میل زنای با محارم در شعر حافظ


عباس احمدی


• عشق دیوانه وار حافظ به شاهد قدسی، نسخه ی برون افکنی شده ی عقده ی اودیپ است. حافظ در زندگی عاشقانه ی خود دوبار شکست می خورد: بار اول، در خردسالی، مجبور می شود که در برابر پدر سختگیرش، عقب نشینی کند و مادرش را در چنگال مردی بیرحم و مستبد رها سازد. بار دوم، در بزرگسالی، مجبور می شود در برابر رقیب دیو سیرت، پس بنشیند ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
چهارشنبه  ۶ ارديبهشت ۱٣٨۵ -  ۲۶ آوريل ۲۰۰۶



- معشوقه ای که با مردی دیگر می خوابد
 
اگر شعر حافظ را با نگاهی روانشناختی بررسی کنیم، نوع خاصی از عشق را در غزلیات او کشف می کنیم. خصیصه ی اصلی ی این نوع عشق این است که معشوقه یک زن آزاد نیست، بلکه زنی است که "صاحب" دارد. به این معنا که زن مورد علاقه ی شاعر، با کس دیگری غیر از عاشق دلسوخته، رابطه دارد. این محبوبه ی فریبا و این مرغ بهشتی را، مرد دیگری آب و دانه می دهد. بند نقاب این معشوقه ی زیبا و این شاهد قدسی را، مرد دیگری از صورت او می کشد. زنی که شاعر عاشق اوست، در آغوش مرد دیگری می خوابد. این فکر جگر سوز و تجسم همخوابگی ی معشوقه با مردی غریبه، خواب را از دیده ی عاشق بیچاره، ربوده است:
 
ای شاهد قدسی، که کشد، بند نقابت؟
ای مرغ بهشتی، که دهد، دانه و آبت؟
خوابم بشد از دیده، در این فکر جگر سوز
کاغوش که شد، منزل آسایش و خوابت؟ (دیوان حافظ، ص 10)
 
عاشق از خود می پرسد این معشوقه ی طناز و این شمع دل افروز، که جان عاشق را سوزانده است، جانانه ی کیست؟ این زن زیبا، که دل و دین از شاعر ربوده است، در آغوش چه کس می خوابد و همخانه ی چه کسی است؟
 
یارب این شمع دل افروز، ز کاشانه ی کیست؟
جان ما سوخت، بپرسید که جانانه ی کیست؟
حالیا، خانه برانداز دل و دین من ست،
تا در آغوش که می خسبد و همخانه ی کیست؟
باده ی لعل لبش، کز لب من دور مباد،
راح روح که، و پیمان ده پیمانه ی کیست؟
دولت صحبت آن شمع سعادت پرتو
بازپرسید خدا را، که به پروانه کیست؟
یا رب، آن شاهوش ماه رخ زهره جبین
در یکتای که و گوهر یک دانه ی کیست؟ (دیوان حافظ، ص 43)
 
2– بیوفایی معشوقه ی خیانت کار
 
خصیصه ی دیگر این زن "صاحب دار" که در آغوش مرد دیگری می خوابد و همخانه ی مرد دیگری است، بی وفایی وبی اعتنایی به عاشق بیچاره است. هرچه عاشق، ناله و فریاد می کند، معشوقه ی بیوفا، نمی شنود:
 
هر ناله و فریاد که کردم، نشنیدی
پیداست نگارا، که بلند است جنابت (دیوان حافظ، ص 1)
 
این سهی قد سیه چشم و این زیباروی ماه سیما، اهل آشنایی نیست وبا مهر و وفا بیگانه است:
 
ندانم از چه سبب رنگ آشنایی نیست
سهی قدان سیه چشم ماه سیما را
جز این قدر نتوان گفت، در جمال تو عیب نیست
که وضع مهر و وفا نیست، روی زیبا را (دیوان حافظ، ص 3)
 
این دلدار سنگدل و این یار عهد شکن، با عاشق دلخسته، سر جور و ستم دارد:
 
دیدی که یار جز سر جور و ستم نداشت
بشکست عهد وز غم ما هیچ غم نداشت
بر من جفا ز بخت من آمد وگرنه یار
حاشا که رسم لطف و طریق کرم نداشت (دیوان حافظ، ص 50)
 
به علت بی وفایی و بی اعتنایی معشوقه ی سنگدل، امید شاعر به وصال او، تقریبا صفر است. شاعر می داند که تمنای وصل او آرزویی بیهوده است و تنها می تواند منظردوست را در خواب ببیند.
 
