آسیب شناسی گذار به دولت دموکراتیک توسعه گرا (۳)


مژگان ثروتی


• مهمترین سنت مدرن همانا حوزه عمومی است که در آن عقلانیت و خرد جمعی راه گشا است و ما را از مشغول شدن به گذشته و اسطوره سازی بر حذر می دارد. مسائل عام جامعه باید در حوزه عمومی و نه در بین چندنفر و یا فقط بین روشنفکران مطرح شود ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
پنج‌شنبه  ۷ ارديبهشت ۱٣٨۵ -  ۲۷ آوريل ۲۰۰۶


• مقدمه :
 
در مباحث قبل به مفهوم ملت و پدیده ضد ملت پرداخته شد و گفته شد که بدلیل ساختار ویژه دولت پسا استعماری (عدم تفکیک اقتصاد و سیاست)و گاه تعدیل اقتصادی در نبود سیاست مدنی مدرن (توسعه سیاسی و انسانی) با بورژوا های دو رگه ای روبرو می شویم که به لحاظ فرهنگی با بورژواهای کشور های صنعتی (هسته ای) قرنها فاصله دارند. این گروه به دلیل نفوذ همز مان در سیستم سیاسی و اقتصادی به شکل استراتژیک عمل می کنند. و مردم، منابع استراتژیک و محیط زیست کشور خود را از حیث اقتصادی ترور می کنند. در این زمان بدلیل فقدان یک دولت ملی همیشه این خطر وجود دارد که این گروه با کارتل   و تراست های بین المللی( به ویژه با قوی شدن نئو لیبرال ها) در پوشش قرارداد های اقتصادی به یک ائتلاف برسند و در نتیجه این کشور ها بطور همه جانبه غارت شوند.اینان از یک طرف نمایندگی از ملت را دارند و از طرف دیگر به تراست های فرا ملیتی وابسته اند و در نتیجه یک خصلت دو گانه دارند که مانع ملی شدن آنها می شود .
در مفهوم طبقه ، بررسی شد که چگونه توسط دولت، پدیده ضد طبقه (شورا های اسلامی کار و ...)در درون طبقه استقرار می یابد و بدلیل رابطه از بالا به پائین طبقه معیوب ظاهر می شود. به مفهوم اخلاق و روند سکولار شدن آن نیز اشاره شد و درنهایت توضیح داده شد که در عدم تشکیل ملت (به مفهوم مدرن آن)به جای شعور، هویت و وفاداری ملی، وفاداری و شعور غیر مدرن(مذهبی، قومی و..)ایجاد می شود. در این بخش به مفاهیمی چون وفاداری غیر مدرن، اختراع سنتها،   گسست سنت از مدرن در دو مفهوم زمان و عقلانیت در دنیای مدرن، نسبت دین و فرهنگ و ارز شهای جهانی مدرن بعنوان سنت جهانی پرداخته می شود .
 
• سنتهای اختراعی   یا خود کشی تاریخی
 
گفته شد که در فقدان تشکیل ملت، روابط و   وفاداری های غیر مدرن همچون وفاداری مذهبی، قومی، خویشاوندی و ..، فرقه گرایی ها و .. شدت می یابد و به چند قطبی شدن جامعه کمک می کند. هر کس هویت خویش و امنیت اقتصادی، اجتماعی را در گروه خود می جوید. افزایش این اجتماع های کوچک با وفاداری های غیر مدرن، جامعه را که باید بین بخش های آن بر پایه وفاق اجتماعی به صورت ارگانیک در ارتباط باشد، دچار از هم گسیختگی می کند. اجتماع های کوچک نقطه شروع جنبش های اجتماعی ا ست. ولی همین جنبش های اجتماعی به دلیل همان وفاداری غیر مدرن و عدم وجود یک وفاق اجتماعی (و درنبود یک طبقه منسجم)ضعیف و آسیب پذیر می شوند. و غالبا به صورت اهداف گروهی سازماندهی می شوند و به محض اینکه به اهداف گروهی خود می رسند از صحنه جنبش های اجتماعی کنار می روند. در این حالت گروه ها دارای شعور ملی نیستند، بلکه شعور مذهبی، قومی، عشیره ای، فامیلی، نسبی و ... دارند. لذا در چنین ساختاری ، سخن از مبارزه و مقاومت مدنی مورد نظر اکبر گنجی کمی غیر واقعی به نظر می رسد. مگرآنکه برای آن استراتژی خاصی تدوین کرد و با آن استراتژی در ابتدا به صورت تصوری و ذهنی به حدی از یک وفاق و شعور ملی رسید. درغیر اینصورت معمولا دراین وضعیت، حرکت های اجتماعی ناگهانی و بی برنامه (مثل انقلاب، شورش برای نان، یا به شکل درگیری های قومی و مذهبی ...) نمود پیدا می کند .
