من مرده ام، بگذارید زنده باشم
در نسبت جنبش دانشجویی با جنبش سبز


یاشار دارالشفاء


• اینک باید در پیوند با مردم، کرسی هویت طلبانه و وجدان بیدار جامعه بودن را رها کنیم و دانشگاه را به مثابه "آخرین سنگر آزادی!" و "مقر فرماندهی [طرح مطالبات] بمباران کنیم"، چه اینکه اینک آخرین سنگر آزادی جایی میان میدان انقلاب تا آزادی است ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
پنج‌شنبه  ۲۶ آذر ۱٣٨٨ -  ۱۷ دسامبر ۲۰۰۹


۱. دیگر هیچ روزی برای کسی نیست، بل روزها برای همه ی ماست؛ ما مردمان، ما محذوفان، ما "سایه های خیابان"، ما خس ها، ما خاشاک ها، ما بی چیزان، ما ...
آنقدر نام هست برای نامیدن این شبح و آنقدر سطر در توصیفش نگاشته شده که گاهی رانه ی شاخت [wissenstrieb] درونمان ترجیح می دهد به تعبیر لاکانی اراده ی خویش را معطوف به گزاره ی "نمی خواهم درباره اش بدانم" بکند، تا دست کم بتواند از لذت «خوش بختی» در حیات روزمره بهره مند گردد. این میل به ندانستن از منظر تاریخی در بحث ما اهمیت ویژه ای می یابد.
اگر تا پیش از دهه ی ٨۰ شمسی از فعالان سیاسی اجتماعی به ویژه در میان خود دانشجویان می پرسیدی که "جنبش دانشجویی در ایران چیست؟" از سازمان و ساختاری سخن می گفت که حول محور انجمن های اسلامی داخل دانشگاه ها مشغول به فعالیت اند. اگر همین پرسش را در سالهای پس از دهه ی ٨۰ می پرسیدی، اغلب ترجیح می دادند از این واژه پرهیز کنند و احتمالا در قالب یک پز روشنفکرانه ی بالا به پایین شما را چنین مورد خطاب قرار می دادند که "نمی دانم از چه چیزی صحبت می کنی؟!" به عبارتی کمتر کسی از میان ایشان یافت می شد که حاضر به قبول نامیدن سلایق مختلف حاضر در بدنه ی دانشگاه ها در آن سالها ذیل عنوان واحد "جنبش" باشد. تکثر فکری در عین حال که گفتمان های جدید را با خود به ارمغان آورد، جریانات دانشجویی را به ورطه ی مسابقه ی اعلام هویت کشاند تا آنجا که طیف چپ با برگزاری تجمع معروف به "۱۶ آذر سرخ" بیش از پیش به دعواهای خط بندی دامن زد. به رسم تمام یادداشت های کلیشه ای مناسبتی احتمالا همگان انتظار پاسخ به این سوأل مضحک همیشگی را می کشند که "خوب ما اول ببینیم کجا ایستاده ایم؟!"
تفاوت این مرتبه بی پاسخ گذاشتن پرسش فوق در این است که از این منظر نیست که چون اساسا تلاش برای حل وضعیت متناقضی که به مثابه ی یک سوژه در آن هستیم و پیچیدن یک نسخه برای آن به بیان کیرکگاردی یعنی "حذف اضطراب" و تپیدن در گوشه ای امن، بل از این زاویه است که اساسا دیگر "ما"یی در معنای "وجدان بیدار جامعه" وجود ندارد، که حالا خواسته باشیم برایش جا هم تعیین کنیم. اینجاست که فراموشی معطوف به "خوشبختی" از معنای فردگرایانه ی صرف روانکاوانه به عرصه ی سیاست پرتاب می شود. "ما"ی جنبش دانشجویی از یک فاجعه متولد شدیم. فاجعه ی ضرورت بیدار کردن ملت و چون این اتفاق تداوم نیافت، به این معنی که ملت حال نکرد بیدار شود، "ما" بر خود واجب دیدیم تا وقتی این بدن بی شکل بیدار نشده است در مقام وجدانش نگذاریم مورد سوء استفاده قرار بگیرد و شد آنچه تا پیش از انتخابات شده بود. اینک اما «عصر فاجعه» به سر آمده و "دوران تنوره های آتشین است و چشم ها را تنها به روی نور باید گشود" ۱.

