یاد تو،
یاد عطر گل سرخ خونه


عفت ماهباز


• سوز و سرمای اذر ماه که میاد عطر گل سرخ خونه رو با خودش میاره. بوی دل انگیز رایحه ترا. یادت میاد از کدوم گل حرف می زنم؟ گل سرخ جلوی ایوان خونه مون تو لنگرود. همسن تو بود. کوچولو بودی آونهم هم قد تو بود. با تو قد کشید ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
آدينه  ۲۷ آذر ۱٣٨٨ -  ۱٨ دسامبر ۲۰۰۹


اشاره: 28 آذر سالگرد اعدام علی ماهباز است.


سوز و سرمای اذر ماه که میاد عطر گل سرخ خونه رو با خودش میاره. بوی دل انگیز رایحه ترا. یادت میاد از کدوم گل حرف می زنم؟ گل سرخ جلوی ایوان خونه مون تو لنگرود. همسن تو بود. کوچولو بودی آونهم هم قد تو بود. با تو قد کشید. تو از دیوارخونه همسایه بلندتر نشدی اما گل عطر ما قد کشید از دیوار خونه "گل باغی" هم بالاتر رفت، دیگه برای بوییدن عطر گلش بغلم می کردی تا بتونم ببوسمش، ببویمش. یادت میاد همیشه تو دنیای بچگی کنارش مشغول بازی بودم. گل ما بهار و تابستون نداشت. حتی تو زمستون تو بی برگیش گل میداد. وقتی هوا خیلی سرد بود. تو خیالم رو تنش یه دستمال پشمی خوشگل می ذاشتم تا سردش نشه. تو. کنکور قبول شدی و مامان همه عشقش این شد که علی کوچولوش رفته دانشگاه. می خواد دکتر بشه. گل سرخ خونه وقتی تو رفتی بازم گل داد و عطرش رو تو خونه با بهارنارنج ها تقسیم کرد.
از سوز و سرمای پائیزی می گفتم. گل سرخ ما گاها از سرما بی انکه پژمرده بشه یکی یکی گل برگ هاش می ریختن. اما تو هنوز وقت رفتنت نبود، قبراق، تند، علیرغم همه ی کار و بارهای زندگی، هفته ای یه بار کوهتو می رفتی. هنوز کفشهای کوهت در خاطر همه مونده، همون کفشهایی که وقتی کشتنت، بابک بغل شون کرد. گفت: "بابا رفته جبهه زخمی ها را درمان کنه ".
گل سرخ ایوان خونه هنوز عطرش، رایحه دل انگیزش می یاد. عطری که اسیر می کنه. اسیر یاد تو. در ان پائیز.
تو و گل سرخ، گل سرخ و چشمهای سبز و گاه نیلی ات. پائیز که میشه لحظه ایی تنهام نمی ذاره. نمی دونم چکارت کنم، مثل عطر گل سرخ میای جلوم هی سبز می شی. سبز. با من زندگی می کنی این نگاهت روی جلد کتاب حافظ شاملو مونده. برام با خط قشنگت یادگاری نوشتی: به بهانه عید و بهار 2536
برای خواهر خوب و مهربانم
به این امید که زندگیش همیشه بهار باشد"
29/12/2535

می دونستی چند سال بعد بهار را هم اعدام می کنند. و مردم می دوند تا بهارو نجات بدن.
سی ساله بهار مردم و می کشند، یه روز تویی، یه روز شاپور، و یه روز دیگه سهراب و ندا وترانه و مریم و کیانوش و محسن. لابد یه روز هم بقیه مردم!؟
اما امروز تو کلاس دستم تو دست تو بود. منو با خودت همراه کردی. با هم می رفتیم. اشکم دراومد، چشمم رو باز کردم دیدم جلوی پنجره اون بالا تو تاریکی گل سرخی تو باد تکون می خوره، تعجب کردم.
هیچوقت تو اون کلاس گل سرخ و ندیده بودم. چقدر بالا رفته بود تا خودش را برسونه به نوک پنجره. راستی اونجا چی می کردی؟ گله می خواست بیاد تو انگار، برای من دستش رو تکان میداد. یاد تو، یاد عطر گل سرخ خونه ما.
چند وقت پیش یه همرات تو اوین که الان در المان زندگی می کنه نامه ایی نوشت. از قصه تو گفت و همونجوری بودی در تصور همه کسانی که می شناختند: دفاع کردی از انچه بدان معتقد بودی برای مردم انجام دهی، برای این بابک و بیژن رو هم بهانه نکردی، اینه که شدی عطر دل انگیز گل سرخ خانه ایران. همبندی ات نوشت:

نامه اول
امروز مقاله شما در مورد سهراب را میخواندم. در جایی به برادرتان سید علی ماهباز اشاره کردید. تمام مشخصات او با یکی از هم اتاقی های من در سال 1360 که با دو سه نفر دیگر هم خرج بودیم، شبیه است.
او چند شب آخر برای ما شعرهای عاشورپور را میخواند. قد کوتاهی داشت و سفید چهره بود. زمانی که برای سفر آخرت صدایش کردند پهلوی من نشسته بود و در مورد شعرهای عاشورپور برای من و یکی دیگر از هم خرجان صحبت میکرد که ناگهان در اتاق باز شد و نام او را خواندند و گفتند که با کلیه وسایل بیاید.
چون شب بود همه فهمیدند موضوع چیست. با من و سایر هم اتاقیها روبوسی کرد و خداحافظی کرد و مردانه به سوی آخرت شتافت.
تا امروز که بیش از 27 سال از آن روز میگذرد، خاطره آن روز همچنان واضح در ذهن من است و با شنیدن هر آهنگ گیلگی به یاد او می افتم.
روحش شاد باد
نامه دوم:

سلام
من در سال 1360 تازه دیپلم گرفته بودم که در یکی از روزهای آخر شهریور در خیابان بازداشت شدم. البته به صرف اینکه در یکی از میتینگ ها من را دیده بودند.
دقیقا یادم نیست که از مهر یا آبان بود که او را به اتاق ما آوردند و چون همفکر بودیم طبیعتا در کنار ما نشست. آن موقع در اتاق بیش از 60 نفر با هم زندگی میکردیم و شبها مجبور بودیم به پهلو بخوابیم تا همه جا شوند و فقط روزی 4 بار و به مدت هر بار 10 دقیقه برای دستشویی از اتاق بیرون میرفتیم که البته زمان استفاده از دستشوئی برای هر نفر زیر یک دقیقه میشد. در این شرایط ایشان در کنار ما بود و روحیه خوبی داشت.
آنطور که به ما گفته بود در محل کارش که یادم نیست کدام بیمارستان دولتی بود، با گزارش انجمن اسلامی مبنی بر اینکه ایشان در جریان ناآرامیهای کردستان در سال 1358، به سازمان فدائیان کمک داروئی کرده بود، بازداشت شد.
البته همه هم اتاقیها که اکثرا هواداران مجاهدین بودند فکر میکردند ایشان ظرف یکی دو ماه آزاد خواهد شد.
یک جلسه بازجوئی رفت که در محیط آرامی بازجوئی شد و بعد به دادگاه رفت.
در آن زمان دادگاه شامل یک روحانی و خود متهم بود و کس دیگری حضور نداشت و معمولا 10 دقیقه طول میکشید حتی آگر 3 یا 4 نفری هم به دادگاه میرفتند مجموعا بیش از 30 دقیقه طول نمیکشید.
در دادگاه هم بنا به گفته ایشان تنها دو سوال پرسیده شد:1- آیا هواداری از سازمان فدائیان خلق اکثریت را قبول داری؟ 2 - آیا کمک داروئی در سال 1358 به این سازمان را در خلال درگیری کردستان قبول داری؟
که هر دو جواب ایشان مثبت بود. به همین سادگی!!! و بقیه اش را که میدانید. همان شب دادگاه، ایشان را برای اجرای حکم بردند.
اما در مورد خودش تا آنجا که یادم می آید بسیار انسان آرام و متینی بود، تنها مسئله ای که او را ناراحت کرده بود و چندبار از آن صحبت کرده بود، این بود که روز آخری که میخواست از خانه خارج شود و به محل کار خود برود فرزند کوچکش از آغوش او خارج نمیشد و به شدت گریه میکرد. هرچه سعی کرده بود او را آرام کند نتوانسته بود و بچه با گریه به آغوش مادر رفته بود. گویا به کودک قول داده بود که زود برگردد و از اینکه نتوانسته بود به قول خود عمل کند ناراحت بود و اینکه فرزند او تا کی گریه کرده و از نیامدن او چه حالتی داشته، غمگین بود و میگفت ایکاش که میتوانستم او را ببینم و بگویم که برای رفتن اجبار داشتم. این ماجرا هیچوقت از یاد من نرفت بطوریکه سال 86 وقتی برای یک مسافرت کاری از خانه خداحافظی میکردم، دختر من خیلی گریه کرد. ناخود آگاه به یاد سید علی افتادم و بسیار غمگین شدم. در مورد آوازی که خواند، یادم می آید که شب قبل از اجرای حکم در اتاق به ابتکار یکی دو نفر از هم اتاقیها، چند نفری که هنری داشتند برای بالا بردن روحیه همه آواز خواندند. سید علی هم آواز "من بیجار کاره نوکونم ماری" که توسط آشورپور اجرا شده بود را خواند. آگر آواز را شنیده باشید ابتدا خواننده به آرامی میخواند و در انتها آواز شاد میشود.
سید علی نیز همین کار را کرد و در انتها که "من بیجار کاره نوکونم ماری" را با حالت شاد میخواند، در حالی که بشکن میزد دو دستش را در دو طرف بدن بصورت موزون حرکت میداد.
این شعر و آواز و اینحالت شاد، در آن شرایط بسیار روحیه هم اتاقیها را بالا برد و باعث نشاط و شادمانی هم اتاقیها شد. بطوریکه از او قول گرفتند که حتما فردا شب هم آواز دیگری از آشورپور را بخواند.
فردای آنروز دقیقا یادم نیست که قبل از شام بود یا بعد از شام که هم اتاقیها به او یاد آوری کردند که باید آواز بخواند. ما هم که دور او نشسته بودیم در حال پرسیدن این بودیم که کدام آواز را میخواهد بخواند و او در حال توضیح دادن بود که در اتاق باز شد و او رفت.
در آخر این را به شما بگویم رفتار و شخصیت او و پایداری بر طرز تفکرش و تسلط بر خودش هنگام صدا کردن برای اجرای حکم و همچنین محبوبیتش در اتاق میتواند باعث افتخار فرزندان و خانواده و هم فکرانش باشد. در پایان باید بگویم که یاد سید علی هیچگاه از خاطرم نرفت.
اینگونه یاد تو با عطر گل سرخ آمیخته و در دفتر زندگی و زمانه ثبت است.
یادت گرامی.