بدترین وضعیت آنجایی است که این روابط و وفاداری های غیر مدرن (بدلیل فرایند اجتماعی شدن فرد، در متن چنین جامعه هایی) کاملا مشروع به نظر می رسد و مورد قبول حتی روشنفکران و سیاستمداران نیز واقع می شود. چرا که فرد دراین ساختار بدنیا می آید و در خانواده با همان ساختار غیر مدرن و سنتی، اجتماعی می شود و محتوا های آموزش و پرورش رسمی دولت های غیر ملی آن را نهادینه می کند . به همین دلیل برای افرادی که در این سیستم، اجتماعی شده اند، چنین وفاداری هایی کاملا عادی و حتی منطقی به نظر می رسد و به عنوان یک واقعیت مسلم اجتماعی مورد پذیرش واقع می شود. در حالیکه واقعیت اجتماعی امری نسبی است و قابل انتقاد و تغییر است. این موضوع در حوزه گسست سنت از مدرن، در قالب اختراع سنتها به خوبی قابل مشاهده است. سنت های اختراعی (۱) سال ها است که در بحث های آکادمیک اروپا وارد شده است. چرا که روابط و وفاداری غیر مدرن نیز در ساختار مدرن ادامه پیدا می کند .
در سنت های اختراعی، ما با نوعی از سلطه عقلانیت ارزشی (به تعبیر ماکس وبر) روبرو هستیم که خود مولد نوعی سلوک و رفتار احساسی، هیجانی و سنتی و به عبارتی وفاداری غیر مدرن است. گرایش ها و جنبش های بومی (گذشته گرا) و احیاگر (۲) در سطح فردی، گروهی و اجتماعی، بدلیل سلطه عقلانیت ارزشی در آنان، جنبشهای ضد مدرن   و بنیاد گرا بودند. اینان برای مشروعیت بخشیدن به ایده آل ها و گرایش های ضد مدرن خود به گذشته پناه بردند. جشن ۲۵۰۰ ساله شاهنشاهی ۱۹۷٨ و بازگشت به دوران پادشاهان هخامنشی برای مشروعیت بخشی (به جای مشروعیت مردمی) و انقلاب اسلامی ۱۹۷۹ که برای مشروعیت خودبه صدر اسلام پناه برد،( بطور مثال نظریه بازگشت به خویشتن طرح شده توسط شریعتی، اسلامی کردن دانشگاهها و ایجاد رشته های علمی اسلامی مانند جامعه شناسی اسلامی، طرح و توسعه مفاهیمی مانند مردم سالاری دینی و فمینیست های اسلامی) همه مصادیقی از این عقلانیت ارزشی اند. این گرایش ها خواه برای دستگاه پادشاهی و نمایندگان آن و خواه برای اسلام و روحانیت و طرفداران آن (بخصوص زنان)به نوعی خود کشی تاریخی بوده و هست. انسان در این شرایط به استقلال (رهایی)فکری نمی رسد و دچار یک از خود بیگانگی سیاسی و حقوقی است که بر ضد حقوق انسانی خود عمل می کند و یا اصلا عمل نمی کند. انسان در این جوامع با چنین مختصاتی، بالغ نمی شود و قبل از آنکه رشید و بالغ شود، بصورت عقب مانده یا حداکثر به صورت موجودی ناقص الخلقه می میرد .
مکانیسم گذار و عبور ازاین عقلانیت ارزشی ، همانا   خود انتقادی است. باید از   چارچوب این عقلانیت ارزشی و نگاه به جهان به روش ایمانی خارج شد و برای آنکه این فرایند انتقال کامل انجام شود نیاز به انتقادی بنیادی از خود و آموزه های خود داریم. به این معنا که این فرایند انتقاد از خود (شامل سیاست، فرهنگ، دین، هنر، اقتصاد، تاریخ و...) دیگر خط قرمزی نمی شناسد. برای آن نیاز به انسانهایی است که در درجه اول مسلط به دانش باشند و از مدرن درکی مدرن داشته باشند. دوم آنکه وفاداری مدرن را در خود نهادینه کنند. و سوم آنکه صراحت و شجاعت لازم برای عبور از منطقه ممنوعه را داشته باشند.   هابر ماس (فیلسوف معاصر آلمان) معتقد است که درجامعه بشری فقط یک عقلانیت وجود دارد. به این معنا که عقلانیت جهانی است. بطور مثال ما عقلانیت، ایرانی، آلمانی، انگلیسی یا آفریقایی نداریم. بلکه برداشت ما از این عقلانیت (واحد)، ایرانی، آلمانی یا ... است. باید تلاش کرد که برداشت و تعبیر ما از این عقلانیت، مدرن باشد .