من گدا و تمنای وصل او، هیهات
مکر به خواب بینم، خیال منظر دوست (دیوان حافظ، ص 3)
 
3 – رقیب دیو سیرت
 
به غیر از معشوقه ی بیوفای "صاحب دار" و عاشق دلسوخته ی نومید از وصال، شخصیت سومی در شعر حافظ مشاهده می شود که شاعر از او به عنوان "رقیب دیو سیرت" نام می برد و از خدا می خواهد که شهاب ثاقبی از آسمان نازل شود و رقیب دیو سیرت را از بین ببرد:
 
ز رقیب دیو سیرت، به خدای خود، پناهم
مگر آن شهاب ثاقب، مددی دهد، خدا را (دیوان حافظ، ص4)
 
به این ترتیب، در شعر حافظ با یک مثلث عاشقانه روبرو هستیم که از سه شخصیت درست شده است: معشوقه ی صاحب دار، عاشق دلسوخته، و رقیب دیو سیرت. معشوقه ی صاحب دار، اعتنایی به عاشق دلسوخته ندارد و در آغوش رقیب دیو سیرت می خوابد. عاشق دلسوخته که عشقی محال را در دل می پروراند، از رقیب دیو سیرت نفرت دارد و آرزوی مرگ او را دارد.
 
4 –فرضیه ی "صاحب دار" بودن زن
 
برای درک این مثلث عاشقانه، ابتدا باید بدانیم که این معشوقه ی بیوفا کیست که در آغوش رقیب دیوسیرت میخوابد و همخانه ی مرد دیگری است؟چرا عاشق بیچاره، با آن که می داند تمنای وصل یار، هیهات است، با این همه، دلبسته ی این زن "صاحب دار" است؟
 
از نظر روان شناسی، یکی از پیش شرط های عشق های دیوانه وار آن است که معشوقه باید "صاحب" داشته باشد. زن آزاد و "بدون صاحب" لایق عشق آتشین و مجنون وار نیست. فرضیه ی "صاحب دار" بودن زن را، نخستین بار، فروید در کتاب جنسیت و روانشناسی عشق Psychology of Love Sexuality and مطرح کرد. فروید در صفحه ی 50 این کتاب می گوید:
 
"  عاشق مورد نظر ما، هرگز زنی را که "صاحب دار" نباشد، به عنوان معشوقه انتخاب نمی کند. مقصود از زن "صاحب دار" زنی ست که مرد دیگری، خواه به عنوان شوهر یا پدر یا برادر و یا رفیق، خود را صاحب زن بداند و نسبت به او برای خود حق تملک قایل باشد. در بعضی از موارد این پیش شرط آن چنان شدید و غلیظ است که عاشق مورد نظر ما، تا هنگامی که یک زن "بی صاحب" است و تعلق به هیچ مردی ندارد، کوچک ترین علاقه ای به او نشان نمی دهد، اما همین که زن توسط مرد دیگری مانند شوهر، پدر، برادر و یا رفیق، مورد تملک قرار می گیرد، آتش عشق در دل عاشق مورد نظر ما، شعله ور می شود و او در دریای عشق غوطه ور می گردد." (جنسیت و روانشناسی عشق، ص 50)
 
و شرط دومی که فروید برای این عشق های مجنون وار قایل است این است که معشوقه باید حتما بی وفا باشد و با رقیب سرو سری داشته باشد. فروید در همان کتاب می گوید:
 
  "دومین پیش شرط عشق های دیوانه وار آن است که عاشق مورد نظر ما هرگز عاشق زنی وفادار نمی شود. زنی که وفادار باشد نمی تواند به عنوان بت مورد علاقه ی عاشق مورد نظر ما، پرستیده شود. عشق دیوانه وارهمیشه معطوف به زنانی است که ازنظروفاداری مورد شک و تردیدند و امکان این که با دیگران سر و سری داشته باشند، وجود دارد. " (جنسیت و روانشناسی عشق، ص 51 و50)
 
  فروید پس از یک تجزیه و تحلیل طولانی نتیجه می گیرد که:
 
