پرده خوانی با روایتی مدرن
نگاهی به ویدئو آرت شهرام کریمی


جلال رستمی


• ویدیو آرت نگاه کن با نگاه نگران کودکی آغاز می شود که با دهانی نیمه باز به دور دست‌ ها خیره مانده است. نگاه کن، در حقیقت نگاه خود راوی است نگاهی که جستجو گر است ، پی می گیرد، می‌بیند و روایت می کند. ولی یک جا نمی ماند. ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
يکشنبه  ۱٣ دی ۱٣٨٨ -  ٣ ژانويه ۲۰۱۰


 



ما در دنیای واقعی زندگی می‌کنیم که خودش راتوسط رسانه‌های جمعی تعریف می‌کند و عکس‌ها ی چاپ شده وکامپیوتری سنگ بنای تکامل فرهنگی آن هستند
Aldo Tambellini
همانطوری که رفته رفته تکنیک کلاژ نقاشی رنگ وروغن رابه کناری می راند نوردوربین هم جانشین نقاشی ی بوم خواهد شد.
Nam June Paik

ویدیوآرت نگاه کن با نگاه نگران کودکی آغاز می شودکه با دهانی نیمه باز به دوردست‌ها خیره مانده است. نگاه کن، در حقیقت نگاه خود راوی است نگاهی که جستجو گراست ، پی می گیرد، می‌بیند و روایت می کند. ولی یک جا نمی ماند.
دریک پرده، انسانی به سیم فلزی یک جره ثقیل با »صدای آیه های آسمانی« درفضا آویزان است وخلایقی به تماشای او ایستاده اند.درپرده ای دیگر مردی را نشسته با شمشیری بر روی پاهایش می بینیم. مردی که لباس های آریه ایی اش »قدمت هزارساله« دارند وشمشیر زمرد نشانی که برروی پاهایش گذاشته» زینت بخش موزه ها ست«.
نگاه کن، نگاه بغض آلود کودکی است که نگران اسب چوبی رویاهایش می باشد. اسب چوبی که در پشت ویترین یک مغازه است. نگاه کن روایت یک راوی است که ما را با روایت ها ی شعر گونه اش از متن شعر به دنیای تصویر وازمتن تصویر به دنیا ی شعر می برد. شهرام کریمی روایتش را با شعرگونه نقاشی هایش پرده خوانی می کند. درست به چابکی یک نقال، یک قصه گو که داستان مصوری را روایت می کند. روایتی که جستجوی هویت است . دوربین بدون پروا وبا عجله ازبطن وفضا ی یک پرده به بطن وفضای پرده ی دیگرمی رود. ازآدم های درانتظارگرفته، که به آسمان آبی خیره شده اندو منتظرناجی هستندکه ازآسمان فرود آید، تا بچه ایی که برپشت مادرش درافریقاست که »هیچگاه آنجانبوده است« ویا جشن عروسی در کلیسا.
نگاه کن روایت یک جستجوی تاریخی است. جستجوی هویت. راوی جستجورا ازشهری می آغازد که انسان هایش ازسیم های فلزی درپیش چشمان خلایقی که به نظاره ایستاده اند، درفضا آویزان هستند. ازشهرمن وازشهرتوکه باانسان هایش اینگونه رفتارمی شود. او به دنبال هویت تاریخی یک ملت است. راوی از پی جستجوی این هویت است که در مقابل این سئوال ها : چه بود؟ وچرا چنین شد؟ قرار می گیرد. سئوال هایی که دربطن این جستجوقراردارند وبرای پاسخ به آنها ست که به درون ماجراهااز گذشته های دورتا به امروز کشیده می شود و آنها را بازآفرینی می کند. او تنها راوی ماجراها نیست بلکه گاهی نیزهمراه با طنزی ظریف و بشکل زیرکانه ای خود وارد ماجراها وداستا نهاوروایت ها می شود. او خود را درآنها مونتاژمی کند واز آنها روایت خود را می‌سازد البته به کمک کلاژیا منتاژ (installation) ونقاشی.
کا فی است عکس دست جمعی ویادگاری چند نظامی را یک دقیقه بدون حضورراوی درآن، درپیش چشمان خودمجسم کنیم.می بینیم این عکس تنها یک عکس دست جمعی یادگاری است که بیش ازاین نمی تواند چیزی را برما آشکارسازد وبا ما ارتباطی بیش ازیک عکس دست جمعی یادگاری چند سربازو یا چند نظامی برقرارکند. اما پس ازاینکه راوی خودرا دراین عکس یادگاری جا می دهد و به عنوان یکی ازآدم های این عکس هویت می یابد، ما وارد فضای دیگری می شویم که اینک راوی آنرا برای ما پرده خوانی می‌کند. او برای این عکس‌ها که خود در آن‌ها منتاژشده اندهم ، تاریخی می سازد ودر آنها به وقایع مهمی اشاره می کند. او برای روایت سازی تاریخی اش در ضیافتی حضور می یابد که درآن خبر شکست خوردن جنگ ویتنام را از» آدم های مهمی که همیشه خبرهای مهمی دارند« می شنود.