 
• عقلانیت و زمان در مدرن
 
تیلمن شیل (٣) در کتاب خود با یک داستان کوتاه تفاوت مدرن و ارزش های جهانی را با سنت و ارزش های درونی شده و به عبارتی نگاه به جهان از دو عقلانیت ارزشی و ابزاری بازگو می کند. او در این داستان وضعیت اروپای ٣۶ سال پیش را در نظر دارد که یک آلمانی برای گذراندن مرخصی خود بعد ازیک دوره کار طولانی به سواحل گرم اسپانیا رفته است. این توریست آلمانی قبل از ظهر درساحل مشغول قدم زدن است. در این زمان چیزی را دیدکه اصلا با جهان بینی و عقلانیت او جور درنمی آمد. او یک ماهیگیر را دید که به جای آنکه در این وقت روز مشغول ماهیگیری باشد در کنار ساحل در کنار قایقش ایستاده است. این توریست که به زبان اسپانیایی هم مسلط بود کنجکاوانه از او دلیلش را سوال کرد. از شنیدن پاسخ مرد ماهیگیر شوکه شد. ماهیگیر صبح زود ماهی بزرگی را گرفته بود که می توانست در بازار به قیمت خوبی بفروشد و پول هر روز خود را بدست بیاورد. توریست می پرسد در زمانی که شانس نداشتی چی؟ و ماهیگیر جواب می دهد خدا بزرگ است و قوم و خویشان هم هستند و کمک می کنند. در ضمن من جای آن را می دانم و حتما می توانم هر روز صید خوبی داشته باشم. توریست به ماهیگیر نگاهی می کند و به عنوان کسی که تلاش می کند ماهیگیر را متوجه مفهوم توسعه کند می گوید که او می تواند بیشتر ماهی بگیرد و از فروش آن چند قایق مجهزتر تهیه کند. بعد وضعش که بهتر شد کشتی بخرد. و بعد با زنجیره ای از هلیکوپتر می تواند ... . ناگهان ماهیگیر سوال کرد خوب این همه کار برای چی؟ توریست پیروزمندانه گفت وقتی تو به اینجا رسیدی،   می توانی بقیه زندگی خود را همان بکنی که میخواهی. او تنها توریست نیست بلکه او انسان مدرنی (بورژوای فردا) است که فقط با تکیه بر عقلانیت مدرن و ابزاری خود و مستقل، می خواهد دنیا را تغییر دهد. در عین آن که میخواهد از آن فرد بیاموزد و هم به او بیاموزاند. به عبارت دیگر او موتور توسعه است و با چنین   عقلانیتی می رود که طبیعت را   تحت کنترل خود درآورد.
زمان (وقت) و عقلانیت مفاهیمی جهانی اند ولی افراد و گروه های اجتماعی و فرهنگی مختلف، تعابیری   متفاوت از آن دارند. با فهم و درک مدرن از زمان، انسان به یک شعور زمانی می رسد. اینکه چطور از زمان به نحو احسن می توان استفاده کرد. این درک مدرن، با خود نظم و دیسیپلین می آورد و رفته رفته به عنوان یک ارزش، درونی می شود و به سنت یک کشور یا فرهنگ تبدیل می شود. مثل وقت شناس و خوش قول بودن و به موقع درجایی حاضر بودن. زمان در دنیای مدرن مفهومی تکنیکی به خود گرفته است و به صورت مصنوعی ساخته و پرداخته می شود. به طور مثال ساعت شروع کار، پایان کار، حرکت قطارها و زمان پروازها، و.. . به این معنا که زمان، در همه جا و درهمه چیز تعریف می شود. زمان رفته رفته به دلیل نقشی که در زندگی روزانه ما پیدا کرده است، دربیرون از ما به یک خود حاکمیت و خود ارادیت دست یافته است که استقلال انسانها راکم و بیش تحت تاثیر زمان قرار داده و تابع خود ساخته است.
زمان بسیاری ازعادات مارا تغییر می دهد و حتی با نفوذ به زندگی ما نه به شدت کشور های صنعتی، ساختار های اجتماعی، زندگی و ساختار خانواده و روابط فامیلی را دگرگون می کند. به این معنا که استفاده از وقت به صورت کیفی حتی در ادبیات و روابط روزانه ما نیز نفوذ کرده و سعی می کنیم که در نتیجه آن سنجیده تر عمل کنیم. این وضعیت در کشور هایی که زمان کلا مفهومی اقتصادی (تولیدی) به خود گرفته، بارزتر است تا کشور ما که فقط از طریق فروش نفت امورات مملکت حل و فصل می شود(بطوریکه هنوز در بسیاری از نهادها و سازمان های مدرن مانند ادارات، نظام حمل و نقل عمومی شهری و بین شهری خواه زمینی و خواه هوایی، بطور متوسط در هر بار حداقل نیم ساعت تاخیر وجود دارد ومحاسبه نفر-بار روزانه آن که سر به میلیون ها می رسد، روزانه چند صد میلیون خسارت بدنبال می آورد. کافی است یک بار در روزی آفتابی چنین اتفاقی در یکی از شهرهای مدرن دنیا اتفاق بیفتد، آن وقت متوجه عمق فاجعه و زیان های انسانی و مالی و اعتراضات نهاد های مدنی خواهید شد!).