  " شرط اول یعنی صاحب دار بودن زن از احساسات پسر نسبت به مادر سرچشمه می گیرد. این واقعیت که مادر متعلق به پدر است، در ذهن کودکی که در کانون خانوادگی بزرگ می شود، به صورت جزء لایتجزای شخصیت و طبیعت مادر، نقش می شود... معشوقه ی این چنینی، در حقیقت، جایگزین مادر عاشق مورد نظر ما است." (جنسیت و روانشناسی عشق، ص 53)
 
  "دومین پیش شرط عشق های دیوانه وار، یعنی بی وفایی معشوقه، در وهله ی اول با نظر می رسد که با این فرضیه که معشوقه در حقیقت جایگزین مادر است، در تناقض باشد. مرد عاشق،در ضمیر خودآگاه اش، مادرش را مجسمه ی تقوی و پاکدامنی و وفاداری فرض می کند و هر اشاره ای که به این تصویر ذهنی خدشه ای وارد کند، اگر از بیرون باشد، بسیار اهانت آمیز و اگر از درون باشد، بسیار دردناک است... اما اگر کودک در کودکی به رابطه ی جنسی بین مادر و پدر پی ببرد، در ضمیر ناخودآگاه او، مادر به صورت زنی بی وفا در می آید که به عشق پسر خیانت کرده است و با پدرنرد عشق باخته است ” (جنسیت و روانشناسی عشق، ص 56 تا 54)
 
  با بکار گرفتن این تحلیل فرویدی ، می توان، در شعر حافظ ،  در پشت مثلث عاشقانه ی " معشوقه - عاشق - رقیب "، مثلث فرویدی "مادر - پسر- پدر" را کشف کرد. رقیب دیو سیرت سمبول پدر، معشوقه ی صاحب دار، فرانمود مادر، و عاشق دلسوخته، نشانه ی پسربچه ی زناکار است. موتور محرکه ی این مثلث اودیپی ، میل جماع با مادر است. به اعتقاد فروید، پسر بچه ها، در سن سه تا پنج سالگی، یعنی در مرحله ی قضیبی یا فالیک Phallic ، می خواهند با مادر خود جماعِ کنند و از پدر خود که رقیب عشقی آن هاست، بیزارند. پسر، در این مرحله، دلبسته ی مادر است. اما، مادر "صاحب" دارد و این صاحب سختگیر نمی گذارد پسر به وصال مادرش برسد. پسر زناکار، در نهان آرزو می کند، که ای کاش پدرش را می کشت تا بدون رقیب، با مادرش همبستر می شد. عشق به مادر و نفرت از پدر، اساس مثلث اودیپی "پسر- مادر- پدر" است .
 
عشق بیمارگونه ی حافظ به مادر باعث می شود که حافظ در بزرگسالی به دنبال معشوقه های مخصوصی بگردد. یعنی حافظ ، در بزرگسالی، عاشق و واله و شیدای زنانی می شود که صاحبی دیوسیرت دارند و این مرد دیوسیرت نمی گذارد که عاشق دلخسته به وصال معشوق برسد. دراین نوع عشق های بیمارگونه، اولین پیش شرط رابطه ی عاشقانه، آن است که معشوقه باید حتما "صاحب” داشته باشد تا شبیه به مادر"صاحب داری" شود که جوان عاشق پیشه در طفولیت به او دلبسته ی بوده است. این “صاحب” می تواند رقیبی دیوسیرت و یا شوهری حسود و یا پدری سختگیر باشد که راه رسیدن عاشق به معشوق را مسدود می کند.
 
 معشوقه ی “بی صاحب” هرگز شایسته ی عشق آتشین نیست. معشوقه ای که صاحب نداشته باشد، خود به خود از گردونه ی عشق های افسانه ای و طاقت سوز و دیوانه وار، خارج می شود. هرچه این مانع شدیدتر باشد، شدت علاقه ی عاشق به معشوق نیز شدیدتر می باشد. اگر مانعی در کار نباشد، عشقی نیز در کار نیست. بزرگترین سم برای این عشق های بیمارگونه، وصال معشوقه است. معشوقه ای که با عاشق همبستر شود، شباهت خود را با الگوی اصلی همه ی عشق های دیوانه وار، یعنی شباهت خود را با مادر جفاکار، از دست می دهد. چنین معشوقه ی سهل الوصولی شایسته ی عشق واقعی نیست. این نوع عشق های آتشین، تنها در هجران است که مانند آتشفشان، شعله ور می شود و خرمن هستی عاشق را می سوزاند. اگز بر فرض محال، عاشق با معشوق ازدواج کند، این ازدواج چندان نمی پاید و عاشق دلخسته، پس از مدتی، زنی را که آن چنان واله و شیدای او بوده است رها خواهد کرد و باز به دنبال زنی صاحب دار می افتد که به او راه ندهد. زنی که " جز سر جور و ستم" نداشته باشد. زنی که " عهد بشکند و از غم ما هیچ غم نداشته باشد ". زنی که " تمنای وصل او هیهات باشد ". زنی که همخانه ی رقیبی دیو سیرت باشد. 
 
