شوره‏زار است و باتلاق نمک


هژیر پلاسچی


• این بار دارد فرصتی گشوده می‏شود. فرصتی که با یک تجربه‏ی تلخ سی ساله دانسته‏ییم تا ابد بر جا نخواهد ماند. مردم هر سی سال یک بار انقلاب نخواهند کرد. ما یک بار این قمار عاشقانه را سی سال پیش باختیم. از تاریخ ستمدیده‏گان بیاموزیم که همیشه و امروز بیش از همیشه در وضعیتی اضطراری قرار داریم. باید همین امروز با عمل انقلابی پای باورهای انقلابی ایستاد. ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
آدينه  ۱٨ دی ۱٣٨٨ -  ٨ ژانويه ۲۰۱۰


اینک نزدیک به هفت ماه از آغاز جنبش اعتراضی مردم ایران گذشته است. جنبشی که در هیمنه‏ی پر جوش خود بسیاری از وضعیت‏های به ظاهر تثبیت شده را در هم پاشید و تغییر داد. درست ویژه‏گی «جنبش» بودن جنبش است که راه بر هر نوع پیشگویی نوسترآداموسی‏وار می‏بندد، راهکارهای از پیش تعیین شده را به چالش می‏کشد و در همین لحظه‏ی اکنون جریان می‏یابد. رودخانه‏یی مواج که سر از مسیرهای کهن برتافته و مسیر جدید خود را می‏گشاید.
با این وجود اگر سخن گفتن و نوشتن از کلیاتی چون ماهیت یا رهبری یا سمت و سوی این جنبش آب در هاون کوبیدن باشد، امروز و پس از گذر از یک دالان هفت ماهه و گذر از گیج‏سری‏های ابتدایی می‏توان گفتمان‏های درون این جنبش را ردگیری کرد و با آنها به مواجهه پرداخت.
جغرافیای چپ ایرانی نیز در برخورد با این جنبش دستخوش دگرگونی‏های ناگزیری شده که محصول لاجرم چنین شرایط تاریخی است. این نوشتار تلاش خواهد کرد چراغی بر جغرافیای چپ ایرانی بتاباند و در پرتو این نور خودش را، اردوگاه خودش را به چالش بکشد.   

وقتی همه خواب بودیم
در هفته‏ی منتهی به انتخابات ۲۲ خرداد دو نوشتار از من منتشر شد. اولی با عنوان «این باغ شاد شکوفه‏ها نیست» در وبلاگ درک حضور دیگری و دومی با عنوان «دولت‏آبادی، سروش و وقت نکبتی مصائب» در سایت اثر.
کسانی این دو متن را به چالش کشیدند و از شرکت در انتخابات به نفع میر حسین موسوی دفاع کردند. ماجرا اما درست از همین نقطه آغاز می‏شد. ماجرا این بود که آن دو متن تنها برای توضیح وضعیتی نوشته شده بود که در آن قرار داشتیم. وضعیتی که هیچ آلترناتیو عملی دیگری غیر از شرکت یا تحریم در برابر ما باقی نمی‏گذاشت. آن هم نه شرکت یا تحریم به عنوانی نیرویی اثرگذار بلکه به عنوان نیرویی مانند همه‏ی مردم. عملی جمعی که در ذات خود عملی جمعی نبود.
آن دو نوشتار اما در درون خود حامل تناقضی بود که از وضعیت انضمامی زیست نویسنده در تبعید سرچشمه می‏گرفت و کفه را به نفع کسانی که نمی‏خواستند در انتخابات شرکت کنند سنگین می‏کرد. همان تناقضی که نویسنده را به همراه کسانی که درست مانند او فکر می‏کردند در روز انتخابات به مقابل سفارت حکومت اسلامی کشاند تا در صف تحریمیون قرار بگیرند.