زمان از یک طرف ساختار ها را به نفع خود تغییر و به آن نظم می دهد و در نتیجه همه چیز را طبقه بندی می کند و به محض آنکه که به یک سیستم تبدیل می شود، سرعت را تحقق می بخشد. به این معنی که این سیستم فرصت نوآوری ها را فراهم می کند و در نتیجه ما را با انقلاب های علمی چون انقلاب ارتباطات(که درهر ثانیه میلیونها اطلاعات درگردش است)، روبرو می سازد. ما همزمان می توانیم از حوادث در جهان با خبر شویم و همزمان آن را درک کنیم و واکنش نشان دهیم و حتی از آن بیاموزیم. در نتیجه زمان دیگر تداوم ایستا ندارد بلکه زمان به طور مدوام در حال انفجار است (نو میآید و کهنه می رود) و درنتیجه انفجار در مکان را هم با خود به همراه دارد. در عین آنکه زمان مسافرت ها کمتر می شود، مکان ها هم به هم نزدیکتر می شو د.
ازطریق زمان و سرعت بویژه در کار، نوعی از استبداد باز تولید می شود که به لحاظ کیفی و کمی با دنیای کهن متفاوت است. مفهوم از خودبیگانگی انسان درچنین ساختاری مطرح می شود. درواقع از دید منتقدان مدرن این موضوع مورد توجه است و از آن بعنوان تعارض و پارادوکس مدرن یاد می کنند. در نتیجه آنان برای کاهش آن با کمک گرفتن از علومی چون روانشناسی، و ..، بطور مرتب چاره جویی می کنند. به این معنا که برای کاهش این استبداد، استراتژی هایی را مطرح می کنند . مثل کاهش ساعت کار روزانه که افراد وقت بیشتری را برای خود داشته باشند، بدون آنکه به میزان تولید ضرری برساند. تعطیلات آخر هفته و ایجاد امکانات سفر و برنامه های تفریحی و.. را در نظر می گیرند. در نتیجه این سیستم خود دارای پارادوکس است ولی از آنجا که سیستمی باز و دائم در حال تبادل اطلاعات و پویایی است، در یک وضعیت تضاد و حل تضاد به سر می بر د.
  امواج این انفجار هایی که در این کشورها بوقوع می پیوندد با قدری فاصله، کشورهایی نظیر ما را هم دربر می گیرد. اما از آنجایی که این سیستم در ما وجود ندارد تنها با بخش عینی آن برخورد می کنیم و بدلیل آنکه سیستم غیر صنعتی است و حتی سیستم سیاسی هم غیر مدرن است شعور لازم و مربوط به این نوآوری ها انتقال پیدا نمی کند. به این معنا که خود سیستم های اقتصادی و سیاسی مسلط در   کشورها، به این شعور زمانی نمی رسد. کار و میزان بهره وری نیروی کار در کشور های جهان سوم اسفناک است. حال اگر تئوری از خود بیگانگی موجود در کشور های صنعتی در این کشورها پیاده شود به این معنا است که کشور را یکباره تعطیل کنیم و یا برعکس باید میزان ساعت کار را برای بهره وری بیشتر بالا ببریم.
موضوع این است که ما در یک دنیای صنعتی با یک فرهنگ غیر صنعتی زندگی می کنیم که خیلی بر طبیعت خود مسلط نیستیم. (ازجمله   تحت کنترل در آوردن زلزله و سیل که انرا موهبت یا آزمون الهی تعبیر می کنیم، کم آبی و به کنترل در آوردن منابع زیر زمینی خود و توسعه آن و... که از عقلانیت ابزاری ناشی می شود ). ما نیاز به یک فرهنگ صنعتی داریم که لزوما اینجا به معنی ادبی نیست بلکه در وهله اول به معنی مادی آن است که به دنبال خود، شرایط و ملزومات خود را می آورد.(۴) در واقع فرهنگ علمی-تکنولوژیک با تمام ملزومات آن از جمله دموکراسی، فرهنگ سکولار، روشنگری و... که از ما ژاپن دومی بسازد. اینجا است که بگونه دیگری کشور های جهان سوم درگیر پارادوکس و تعارض مدرن می شوند متفاوت از آنچه که کشور های صنعتی با آن روبرو هستند. این پارادوکس شامل همه کشور ها با الگوی نوسازی برون زا، ( حتی ژاپن) نیز بوده است.   تنها کشور های اروپای غربی و آمریکای شمالی هستند که این مسیر رابگونه ای متفاوت و به شیو ه ای تاریخی طی کرده اند. روشنفکران ژاپنی برای اینکه بخشی از دنیای مدرن شوند، از تونل مذهب خود بودیسم و شانتو ئیسم و حتی چین ( از کنفوسیوس) هم گذشتند، ولی به نتیجه ای نرسیدند و نتوانستند کمکی از آن بگیرند . (۵) علیرغم آنکه این مذاهب اصولا انسانهایی با نظم تربیت می کند ونگاه به این جهان دارد (به این بحث در بخش های دیگر خواهم پرداخت ).
