی بیغبطه/ در غربالی قدیس/ در غربالی قتیل
دقیق و پُر حوصله/ در شبهایِ تا سَحَر/ از شبها تا سَحَر/ بیختی
حالا این ارغنون را ببین/ که دیگر چهگونه از همه چیز میترسد
از ترسیدن هم میترسد/ از رسیدنِ میوه
از رسیدن به ایستگاهِ اتوبوس میترسد/ از خودش هم میترسد
زیرا این جا در اروپا/ همین اروپاییانی که پایشان مثلِ آتشبازی
از رویِ تمدن پریده است/ و دستشان به کاکُلِ کاهکشان رسیده است
آری همین اروپاییان/ با همین دستشان
پاکتِ نامههایِ همان ارغنونِ غمگین را
(همان ارغنونی را که از زادگاهاش گریخته است
و به هیچ چیزی جز چرا گفتن و/ چراغ نوشتن/ دل نبسته است)
پیش از رسیدن به دستاش/ پاره میکنند و
ثمر و ستارههایِ دروناش را میخوانند
و ببین چهگونه تلفن و اینترنتاش را
همین انترانِ پاپیونی یا کراواتی/ لحظه به لحظه کنترل میکنند
و با موش هایِ بیمیهنی که در دیوارهایِ اتاقاش کاشتهاند
ذرهذرهیِ شعاعهایِ خورشید و/ تَکتَکِ تارهایِ طناب و
برگبرگِ ارغوانها را/ قطعن/ عاقبت شاعر/ یا دیوانه میکنند!
آلمان، ۲۶ نوامبر ۲۰۰۹
|