پریشان گویی تاریخی


علی حصوری


• این روشن است که کسی از این نمی ترسد که دو سر بیرونی و درونی جنبش- به فرض وجود دوسر- به هم بپیوندد. ترس ما از چند چیز است و پیش از همه این که افرادی که مدعی عضویت در سر بیرونی جنبش سبز و متفکر در تاریخ یا سخت مورد انتقاد ایشان هم هستند، سر رهبران جنبش درونی را با های و هوی بیهودهء خویش به باد دهند ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
پنج‌شنبه  ۲۶ آذر ۱٣٨٨ -  ۱۷ دسامبر ۲۰۰۹


آقای داریوش همایون مدت هاست که پس از انقلاب به خود آمده و به بازنگری آنچه بر ما رفته مشغولند. اینک ایشان جنبش سبز را به دو جهت مغتنم شمرده اند. (۱) یکی این که مقاصد خود را دنبال کنند و حرف های خود را بزنند و دیگر این که – چنان که در آغاز آن گفته اند- وظیفه ای تاریخی را به عهده بگیرند. این حق هرکس است که از تاریخ یا هرچیز دیگر، هرچه را که دلش می خواهد بفهمد اما هنگامی که از تاریخ دریافت درستی نداشته باشد و با این دریافت بخواهد من و شما را آگاه کند، مشکل دوبرابر می شود. حتی مشکل ( البته برای خود ایشان) بیشتر می شود هنگامی که کسی به دریافت های ایشان اعتقاد پیدا نکند.
   ایشان نوشته اند: «من امروز می خواهم این جنبش را که از هر نظر یکی از مهم ترین تکان های اجتماعی و سیاسی دوران ماست در یک چشم انداز تاریخی بگذارم، یعنی وظیفه ای که هر نسل (به معنی همه گروه های سنی) در رساندن جامعه خود به بالاترین سطح انسانیت روزگارش دارد. ما امروز پس از انقلاب اسلامی سه دهه پیش در گرماگرم یک چرخشگاه دیگریم و این هر دو می توانند آن تکان قطعی لازم را برای امروزین کردن ملت ما بدهند؛ می توانند ما را از پارگینی که بیشتر تاریخ ایران را در دو هزاره گذشته فرو گرفته است بدر آورند.»
ملاحظه می شود که ایشان وظیفهء یک نسل را به عهده گرفته اند، بگذریم از این که یک نسل درهیچ جا به معنی همهء گروه های سنی نیست، بویژه در روزگار ما که نسل ها با هم همسان نیستند و ایده آل هایشان با هم تفاوت دارد. ایشان باوردارند که انقلاب و جنبش سبز ممکن است ایران را امروزین کند، گو این که این دو به هیچ وجه از یک جنس نیست و ممکن است این دویمی با اولی نتواند کنار بیاید یا بر عکس ادامهء آن باشد. هنوز کسی این را تعیین نکرده است. ایشان ادامه می دهند: «ایران پس از دو سه سده خفقان سیاسی و مذهبی شاهنشاهی ساسانی دست در دست موبدان، در سده های پنجم و ششم داشت خود را برای یک شکفتگی فرهنگی و سیاسی آماده می کرد ولی به ناگاه با هجوم بنیان کن بیابانگردان روبرو شد و دیگر تا سده بیستم جز آن "سه سده زرین تاریخ ایران" (۱۰ تا ۱٣) نتوانست کمر راست کند. بدنبال آن هجوم از باختر امواج پیاپی بیابانگردان از خاور آمدند. آن بیابانگردان نه تنها بیشتر آنچه را که پیش از آن ساخته بودیم به تاراج و ویرانی سپردند هر چه را هم از خشونت و واپسماندگی زندگانی چادرنشینی داشتند در جامعه ما که خود بهره کافی از هر دو داشت خالی کردند. از صد سالی پیش کوشش های چهار نسل ایرانیان می رفت که ما را در مسیر درست تری بیندازد ولی رسوبات آن دو هزار ساله دیرپای تر بود و بهمن انقلاب اسلامی بر کشور ما افتاد.»
بیش از سی سال است که من در بارهء برافتادن ساسانیان و به اصطلاح <حملهء عرب به ایران> مطالعه می کنم و نتیجهء آن تاکنون به صورت یک کتاب منتشر شده۲ و کتاب دویم را در دست دارم. این هجوم بنیان کن بیابانگردان نبود که حکومت ساسانی را بر انداخت. چندین و چند سال جنگ بیهوده با بیزانس، هدر دادن ثروت و نیروهای ملی، افراط و تبذیر فراوان شاهنشاهان (تنها خسرو پرویز ده هزار زن داشت)، ستم موبدان، نظام کاستی و در نهایت روی گرداندن مردم از ساسانیان و روی آوردن به دینی بود که دست کم در آغاز همان نظام کاستی را به هم ریخت، چنان که حکومت پهلوی و امثال آقای همایون ایران را برای انقلاب آماده کردند.