پارادوکس در اینجااست. برای اینکه بتوانیم بخشی از دنیای مدرن شویم نیاز به فرهنگ صنعتی (فرهنگ علمی، تکنولوژیک، سکولار، دموکراتیک و..) داریم و این فرهنگ با فرهنگ قبل از صنعتی (سنتی) سازگاری ندارد. به محض آنکه تصمیم گرفتیم صنعتی یا مدرن شویم و آغاز به وارد کردن لوازم مدرن کردیم، سنت خود بخود عقب نشینی می کند. به زور نگاه داشتن آن در صحنه منجر به آن چیزی می شود که امروز در ایران با آن مواجه هستیم.   نمی توانیم در عینیت صنعتی باشیم و در ذهنیت سنتی، اگرچه ممکن است ایده آل هم باشد. در حال حاضر کم و بیش دراین وضعیت نیز هستیم، با این تفاوت که در عینیت صنعتی هم نشده ایم بلکه کم و بیش مدرن شده ایم. چون اصولا ذهنیت سنتی کمکی به صنعتی شدن ما نمی کند. پست مدرنیزم بعنوان یک جریان فکری برای حل تضاد درمدرن، خود گذشته گرا شد یعنی بازگشت به ساختار روابط گذشته . به همین دلیل منبع فکری گروهی در ایران قرار گرفت که هنوز دل در گرو سنت دارند و دیروز از هایدگر و امروز از پست مدرنیسم الهام می گیرند و میخوا هند مجددا مدرن و مدرنیته را دور بزنند.   اتفاقا درکشور های جهان سوم بیش از کشور هایی چون آلمان مورد توجه قرار گرفته است. جامعه شناسی و فلسفه آلمان با تمام قوا از پست مدرنیزم انتقاد می کند و روزی نیست که ده ها مطلب جامعه شناختی و فلسفی انتقادی علیه آن در محافل آکادمیک ارائه نشود. هابر ماس   مدرن را پروزه ای ناتمام می داند   و به این موضوع بخوبی پرداخته است. سمیر امین نیز مدرن را بعنوان یک فرایند رهایی(آزاد سازی) ناکامل می داند که هنوز در جریان است. (۶ )
پست مدرنیزم نتوانست الگوی بدیلی از تکامل (آلترنتیو) در مقابل مدرن ارائه دهد و فقط یک جریان انتقادی بود که می خواست با فرار به گذشته پاسخی برای پارادوکس مدرن بیابد. اما چطور؟ولی نباید فراموش کرد که این گفتگویی است که در درون مدرن انجام می گیرد و هر دو قبای مدرن   بر تن دارند و فهمی مدرن از مدرن و هر دو از یکدیگر می آموزند. دقیقا بدلیل ظرفیت مدرن است که پست مدرن در آن بوجود می آید و با مدرن به گفتگو   می نشنید   و آن را در خود جذب می کند. امروز در فلسفه آلمان دوره جدیدی از مفهوم سازی در حال شکل گیری است که بخش عمده آن را هابر ماس عهده دار است. مفاهیمی مثل تحمل یا مدارا، (۷)که تا دیروز مفهومی انسانی فرض می شد و (فلسفه روشنگری) اروپا به آن افتخار می کرد امروز در فلسفه آلمان، مفهومی منفی ارزیابی می شود و مفهومی بس انسانی تر جایگزین آن می شود. امروز آلمان رفرم هایی را در حوزه حقوق ، اقتصاد؛ آموزش و پرورش   شروع کرده است و به قوانین دیدی ایستا و ابدی ندارد و هر چند وقت یکبار با توجه به ضرورت جامعه دست به اصلاح قانون اساسی نیز می زند.                                                                    
درک واقعی و درست از پدیده به مفهوم سازی صحیح از واقعیت و پدیده می انجامد. ما قبل از آنکه به تضاد سنت و مدرن بیاندیشیم، باید درک درستی از، گسست ( ٨) سنت از مدرن داشته باشیم. به این معنا که سنت از مدرن گسست یافته است. تاریخ اروپا آن را تاریخی و تدریجی طی کرده است. در حالیکه ما به یک باره با آن روبرو شدیم و این شکاف ایجاد شده بین سنت و مدرن ما را به هراس می اندازد. ما با دنیای متفاوت دیگری روبرو شده ایم و دچار این توهم و اتو پیا گرایی شده ایم که در سنت هیچ تضادی وجود نداشته است در حالیکه این تصور غیر واقعی است. تاریخ در سنت هم تاریخی خونین بوده است که از این طریق سعی در حل تضاد داشته است .
باید توجه داشت که مدرن ( ساختار مدرن) در عین آنکه از سنت گسست کرده است، اما همه عناصر لازم (فرهنگ، سنت، دین   و تعبیر جدیدتری از آن و...) را در خود بازتولید کرده است که با ساختار پیچیده خود منطبق آید. به عبارت دیگر مدرن در درون خود مدرن باز تولید می شود. مدرن   از یک طرف مسلح به عقلانیت ابزاری است و در نتیجه میرود که بر محیط پیرامون خود مسلط شود. و از طرف دیگر مسلح به عقلانیت انتقادی است که از یک طرف تلاش میکند حدود عقلانیت ابزاری را مشخص کند ( به طور مثال تحقیقات مربوط به ژن) و از طرف دیگر در درون خود سیستم   فرایند آزمایش، خطا و تصحیح بنا میکند تا بتواند این سیستم را در درون خود باز تولید کند .