آن وضعیت انضمامی، غیبت سیاست بود، غیبت سیاست در سپهر تبعید ایرانی. راست این است که اینک و پس از ماه‏های اخیر باید شجاعت اخلاقی این را داشته باشم که بنویسم آن رفقایی که از انتخابات و موسوی به عنوان میانجی بازگشت سیاست به جامعه سخن می‏گفتند حق داشتند. چرا این همه از نگاه من پنهان ماند؟ جامعه‏یی که من آن را در شهریور ۱٣٨۷ ترک کردم، جامعه‏یی بود غیر سیاسی. پر از فعالان «حقوق بشری» و «فرهنگی» و «اجتماعی» که سیاست را لعنتی ابدی و بی پدر و مادر می‏دانستند. آخرین کارزار انتخاباتی ریاست جمهوری که در آن احمدی‏نژاد برای اولین بار رییس جمهوری اسلامی شد، بالماسکه‏یی بود خنده‏آور. یکی از رفقای ایران می‏گفت: «باید خیابان‏ها را در روزهای پیش از انتخابات می‏دیدید تا صدای پای بازگشت سیاست را شنیده باشید». راست می‏گفت.
اینک اما سیاست به جامعه بازگشته است. اکسیر رهایی‏بخش سیاست صورت را به چهره‏هایی که حذف شده بودند تا در سیستم نمادین ادغام شوند، بازگردانده است. زنان، دانشجویان، همجنس‏گرایان، تبعیدیان و حتا تبار خونی دهه‏ی شصتی ما اینک با صورت‏هایی که آرام آرام غبار حذف شده‏گی از آنها زدوده می‏شود به جامعه بازگشته‏اند.
با این وجود آنچه که از سوی بخشی از نیروهای چپ در دفاع از شرکت در انتخابات و میر حسین موسوی نوشته شده بود، سویه‏ی دیگری هم داشت. سویه‏یی که از قضا بلافاصله خودش را در همان متن‏ها برملا می‏کرد. آنجایی که دامنه‏ی استدلال به میانجی بودن انتخابات و موسوی و اخلال در سیاست‏زدایی نولیبرالی محدود می‏ماند رادیکالیسم هنوز بر جا بود اما وقتی بلافاصله پای دفاع از برنامه‏ی اقتصادی موسوی و «نه به احمدی‏نژاد» به میان می‏آمد سویه‏ی دیگر ماجرا و تناقض موجود در آن متن‏ها افشا می‏شد. آیا این همان سنت و منطق «که بر که» حزب توده‏ی ایران نبود که با ادبیات جدید و استدلال‏های دهان پر کن رخ می‏نمود؟ آیا این برکندن موسوی از نقش میانجی و نشاندن او در جایگاه منجی نبود؟ و مگر قرار نبود عبور از موسوی از «همین حالا» آغاز شده باشد؟
اینجاست که بخش دیگری از آن دو متن پیشاانتخاباتی من سر جای خود باقی می‏ماند. دفاع از انقلاب در برابر رفرمیسم. دفاع از عمل انقلابی در برابر عمل رفرمیستی. مسئله به هیچ وجه به دو هفته‏ی پیش از انتخابات مربوط نیست. شاید اگر من هم در آن دو هفته در ایران بودم و به قول آن رفیق خوبم «خیابان‏ها» را دیده بودم درست همان کاری را می‏کردم که دیگران کردند. شاید درست‏ترین کار در آن شرایط اصلن همین بوده است. مسئله اما تاریخ طولانی‏تری دارد. مسئله، عمل انقلابی است که بسیار پیشتر از انتخابات ۲۲ خرداد ۱٣٨٨ به محاق رفته بود.

آیه‏های شیطانی و انقلابیون مرتد
می‏توان با مارکس به عنوان یک اندیشمند برخورد کرد. آثارش را خواند و بیش از هر چیز نوع نگاه و شیوه‏ی تحلیلی‏اش را آموخت. مسائل جهان ما با مسائل جهان مارکس تفاوت دارد. اعتقاد دارم می‏توان مسائل جهان امروز را با شیوه‏ی تحلیلی مارکس بررسی کرد اما نه با تحلیل‏های مارکس.