رقیب، در ادبیات فارسی، علاوه بر آن که به معنای رقیب عشقی است، یک صفت دیگر نیز دارد که تحت تاثیر ادبیات عرب، وارد شعر فارسی شده است.  و آن صفت،  نگاهبانی از معشوق است. اقوام بادیه نشین عرب که در خیمه ها زندگی می کردند، برای آن که کسی به زن آن ها نزدیک نشود، نگهبانان بر در خیمه ها می گماردند. به این نگهبانان "رقیب" می گفتند که مانع از رسیدن عاشق به معشوقه بود. عاشق، با هزار مشفت، وادی را می پیمود و خود را به نزدیکی حرم و خیمه ی زن شوهر دار می رساند، اما به علت وجود رقیب و پرده دار، نمی توانست وارد حرم و خیمه شود و به گفته ی حافظ ، " ره در حرم نداشت" : 
 
هر راهرو که ره به حریم درش نبرد
مسکین برید وادی و ره در حرم نداشت (دیوان حافظ، ص 50)
 
این صفت رقیب که مانع از جماع عاشق با معشوقه می شود، به مفهوم فرویدی پدر، که مانع از جماع پسر با مادر است، نزدیک است.   ر قیب دیوسیرت، در ذهن عاشق جوان، یادآور " پدر سخت گیر " دوران کودکی او ست: پدری که مانع از جماع کودک زناکار با مادر بوده است. پدری که با معشوقه ی ازلی و ابدی کودک جوان یعنی با مادرهمبستر می شده است. پدری که این محبوبه ی فریبا و این مرغ بهشتی را، آب و دانه می داده است و بند نقاب این معشوقه ی زیبا و این شاهد قدسی را، از صورت او می کشیده است. تجسم همخوابگی ی مادر بیوفا و پدر دیوسیرت، مانند فکری جگر سوز، خواب را از دیده ی پسرعاشق پیشه، می ربوده است. به همین علت است که حافظ از خدا می خواهد که شهاب ثاقبی از آسمان نازل شود و رقیب دیو سیرت را که فرانمود پدر دوران خردسالی حافظ است، از بین ببرد. نفرت حافظ از رقیب دیوسیرت، یاد آور نفرت پسر زناکار از پدر است. نفرتی که موتور محرکه ی عقده ی پدرکشی یا پاتری ساید patricide است:
 
 ز رقیب دیو سیرت، به خدای خود، پناهم
مگر آن شهاب ثاقب، مددی دهد، خدا را (دیوان حافظ، ص4)
 
حافظ آرزوی باطنی خود را در قالب یک پیشگویی بیان می دارد و آرزو می کند که رقیب یا " پرده دار که به شمشیر می زند همه را "، مانند او، خوار و ذلیل شود و از چشم معشوقه بیافتد:
 
چو پرده دار به شمشیر می زند همه را
کسی مقیم حریم حرم، نخواهد ماند
من ار چه در نظر یار خاکسار شدم
رقیب نیز چنین محترم نخواهد ماند (دیوان حافظ، ص 112)
 
پیشگویی ی خاکسار شدن رقیب، نوعی Wish fulfillment   و یا "برآورده شدن آرزو" است. خمیره ی  اصلی شعر نیز، مانند رویا، میل به برآورده شدن آرزوهای  سرکوب شده ی دوران کودکی است. 
 
