پیشبینی پذیری مسیر حوادث سیاسی ایران
ب. بی نیاز (داریوش)
•
تحت شعار «جمهوری اسلامی باید برود» و مطالبات دموکراتیک، فرآیندی آغاز خواهد شد که نیروهای اجتماعی بینابینی سرانجام تصمیم خود را خواهند گرفت که جایشان در کجاست. میتوان و میبایستی به مردم نشان داد که فقط و فقط دو راه وجود دارد یا باید به همین حکومت اسلامی تمکین کرد یا باید برای یک نظام سکولار دموکراتیک مبارزه کرد
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
شنبه
۱۹ دی ۱٣٨٨ -
۹ ژانويه ۲۰۱۰
در این جا قصد ورود به مبحث پیشبینیپذیری یا پیشبینیناپذیری سیر تحولات پدیدههای طبیعی و اجتماعی را ندارم. درباره این موضوع قبلاً طی مقالهای نظرات خود را نوشتهام (1). ما در این روزها معمولاً با این جمله مواجه میشویم: «سیر تحولات ایران غیرقابل پیشبینی است.» (2) حال این پرسش پیش میآید که چرا باید سیر تحولات یک پدیده غیرقابل پیشبینی باشد؟ تنها پاسخ علمی به این پرسش این خواهد بود: چون ما به عنوان تحلیلگر از همهی اطلاعات برخوردار نیستیم و بدون اطلاعات دقیق از همهی عناصر و عوامل دخیل در یک پدیده، پیشبینی چگونگی تغییرات یک پدیدهی معین ناممکن خواهد بود.
فرآیند شکلگیری نظم (نسبی) در هر پدیدهای، خواه طبیعی، خواه اجتماعی، دو مرحلهی تعیینکننده را پشت سر خود میگذارد: مرحلهی بینظمی یا آشوب (chaos) و مرحلهی شکلگیری هستهی اولیه نظم. مرحلهی آشوب، زمان آغازین و تولد است که عناصر و عوامل دخیل در آن پدیدهی معین هنوز مغلوب عناصر و عوامل قویتر قرار نگرفتهاند و حذف و جذب سریع، کیفیت اصلی این دوره است. این دورهی پرآشوب در آغاز جهانِ کلان (Makrokosmos) و شکلگیری منظومهها تبلور یافت که پس از میلیونها سال به تدریج اجرام سنگین توانستند اجرام سبکتر را یا به خود جذب نمایند یا در قلمروی نیروی جاذبهی خود نگهدارند و سرانجام نظم امروزین را خلق کنند. انفجار ابراخترها (3) نیز مثالی دیگر از همین روند است. همین مرحلهی آغازین آشوب هر روزه در اقیانوسها صورت میگیرد. با کوچ اجباری موجودات دریایی به مناطق جدید، به ناگاه زیرساخت یک منطقهی معین در اقیانوس به هم میریزد و یک دورهی آشوب پیش میآید و این حالت تا مدتی ادامه مییابد. سرانجام یا موجودات کوچکننده میتوانند خود را در بافت «سنتی» تثبیت نمایند، البته به قیمت حذف یا همزیستی با دیگر موجودات، یا توان ادامهی بقا را در آن منطقهی معین را نخواهند داشت و منقرض میشوند.
هدف از بیانِ این مقدمه تأکید بر این نکته است که میتوان با در دست داشتن اطلاعات و فاکتها (4) در مرحلهی شکلگیری هستهی نظم، متوجه شد که مسیر نظم آتی چگونه طی خواهد شد. زیرا در همین دروهی (دوم) آشوب، نطفههای نظم آتی بسته خواهد شد.
یکی از مسایل بسیار مهم و حیاتی که بسیاری از پژوهشگران ایرانی و غیرایرانی به آن پرداختند، مسئلهی جنگ هشتساله عراق علیه ایران بوده است. در حقیقت سرنوشت سیاسی جامعهی امروز ایران توسط این جنگ رقم خورده است. اگر انقلاب ایران را ساعت صفر فرض کنیم، آغاز دروهی دوم آشوب (شکلگیری هسته اولیه نظم) در ایران با جنگ عراق علیه ایران گره میخورد. این جنگ طولانی نه تنها سیاستهای خُرد و کلان جامعه را تحتِ شعاع خود در آورد بلکه در دلِ خود به صورت آگاهانه و خودسامان یک زیرساخت محکم اجتماعی، سیاسی و اقتصادی ایجاد کرد. همان زیرساخت یا هستهای که پس از جنگ، در زمان صلح، ادامه یافت. این که بعدها سپاه پاسداران و کلاً نیروهای نظامی و انتظامی حوزههای اقتصادی را به تصرف خود در آوردند، ادامهی همان زیرساختهای شکلگرفته در دوران جنگ است. جنگ و شکلگیری هستهی قدرتمند نظامی فقط میتوانستند بر بستر یک جامعهی ایدئولوژیک (اسلامی) رشد و نمو یابند که نظام جمهوری اسلامی بهترین محیط کشت آن بود. در بارهی نقش اقتصادی نیروهای نظامی به ویژه سپاه پاسداران نوشتههای بسیاری وجود دارد (5) که ظاهراً حتا خود نویسندگان آنها، این موضوع را آنچنان جدی نگرفتهاند.