راوی پرده خوانی خودش راادامه می دهد به هیئت یک فوتبالیست معروف نیوجرسی در می‌آید حتها »بدون گرین کارت« وبعدخودرا در بروکلین بازهم بدون » گرین کارت« درحالی نشان می دهد که منظره ی شهردرپشت سراو قراگرفته است. اوادعا می کند برای همه این‌ها هم سند دارد! سند های بازآفرینی شده ای که ازسندهای اصلی واقعی ترندو با روایت آفرینی های راوی جان گرفته‌اند ورنگ وبوی خاص خودشان را دارند. ازبطن این روایت هاست که درحقیقت ما به بطن دنیای راوی، دنیایی که می تواند دنیای من ودنیای تو هم باشند وارد می شویم دنیایی که درحقیقت دنیای «هویت منتاژشده» است. چیزی که در ضمیر ناخودآگاه هنرمند حضور دارد.هویت منتاژ شده، هویتی درعصربه هم ریختن مرزها و قاطی شدن فرهنگ‌ها و عصر جهانی شدن .هویتی که مشغله ی ذهنی هنر مند است اما او با به تصویر کشیدن این «هویت منتاژ» شده به دنبال هویت انسانی انسان هم هست که فرای مرزهاست ومهم نیست چراغش در کجا می سوزد.
درتمامی پرده ها: مادرآفریقایی، عکس یک مراسم عروسی، کاسکه ی درانتظار، که همه به رویا می مانندویا یک مجلس ضیافت همراه با رقص،و... حضورشخصی راوی در اآنهاست که به آنها انسجام داستانی وروایتی می بخشد.
داستان مردی که هرروزدرمقابل درب مغازه ی بسته شده اش می نشنیدوکارش این است که با نشاندن گل های تازه به جای گلهای قدیمی خشک شده پشت به انسان‌ها یی بنشیند که درپشت سرش بی‌اعتنا به او رد می شوند. حرکاتی که تناقص جدی جامه ی امروزرا نشان می دهند. بیگانه شدن با محیط پیرامونی اش را نشان می دهد. انگارکه او فقط خودش می باشد وخاطراتش که در پشت درب های چوبی بسته شده زندانی است و گویی اوهرروز با دسته های گل تازه به ملاقاتشان می رود .گو بگذارتا دیوانه ام بخوانند.
راوی با وصل کردن این پرده به پرده ی مرد به سیم‌ برق وصل شده ومردی که از سیم فلزی در آسمان آویزان شده و افشای اینکه هردوی اینها» از سرزمین مقدس هستندبا فرشتگانی برروی سرهایشان« یک پیوند معنوی ایجاد می‌کند. امااوبه خاطرهمین افشاگری است که به بها نه ی دیوانه بودن چند سالی راهی آسایشگاه روانی می شود.او درآنجا با دیدن کسی که مغازه اش آتش گرفته، پنا هنده ا ی درمانده، یک موجی جنگ و کسی که دیده است چگونه پدرش جنازه ی خواهرش را در باغچه می کارد به جایی کشیده می شود که درنهایت برای این داستان‌های تراژدیک که او شاهد آنهاست نمی‌تواند جز خنده درمانی بیابد. تمامی لوکی شن های (Location) پرده های این داستان های مصورلو کی شن هایی هستند که خود راوی آن‌ها را با ترکیبی از نقاشی رنگ وروغن ومنتاژبوجود آورده است که در این ویدئوآرت همه ی آ نها رابا روایتی صمیمانه وبا زبان غنایی پرده خوانی می کند. پرده خوانی که با منتاژشدن راوی در آنها روایتی جدید می یابند.
حال این روای است که آلبوم عکس های خاطرات و دیده هاو شنیده های خودش رابا زبان تصویروکلام به ما نشان می‌دهد وآنها را برای ما بازخوانی می کند. اودر انتهای آلبوم خودبه نگاه دیگری، این بارکودکی با چشمان آبی می‌پردازد که در روی سبزه های میدانی در وسط شهر روی لگن خود نشسته وکارش را می‌کند.» شیک وبا خیال راحت« واین» درروزنامه‌ها هم آمده است« و...

لوکی شن آخرویدئوآرت کافه‌ای است در تل آویوکه راوی با ساز یک خاخام می‌خواندواز آنجاپیوند می خورد به کورس سرهنگ زاده وشجریان ودیروزو» سندتاریخی پراز فرهنگ ما« و... بعدهم گذشته‌ای که همه چیز آن کهنه است و بوی کهنه گی است که فضای امروزرا پرساخته است.
روایت آخراینکه این راوی است که نصیبش از کند وکاش درباره هویت،خاطرات بجا مانده ازگذشته و هویتی است »سردرگم « و پا های خسته در پی که هی می رودومی رود« .

اما مسلما با چشمانی بازودرجستجوی هویت وباز تعریفی از آن که بازتابش را در کارهای شهرام کریمی می‌توانیم دنبال کنیم.

ویدیو را در نشانی ی زیرین ببینید

www.youtube.com