جستاری کوتاه درباره ی حضور کارگران در جنبش


امین حصوری


• در هر حال «آزادی» نیازی همگانی است؛ نیازی اساسی که مبارزه با استبداد در بزنگاههای تاریخی را به امری فراگیر و عمومی بدل می سازد... بر این اساس طبقه کارگر برای سهم بردن موثر از فرصت های آینده، باید از همین امروز (به مثابه یک طبقه) وارد کارزار گردد. بی گمان در این مقطع، زمینه سازی گفتمانی برای چنین ورود و حضوری، وظیفه ی تاریخی نیروهای فکری چپ است ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
يکشنبه  ۱٣ دی ۱٣٨٨ -  ٣ ژانويه ۲۰۱۰


در اینکه در یک جامعه ی خفقان زده، خیزش عمومی علیه وضع موجود غالبا با محوریت آزادی و محو استبداد آغاز می شود، جای شگفتی نیست؛ اما این لزوما به معنای آن نیست که سایر مطالبات از جمله مطالبات ویژه ی کارگران و محرومان را در این جنبش جایی نیست یا نخواهد بود. در مورد خاص جنبش جاری در ایران، برای فهم زمینه های غیبت حضور متشکلِ کارگران یا مطالبات اقتصادی آنها، می توان چنین استدلال کرد که به رغم وجود شرایط عینی مصیبت باری از فلاکت و ستم و استثمار، گفتمان کارگری یا به طور کلی گفتمان چپ برای فرموله کردن و عرضه ی عمومی این گونه مطالبات در فضای درونی جنبش ضعیف و نارسا بوده است (ضعفی قدیمی و مزمن که حتی پس از آغاز این جنبشِ شگرف و پدیداری فرصت های تاریخی برآمده از آن هم – تاکنون - درمان نشده است). در حالیکه گفتمان عام آزادیخواهی با محوریت مطالبات لیبرالی (محدود)، بنا به دلایل بسیاری مدت هاست که در فضای عمومی جامعه راه باز کرده است و صورت و بیانی کمابیش همگانی یافته است. از سوی دیگر به لحاظ موقعیت زمانی، سر باز کردن و طرح برخی مطالبات دموکراتیک در جنبش از سوی مردم، علاوه بر زمینه های عینی، از پشتوانه های تشکیلاتی و رسانه ای اصلاح طلبان حکومتی هم برخوردار بوده است (طیفی که فعلا منافع یا بقای سیاسی خود را در حمایت و همراهی با این مطالبات می بیند). اما در مقابل، برای طرح مطالبات اقتصادی کارگران و محرومان جامعه، هیچ گاه چنین پشتوانه ی بیرونی در میان نبوده و نیست. چرا که فرضا اگر این طبقه با مطالبات مشخص خود و با هویت طبقاتی مستقل در جنبش کنونی حضور موثری بیابد، از یک سو وزنه ی گفتمان چپ در جنبش بالا می رود و لاجرم زمینه ی حضور و تاثیرگذاری خیل مخالفین چپ نظام، در درون جنبش فراهم می گردد؛ و از سوی دیگر امکان رادیکالیزه شدن جنبش توسط اهرم های فشار مستقیمی که کارگران در اختیار دارند افزایش می یابد؛ در هر دو حالت سیطره ی اصلاح طلبان بر جنبش و هژمونی گفتمان «اسلام سیاسی تعدیل شده» بر فضای فکری جنبش به خطر خواهد افتاد. به همین خاطر اصلاح طلبان حتی به طور مصلحتی هم سخنی از محرومیت های اقتصادی و معیشتی و مطالبات کارگران و محرومان سخنی به میان نمی آورند. برای مثال حتی در برهه هایی که شرایط عینی جنبش، زمینه ها و ضرورت های ویژه ای برای فراخوان به اعتصاب عمومی(در حد محدود و صرفا برای ایجاد خودباوری و همبستگی جمعی در میان مردم) ایجاد کرده بود، سران طیف اصلاح طلب از امتحان کردن چنین راهکارهایی سر باز زدند؛ اگر چه داعیه ی آن را داشتند و دارند که هر روش کم هزینه و مسالمت آمیزی که امکان پیوستن توده های وسیع تری از مردم را به جنبش فراهم کند، برای تداوم و گسترش جنبش مفید و ضروری است. چنین رفتارهای تناقض آمیزی به هیچ وجه در رده ی اشتباهات تاکتیکی نمی گنجد، بلکه پیش از هر چیز ناشی از آن است که آنان به طور آگاهانه مایلند این «غول»، همچنان خفته بماند. ترجیح می دهند «غول» زمانی بیدار شود که تسلط آنها بر حیطه ی راهبری جنبش (به گذرگاههای «امن» و «مانوس» و بی خطر) قطعیت یافته باشد. به هر حال اصلاح طلبان هنوز هم از توسل به این راهکار «نامطمئن» طفره می روند.
با این وجود، همه ی این حرف ها به معنای این نیست که در این جنبش کارگران و محرومان حضور ندارند، یا این جنبش با منافع آنان پیوندی ندارد. سخن تنها بر سر این است حضور کارگران در جنبش (متاسفانه) در هیاتی فاقد هر گونه تشکل و هویت مستقل طبقاتی و تنها به صورت فردی و شهروندی است، که خواه نا خواه با تبعیت از «گفتمان غالب» همراه است ؛ به طوری که نهایتا شعارهای خاص زحمتکشان و مزدبگیران، یعنی مطالبات کارگری، تاکنون در جنبش نمودی نداشته است؛ همچنان که گفتمان چپ در گفتمان های سیاسی معطوف به جنبش حضور محسوسی ندارد (زمینه ها و علل سردرگمی عمومی چپ در مورد نحوه ی مواجهه یا همراهی با این جنبش خود بحث مفصلی است که مجال دیگری می طلبد، همچنان که بررسی دلایل و ریشه های ضعف مزمن گفتمان سیاسی چپ در ایران). به بیان دیگر اینکه قدرتمداران و نمایندگان طبقات ممتاز، منافع کلی کارگران را در این جنبش نمایندگی نخواهند کرد، به معنای آن نیست که این جنبش ربطی به کارگران ندارد یا کارگران (به عنوان شهروند) در برپایی و پیشبرد این جنبش سهمی نداشته اند.