می‏توان با مارکس به عنوان پیغمبر برخورد کرد. آثارش را خواند، جمله‏هایش را حفظ کرد و برای توجیه هر عملی آن را به جمله/آیه‏یی از مارکس مستند کرد. سرشت مذهبی ما البته با برخوردی از نوع دوم هم‏خوانی بیشتری دارد. چنان که در تاریخ تاکنونی چپ ایرانی رد پای برخوردی از نوع دوم را به فراوانی می‏توان مشاهده کرد.
رفقای «چپ دموکرات ایران» در بیانیه‏یی که برای شرکت در انتخابات به حمایت از میرحسین موسوی منتشر کردند، یک جمله از لنین و یک جمله از مارکس را ابتدا و انتهای بیانیه نوشتند. آنها با توجه به این‏که پیش‏بینی می‏کردند از سوی بخشی از چپ مورد نقد قرار بگیرند تلاش کردند از لنین و مارکس حفاظی بسازند تا پشت آن پناه بگیرند.
در «این باغ شاد شکوفه‏ها نیست» نوشته بودم: «وقتی با توسل به آیه‏یی از لنین به ضیافتی رفرمیستی دعوت می‏شوی، می‏توانی بدون پرده‏پوشی و با بهره‏گیری از "آنچه در لنین بیش از خود لنین بود"، به تعبیر ژیژکی "آن بارقه‏ی اوتوپیایی"، بگویی: "ممنون رفیق! من ترجیح می‏دهم انقلابی بمانم"». یکی از رفقا در پاسخ‏واره‏یی که برای آن متن منتشر کرد نوشت: «با الفاظی کنایی با آیه خطاب کردن نقل قول‏ها به تخطئه‏ی نویسنده می‏پردازند که گیریم مارکس گفته باشد او هم "گه خورده"! اما در این بین به تنها چیزی که پاسخی داده نمی‏شود همان نقل قول‏هاست ... شما فرض کنید این نقل قول‏ها برای استفاده کننده‏گانش حکم آیه را دارد، خوب باشد این آیه را نقد کنید ... در پایان ... خواستار پاسخ رفقای تحریمی به آیه‏های مارکس و لنین و هگل و ژیژک و بدیو و جان هالوی و دیگر پیغمبران چپ کلاسیک و معاصر هستم».
اصرار بیشتر از این؟ محض نمونه نگاهی به نقل قول لنین بیندازیم: «بزرگترین و شاید تنها خطر برای یک انقلابی پافشاری بر انقلابی‏گری و در نظر نگرفتن محدودیت‏ها و شرایطی است که در آن چه روش‏های انقلابی مناسب‏اند و کارایی موفقیت‏آمیز دارند. انقلابیون وقتی واژه‏ی "انقلاب" را در گیومه می‏گذارند و انقلاب را به چیزی مقدس شبیه می‏سازند، تفکر و توانایی واکنش خود را از دست می‏دهند و به همین دلیل با سر به زمین می‏خورند. باید خونسردانه و بی‏تعصب سنجید و معلوم کرد در چه لحظه و شرایطی و در چه حوزه‏ای باید انقلابی عمل کرد و در چه لحظه و شرایطی و چه حوزه‏ای باید تبدیل به یک رفرمیست شد».
بگذارید یک فرض محال داشته باشیم. مثلن فرض بگیریم یک حزب سوسیال دموکرات، یعنی همان جناح چپ بورژوازی با استناد به این جمله‏ی لنین اعلام کند در واقع یک حزب انقلابی است اما «خونسردانه و بی تعصب سنجیده و معلوم کرده» سال‏هاست در «شرایطی» قرار دارد که باید به یک حزب رفرمیستی تبدیل شود. خب! تکلیف یک انقلابی با این آیه‏آوری چیست؟ خیلی ساده و خیلی صریح: لنین گه خورده است!