یاد تو،
یاد عطر گل سرخ خونه

در غارت باد و بارانی
ای گل سرخ بلند
پائیزی سرخ برگ های خیابانی
ای گل سرخ قشنگ
دسته دسته در زمین و هوایی
بر بلندایی از چوبه دار
سرخ ترینی برتن
ان دار بلند
آذرشصت
چشمانت نگران
غم نان و غم جان پسران
بابک و بیژن من
خرد و نازک، گریان منند
با نم اشکی در چشم
سال ها رفته هنور
سرخ برگهای گذر
همجو عطرگل سرخ خانه ما
پیوند یاد تواند

زمزمه با باد بهار
بچه پچه با بنفشه ها
آخرین برگ درخت
در آذرسرد
خوانده و رقصیده ,
بر سر دار بلند
"من بیجار کاری نکنم ماری
اوهوی مار اوهوی مار"
با دستی در هوا بشکنی به ناز
"هرچی بگفتی، نکودی ماری
اوهوی مار اوهوی مار"
یاد تو یاد قشنگ گل سرخ
یاد تو رقص و نوای گل و برگ
در پائیز
بیست هشت آذر1388
عفت ماهباز لندن



عفت ماهباز لندن
بیست هشت آذر 1388




زیر نویس
1 و 2 نوشته ای بیاد او
efatmahbaz.blogfa.com
سال شصت، در روزهای سرخ زرد پائیزی در جستجوی برادرم علی، که کحاست ؟ چراست؟همه زندان ها را گشتیم. دو کودک هشت و هیجده ماهه ش بی قرار پدر بودند، بی پدر شدند.
efatmahbaz.blogfa.com
"گل باغی": همسایه دیوار به دیوار خانه ما در لنگرود
آهنگ "من بیجار کاری نکنم ماری " خواننده لیلک آشورپور