اشاره به وجود میل زنای با محارم در ضمیر ناخودآگاه حافظ، ممکن است در خواننده ی این مقاله،  حس انزجار و اشمئزار به وجود بیاورد و باعث شود که این فرضیه را انکار کرده و با آن شدیدا مخالفت کند. اما به گفته ی  فروید در کتاب "تفسیر رویا":
 
" شاید این سرنوشت همه ی ماست که اولین شهوت جنسی خود را به سوی مادرمان و اولین حس نفرت خویش را به سوی پدرمان معطوف کنیم...داستان اودیپ شهریار، که پدر خود، لائیوس، را به قتل رساند و با مادر خود، جوکاستا، ازدواج کرد، صرفا برآورده شدن آرزوهای دوران کودکی ی ما را، به ما نشان می دهد. اما بخت با ما یار بوده است که توانسته ایم، برخلاف اودیپ، شهوت جنسی خود را از مادر به سوی زنان دیگر معطوف کنیم و نفرت حسادت آمیز از پدر را به دست فراموشی بسپاریم. اودیپ کسی است که در او، این آرزوهای دوران کودکی مان، برآورده شده است. ما از مشاهده ی او دچار اشمئزاز می شویم. این احساس اشمئزار از همان نیروی سرکوبگری، سرچشمه می گیرد که توانسته است این آرزوهای دوران کودکی را در درون ما سرکوب کند. اما سوفوکل، سراینده ی داستان اودیپ شهریار، در حالی که گذشته را می شکافد و گناه اودیپ را روشن می سازد، در همان حال، ما را مجبور می کند با لایه های درونی ی ذهن خود آشنا شویم و در یابیم که در ذهن ما نیز، همین آرزوها و شهوت ها و نفرت ها، هرچند به شکل سرکوب شده، هنوز به زندگی خود ادامه می دهد.  نمایشنامه ی اودیپ شهریار، با این سرود گروه همسرایان به پایان می رسد:
 
به اودیپ چشم بدوزید،
به این نجیب ترین پهلوان و خردمندترین شهریار،
به او که راز معمای سر به مهرابوالهول را گشود،
به مردی که روزگاری، ستاره ی اقبالش، چونان کوکبی درخشان در اقصی نقاط عالم می درخشید، 
اما، اکنون، در دریایی از مصایب و در ورطه ی از اندوه و غم، غوطه ور گشته است.
 
این سرود همسرایان، هشداری ست به ما؛ مایی که دوره ی کودکی را پشت سر نهاده ایم و اکنون خود را خردمندترین و نجیب ترین پهلوان می پنداریم. مایی که مانند اودیپ، در جهل نسبت به این آرزوها، زندگی می کنیم. آرزوهایی که از نظر اخلاقی، مشمئز کننده است. آرزوهایی که توسط طبیعت بر ما تحمیل شده است. آرزوهایی که چون بر ما آشکار شود، وجود آن ها را انکار می کنیم. " (کتاب تعبیر رویا، صفحه های 297-296 )
 
ف روید در چاپ های بعدی این کتاب، در پانویس صفحه ی 297 اضافه کرده است:
" هیچ یک از کشفیات علم روانکاوی، مانند فرضیه ی بالا، که به وجود میل زنای با محارم در ضمیر ناخودآگاه آدمی، اشاره می کند، با چنین انکار لجوجانه و چنین مخالفت دوآتشه ی منتقدان، روبرو نشده است... اما تحقیقات اخیر نشان داده است که "عقده ی اودیپ"،  که برای اولین بار در عبارت فوق در کتاب "تفسیر رویا" به آن اشاره شده است، اهمیت فوق العاده ای  در مطالعه ی تاریخ و سیر تکامل مذهب و اخلاق دارد. " (کتاب تعبیر رویا، صفحه های 297)
 
[ در حقیقت، ایده ی عقده ی اودیپ و داستان اودیپ شهریار، و نیز  تفسیر فروید از داستان هاملت ، برای اولین بار، نه در کتاب "تفسیر رویا"، بلکه در نامه ای که فروید در تاریخ 15 اکتبر 1897 میلادی،  به فلیس      Fliess ، نوشته است، مطرح شده است. اصطلاح "عقده ی اودیپ" نیز برای اولین بار، نه در کتاب "تفسیر روی ا "، بلکه  در یکی از نوشته های فروید به نام "تاملاتی بر روانشناسی عشق" به کار رفته است.]
 