اما آنچه که باید رفیق نازنین من از تحریمی‏ها می‏خواست و با همان اصرار هم می‏خواست که در مورد آن نظر بدهند «تحلیل مشخص از شرایط مشخص» بود نه «پاسخ به آیه‏های مارکس و لنین و هگل و ژیژک و بدیو و جان هالوی و دیگر پیغمبران چپ کلاسیک و معاصر». با این همه همانگونه که پیش از این نوشتم باید اعتراف کنم تحلیل مشخص دوستانی که با اتکا به شرایط مشخص از شرکت در انتخابات به نفع میر حسین موسوی حمایت می‏کردند، درست بود. به رغم این اما هنوز ماجرایی باقی است. با دریغ تمام، تاریخ، دو هفته پیش از انتخابات آغاز نشده بود و در روز انتخابات نیز پایان نیافت. تمام آن «شرایط مشخص» همین بود.   

چپ و موسوی سحرآمیز
در «این باغ شاد شکوفه‏ها نیست» نوشته بودم: «وضعیت حقارت‏بار ما از آنجایی ناشی می‏شود که حال کار انقلابی را نداشته‏ییم و نداریم پس به بازی در زمین نظم مسلط گردن می‏نهیم. گفته‏ییم جهان دیگری ممکن است اما خود، کار به دست ساختن جهانی دیگر نبوده‏ییم. با قلب‏هایی سرخ به رنگ سبز موسوی و آبی تحریم تن داده‏ییم. با چنین حقارتی هنوز زنده‏ییم». جان کلام آن دو نوشته این بود و با افسوس هنوز نیز همین است.
ماجرا درست همین جاست. کدام «نیروی انقلابی» تاکتیک شرکت در انتخابات یا تحریم را برگزید؟ پاسخ به این سوال دردناک است اما نباید از بازگویی واقعیت هراس داشت. باید پرده‏های توهم را درید تا واقعیت رخ بنماید. یک نیروی انقلابی ناموجود، یک نیروی انقلابی ساخته‏ی توهم‏های خوش. آن دو مطلب برای برملا کردن این ژست پوک نوشته شد.
راست این است که بر اساس آن تحلیل درست، امروز به میانجی موسوی سیاست به جامعه بازگشته است. اما نباید پشت جامعه پنهان شد. موسوی میانجی سیاسی شدن «ما» هم بوده است. ما، همان موجوداتی که در «دولت‏آبادی، سروش و وقت نبکتی مصائب» بر غیبت‏مان از زندگی واقعی مردم دست گذاشته‏ام، اینک و به تازه‏گی سیاسی شده‏ییم. یعنی دو هفته پیش از انتخابات.

هدیه تهرانی، هم استراتژی هم تاکتیک
در «دولت‏آبادی، سروش و وقت نبکتی مصائب» محمود دولت‏آبادی را در مقابل آتشبار نشانده‏ام تا فرصتی به دست دهد که در آیینه‏ی او خودمان را ببینیم. چند سالی است که بر پایه‏ی یک امر مرسوم شده، در هفته‏های پیش از انتخابات بیانیه‏های جمعی هنرمندان و نویسنده‏گان و «فرهیخته‏گان» منتشر می‏شود که از مردم می‏خواهند به نفع یکی از نامزدهای انتخاباتی رای خود را به صندوق بیندازند. کل کنش سیاسی این دوستان همین است. ظهور در روزهای انتخابات و بعد غیبت.
