خطاب به این ۵ نفر


شاهین نجفی


• اگر قرار بر این باشد که در فردای سیاسی ایران دوباره کارگران و دانشجویان و زنان و موئلفان و البته زحمتکشان و طبقات زیرین جامعه که هیچگاه دیده نشده اند، گوشت دم توپ باشند و پله ای برای شهوترانی سیاسی دیگران، و به بهانه ی حفظ و حراست و یکپارچگی ارضی و عقیدتی ایران، بار دیگر شاهد پایمال شدن حقوق مدنی و اجتماعی اقوام مختلف و اقلیت های مذهبی باشیم، عطای این تغییر را به لقای آن می بخشیم ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
چهارشنبه  ۱۶ دی ۱٣٨٨ -  ۶ ژانويه ۲۰۱۰


در شرایط حساس کنونی که هجمه ی وطن ستیزان و مردم فریبان و فرصت طلبان به شدت فضای سیاسی و اجتماعی ایران و افکار ایرانیان را مغشوش و مخدوش کرده است، گمان کردم که سخنی نگویم تا حمل بر تفریق شود و خرده بر اهل تحقیق نگیرم تا مسبب شادکامی جماعت تحمیق شده باشد.اما
دو چیز طیره ی عقل است دم فرو بستن به وقت گفتن و گفتن به وقت خاموشی
من و گمان دارم بسیاری از دیگرهم نظران نیز، با مشاهده ی شور و شوق مردم در ابتدای انتخابات و خواست و امید آنان برای تغییر با به صندوق ریختن رای و حضور در عرصه ای که صاحبانش والیان ولایت فقیه بودند، نه در مقام تحریم برآمدیم و نه طبیعتن تبلیغ را پیشه کردیم. زمانی که سیل خروشان معترضان به انتخابات انتصابی و معلوم النتیجه، با یورش و هتاکی و سفاکی دین بدستان و کین دلان روبرو شد، تا جایی که توان بود به اجرا و افشا و اطلاع رسانی پرداختیم و با جرات و یقین می گویم که کسی از همکارانم را نمی شناسم که به هر دلیلی چون من و در این تعداد و حجم برنامه در کشورهای مختلف، تنها و تنها برای پشتیبانی از حرکت اعتراضی مردم ایران، به امید ایجاد فضایی همه گیر و رنگی و برای تمرین دست یابی به ایرانی با ایرانیانی متفاوت اما متحد، به اجرا پرداخته باشد. این را ازاین روی می نویسم تا سندی باشد برای صاحبان فردا تا همچون ما که پدرانمان را به قضاوت نشستیم، بر ما خرده نگیرند که چرا دیدید و نگفتید و فهمیدید و فریاد نزدید. هرآنچه گفتنی بود را شاید شارحان اتفاقات گفته باشند اما من خطری را بو می کشم که بوی بد ۵۷ را می دهد. وقتی مردم بیدفاع، تنها سپرشان الله اکبرشان بود، به حساب "حمله با سلاح دشمن" نوشتیم. وقتی فریاد های: مرگ بر..." از بام ها برخاست، آن را از عمق بیزاری این مردم ستم کشیده دانستیم. وقتی اشخاص تایید صلاحیت شده ی همان سیستم را، رهبران خود خواندند، به امید مبارزات مطالبه محور و خیزشی و زمان بر، نگاهشان را محترم شمردیم و عاقلانه پنداشتیم. گفتیم که این جنبش مرزهای دینی و عقیدتی را درنوردیده است و با تکیه براصل مبارزه برای رسیدن به خواست های مدنی و سیاسی، مطالبات طبقات و اقشار مختلف جامعه را پوشش خواهد داد. اما چه شد که پس از مرگ آقای منتظری ناگهان شور حسینی همه را فرا گرفت؟ قلم های بسیاری از بزرگان در شرح و توصیف این روحانی به کار افتاد و یقینن تا جایی که مربوط به خدمات و استقامت آن پیرمرد حوزوی می شد، درست و بجا بود، اما آن ادبیات و توصیف های دینی و "پدر معنوی" و "بنیانگذار حقوق بشر ایران" از کجا آمده است؟ روز عاشورا آمد و باز هم مردم به خیابان ریختند و این بار در برابر وحشیگری های پاسداران و لباس شخصی های اسلامی، وقتی ماشین از روی بدن شان عبور می کرد و باتوم بر سرشان کوفته می شد و گازها چشمان شان را می سوزاند، در واکنشی کاملن طبیعی در چند نقطه، مهاجمان را به دام انداختند و در حالیکه عده ای به اسیران متعرض می شدند، عده ای دیگر آنان را از تعرض باز می داشتند و به انسانی ترین شکل ممکن آنان را می رهانیدند. این بارنیز تحلیلگران و بیرون گودنشستگان با کت و شلوار به گاندی و ماندلا دخول کردند و درسی را که خود همین جوانان، به این تئوریسین ها آموخته بودند، به مردم دیکته کردند. آن عده ی دیگر از فرصت طلبان نیز در ازای ارضای توهمات انقلابی و جنگ های شکست خورده ی چریکی گذشته، در مقام چاله میدانی های خروس باز به تهییج و تشویق خشونت بیشتر می پرداختند. اما مشکل اساسی به عقیده ی من با "بیانیه ۵ تن از روشنفکران!" به عمق رسیده است. تلاش نمی کنم که با پیش کشیدن معنای روشنفکری و آن هم از نوع دینی اش، این عزیزان را به چالش بکشم – علیرغم اینکه این مبحث همچنان باز می ماند- اما این بیانیه را به شدت ارزان و البته مذبذب می دانم. قرار بر این نبود تا با شعار حذف مرزهای دینی و غیردینی و خط کشی های ایدئولوژیک، آرام آرام ریسمان الهی را بار دیگر بر گردمان بیاویزند و با "فَمَنْ یَکْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَیُوْمِنْ بِاللَّهِ فَقَدِ اسْتَمْسَکَ بِالْعُرْوَهِ الْوُثْقَی" خام مان کنند و وقتی عرصه از نقد دینی این جنبش خالی شد، به تزریق دین در بدنه ی آن بپردازند. من تنها می توانم از خویش و از هم کیشان فکری خویش بگویم و باورمان در این است که:
واثق تو بدان که چون برانگیزی
در حمله ٔ توست عروهالوثقی (مسعود سعد)
ما خواستیم باور کنیم که این جنبش با همان شعار تساهل و تسامحی که لقلقه ی زبان مان بود، در پی تمرین مدارا کردن و احترام به عقاید دیگران است و مخالف خود را حتی دوست می دارد و به بحث می نشیند و اعضایش با هر تفکری که هستند در عین تخالف، توافق ها را به رسمیت می شناسند و برای دستیابی به هدف، وسیله را توجیه نمی کنند و اگر رسانه ای هست برای همه است و اگر حرفی باید زده شود، تنها زبان اکثریت نیست. آیا جنبش در حال سقوط به ورطه ایست که تنها عده ای می پسندند و تنها زمین بازی کسانی ست که مدعی رهبری و سخنگویی و نمایندگی بلامنازعی آن هستند و در عین اینکه تعارف می کنند، امام وار برای فردا کیسه ی خمس و زکات می دوزند؟
اگر این نسل از نسل کنفدراسیون و دانشجویانی ست که با وهان اینکه "اعم ایرانیان مسلمانند" فریب خمینی و پسرش را- با آن نامه ی کذایی ٨ شهریور سال ۴۷- خورد، پس راه ما با اینان جداست. این چگونه بیانیه ای ست که یکی از نویسندگان اش در مقاله ی "جنبش سبز به کجا می خواهد برود" به روشنی می نویسد که "این جنبش، جنبشی دینی (به دنبال مطالبات دینی- مذهبی و رویارویی با بی‌دینان) نیست، بل‌که جنبشی دموکراتیک (به دنبال مطالبات دموکراتیک و با مشارکت فاعلان و بازی‌گران متفاوت) است" و یا در جایی دیگر از همین مقال می گوید که "سفید (حسینی‌ها) و سیاه (یزیدی‌ها) کردن طرفین نزاع و استناد به عاشورا، چه راهی جز کشته‌شدن حسینی‌ها یا کشتن یزیدیان به روی جنبش سبز می‌گشاید؟ وداع با روش‌های مسالمت‌آمیز و توسل به روش‌های خشونت‌آمیز، یکی از پی‌آمدهای این گفتمان است".