۲. پس از ۲۵ خرداد و آغاز دوباره عصر سیاست- مردم، تاریخ ایران هم به عنوان بخشی از حیات ما خود را دو نیم شده می بیند؛ به این معنی که امروز بی درنگ هر جنبش و گفتمان سیاسی ای در سپهر سیاست ایران می بایست تکلیف خود را با "جنبش سبز" روشن کند و موقعیت خویش را در مواجه با وجه قانونی قدرت سیاسی حاکم مشخص سازد. هرچند جنبش دانشجویی ایران همواره مدعی شماره یک مخالفت با هیأت حاکمه بوده است و شاید این طور تصور شود که اگر هر گفتمان و جریانی می بایست تکلیف خود را روشن کند دست کم این مسئله در مورد جنبش دانشجویی صدق نمی کند چرا که همواره رویه ای را پیش گرفته که حال امروز فراگیرتر شده؛ اما چنین نیست. اگر دقیق تر در عبارت "وجه قانونی دولت" نظر بیفکنیم، بر ما روشن می شود که نحوه ی مواجه مان از نوع مواجه فوکویی با قدرت بوده است و نه تنها نتوانستیم ترک و شکافی را که [خود به مثابه جزئی از آن] در بدنه ی حاکمه بود بیشتر کنیم بل عاملی شدیم برای قدرتمندتر سر بر آوردن آن.
ماهیت "اعتراض" جنبش دانشجویی صرفا در حوزه ی سیاست و نقد ساختار سیاسی خلاصه نمی شود. اعتراض به هر آنچه که هست. نمونه هایی چون جنبش های دانشجویی دهه ی ۱۹۶۰ اروپا و آمریکا گواه این مدعاست. به نقد کشیدن شیوه ی زندگی مصرفی، تکنولوژی زدگی و... از جمله ی دغدغه های جنبش های دانشجویی در آن سالها بود، که با تأخیری ۴۰ ساله، امروز بدنه ی جنبش دانشجویی ایران سعی می کند با طرح مباحثی چون "آکادمی موازی"، "پیوند خواستهای دانشجویی و کارگری" به نوعی آن تجربه ی رادیکال را تکرار کند؛ تجربه ای که شاه بیت آن را شعار انقلابیون ۱۹۶٨ تشکیل می داد:
«واقع گرا باشیم، ناممکن را بخواهیم.»
ژیژک در مقاله ی بسیار عالی "رمانس شورانگیز راست کیشی" به سیاق همیشگی اش با دست گذاردن بر کلیشه های عامیانه به افشای رادیکالیسم تو خالی نهفته در این شعار به طور خاص و جایگاهی که جنبش دانشجویی فرانسه در آن سالها برای خود ساخته بود پرداخته است.
او با اشاره به زنی که در جواب متلک های مردی مزاحم می گوید: «خفه شو! وگرنه مجبور می شوی کاری را بکنی که لافش را می زنی!» این پرسش را پیش می کشد که "آیا همین پاسخ نیست که دانشگاهیان رادیکال ما را به هراس می اندازد؟"
در ادامه ی مقاله ژیژک با بسط شعار مذکور ماهیت آن را چنین برملا می کند:
«بیایید واقع گرا باشیم؛ ما دانشگاهیان چپ می خواهیم منتقد جلوه کنیم و در عین حال از مزایایی که نظام در اختیارمان می گذارد بهره مند شویم. پس بیایید نظام را با خواست هایی غیرممکن بمباران کنیم: همه ی ما می دانیم که به این خواست ها عمل نمی شود، پس می توانیم مطمئن باشیم چیزی تغییر نمی کند و ما وضعیت موجود و ممتاز خویش را حفظ می کنیم!» ۲

