آدم‏ها و حاکم‏ها
بخش سوم: روان گــردانی و حکم رانـی


ابراهیم هرندی


• هدف هر حکومت نگهداری بی‏چون و چرای قدرت است. این هدف، حکومت را پایگاه گردهم‏آیی دیوگون‏ترین ستمکاران و خونخواران می‏کند. در گذشته هر حکومت حلقه پایانی رنجیره کشمکش راهزنان و گردنکشان بود. جنگ و گریزهای پیاپی یاغیان و راهزنان با یگدیگر در هر سرزمین، سبب می‏شد که در پایان یکی از آنان بر دیگران چیره گردد و خود را شاه بخواند ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
پنج‌شنبه  ۱۷ دی ۱٣٨٨ -  ۷ ژانويه ۲۰۱۰


 
پیش‏تر گفتیم که حکومت چیزی‏ست و دولت چیزی دیگر. حکومت‏ها رویشی انگلی دارند و از راه آئین و ایدئولوژی و اخلاق، چیرگی خود را بر جامعه توجیه می‏کنند. اما از آغاز دوره روشنگری به این سو، آگاهی حقوقی در میان مردم افزایش یافته‏است و مردم خواهان جایگزین کردن حکومت با دولت ِ نماینده خود هستند. این چگونگی ستیز هماره‏ای میان آدم‏ها و حاکم‏ها پدید آورده‏است که تنش میان این دو را آشکار و برهنه کرده‏است.

هدف هر حکومت نگهداری بی‏چون و چرای قدرت است. این هدف، حکومت را پایگاه گردهم‏آیی دیوگون‏ترین ستمکاران و خونخواران می‏کند. در گذشته هر حکومت حلقه پایانی رنجیره کشمکش راهزنان و گردنکشان بود. جنگ و گریزهای پیاپی یاغیان و راهزنان با یگدیگر در هر سرزمین، سبب می‏شد که در پایان یکی از آنان بر دیگران چیره گردد و خود را شاه بخواند و همگان را به کُرنش در برابر خود وادارد. در روزگاران باستان، هر شاهی خود را خدای سرزمین خویش می‏پنداشت. فرعون‏ها نمونه این گونه شاهان بودند که جان و جهان مردم را ازان خود می‏دانستند و با مردم همانگونه رفتار می‏کردند که با چارپایان. سپس با پیدایش آئین‏های تکخدایی، شاهان خود را نماد و نمایندگان خدا برروی زمین خواندند و این نمایندگی را گواهی بر حقانیت حکومت خود می‎پنداشتند.

پیدایش کشورهای تازه در پی هنگامه ملیت گرایی در سده بیستم سبب شد که گفتمانی بنام "ملت" شکل گُیرد و سرچشمه حقانیت حکومت‏ها پنداشته‏شود. اما سیاست جهانی در ان دوران به گونه‏ای بود که حکومت‏ها در بسیاری از ملت- دولت‏های نوپا، دست نشانده یکی از امپراطوری‏های غربی بودند. این چگونگی سبب شده بود که در هر کشور پیرامونی مانند ایران، حکومت به دست گروهی از اراذل و اوباش بومی سپرده شود تا فرستادن مواد ِکانی آن کشورها را به کشورهای متروپل مانند؛ انگلیس، فرانسه، ایتالیا، هلند و امریکا سرپرستی کنند. اگرچه این حکومت‏ها کشورهای خود را "نوین" می‏خواندند و به ظاهر چنین می‏نمودند که کشورهایشان به کاروان تمدن مدرن پیوسته است، اما در حقیقت نوکران بی اختیاری بودند که نه ارجی نزد اربابان خود داشتند و نه آبرویی پیش ملت‏های خود. این نوکران فرزندان دست نشاندگان امپراتوری‏های بیگانه بودند که درکشورهای متروپل درس خوانده بودند و با ارزش‏ها و آئین‏ها و آداب زندگی اربابان خود آشناتر از فرهنگ مردم خود بودند.

این چگونگی برای نخستین بار حکومت‏هایی را در کشورهای پیرامونی پدید آورد که چشمه ارزش‏هایشان در سرزمین‏های بیگانه بود. پیدایش این گونه حکومت‏های دست نشانده، پنداره پیرامونیان را از فرهنگ غربی دگرگون کرد. اگر تا پیش از این رویداد، غربیان در ذهن آنان نماد آزادی و آبادی و پیشرفت بودند، از آن پس، دولت‏های غربی جهانخوارانی موذی و چپاولگر و استثمارگر پنداشته شدند؛1 دولت‏هایی که شاهان خونخوار و دیکتاتورهای سنگدل را برکشورهای آنان چیره کرده بود. این نگرش را دو قطبی شدن جهان نیز بیشتر جاانداخت. یکی از بازتاب‏های فرهنگی این چگونگی، رویکردن روشنفکران کشورهای پیرامونی به گذشته خود و کوشش در گشایش چشم‏اندازی برای رویارویی با فرهنگ غربی بود. گفتمان "بازگشت به خویش"، این گونه در جهان پیرامونی شکل گرفت و پایانداد آن در کشورهایی مانند ایران، حکومت اسلامی بود. از اینرو به گمان من، پیدایش حکومت اسلامی در ایران را باید دنباله منطقی حکومت پهلوی دانست.