این بار البته ماجرا کمی فرق می‏کرد. برخی از آنان در تظاهرات شرکت کردند. برخی از آنان شعرهایی در مورد جنبش مردم سروند. سرودها ساخته شد. برخی از آنان حتا بازداشت شدند. درست مثل ماجرای ما که حالا فرق کرده است. سوال اصلی این است: ما، فعالان سیاسی در روزهای پیش از آن دو هفته‏ی پیشاانتخاباتی چه می‏کردیم و امروز چه می‏کنیم؟ شرکت در تظاهرات؟ شعارنویسی روی دیوار و اسکناس؟ یعنی همان کاری که همه‏ی مردم می‏کنند؟ آن «نیروی انقلابی» چه می‏کند؟
اگر این سوال آنگاه که رو به سوی داخل کشور دارد به دلیل شرایط امنیتی پاسخی نخواهد داشت و البته انتظار پاسخ گرفتن هم ندارد و تنها می‏خواهد در حد سوال بماند، اما رو به رفقای خارج از کشور بدون شک در انتظار پاسخ خواهد بود. آیا ما آنگونه که یک نیروی انقلابی باید در چنین شرایطی حضور داشته باشد، حضور داریم؟ آیا هنوز نمی‏توان بر غیبتی دست گذاشت؟

ما با زبان تاریخ حرف می‏زنیم
در جریان جنبش اخیر مردم ایران، در جغرافیای چپ ایرانی چهار گفتمان اصلی قابل ردگیری است. هرچند این گفتمان‏ها در درون خود گاه حامل تضادهایی هم باشند. گفتمان اول آن گفتمانی است که اعتقاد دارد این جنبش، جنبش «ما» نیست و ربطی به ما ندارد. حاملان این گفتمان گرچه جسارت قابل تحسینی از خود نشان داده‏اند و از همان روزهای آغاز اعتراضات مردمی در خیابان‏های ایران موضع خود را شفاف و واضح اعلام کردند اما هنوز تا آنجا که بیانیه بدهند و از مردم بخواهند در روزهای تظاهرات در خانه بمانند باید راهی طولانی را پیموده باشند. آنها بی صبرانه انتظار می‏کشند تا «آنچه که با باد آمده با باد هم برود» و «جنبش ارتجاعی با کله زمین بخورد» تا بعد بگویند دیدید ما گفتیم و البته آنگاه است که «جنبش ما یعنی جنبش طبقه‏ی کارگر» آغاز می‏شود.
گفتمان دوم اگر البته بتوان آن را در جغرافیای چپ جای داد از آن بخشی است که آزمندانه با هر نیرویی که گمان می‏کند ممکن است در قدرت فرضی آینده سهیم باشد به مغازله می‏نشیند. منتها با نیت‏های خیر، تنها برای این‏که در قدرت فرضی آینده، آنگاه که بساط آشتی طبقاتی را می‏گسترند آنها به عنوان نماینده‏گان ستمدیده‏گان حضور داشته باشند تا سرمایه‏داری نتواند طبقه‏ی کارگر را بی محابا بدرد. پشت همان شعار مندرس «اتحاد و انتقاد» سنگر گرفته‏اند و البته به رسم دیرین هیچ‏گاه به فصل انتقادش نمی‏رسند.
حاملان گفتمان سوم سال‏ها بود انتظار چنین زمانه‏یی را می‏کشیدند. روزی که خشم خلق سکوت جامعه‏ی سترون را برآشوبد. آنان منتظر بودند به پاس تاریخی سرفراز، تاریخی پر از سینه‏های گلوله‏آجین و سرهای سر به دار، تاریخی پر از وحشت زندان و زنده به گوری تبعید، خلق به پا خاسته، با هلهله و دست‏افشانی به عنوان رهبران انقلاب نوین مردم ایران رو به آنها بنهند. با این وجود حالا با چشمانی پر از حیرت می‏بینند که مردم حتا گوشی برای شنیدن سخنان آنها ندارند. سخنانی که سی سال تمام در خلوت خود تمرین‏شان کرده بودند. چنین است که با حنجره‏هایی زخمی از جنبش می‏خواهند آنها را به رسمیت بشناسد. با همان هیبت آرمانی که در ذهن داشتند، با مشت‏های گره کرده و پرچم‏های در اهتزاز سرخ، منقوش به نام نامی سوسیالیسم. و هر گاه به رسمیت شناخته نمی‏شوند با دل‏هایی چرکین در گوشه‏یی تجمع می‏کنند. با همان صورت‏های آشنا و حرف‏های کهن.