   انقلاب بهمن بیش از هرچیز نتیجهء وزن نظامی پادشاهی بود که نخستین پادشاهش با فحش خواهر و مادر استبداد داشت، نمی دانست چگونه آمده و چگونه خواهد رفت و دویمی با پز فرنگی، تمدن بزرگ و کورش آسوده بخواب، وگرنه انقلاب مشروطه داشت اندک اندک راه خود را می رفت که نسل دویم و سیوم طرفدارانش به دست این دو شاه که بیابانگرد نبودند، و البته به دست بیگانه قلع و قمع یا اخته شدند. خاطرات آقای دکتر ودیعی را که آخرین وزیر کار مملکت بوده بخوانید تا با دزدها، جانوران سیاسی و امثال آن بیشتر آشنا شوید.
ایشان ادامه می دهند: «امروز در گرماگرم دومین چرخشگاه تاریخی این سه دهه هستیم با جنبش سبز که می تواند از بزرگ ترین تحولات زندگی ملی ما در طول دو هزاره باشد. جامعه ما درس های آن دو هزار ساله‌ی بیشتر پلیدی و شکست را گرفته است و اگر نگرفته است وظیفه همه ماست که بگیریم. ما به یک معنی دوران پالایش ملی را می گذرانیم ــ پالایش فرهنگ و سیاست، پالایش روان های یکایک ما ــ و می توانیم به جنبش چنان نیروی اخلاقی و سیاسی ببخشیم که ما را به عنوان افراد و به عنوان ملت از آن هاویه بالا بکشد؛ از آن بیماری همه سویه که انقلاب اسلامی دمل سرباز کرده آن شد درمان کند. زیرا بی هیچ پرده پوشی می باید بپذیریم که یکی از بیمارترین جامعه های جهان بوده ایم.»
این مقدمه و نتیجه گیری جای تاءمل دارد. به فرض این که مقدمهء ایشان درست باشد در نتیجه می توان تردید کرد. جامعهء ما چه اندازه با جامعهء ترکیه تفاوت داشت؟ تفاوتی اساسی در این گونه جوامع نیست. تفاوت در حکومت هاست. آتاترک دزد نبود و رضاشاه ما بود. آتا ترک به فکر ساختن یک ملت بود و رضا شاه ما به فکر صاحب شدن یک مملکت. آتا ترک حقوق خود را زورکی می گرفت و رضا شاه به آسانی هزارها رشوه (البته هزارهای آن روزگار میلیارد های امروز است).
از برخی سخنان ایشان که خود جای نقد و بررسی دارد می گذرم و به نکته ای اساسی می رسم. ایشان می گوید:
«ممکن است بگویند که بردن نام مبارزان در ایران در چنین مجمعی وضع آنان را دشوارتر می کند. اما کار جنبش سبز و کوشندگان‌ش از این ها گذشته است. دیگر نمی باید از این ترسید که دو سر بیرونی و درونی جنبش به هم بپیوندند. نه آنها مسئول مایند و نه ما مسئول آنها. راهی است گشوده شده و هر کس می تواند گام در آن بگذارد. باز بر می گردم به آن فرصت تاریخی، به آن چرخشگاه و پالایش ملی؛ آن دید و ایدئال که ما را از این ژرفنا به آن قله ها خواهد رساند.»
   این روشن است که کسی از این نمی ترسد که دو سر بیرونی و درونی جنبش- به فرض وجود دوسر- به هم بپیوندد. ترس ما از چند چیز است و پیش از همه این که افرادی که مدعی عضویت در سر بیرونی جنبش سبز و متفکر در تاریخ یا سخت مورد انتقاد ایشان هم هستند، سر رهبران جنبش درونی را با های و هوی بیهودهء خویش به باد دهند. آقای همایون، نام شما برای به باد دادن عمر یک ایل کافی است. اگر آنان مسئول ما نیستند از آن روست که ما نخست یکی نیستیم و ثانیا معلوم نیست تا چه حد به ایرانی فکر می کنیم که آنان می کنند. مرا به خیر تو امید نیست، شر مرسان!

۱- در همین سایت اخبار روز مورخ ۲۵ آذر ۱٣٨٨ با عنوان   وضع موجود دو هزارساله. لابد از به کاربردن عدد دو هزار و پانصد اندیشیده اند.
۲- آخرین شاه. تهران: نشر چشمه ۱٣۷۱