شکل‏گیری دولت- ملت در سده گذشته، مردم را با شکل تازه‏ای از حکومت‏ آشنا کرد که درآن حاکمان هیچ همانندی با همتایان پیشین خود نداشتند. رضا شاه هیچ گونه همگونی ظاهری نیز با شاه پیش‏ از خود نداشت. وی خود را مردی مدرن و پیشرو می‏دانست و در شیوه کشورداری پیرو اروپاییان بود. او مجلس و دادگستری و دانشگاه بپا کرده بود و این همه، بسیاری را به این توهم واداشته بود که دوران دیکتاتوری بپایان رسیده است. گشتی در روزنامه‏های آن دوره نشان می‏دهد که بسیاری از نویسندگان پذیرفته بودند که دموکراسی یعنی همان.2
البته این توهم در بسیاری از کشورهای جهان، سقف خواست‏های مردم از حکومت را چنان بالا برد که کار به کودتای نظامی کشید.

پیدایش حکومت‏های ملی دراروپا پایدار و ماندگار شد، اما در کشورهای پیرامونی کارساز نشد و نشان داد که فرآیند شکل‏گیری دولت، وارداتی نمی‏تواند باشد و نیازمند به پیش زمینه و فرهنگ ویژه خویش ا‏ست. بخشی از این پیش زمینه، وجودِ نهادهای استوار مدنی‏ست. بخشی دیگر فرهنگ سیاسی و پیشداشت‏های اجتماعی. قانون گذاری کار ساده‏ای‏ست، اما ارج گذاری آن دشوار و پیروی از آن بسی دشواتر. این دشواری سبب می‏شود که هیچ حکومتی تن به جدایی نهادهای قانون گذاری، دادگستری و قوه مجریه ندهد. حکومت‏ها این هر سه راه ابزار سرکوب خود می‏خواهند. حکومت و دولت با قدرت و شیوه مدیریت و کاربرد آن سروکار دارند. اما یکی آن را برای بهزیستی خودی‏ها می‏خواهد و دیگری برای بهزیستی همگان. چنین است که حاکم‏ها قدرت را تنها در نهاد حکومت می‏خواهند، اما آدم‏ها با گذر از هزاره‏های صبروستیز دریافته‏اند که قدرت باید در میان نهادهای جامعه پخش باشد تا هیچ کس را یارای راهزنی آن نباشد.

برنامه کلان هر دولت، آزادی شهروندان، آبادی کشور و شادی همگانی‏ست. این برنامه تنها با درگیری مردم در اداره هر دولت شدنی‏ست. آزادی به آبادی راه می‏برد و باهمبودن ِ این دو به شادی همگانی کشیده می‏شود. چنین است که امروز شادترین مردمان در کشورهای آزاد و آباد زندگی می کنند. تازه‏ترین آمار جهانی نشان داده‏است که شادترین مردم دراین کشورها زندگی می‏کنند: دانمارک، فنلاند، هلند، سوئد، ایرلند، کانادا، سوئیس، زلاندِ نو، نروژ و بلژیک.3 همه این کشورها دولت‏های دموکراتیک دارند و از آزادی و آبادی و شادی برخوردارند. برابری این کشورها با کشورهایی که مردم آن‏ها خود را غمگین‏ترین خوانده‏اند به روشنی نشان می‏دهد که حکومت و دولت چه نقش بزرگی در بهداشت روانی مردم دارند. ناشادترین مردم جهان در این کشورهای می‏زیند؛ تانزانیا، زیمبابوه، بروندی، مالداو، کره شمالی، افغانستان، کره شمالی، عراق، اوکراین و ارمنستان.4 بله، درست است. ایران اجازه آمارگیری و مردم پژوهی به هیچکس نمی‏دهد وگرنه آشکار است که جایش در کدام لیست می‏بود.