حاملان گفتمان چهارم اما درون جنبش حضور دارند. برخی از آنها در پیشبرد مبارزات خارج از کشور، در محدوده‏ی محلی تاثیرگذارند. کسانی که خواهان پیشبرد مبارزه‏یی ضد هژمونی و ضد سلطه در تمامی اشکال آن هستند. کسانی که آرمان آنها در هم شکستن قدرت سیاسی، سپردن قدرت به دست مردم است. آنهایی که نمی‏خواهند فعلن مرحله‏ی بورژوادموکراتیک انقلاب را از سر بگذرانند تا بعدها نوبت مرحله‏ی «ما» شود. آنهایی که جهان دیگر را همین امروز و همین حالا می‏خواهند. انگشت اشاره‏ی من رو به همین دسته دارد. حرفی اگر هست همه با این جماعت است. حضور ما عین غیبت است. از آنجایی که سخن نمی‏گوییم. در آکسیون‏ها و تظاهرات و تحصن‏ها حضور داریم اما از آرزوهایمان سخن نمی‏گوییم. گفتمان خودمان را نمی‏سازیم. حوصله‏ی سخن گفتن رو به جنبش را نداریم. از سازماندهی نیروهای خودمان در درون جنبش و از درون جنبش ناتوانیم. آن هم در روزگاری که پسله‏های امپریالیسم، که به رغم تبلیغات دوم خردادی هنوز واقعن موجود است، لای دست و بال‏مان وول می‏خورند. مسئله به هیچ عنوان برساختن هویتی جدای از جنبش با تابلوی اعلانات بزرگ چپ نیست. مسئله گسترش یک گفتمان است. مسئله دفاع از یک گفتمان است. سکوت ما هیچ تفاوتی با غیبت ندارد. باید این سکوت را برآشفت.

همیشه تا رسیدن فاصله یک قدم بود
رفیق نازنینی روایت می‏کرد: «در روزهای پیروزی انقلاب ۵۷ که چریک‏های فدایی خلق ساواک میکده را فتح کردند و ستاد سازمان را در آنجا گشودند، هر روز از صبح زود تا پاسی از شب جماعت زیادی در مقابل ستاد جمع می‏شدند و از اعضای سازمان رهنمود می‏خواستند. هیبت چریک قد بلندی که با صورتی تا نیمه پوشیده در نقاب، سبیل‏های کلفت و اسلحه‏ی کلاشینکف در دست روی ایوان آن ساختمان ایستاده بود تجسم رویایی تمام آرمان‏های ما بود. اما از رهبران خبری نشد». او ادامه می‏داد: «بعدها و در سال‏های شکست، وقتی برای ردگیری چرایی شکستمان به مرور خاطرات نشستم، به آن روزها رسیدم. نتیجه گرفتم آنها حرفی برای گفتن به ما نداشتند. ما در خیابان‏ها انقلاب کرده بودیم و آنها از خانه‏های تیمی و سلول‏های زندان به انقلاب ما پیوسته بودند».
به گمان من اما بخشی از این روایت ناگفته مانده است. ما، همه‏ی ما و آن تبار تاریخی ما در آن سال‏ها فکر می‏کردیم فرصتی که در نتیجه‏ی انقلاب بهمن گشوده شده است تا ابد بر جای خواهد ماند. هیچ‏کدام ما اهمیت قدرت مردم، اهمیت آن بخشی از قدرت سیاسی را که به دست مردم افتاده بود و اهمیت حفظ آن را نفهمیدیم. پس آنچه را «مطالبات حقیر» می‏شناختیم در پای بازی‏هایی که بزرگتر می‏دانستیم، در پای تقویت جنبه‏های ضدامپریالیستی حکومت جدید یا در پای حفظ سازمان و حزب‏مان به مسلخ بردیم.
این بار دارد فرصتی گشوده می‏شود. فرصتی که با یک تجربه‏ی تلخ سی ساله دانسته‏ییم تا ابد بر جا نخواهد ماند. مردم هر سی سال یک بار انقلاب نخواهند کرد. ما یک بار این قمار عاشقانه را سی سال پیش باختیم. از تاریخ ستمدیده‏گان بیاموزیم که همیشه و امروز بیش از همیشه در وضعیتی اضطراری قرار داریم. باید همین امروز با عمل انقلابی پای باورهای انقلابی ایستاد.