به هر رو، با تبدیل اقتصاد ایران به یک اقتصاد نظامی و تصرف حوزههای اقتصادی پرسود توسط سپاه پاسداران، جامعهی ایران عملاً وارد یک فاز دیگر شده است: یعنی قدرت سیاسی عملاً نه در دست سیاستمداران جمهوری اسلامی که در دست نظامیان افتاد. آقای بهروز خلیق در بررسی نقش سپاه پاسداران مینویسد:
«برپایه این نگاه (که سپاه فقط بعنوان تامین کننده کادر برای جمهوری اسلامی است) گرچه کادرهای سپاه در کابینه و مجلس حضور دارند ولی آنها مستقل از سپاه عمل میکنند و سپاه دخالتی در امر سیاست ندارد. به بیان دیگر اقدامات سپاه صرفا کادرسازی است نه حضور در ساختار حکومت. این نگاه، تغییرات در ساختار قدرت را تنها در این می بیند که سپاه به تکیه گاه اصلی ولایت فقیه تبدیل شده و تکیه حکومت بر روحانیت در حال تضعیف است. از آنجائیکه این نگاه دخالت سپاه در سیاست را تنها در شکل حکومت نظامی میداند و در ایران هم حکومت نظامی حاکم نیست، به این نتیجه میرسد که عملکرد سپاه بیش از عملکرد ارگان قهر نیست. در رد این نگرش، کافی است به انبوه فاکتهائی که در بخشهای قبلی این نوشته آمده است و به اظهار نظر کسانی که اطلاعات نزدیک از عملکرد سپاه دارند، مراجعه شود (اظهار نظر محسن سازگارا، علیرضا علوی تبار، سعید حجاریان....) تا مشخص گردد که این نگاه چقدر از واقعیت عقب است. بالطبع این نگرش قادر نخواهد بود که دخالت گسترده سپاه در انتخابات مجلس و ریاست جمهوری و حضور گسترده آن در حوزه های مختلف اجتماعی را توضیح دهد. چرا که برای تغذیه کادر جمهوری اسلامی نیازی بدخالت در سیاست آنهم در چنین ابعادی وجود ندارد » (6)
البته در این جا لازم به یادآوری است که سیاستمداران دیروزی حاکم بر ایران، از آقای هاشمی رفسنجانی تا آقای موسوی، خود ناظر بر این پروسهی شکلگیری بودند و با سکوت و بیعملی خود در فرآیند تکوین این وضعیت سهم و مسئولیت بزرگی در مقابل مردم ایران دارند. آغاز ریاست جمهوری دورهی اول احمدینژاد، نقطهی عطف و تثبیت نهایی این فرآیند بوده است (2005). از این تاریخ به بعد جمهوری اسلامی ولایی به حکومتِ نظامی- ولایی تبدیل شد و عملاً قدرت در دست نظامیان و شبکههای وابسته به آنها افتاد. در همین رابطه طی مقالهای (6) در آگوست 2008 نوشته بودم: «نئوبابیسم احمدینژاد آخرین سلاح شیعهی سیاسی است و اعلامکنندهی یک بحران عمیق درون حکومتی است. نئوبابیسم برای جذبِ اصلاحطلبان و به ویژه برای جذب کادرهای متزلزلی که بین حکومت و اصلاحطلبان در نوسان هستند، حتا حاضر خواهد بود از نماد وحدت و تضادهای این جریان که در ولایت فقیه تبلور مییابد، صرفنظر کند ولی شیعهی سیاسی را در یک شکل جدید حفظ نماید.»
به عبارت دیگر، اگر آقای خامنهای خود را با نظامیان حاکم بر ایران تحت رهبری احمدینژاد تطبیق ندهد، آنها به راحتی از «ولایت فقیه» صرف نظر خواهند کرد و اگر این «امکان» یا «احتمال» هنوز به وقوع نپیوسته به این دلیل است که آقای خامنهای با آنها همراهی میکند. «نئوبابیسم» احمدینژاد در فرآیند شکلگیری خود، به تدریج به ایدئولوژی سپاه پاسداران و نیروهای نظامی تبدیل شد که امروز قدرت سیاسی و اقتصادی در ایران را قبضه کردهاند. تکرار این جمله که «مسیر حوادث سیاسی در ایران پیشبینیناپذیر است» فقط ناشی از بیدقتی و ترازبندی ناصحیح اطلاعات و دادهها توسط ما «تحلیلگران» میباشد وگرنه اگر ما به آن «علائمی» توجه کنیم که «جهان مانند یک کتاب بزرگ با ما از طریق آنها گفتگو میکند» (8) آنگاه متوجه میشویم که مسیر عمومی و کلی حوادث سیاسی در ایران پیشبینیپذیر بوده است.