لذا   استقلال و اراده گرایی کشور ها در این ساختار جهانی، اصولا بدون سرعت و زمان (عقلانیت ابزاری و انتقادی بالفعل) بی معنی است. به این معنی که هر کس اول برسد، او قیمت را تعیین می کند و بقیه را تابع خود می سازد. به تعبیر جان گالتون، ما در جهانی با نظم جهانی فئودالی بسر می بریم.(۹) این سیستم، نظامی است رقابتی. بدنبال این تغییرات سریعی که بوجود آمده است، این توهم در کشور های اسلامی و جنبشهای بومی گرا بوجود آمد که با احیای سنتهای خود می توانیم یک نظم اجتماعی خودی و قابل ملموس را بنا کنیم که خود آنرا کنترل کنیم. چون سیستم جهانی مدرن و ساختار آن را درک نکرده بودند. آنها بدنبال ارزش های اصیل خود در درون سنت بودند که با ساختار ساده ما قبل از مدرن هما هنگ بود، درهمان دوران ما در کشورهای اسلامی باارزش های جهانی و برونزایی(مانند دموکراسی، سکولاریسم، حقوق بشر، برابری زن و مرد و ...) روبرو بودیم که می رفت سنت مدرن شود و شد. اینان بدون در نظر گرفتن زمان و تغییرات ناشی از آن بدنبال ریشه های ازلی و ابدی خود بودند. به همین دلیل از نظر تیلمن شیل تصور در باره احیای گذشته خود وباز گشت بدان،   بدون در نظر گرفتن این گسست ،تصوری رومانتیک است.
در دورترین منطقه جهان تسلط بازار جهانی وجود دارد که با نوع سلطه در گذشته تفاوت اساسی دارد یعنی جهانی است. ما در این ساختار سلسله مراتبی در رده پائین آن طبقه بندی شده ایم و لذا فرصت و اختیار ما در انتخاب بسیار محدود است. مگر آنکه به لحاظ اقتصادی (نه نظامی) به حدی برسیم که حوزه استقلال و اراده گرایی خود را افزایش دهیم. بعد می توانیم از نوسازی درو نزا با سیاست های تکمیلی خود سخن بگوئیم. در حال حاضر برای ما راهی نیست و فرصتی هم باقی نما نده است، ( از نظر سمیر امین ایران به جهان چهارم سقوط کرده است) یا باید به یک وفاق و شعور ملی   برسیم و راه استقرار یک دولت ملی را (با تجدید نظر اساسی در قانون اساسی) هر چه سریعتر فراهم کنیم یا در آینده نزدیک توسط نئولیبرالها غارت شویم. تجربیات و محصول ۷ قرن در اروپا همراه با تجربیات ژاپن، کره جنوبی، سنگاپور، مالزی و ... پیش روی ما است. آنچه که در این کشور ها اتفاق افتاده است، امری خدا دادی نبوده است.   بلکه حاصل تلاش، عقلانیت و استراتژی انسانی است .  
 
• آیا می توان از سنت برای شکل دهی آینده کمک گرفت؟
 
روشنفکران قبل از انقلاب هیچگاه به این مسئله فکر نکردند که بعد از ادغام شدن ما در بازار جهانی آیا این فرآیند قابل برگشت است یا نه؟ اگر نیست آیا راه حل آن در خود مدرن است و حرکت بطرف جلو و آینده، یا راه حل آن در گذشته است و حرکت بطرف گذشته؟ آیا در سنت عناصری وجود دارد که یک جامعه جدید ایجاد کند و یا ساختاری جدید بوجود آورد؟ با این فرض که سنت با ساختار های ساده گذشته تطابق داشته است .
  این توهم وجود داشت و دارد که سنت قربانی مدرن شده است .این دیدگاه، سنت را ابدی ( غیر تاریخی) می انگارد. در حالیکه سنت امری ابدی نیست. ارزشها پدید می آیند، رشد می کنند و در دوره ای دیگر تغییر شکل می دهند و یا از بین می روند. اگر با سنت، برخورد مذهبی کنیم که در آن   زمان وجود ندارد،   پس طبیعی است که آن را ابدی و غیر تاریخی می بینیم. اگر سنت و دین را جزو فرهنگ بدانیم پس با تغییر فرهنگ (صنعتی و علمی)هم، آنان تغییر می یابند و ما به تعبیری دیگر و متفاوت از آن می رسیم .