٣. جنبش دانشجویی ایران در سالهای پس از دهه ی ٨۰ شمسی، دست کم تا همین انتخابات اخیر به نوعی جانشین خلف جنبش های رادیکال دهه ی ۶۰ میلادی [هر چند در هیأتی کاریکاتورگون نسبت به آن] به حساب می آمد. طرح راهبردهای گوناگون از سوی انشعاب های مختلف دفتر تحکیم وحدت [به ویژه طیف علامه] تحت عناوین مختلفی چون "دوری از قدرت"، "نقادی حکومت و قدرت"، "تقویت عرصه ی عمومی و جامعه مدنی" و تأکیدات مازادهای روشنفکری نزدیک به این گروه ها از سکولار تا ملی- مذهبی، به هرچه غیرسیاسی شدن این جریان از یک سو و ساخته شدن یک جایگاه هویتی کاذب ذیل چتر مطالباتی چون «حقوق بشر» و «دموکراسی خواهی» منجر شد.
مطالباتی بدون جغرافیای مشخص و مخاطبی معلوم. تناقض این گفتمان- که خود را ذیل عنوان جامعه مدنی معرفی می کرد- در این بود که اگر بناست جنبش دانشجویی در مقام بخشی - البته بخش آوانگارد [پیشرو]- از این جامعه مدنی مطالباتش را از دولت درخواست کند و منتظر اجابت دولت باقی بماند، پس اساسا کارکرد جامعه مدنی دیگر چیست؟ اگر بناست که در یک پروسه ی دوستانه ما از آنها بخواهیم و آنها هم ما را پذیرا باشند پس دیگر می توانیم از قاعده ی معروف مهندسی اجتماعی استفاده کنیم و با اعطای حق نمایندگی به فعالان جنبش های مدنی، فاتحه ای برای سیاست بخوانیم.

"این سبز است که ما را برگزیده، نه بالعکس"
۴. این سخن میرحسین موسوی در بیانیه ی شماره ی شانزدهم را می توان چنین تعبیر کرد که ما فراخوانده شدگان سیاستیم، به بیانی آلتوسری "سبز" به مثابه ی نماد سیاست ورزی معطوف به رهایی در ایران امروز ما را "مورد خطاب" قرار داده است که "هی تو! بلند شو و رأیت را پس بگیر". ما در وضعیتی هستیم که فروید به درستی "یکی شدن سوژه و ابژه" می خواندش.
سوژه در معنای هگلی کلمه که «در شکاف میان نظم عینی چیزها (ذات) پدیدار می گردد» و در «بنای هستی ترک می اندازد» و تا جایی که این جهان به طریقی «از خط خارج شده باشد» هست و ابژه به این معنی که «تحقق کامل این سوژه همواره با شکست روبه رو می گردد و از قضا همین بی نتیجه و عقیم بودن است که عملا خود سوژه است.» ٣
در یکی از سکانس های دیدنی فیلم "عقده ی بادر-ماینهف"۴ وقتی رادی دوتشک رهبر آنارشیست جنبش مقاومت دانشجویان آلمان در اعتراض به حمله ی نظامی آمریکا به ویتنام و پشتیبانی های دولت فدرال از آن، توسط یک جوان فاشیست مورد سوء قصد قرار می گیرد، در حالی که بر اثر اصابت گلوله به سختی قادر به ایستادن روی پای خویش است، تلو خوران در خیابان این جمله را بر زبان می آورد: «من مرده ام، بزارین زنده باشم».
باری جنبش معطوف به شکست دانشجویی ما، ۲۵ خرداد ماه درگذشت. ما مردیم، چون نیاز داشتیم زنده بمانیم. ما مُردیم به اعتبار اینکه "دیگری" -بخوان مَردم- را مورد خطاب قرار دادیم و زنده شدیم به اعتبار اینکه "دیگری" مورد خطاب قرارمان داد.