چرا شادترین مردم جهان در کشورهایی که دولت‏های دموکراتیک دارند، زندگی می‏کنند و افسرده‏ترین و غمگین‏ترین مردمان در سرزمین‏های حکومت‏ مدار؟5 برای آن که پیام و پی‏آیند هرحکومت‏ فروکاهی ازرش انسان به ابزار بهره دهی و بیگاری کشی‏ست. حکومت‏ها هماره در پی سود خودی‏ها به بهای زیان دیگران هستند. همچنان می توان گفت برای آن که در کشورهای حکومت زده، هیچ کس در جایی که باید باشد، نیست و هیچ کاری آن گونه که باید بسامان نمی‏رسد. هم نیز در چنان جایی، هیچ کس خودش نیست و نمی‏تواند باشد و همگان هماره آگاهانه نقش آنی را که نیستند بازی می‏کنند.

بهداشت روانی هر فرد را جایگاه وی در پیوند با الگوهای کرداری او شکل می‏دهند، یعنی گسل میان آنی که هست و آنی که دوست می‏دارد باشد.6 هرچه در ذهن انسان، فاصله میان آن که هست، با آن که می‏پندارد باید باشد، بیشتر باشد، تنش‏های روانی وی بیشتر خواهد بود. این فاصله را آداب ِ ادب در هر جامعه شکل می‏دهد. این آداب در کشورهای حکومت-مدار، ناانسانی، توانکاه و فرد ستیز است. انسان در جامعه آزاد، هر آنگونه که هست می‏تواند زندگی کند و نیازی به صحنه سازی و رُل بازی ندارد. در جاهای دیگر، مردم هماره در پشت شکلک‏‏‏های گوناگون پنهان می‏شوند. این چگونگی از آنروست که فرهنگ هیچ حکومتی فردانیت را میدان نمی دهد و همگان را در کنُش و منش، یکسان و یکنواخت می‏خواهد. زندگی در جایی که برزبان راندن پنداره‏های ذهنی پادافره دارد، زندان روان انسان است. این زندان جایی برای امیدواری و شادی نمی‏گذارد. این چگونگی را فرهنگ آئین‏هایی که پند و اندرز دادن به دیگران و دستبرد در رفتارها و کردارهای آنان را روا می‏دارد، چند چندان می‏کند. گفتمان‏هایی مانند؛ "امر به معروف" و "نهی از منکر" به آسانی می‏تواند زندگی در فردوس برین را به سوختن در دوزخی سهمناک روی بگرداند. این که یکی بی هیچ آگاهی و دانش از زندگی دیگری، بدون درخواست او، وی را از کاری بازدارد و یا به کاری بخواند را باید در زُمره رشت‏ترین آداب فرهنگی دانست و با همه توان با آن سرسختانه جنگید. زندگی انسان آزاد باید تهی از هرگونه بند و پند ِ ناخواسته باشد. حاکم‏ها در پرتو این سنت‏های زشت به زندگی آدم‏ها دست اندازی می‏کنند و آسایش روانی آنان را می زدایند. آنگاه که آرامش و آسایش روانی رخت برمی بندد، تنگ نظری و کوته بینی و آزمندی و ناشکیبایی و پیشی گرفتن بردیگران در مردم انگیخته می شود.   

حاکم‏ها با دستبرد در ذهنیت مردم، به روان گردانی آنان در راستای سود خود می‏پردازند. زدودن امنیت روانی مردم و کوشش در جداکردن آنان از یکدیگر، کوششی دراین راستاست. حکومت هر فرد را مهره‏ای بی پیوند با دیگر مهره‏های سازنده چرخ جامعه می‏خواهد ومی‏کوشد تا ذهن وی را درگیر واهمه‏های بی نام و نشان سازد و هماره او را نگران گرفتاری‏هایی که شاید هرگز نخواهد داشت، بنماید. بیشتر مردم در کشورهای پیرامونی هماره نگران بدآیندهایی هستند که هرگز پیش نخواهد آمد؛ گرسنگی، هرج و مرج، بدنامی، بی آبرویی، بی‏کسی و.....
این نگرانی‏ها سبب می‏شود که فرد همیشه سرگرم ِ کار خودش باشد و ازدرگیری‏های اجتماعی پرهیز کند. درگیر خود بودن، آدمی را بندی خود می کند و آن که بندی خویش است، آسان بنده دیگران می‏شود.   

روان گردانی تنها ویژه انسان نیست. نمونه این چگونگی در گیاهان، وادار کردن پروانگان به گرده افشانی گل‏هاست که با پاداش اندکی روی می دهد.همچنین عشوه گری و دلرُبایی گیاهانِ گوشت خوار در فراخوانی پروانگان و زنبوران و پرندگان بسوی خود را، می توان نمونه ای از روان گردانی واغواگری گیاهان دانست. بسیاری از میوه ها و سبزی‏جات نیز برای پراکندن تخمه خود به گوشه و کنار زمین، تخمه های خود را در میان تن خود می رویانند تا جانورانِ گیاه خوار با بلعیدن آنها، اسباب پراکندن آنها در سرزمین‏های دیگر را فراهم کنند. برای نمونه؛ تخم گوجه و انگور و بسیاری دیگر از میوه ها را انسان با خوردن این میوه ها و بیرون ریختنِ تخم آنها در دشتها و بیابانها، به همه سرزمینها برده است. درمورد انسان، زیبایی، یکی از سازه های افسونگری ست که به روانگردانی فردِ زیبا پسند کشیده می‏شود.