5- پدرکشی و شیخ کشی
 
همان طور که در بالا نشان دادیم، عشق دیوانه وار حافظ به شاهد قدسی، نسخه ی برون افکنی شده ی عقده ی اودیپ است. حافظ در زندگی عاشقانه ی خود دوبار شکست می خورد: بار اول، در خردسالی،  مجبور می شود که در برابر پدر سختگیرش، عقب نشینی کند و مادرش را در چنگال مردی بیرحم و مستبد رها سازد. بار دوم، در بزرگسالی،  مجبور می شود که در برابر رقیب دیو سیرت، پس بنشیند و محبوبه اش را در چنگال مردی خودکامه و قسی القلب رها سازد . حافظ گرچه در هردوی این مبارزه های عاشقانه در خردسالی و بزرگسالی، شکست می خورد، اما نفرت اودیپی اوبه پدرکه مانع از جماع او با مادر شده است و تنفر عمیق او از رقیب دیوسیرت که مانع از همبستری او با محبوبه اش شده است، در اعماق وجودش شعله می کشد و راه خروج می طلبد
 یکی از راه های خروج نفرت اودیپی پسر از پدر،استفاده از مکانیسم "والایش" است. در پدیده ی "والایش"، انرژی احساساتی که بر آورده نمی شود، متوجه ی یک هدف بالاتر و والاتر می شود. به عبارت دیگر، شاعر جوان ما، انرژی احساس نفرت از پدر را متوجه ی شخص دیگری می کند. بهترین جایگزین برای پدر مستبد، محتسب است که، مانند پدر، مقتدر و سرکوبگر است . نفرت اودیپی از پدر مستبد، به صورت نفرت از محتسب و مبارزه ی عشقی با پدر ظالم، به صورت مبارزه ی سیاسی با محتسب در می آید. محتسب، با چشمان تیزبین خود، همه جا را می پاید و نمی گذارد حافظ ، باده ی فرح بخش را، در نسیم گل ریز بهاری، به بانگ چنگ بخورد.
اگرچه باده، فرح بخش و باد، گل ریز است
به بانگ چنگ، مخور که محتسب تیز است
حافظ باید در آستین خود، پیاله ی باده را پنهان کند زیرا زمانه خون ریز است و ممکن است خون او را بریزد.
در آستین مرقع پیاله پنهان کن
 که، همچو چشم صراحی، زمانه، خون‌ریز است
پیاله با آن حالت مقعر و گودی اش، در روانشناسی، سمبول آلت تناسلی زنان است. میل به پیاله نوشِی، از این نظر، معنای جنسی دارد و به معنای میل به جماع می باشد. بنابراین، معنای "پنهان کردن پیاله" در شعربالا، این است که میل به همخوابگی را در آستین ذهن ات پنهان کن، زیرا ممکن است زمانه ی خون ریز، خونت را بریزد. در این جا محتسب، نقش پدر و پیاله نقش آلت تناسلی را بازی می کند. همان طور که پدر، نمی گذاشته است که طفل ، آزادانه، به پیاله ی مادرش دست پیدا کند، محتسب نیز نمی گذارد شاعر، آزادانه، به پیاله ی شراب دسترسی داشته باشد.
شباهت بین محتسب و پدر، از یک نظر دیگر نیز تقویت می شود. محتسب مانند پدر که به مادر دسترسی داشته است، به پیاله ی شراب دسترسی دارد و با آن که خودش سبوی باده را به دوش می کشد، اما نمی گذارد شاعر به پیاله ی باده دسترسی داشته باشد.  محتسب که باده نوشان را از خوردن باده منع می کند، خودش پیوسته باده می نوشد و در طلب عیش مدام است.
صوفی ز کنج صومعه با پای خم نشست
تا دید محتسب که سبو میکشد به دوش
با محتسبم عیب مگویید که او نیز
پیوسته چو ما در طلب عیش مدام است
محتسب نیز مانند پدر، ریاکار است. پدر ریاکار، خودش مدام با مادر می خوابد اما نمی گذارد طفل عاشق پیشه، همان کار را با مادر بکند. محتسب نیز، خودش دایما مست است ، اما نمی گذارد حافظ از باده ی گلرنگ، مست شود. در این جاست که معنای "ریا" در زاهد ریایی و یا صوفی ریایی . یا محتسب ریایی، آشکار می شود. همه این شخصیت های منفی شعر حافظ ، سمبول و فرانمود و نشانه ی پدر ریاکار حافظ اند که چون به خلوت می رفته است با مادر حافظ ، آن کار دیگر را می کرده است:
واعظان کاین جلوه در محراب و منبر می‌کنند
 چون به خلوت می‌روند "آن کار دیگر" می‌کنند
مشکلی دارم ز دانشمند مجلس بازپرس
 توبه فرمایان چرا خود توبه کمتر می‌کنند