۵. جنبش سبز، لکه ی آنامورفیکی۵ است که همچون حفره ای تمام ظاهر امور را به درون خود می کشد و به حقیقتی که در دست ماست معنا می بخشد. به این معنی جنبش دانشجویی می بایست با درک وضعیت آنامورفیک خود بیشتر از آنکه در صدد جدا کردن و پیشرو نشان دادن خویش در جنبش سبز باشد، امکان بازی توأمان در دو عرصه را فراهم آورد.
ما به مثابه ی سوژه های برآمده از ۲۵ خرداد، از فضایی میان انقلاب و آزادی، تنها با فهم حضور دیگری به اندازه ی خویش در این فضاست که سیاسی باقی خواهیم ماند.
«وفاداری به انقلاب صرفا در پیروی و کاربرد مجموعه ای از هنجاها و اهدافی که پیشاپیش معلوم شده اند نیست بل مبارزه ای است مداوم برای تعریف مجدد این خط تمایز.» ۶
شاید بهترین توصیف برای وضعیت سیاسی امروز ما در معنای اشمیتی کلمه یعنی سیاست به مثابه ی "علم دشمن شناسی" این جمله ی فیدل کاسترو باشد: «در انقلاب همه چیز، خارج از آن هیچ چیز».
زمانی به تأسی از حکایت معروف بلانکی، جنبش دانشجویی می کوشید با اعلام اینکه "دانشجو شغلی است برای همه ی محذوفان" خود را در پیوند با دیگران در موقعیتی سیاسی قرار دهد، امروز اما «مردم» به بیان رانسیر به مثابه بخشی که به اعتبار آن می شود حساب و شمارش به حساب نیامده ها را با کل جماعت یکی گرفت، آن شغلی است که می بایست خود را مشغول انجامش کنیم.
"سایه هایی که در میدان وجدان های ایشان خاک ریزهای دشمن پی در پی در حال فروپاشی است».۷
اینک باید در پیوند با مردم، کرسی هویت طلبانه و وجدان بیدار جامعه بودن را رها کنیم و دانشگاه را به مثابه "آخرین سنگر آزادی!" و "مقر فرماندهی [طرح مطالبات] بمباران کنیم"، چه اینکه اینک آخرین سنگر آزادی جایی میان میدان انقلاب تا آزادی است.

پی نوشت:
۱.شعری از خوزه مارتی
۲.اسلاوی ژیژک، گزیده مقالات: نظریه،سیاست، دین/ گزینش و ویرایش: مراد فرهادپور، مازیار اسلامی، امید مهرگان/ مقاله "رمانس شورانگیز راست کیشی"/ انتشارات گام نو/ ص ۵٨٨
٣. در دفاع از "تاریخ و آگاهی طبقاتی"/ گئورگ لوکاچ/ پسگفتار "گئورگ لوکاچ: فیلسوف لنینیسم"/ نوشته ی اسلاوی ژیژک/ ترجمه حسن مرتضوی/ انتشارات آگاه/ چاپ اول/ ص ۲۵۵
۴.THE BADER MEINHOF COMPLEX/ فیلمی درباره جنبش های دهه ی ۶۰ آلمان/ برای مطالعه و کسب اطالاعات بیشتر در خصوص این جنبش ها نک: "مبارزه علیه وضع موجود"جنبش دانشجویی آلمان ۱۹٨۵-۱۹۵۵/سابینه فون دیرکه/ ترجمه محمد قائد.
۵. حقیقت سوبژکتیو است و آنچه برداشت های متفاوت را به وجود می آورد وضعیت آنامورفیک است. وضعیت آنامورفیک اساسا به طور ذاتی وجود ندارد و ناشی از نگاه سوبژکتیو است که تصویر ما را از یک واقعیت عینی می سازد/ نک: مجله ی سرپیچ، شماره ٣، ضمیمه ی فلسفه.
۶. در دفاع از "تاریخ و آگاهی طبقاتی"/ گئورگ لوکاچ/ پسگفتار "گئورگ لوکاچ: فیلسوف لنینیسم"/ نوشته ی اسلاوی ژیژک/ ترجمه حسن مرتضوی/ انتشارات آگاه/ چاپ اول/ ص ۲۵۱
۷. از بیانیه ی شانزدهم میرحسین موسوی.