حال این سوال پیش می آید که آیا هر چه سنت و دین به ما ارائه می کند درست است؟ آیا نوع سلطه ای که (به تعبیر وبر سلطه پاتریمونیال) از سنت دینی ما ناشی می شود را باید حفظ کرد، چون سنت است؟ باید بدانیم منظور از سنت چیست که می خواهیم به هر قیمتی حتی انقلاب و هزینه کردن صدها هزار نفر ازجوانان خود آن راحفظ کنیم؟ آیا این سنتی که نابرابری زن و مرد در آن نهادینه شده است را باید حفظ کرد؟ مصادیق سنت مادر حال حاضر کدامند؟   این چه سنتی است که به تعبیر روشنفکری عرب، اگر در جوامع غرب بحث از این است که” خدا مرده است“ باید گفت که در کشور های اسلامی این انسان است که مرده است و تنها کسی که خوب زندگی می کند خدا ( و نما یند گان او) اس ت.            نباید غافل ماند که بخشی از سنت های ما در بخش مدرن نفوذ خواهند کرد و به زندگی خود ادامه خواهند داد و مدرن خیلی با آن در تضاد نیست چون در حوزه قلمرو سیاسی واحدی نمود پیدا می کند. در کل برای کشور های صنعتی بازار فروش مهم است و تحقق دموکراسی در کشور های جهان سوم، وظیفه روشنفکران منطقه است. ما باید آگاهانه با سنت خود درگیر شویم و آنها را از بین ببریم. گاه بدلیل کامل نبودن فرایند مدرن شدن و عدم گذار از آن و سلطه عقلانیت ارزشی، روابط سنتی و وفاداری های غیر مدرن (مذهبی، قومی، نژادی و..) خود را همچنان در ساختار مدرن باز تولید می کند .
نمونه آن شیوه و نوع سلطه در تمام زمینه ها از جمله سیاسی، فرهنگی، اقتصادی، حقوقی و.. است. تداوم وفاداری های مذهبی و قومی (که مانعی برای تشکیل شعور ملی است) باید از بین برود. این به این معنا نیست که خود قوم و یا مذهب از بین برود بلکه ما به وفاداری مدرن نیاز داریم که بر عقلانیت مدرن تکیه دارد. اگر سنت فقط دراعتقادات مذهبی تعریف می شود، آن را هم باید از هجوم اقتصاد، سیاست و فرهنگ مدرن حفظ کرد و به یک دینداری فردی (رابطه فرد با خدا) تبدیل ساخت. اگر چه خود بخود نیز تعابیر دینی با تغییر فرهنگ، تغییر خواهند کرد. با از بین بردن سنت های قدیم برای خلا ایجاد شده آن، ما نیاز به سنت های   جدیدی داریم   که ما را از سرگشتگی و بی چارچوبی برهاند. برای آن ما نیاز به طرحی مدون از گونه آرمانی خود داریم که ما را به یک وفاق ملی پیرامون آن برساند و به مثابه یک قانون اساسی در بین گرو های سیاسی، پایبندی ایجاد کند .                                                  
 
•   ارزشهای جهانی مدرن و تبدیل شدن آن به سنت
 
دیر بازی است که ارزشهایی چون آزادی اندیشه، آزادی دین، حقوق بشر، دموکراسی، پلورالیسم، گفتمان، سکولاریسم، برابری زن و مرد و نهادینه ساختن آن در حقوق مدنی، حق انتقاد، دینداری فردی و ... به سنت مدرن ( سنت جهانی) تبدیل شده اند. گنجی به درستی در همین ارتباط در قسمت دوم مانیفست خودمی نویسد که به دلیل گسترش مشروعیت نظام های دمکراتیک، (به حکم همان اختراع سنت)، امروز نظام های دیکتاتوری نیز در پی آنند که برای مشروعیت بخشی به نظام خود، آنرا نوعی مردم سالاری بومی، دینی، آسیایی، خلقی و... بنامند.(۱۰)                                                                                                مهمترین سنت مدرن همانا حوزه عمومی است که در آن عقلانیت و خرد جمعی راه گشا است و ما را از مشغول شدن به گذشته و اسطوره سازی بر حذر می دارد. مسائل عام جامعه باید در حوزه عمومی و نه در بین چندنفر و یا فقط بین روشنفکران مطرح شود. فعالیت خود شهروندان و روشنفکران مجموعا جامعه را به سمت عقلانی شدن هدایت می کند و کمک می کند که این ارزش ها نهادینه و درونی شود. بنا بر این ما در مقابل سنت گذشته یک سنت مدرن داریم . سنتی که باید سعی کنیم به آن دست یابیم. که رفته رفته ما صاحب دو سنت کوچک و بزرگ خواهیم شد. به تعبیر روبرت ردفیلد ما دو فرهنگ کوچک و بزرگ خواهیم داشت. ما از یک طرف دارای سنت (فرهنگ) کوچک یعنی محلی، منطقه ای خودی می باشیم. یعنی همان ادبیات، فلکلور، تاریخ، آثار باستانی، لباسهای محلی و ترانه ها و ..، و ازطرف دیگر دارای سنت (فرهنگ) بزرگ یا جهانی هستیم مثل سنت برخورداری از دولت ملی، فرهنگ سکولار، اقتصاد بازار و.. . این دو سنت، با هم در زندگی ما نقش خواهند داشت و می توانند رفتار و سلوک ما و دیدگاه جهانی ما را تشکیل دهند. به طور مثال دین بودا ، شانتوئیزم و معابد آنان در ژاپن، فضایی کاملا متفاوت از فرانسه که کشوری مسیحی است، می سازد. در آلمان لباس ها ی محلی و ترانه های محلی آنان که گاه جوانان همه را از حفظ می دانند با فضای فلکلور کشور های اسکاندیناوی متفاوت است و حتی در بخش عینی ساختار ها از جمله شیوه ساختمان سازی به تناسب مشکلات طبیعی پیش می روند. اما در سنت (فرهنگ) بزرگ، این کشورها در عرصه جهانی به هم نزدیک می شوند .                     