نژادی چند از مورچگان که کارگر از خود ندارند، با یورش به لانه مورچگانِ دیگر و کشتن ملکه آن‏ها، بجای وی می نشینند. یکی از این گونه موران، پس از پیروزی، بر پشتِ ملکه میزبان می‏‏نشیند و در میان مورچگان دیگر جولان می دهد و پس از آن اندک اندک، سرِ ملکه را ازتن جدا می کند و لاشه او را به جای تخت به کار می گیرد و برآن می نشیند. مورچه دیگری، با تراوش هورمونِ ویژه‏ای در لانه مورچگانی از نژادهای دیگر، بویی را در هوای لانه می پراکند که اثر آن، سربازانِ قوی پنجهِ ِنگهبانِِِ ملکه را وادار به کشتن او می کند و زمینه را برای بر تخت نشاندنِ مورِ مهمان آماده می کند.

قناری نر با آواز فریبنده خود قناری ماده را آماده آمیزش و بارداری کند. این آواز، تورینه اعصابِ قناری ماده را وادار به تراوش هورمون‏های باروری می کند. این تراوش‏، دل قناری ماده را نرم و گرم می‏کند و آسان به آغوش قناری نر می‏اندازد.7 گفتنی ست که به هیجان آمدن و کارا شدن تورینه اعصاب قناری ماده، با شنیدن آوازِ جفت نرینه اش به کنترل ازراه دور می ماند.

روان گردانی و وادار کردن غیر مستقیم جانوری به کاری باافسونگری و شیفتن، یکی از ابزارهای ستیزِ همارهِ زیستاران با یکدیگربرای بهره وری بیشتر از فرآورده های زیستبومی‏‏ست که بیشتر کاربردی درون ـ نژادی دارد. پرنده‏ای که با آواز خوش خود، دل از جفت خویش می رباید و کام از وی می ستاند: موری که با پراکندن افسونبویی، لشکری از موران را به کار وا می دارد؛ گُلی که با رنگی چشم گیر و ژرف و افسونبار، پروانه ها را بسوی خود می کشاند و به گرده افشانی می گمارد؛ ماری که با خیره شدن در چشمِ پرنده‏‏ای، آن را خواب میکند و می بلعد؛ مادینه میمونی که با نمایش نشیمنگاه برهنه و شاداب خود به میمون‏های نر،آنها را شیفته خویش می سازد و مُجاب می کند؛ گیاهی که با خارهای خود جانوران را از دست زدن باز می دارد؛ تاری که مگس را در تورِمی اندازد؛ زنبوری که با رقصِ خود به لانه زنبوران دیگر راه می یابد و.....، بر و دوشی که دل و دینی می بَرَد، همه نمونه هایی از روان گردانی وافسونگری گیاهان و جانوران است. چنین است که " زیرِ شمشیرِغمشرقص کنان" می‏توان رفت.

(دنبـــــاله دارد.)

یادداشت‏ها:

1. نمونه ایرانی این چگونگی را در مقایسه دیدگاه کسی چون میرزا آقا خان کرمانی با چشم اندازجلال آل احمد می‏توان دید. یکی غرب را سرمشق پیشتروی و رستگاری می‏دانست و دیگری نیم سده پس از آن، فرهنگ غربی را مایه بحران‏های جهانی و چپاول کشورهای پیرامونی.
      
2. نگاه کنید به سری کتاب‏های "ورق پاره های خواندنی"، که داود علی بابایی گردآوری کرده است و بریده روزنامه‏های زمان رضا شاه است. انتشارات امید فردا، تهران

3. شادترین کشورهای جهان
www.forbes.com

4. ناشادترین کشورهای جهان
en.for-ua.com

5. می گویم حکومت- مدار، زیرا همه حکومت‏ها خودکامه و نامردمی و انسان و انسانیت ستیزند. هیچ حکومتی مردمی نمی‏تواند باشد و نیست.

6. خود ِ واقعی و خود ایده‏آل (Real-Ideal)
7. البته سخن از "گرم و نرم کردن دل" اشاره به آماده شدن پرنده ماده دارد وگرنه مراد از دل، همان گلاف گوی گون شگفت انگیزی‏ست که مغز نام دارد.

ابراهیم هرندی
http://goob.blogspot.com