ماتم


مودب میرعلایی


• نه در بنگاله
که در لاهه
مرا زیر ملا فه های گلدار
با بوی شکوفه های رازقی
خواب می کنی ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
دوشنبه  ۱۴ دی ۱٣٨٨ -  ۴ ژانويه ۲۰۱۰


 

وانت جنگ تو را
از فرح آباد به چهار باغ رساند
تا چشم در چشم.....

بی پرواترین دختر شهر خمپاره و خاکستر
چرا که نبودی؟
من اما پسر شاه نبودم
اسب سفید و سیاه نداشتم
وزیر زیر دستم نبود
تا قلعه ی خوشبختی برایمان سور و سات کند

وانت جنگ
چهار باغ
چهار سوها
چهار راه ها
سال ها است به کیش تو درآمده ام

سال ها جایی در چهار راه شکرشکن
و حالاها
نه در بنگاله
که در لاهه
مرا زیر ملا فه های گلدار
با بوی شکوفه های رازقی
خواب می کنی
من اما هنوز وفا به عهد نکرده ام
که بامدادی خانه را .....

و تو باز برایم قصه کنی
از ایستگاه شیش سوخته
شهر سوخته
از سینما در آتش
کلاس و همکلاسی های سوخته
از سوت خمپاره
محله و هم محله های سوخته
از وانت سوخته
نخل و دار سوخته
ازسر به دار سوخته
و بغض و بهت بانو
در دالان های تو در تو

شهر خارَک و خاکستر
خوبا
هزارها چون تو دارد
که هر روز
سفره باز می کند
سفره ی دل

که هر روز سفره باز می کند
چه قلیه ماهیِ ی ماهی
کنار این همه سوز

اردیبهشت که آمد
پسر شاه نیستم اما
وفا به عهد می کنم
خانه را سیت پرِ شکوفه سنجد می کنم

من شهلاباره ام
ماتِ دخترِ آبادانی