پیاله ی شراب، علاوه بر شکل گودش،  از یک نظر دیگر نیز به فرج زنان شباهت دارد و آن وجود شراب سرخرنگ در آن است. می دانیم که زنان هرماهه دچار خونریزی ماهیانه می شوند و از فرج آن ها خون سرخرنگی خارج می شود. این خون سرخرنگ معادل باده ی ارغوانی رنگی است که از پیاله ی شراب جاری می شود. نکته ی دیگر که تشبیه باده را به عمل جماع تقویت می کند، استعاره ی است که پس از عمل هم آغوشی به کار می رود و می گویند فلانی از باده ی وصالش سرمست شد. در این استعاره، اصطلاح "باده ی وصال" و فعل "مست شدن"، بار جنسی دارد و برای نشان دادن عمل هماغوشی و جماع به کار رفته است. .
6- کهن الگوی پهلوان اژدهاکش
پدیده ی شیخ کشی که سرتاسر زندگی حافظ را در خود گرفته است، در حقیقت، نسخه ی دیگری از ارکئوتایپ یا کهن الگوی "پهلوان اژدها کش" است. در این اسطوره، پهلوان داستان، به جنگ اژدهایی ستمگر می رود و در نبردی سهمناک، اژدها را می کشد و دنیا را از شرش نجات می دهد .
در اساطیر ایرانی، این ارکئو تایپ، بارها و بارها تکرار شده است. داستان فریدون و ضحاک ماردوش در شاهنامه، روایت ایرانیزه شده ی این ارکئوتایپ است. در این داستان، فریدون نقش پهلوان اژدهاکش و ضحاک نقش اژدها را بازی می کند. فریدون اژدها کش، در حقیقت، همان پسر زناکار مثلث اودیپی فروید است که پدر ستمگر را که به صورت ضحاک ماردوش در آمده است، می کشد و ایرانشهر را ازچنگال او آزاد می سازد. به عبارت دیگر، اسطوره ی "پهلوان اژدها کش"، از نظر روانشناسی، نسخه ی والایش یافته ی نفرت اودیپی پسر از پدر است . خمیره ی  اصلی اسطوره نیز، مانند شعر و رویا، میل به برآورده شدن آرزوهای  سرکوب شده ی دوران کودکی است. به عبارت دیگر اسطوره ی پهلوان اژدها کش نیز از مکانیسم Wish fulfillment   و یا "برآورده شدن آرزو"، سرچشمه گرفته است. 
گاهی ظهور این پهلوان اژدهاکش، نه در گذشته ی اساطیری، بلکه در آینده ی آخرالزمانی، روی خواهد داد. روایت مذهبی چنین ارکئوتایپی، داستان ظهور مهدی موعود در دوره ی آخرالزمان است که با شمشیر حق جوی خود، خردجال و سایرکافران اژدهاصفت را می کشد و جهان را پر از عدل و داد می کند. امام دجال کش، پهلوان اژدها کشی است که با کشتن اژدهای کفر، مردم را از چنگال ظلم و ستم نجات می دهد .
حتی مارکس نیز از چنبره ی اسطوره ی پهلوان اژدهاکش در امان نمانده است. در آیین مارکس نیز جنگ اصلی بین پرولتاریای پهلوان و اژدهای بورژوازی است. بنا به آرای مارکس ، در آخرزمان تاریخ، کارگر پهلوان، اژدهای سرمایه داری را به قتل می رساند و با کشته شدن اژدها، تاریخ به پایان می رسد .
در آیین زردشت نیز اسطوره ی پهلوان اژدهاکش، اهمیت مرکزی دارد. در این جا نیز نبرد اصلی بین اهورا ی پهلوان با اژدهای اهریمن است. در این نبرد مذهبی نیز، سرانجام پهلوان، اهریمن را به قتل می رساند. نبرد بین یهوه ، خدای یهودیان، و شیطان ، اهرمن یهودیان،  نیز از روی الگوی پهلوان اژدهاکش بین النهرینی اقتباس شده است. جنگ بین الله ، خدای عرب ها، و ابلیس، اهریمن اعراب،  نیز نسخه ی عربیزه شده ی همین کهن الگوی باستانی است. عرفان ایرانی نیز منحصرا بر پاشنه ی همین اسطوره می چرخد. در این جا نفس اماره نقش اژدها و عارف نقش پهلوان را بازی می کند و عارف با کشتن اژدهای نفس اماره، به ملکوت آسمان راه می یابد. درایده ئولوژی بنیادگران نیز مستضعفان نقش پهلوان و استکبارجهانی نقش اژدها را بازی می کند. سلاح اصلی در این جنگ مذهبی، ترور، ارهاب، خدعه، آدمکشی، چپاول، و غارت است که می خواهند به کمک آن ها، استکبار جهانی را از پای در بیاورند و حکومت جهانی اسلام را بر پا دارند .
اسطوره ی "پهلوان اژدها کش"، از نظر فرویدی ، نوعی برون افکنی آرزوها و امیال باطنی است که در عالم خیال جامه ی عمل به خود پوشیده است. در زبان علمی به این پدیده wish fulfillment می گویندکه در لغت، به معنای " برآورده کردن آرزوها " می باشد. میل به کشتن پدر اژدها صفت که مادر را در چنگ خود اسیر کرده است، در این افسانه ها، به صورت کشتن ضحاک ماردوش یا دیو سفید یا دجال کافرکیش یا شیطان رجیم یا ابلیس منفور یا نفس اماره یا استکبار جهانی ، جامه ی عمل به خود پوشیده است .
7- مردوک اژدهاکش
 