بنا بر این سنت های کوچک در جهان از یک طرف از هم دور و متمایز می شوند و از طرف دیگر سنت (فرهنگ) های بزرگ در سطح جهانی به هم نزدیک می شوند. باید تلاش کرد که این سنت یزرگ را بگونه ای عام کرد که تنها در یک گفتگوی آکادمیک قرار نگیرد بلکه یک فرهنگ عمومی شود و با شرکت دادن شهروندان در حوزه عمومی آن را نهادینه ساخت. سنت بزرگ تلاش می کند که از سنت کوچک محافظت کند و خود را با آن غنی کند. لذا به جمع آوری آثار باستانی می پردازد و از ترانه ها و لباس های ملی، محیط زیست ، اما کن مذهبی و ...، محافظت می کند و گاه فرهنگ های کوچک دیگر کشور ها را نیز به طرف خود می کشاند و یا خریداری می کند و موزه های بسیار غنی را با شهره جهانی بر پا می ک ند.
سنت کوچک از آنجا که پایه علمی ندارد، در آن عناصر سلطه غیر مدرن و استبدادی   بسیار است. این سنت کوچک در جنبشهای آزادیبخش و بخصوص در بین روشنفکران بومی گرا و گذشته گرا نقش اساسی داشته است و لذا برنامه های رادیکا لی با تکیه بر سنت کوچک به عنوان یک طرح بدیل (آلترنتیو) طرح ریزی می شود که با ساخت مدرن (سنت بزرگ) مقابله کند. اما با برگشت به گذشته تنها در روند مدرن وقفه ایجاد کردند و مطابق زمان پیش نرفتند و همان فرهنگ معیوب و همان ساختار های پسا استعماری به جا مانده از استعمار را باز تولید کردند. آنان سنت کوچک را   در آغاز به صورت دفاعی تئوریزه کردند و با دشمن تراشی های فرضی و ذهنی، در مرحله عمل با ادعای فرا مرزی خود، حالت تهاجمی به خود گرفتند. اما این روند به جهان صدمه ای وارد نکرد بلکه وجه تهاجمی آن مثل بومی، به خود ما بازگشت (مثل جنگ، کشتار سیاسی دگر اندیشان، فقر و..) و هموطنان ما را در توهم اسطوره سازی چپ( در مفهوم شوروی سابق) و صدر اسلام قلع و قمع کرد. اما در نهایت از سنت (فرهنگ) بزرگ بدلیل پایه علمی آن شکست خورد .                                                                         
در بخش بعدی به مکانیسم و   چگونگی چرخش نخبگان در دستگاه دولت های پسا استعماری خواهم پرداخت .
 
mojgan.servati@gmail.com
 
1. برای مطالعه بیشتر به منبع زیر مراجعه کنید
Hobsbawm, Eric/ Terence Ranger ( Hg) 1983: The Invention of Tradition. Cambridge usw.
2. برای مطالعه بیشتر میتوانید به منابع زیر مراجعه کنید
-Kandil, Fuad 1981 ´´ Nativismus in der Welt´´ Wiederentdeckung der Tradition als Modell für Gegenwart . bei
. Welt , Nr ½
-Tibi 2000, ´´ Fundamentalismus im Islam´´, wissenschaftliche Buchtgesellschaft Darmstadt
-Risenbrodt,Martin 1990´´ Fundamentalismus als patriarchalische Protestbewegung´´- amerikanische Protestantismus ( 1910- 1926) und iranische schiiten ( 196-1979) Verlag, Mohr , Tübingen
3. مطالب فوق در چارچوب نظری کتاب زیر تنظیم شده است
- Schiel, Tilman und Kößler, Reinhart 1996´´ Auf dem Weg zu einer kritischen Theorie der Modernisierung´´, IKo Verlag
4.- Tibi, Bassam 1981 ´´Die Krise Moderne Islams´´ eine vorindustrielle Kultur im Wissenschaft- Techn. Zeitalter, Münschen Beck Verlag
5. - Richter, Steffi 1991 ´´ Schwierigkeiten, sich zu distanzieren. Schwierigkeiten sich zu engagieren: Intellektuelle im Japan und Modernisierung, soziologische Zeitschrift Peripherie, Nr 43/44
6. - Habermas, Jürgen,1998 ´´ Der philosophische Diskurs der Moderne´´ Frankfurt am Main, Suhrkamp
- Amin, Samir 2001 ´´ Für ein nicht- amerikanisches 21. Jahrhundert´´, VSA Verlag, Hamburg
7. Die Toleranz
8. Der   Bruch
9. برای مطالعه بیشتر به منبع زیر مراجعه کنید
- Die feudalistische Weltordnung und die neue Internationale Wirtschaftsordnung, in die neue Gesellschaft, Bd, 25 ( 1978), H.9, S. 718-727
10. اکبر گنجی ، مانیفیست جمهوری خواهی