نباید فراموش کرد که خواست آزادی و نفی استبداد موضوعی جدا از زندگی اجتماعی و حتی معیشتی کارگران نیست؛ به واقع تحقق بسیاری از خواست های اولیه ی لیبرالی و آزادی های دموکراتیک در معنای واقعی و اومانیستی آنها، به طور درونی مستلزم حدودی از برابری اجتماعی، نظیر برابری جایگاه حقوقی شهروندان، حق برابر در مشارکت سیاسی شهروندان و برابری در دسترسی به امکانات رشد فردی است(زمینه های لازم برای ارتقای شرایط واقعی مشارکت سیاسی شهروندان) (۱)؛ اگر چه به لحاظ تاریخی بورزوازی پس از سوار شدن بر امواج لیبرالیسم و استقرار و تثبیت خود به عنوان طبقه ی مسلط، تعابیر خاصی از لیبرالیسم، نظیر فردگرایی منفعت محور، تقدس مالکیت خصوصی و رقابت آزادِ فارغ از نظارت دولتی را به عنوان پایه های ایدئولوژیک نظام اجتماعی نوین برجسته و فراگیر ساخت. از این منظر ایده ی سوسیالیسم در معنای نوین آن، به تعبیری، واکنش به انحراف و عقیم ماندن اجتناب ناپذیرِ آرمان های لیبرالی و اومانیستی در مناسبات جهان سرمایه داری بوده است. در نگاهی عینی تر به موضوع و با ارجاع به وضعیت کارگران ایران در دهه های اخیر، در می یابیم که به دلیل فقدان آزادی های مدنی و سیاسی، کارگران همواره از داشتن ابتدایی ترین حقوق خود نظیر داشتن تریبون ها و رسانه های مستقل کارگری، حق اعتصاب، حق برخورداری از سندیکا و تشکل ها و احزاب مستقل کارگری محروم بوده اند. فقدان این حقوق اولیه (که تا حدودی و به درجات مختلف در بسیاری از کشورهای متروپل سرمایه داری به رسمیت شناخته می شوند) بدون شک عامل بازدارنده ی مهمی بود که حضور کارگران در این جنبش اعتراضی را تا کنون چنین بی شکل و فاقد هویت سیاسی ساخته است. به رغم این واقعیات، در طی ماه های اخیر برخی از مدافعان «نظری» طبقه ی کارگر، محسوس نبودن حضور طبقاتی و مطالبات کارگران در این جنبش را به معنای ارتجاعی بودن این جنبش تعبیر کرده اند و دیوار ضخیمی میان مطالبات آزادیخواهانه ی جنبش و زندگی اقتصادی طبقه ی کارگر قایل شده اند؛ نگاهی سیاه و سفید و «غایت مدارانه»که با ارجاع به وضعیت آرمانی و حقانیت جویی از آن، از پاسخگویی به ضرورت های جاری طفره می رود. منطق درونی این نوع نگاه تا حد زیادی منطبق بر این گفته است: «بازی ای که در آن برنده نباشیم، بازی ما نیست»! این دسته از پیروان ارتدوکس مارکس قطعا فراموش کرده اند که زندگی سیاسی مارکس خود گواه آن بود که وی دامن زدن به مطالبات دموکراتیک جنبش های اجتماعی را وظیفه ای جدی پیش روی نیروهای اجتماعی مترقی می دانست.
در هر حال «آزادی» نیازی همگانی است؛ نیازی اساسی که مبارزه با استبداد در بزنگاههای تاریخی را به امری فراگیر و عمومی بدل می سازد. هر چند قشرها و طبقات مختلف اجتماعی تلقی ها و کارکردهای متفاوتی از آزادی را برجسته می سازند و یا به درجات مختلف و در پاسخ به نیازهای متفاوتی، ضرورت آن را حس می کنند. مهم آن است که در دل جنبش های فراگیر اجتماعی (که نظم کهنه ی جامعه را آبستن تحولاتی عظیم می سازند) و در مسیر بنیان نهادن آزادی های اجتماعی - سیاسی، میزان حضور آگاهانه و مشارکتِ منسجم لایه ها و طبقات اجتماعی مختلف، سرانجام چگونگی تعبیرها و مجراهای استقرار و تحقق این آزادی ها را در نظام سیاسی آینده تعیین خواهد کرد. بر این اساس طبقه کارگر برای سهم بردن موثر از فرصت های آینده، باید از همین امروز (به مثابه یک طبقه) وارد کارزار گردد. بی گمان در این مقطع، زمینه سازی گفتمانی برای چنین ورود و حضوری، وظیفه ی تاریخی نیروهای فکری چپ است.

هشتم دی ماه ۱٣٨٨
توضیح: این مطلب پیش از این در شماره ۵٨ نشریه خیابان انتشار یافته است.
پانوشت: برای مثال بر طبق دیدگاه «جان دیوئی» [فیلسوف لیبرال آمریکایی]، از نظر فلسفه ی سیاسی شرط تحقق دموکراسی، رعایت برابری همه افراد است.