حافظ شخ کش، فریدون ضحاک کش، رستم دیوکش، مهدی دجال کش، اهورا ی اهریمن کش، یهوه ی شیطان کش، الله ابلیس کش، و عارف نفس اماره کش، پرولتاریا ی بورژوا کش، مستضعف مستکبرکش، و سایر پهلو.انان اژدهاکش سراسر دنیا، همه و همه، از الگوی بین النهرینی " مردوک اژدهاکش" نسخه برداری شده اند. طبق اساطیر بین النهرینی، در ازل، هیچ نبوده است به جز دریایی بیکران و پهناور. براین دریا، اژدهایی فرمانروایی می کرده است به نام تیامت Ti’amat (بر وزن قیامت). تیامت همه ی خدایان را مقهور و منکوب خود کرده بوده است تا آن که مردوک Marduk ، خدای خدایان، زاده می شود. مردوک به جنگ تیامت می رود. تیامت دهانش را باز می کند و می خواهد زبانه های آتش را به سر وروی مردوک بباراند، اما مردوک از فرصت استفاده می کند و به خدای طوفان دستور می دهد تا دهان اژدها را از باد پر کند. آنگاه، مردوک با نیزه ی صاعقه، تیامت را از وسط به دو شقه می کند و از یک شقه ی آن آسمان و از شقه ی دیگر، زمین را می آفریند .
 
حافظ در غزل های خود، مردوک دیگری است که به جنگ شیخ " تیامت " صفت رفته است. شیخی که جانشین پدر دوران کودکی اوست.  پدری که، چونان اژدهایی، از گنج مادر نگاهبانی می کرده است. مادری که حافظ خردسال، عاشقانه، دوست می داشته است، اما تمنای وصال او، هیهات بوده است.
 
این مقاله را با این پیش بینی به پایان می برم که فرضیه ی بالا، که به وجود میل زنای با محارم در ضمیر ناخودآگاه حافظ ، اشاره می کند، با انکار لجوجانه و مخالفت دوآتشه ی منتقدان، روبرو خواهد شد. اما عناد و مخالفت این منتقدان، از اهمیت این فرضیه در بررسی و مطالعه ی ادبیات کلاسیک ایران نخواهد کاست.
• منابع
* Freud, Sigmund. 1963. Sexuality and the Psychology of Love. Collier Books, New York. 233 pp.
* Freud, Sigmund. 1980. Interpretation of Dreams. Editor and Translator: Strachey, James. Discus Edition. Avon Books. 736 pp. ISBN: 0380010003
برای کسانی که به نسخه ی چاپی این کتاب دسترسی ندارند، می توانند متن کامل آن را در وبکده ی زیر، به طور رایگان، مشاهده کنند:
books.eserver.org
*  دیوان حافظ، به تصحیح محمد قزوینی و قاسم غنی. چاپ نهم. انتشارات اقبال. تهران. سال 1370 خورشیدی.
Abbas.Ahmadi@MailCity.com
http://AbbasAhmadi.FreeWebPage.Org