ولی در بیانیه ی پنج نفره ی خویش به تبعیت از زبان فقهی روشنفکری معمم! از حسین وام می گیرد و می نویسد که "اعتراضات مردم، طبق سنت طولانی تاریخ در فرهنگ تشیع، در روز عاشورا به اوج خود رسید و ملت آگاه با درس گرفتن از پیام حسینی ظلم زمانه را نشانه گرفت!". این تناقض را باید چه نامید؟ تلاش روشنفکران دینی! برای القای بیش از پیش عناصر و المنت های مذهبی به کجای زخم ما مرهم می نهد؟ چرا نسل ما باید به کسانی که در طول و عرض یک مقاله تغییر می کنند، اعتماد کند و اگر اعتماد نکند، تکلیف چه خواهد بود؟ چه امیدی به آینده ی سرزمینی ست که احزاب اش برای رسیدن به قدرت، اعضای خود را تکه تکه می کنند و یکدیگر را می فروشند و روشنفکرانی که در پس تئوری های زاییده شده در میان مردم می دوند و سپس روی موج ها سوار شده و آنچه را که خود نهی کرده اند متذکر می شوند و هیچگاه توان و توشه ای برای بازپرداخت و ترجمه ی شرایط امرزین جامعه ی خود و تولید فکر و ترویج نقادی نداشته اند.اگر دانه درشت های این جنبش برای عدم اظهار نظر صحیح و صریح، عذر سیاسی و شرعی دارند ،چگونه است که هنوز از متشرعین دانشگاه دیده ی ما بوی ون یکاد و تعزیه و زیارت نامه می آید؟آیا   در فردای ایران قرار بر این است که با این ادبیات   رویای یک جامعه ی سکولار و دموکرات را بریزیم ؟ شما اینگونه مصداق آیه ی شریفه ی کتاب مقدس خودتان می شوید که"قَالَتِ الْأَعْرَابُ آمَنَّا قُل لَّمْ تُوْمِنُوا وَلَکِن قُولُوا أَسْلَمْنَا وَلَمَّا یَدْخُلِ الْإِیمَانُ فِی قُلُوبِکُمْ". هنوز اهمیت زبان را درک نکرده اید و به زعم هایدگر" در زبان زیست نمی کنید" و تنها   شاخصه های یک جامعه ی مدرن را پذیرفته اید، اما باور نکرده اید آن را.آیا در فردای ایران ما ، هم چون یکی دیگر از نویسندگان این بیانیه، به سیمای یک داستان نویس بی پناه در قلب خط،ر مشت پراکنی خواهد شد و با ادبیاتی سخیف و دور از شان حداقل یک مدعی روشنگری، نویسنده ای را به استالین می چسبانند و از یک پرده دری تاریخی، حناق می شود که چرا نویسنده ی مملکت خناق نگرفته و بی نام ونشان به شهره ی خاص و عام شهر توپیده است. آن نویسندگان و روشنفکران و دانشگاهیانی که در این بیانیه از آنها نام می برید آیا تنها هم کیشان شمایانند و یا در آینده برای باورهای چپ و دیگرگونه شان زمانی دیگر مورد جرح و تمسخر و تحقیر قرار خواهند گرفت؟مسئولان پیشین همین نکبت اسلامی در هر پست و مقطع زمانی که همیار و همکار این سیستم بوده اند گمان نکنند که تاریخ و اذهان روشنگر، از خیر و شر بازخوانی پرونده ها می گذرد و علیرغم اینکه از بازگشت آنان به دامان مردم خرسند است و آن را ارج می گذارد، اما حالِ آنان، اگر گذشته ای رکیک داشته باشند را تطهیر خواهد کرد. طبق گفتار یکی از همین دوستان، " نسل امروز می بخشد اما فراموش نخواهد کرد". این بیانیه با اینکه تنها یک بار از عنوان "ولی جائر" برای نفی ولایت فقیه استفاده کرده است ولی در بندهای پیشنهادی هیچ ذکری از مسبب اصلی و متهم حقیقی یعنی رهبری نظام نکرده است. گو اینکه این چند نفر پیش از این در نوشته های خود به روشنی اصل ولایت فقیه را به چالش کشیده اند اما در این بیانیه مصلحت را در این دیده اند که مشخصن روی آن زوم نکرده و با اینکه در پی جبران حداقل های بیانیه ۱۷ آقای موسوی بوده اند، همچنان در حداقل ها می مانند. با توجه به اینکه فردای سیاسی ایران به هیچ عنوان قابل پیش بینی نیست، به موازات انتشار بیانیه هایی سمبولیک که در نهایت مفاد آن در بهترین و رویایی ترین حالت ممکن، باید از سوی همین نظام تصدیق شود و البته در حد یک رویا خواهد ماند، لازم است که از همین الان بر مطالبات مردم برای بنای سیستم بعدی تاکید شده و به صورت علمی و مشخص شکل حقوقی و مدنی طبقات و اقشار مختلف جامعه تعیین گردد و این امر عملی نخواهد بود مگر با تدوین یک اساسنامه ی مدون از طرف تمام گروه های سیاسی - اجتماعی ایرانی خارج و داخل کشور.تا فردا بار دیگرعده ای الله اکبر گویان و و یا با علم کردن هر نوعی از عقیده و مرام، و تحمیل آن به مردم با استفاده از تاریک بودن فضای سیاسی، تفسیر و تعبیر خود از مصلحت و منفعت جامعه را بر کرسی ننشانند و ولی و رهبر و دانای کل نشوند. اگر قرار بر این باشد که در فردای سیاسی ایران دوباره کارگران و دانشجویان و زنان و موئلفان و البته زحمتکشان و طبقات زیرین جامعه که هیچگاه دیده نشده اند، گوشت دم توپ باشند و پله ای برای شهوترانی سیاسی دیگران، و به بهانه ی حفظ و حراست و یکپارچگی ارضی و عقیدتی ایران، بار دیگر شاهد پایمال شدن حقوق مدنی و اجتماعی اقوام مختلف و اقلیت های مذهبی باشیم، عطای این تغییر را به لقای آن می بخشیم و همان بهتر که در عزای این جسد مویه کنیم و بلای دم عیسی و خدایگانی دوباره را، به جان نخریم.
چهار نفر را دیروز کشته اند چهل نفر را فردا خواهند کشت. امروز را اعلام نکرده اند. چهل نفر را پریروز کشته اند چهارصد نفر را پس فردا خواهند کشت امروز را اعلام نکرده اند. چهارصد نفر را سه روز پیش کشته اند چهار هزار نفر را سه روز بعد خواهند کشت امروز را اعلام نکرده اند. بیست و پنج میلیون نفر را بیست وپنج روز پیش کشته اند چه دلیلی هست که همه را بیست و پنج روز بعد نکشند؟ امروز را اعلام نکرده اند. (رضا براهنی)
شاهین نجفی
۱۵ دی ماه ۱٣٨٨