به هر رو، در حال حاضر یک حکومت نظامی- ولایی بر ایران حاکم است که وجود ولایت فقیه به آن وابسته است و نه برعکس. از سوی دیگر ساختار سیاسی- اقتصادی این حکومت آن چنان خشک، غیرقابل انعطاف و البته شکننده است که توانایی تزئین و جرح و تعدیلات اصلاحی را ندارد. هر حرکت اصلاحی در این ساختار شکننده باعث ریزش بخشهای اساسی آن میشود.
در حال حاضر حکومتِ نظامی- ولایی در مقابل یک جنبش مردمی قرار گرفته است که بخشی از این جنبش توسط آقایان موسوی و کروبی نمایندگی میشود. این حکومت بنا به ساختار سیاسی و اقتصادی خود حتا قادر به کنار آمدن با مطالبات اصلاحطلبان نیست. فقط زمانی به همکاری با اصلاحطلبان تن خواهد داد که بخواهد از آنها به عنوان ابزار سرکوب غیرمستقیم استفاده نماید. به سخن دقیقتر، دولت کنونی بر مواضع تسخیری خود با تمام قدرت خواهد ایستاد و برای تحکیم آن حاضر خواهد بود که در معاملات سیاسی بینالمللی از امکانات و قدرتِ نظامی خود در خارج از ایران یعنی در عراق، لبنان، افغانستان، یمن و گروههای تروریستی صرفنظر کند تا بتواند مرگ و فروپاشی خود را به تعویق بیندازد. البته هر چند این راهکار جنبهی موقت دارد ولی حکومت نظامی- ولایی میتواند از همین طریق چند صباحی به بقای خود ادامه دهد. خلاصه این که ستونهای نگهدارندهی این حکومت نظامی- ولایی اساساً دو تا میباشند: سپاه پاسداران و منابع اقتصادی وابسته به آن (اتکای داخلی) و نفوذ نظامی- تروریستی آن در مناطق اسلامی بحرانزده (اتکای برونی). در مقابل اینها، دو نیروی اساسی سرنوشت آتی این حکومت را رقم خواهند زد: فقدان مشروعیت سیاسی (اعتماد از دست رفته) و عدم توانایی حکومت در غلبه بر بحران اقتصادی ایران. به همین جهت، شرایط بحرانی، تنشها و جنبشهای کوچک و بزرگ کیفیت سالهای آتی را تشکیل خواهند داد. این بستری خواهد بود که میتوان با اتکاء به آن، مقدمات عینی و ذهنی تغییرات بزرگ آتی را برای یک جامعه سکولار و دموکراتیک مهیا ساخت.
تدارک آگاهانه برای تغییر بزرگ
اساساً پروژهی اصلاحطلبی در ایران به بنبست رسیده است. این بنبست دو بار صورت گرفت. یک بار در زمان آقای خاتمی – که هنوز نظامیان مثل امروز قدرتمند نبودند- و بار دیگر پس از تثبیت نظامیان در عرصهی سیاست و اقتصاد رخ داد (جنبش کنونی). سادهنگری محض است اگر بخواهیم تصور کنیم که حکومت نظامی- ولایی کنونی از ظرفیت اصلاح برخوردار است. حال این پرسش طرح میشود که چه باید کرد؟ اگر اصلاحات ناممکن است، پس سرنوشت جامعهی ایران چه خواهد شد؟ پس سرنوشت این جنبش چه خواهد شد؟
همانگونه که گفته شد، دو عامل در عدم ثبات حکومت نظامی- ولایی نقش تعیینکننده ایفاء میکنند: 1- بحران اعتماد بزرگ. بزرگترین دستآورد جنبش 22 خرداد 1388 قطعیت بخشیدن به بحران اعتماد بزرگ است. این بحران تا دورترین سلولهای اجتماعی سرزمین ایران رخنه کرده است و مبنای ذهنی حرکتهای آگاهانه و خودجوش آینده را تشکیل میدهد، 2- اقتصاد. اقتصاد کشور عملاً ورشکسته است. بجز صنایع نفت و گاز (صدور نفت و گاز) و صنایع نظامی و شاخههای مربوط به آن (قطعهسازان وابسته به آن)، اقتصاد ایران در یک رکود مهلک به سر میبرد. البته لازم به یادآوری است که از یک سو سهم ایران در صدور نفت، علیرغم رشد صدور نفت کشورهای اوپک، کاهش یافته است و نرخ تورم بین 37 تا 46 برآورد شده است. مزید بر این علت، مسئلهی هدفمند کردن یارانههاست که اگر متحقق نشود، دولت با بحران مالی عمیقی روبرو خواهد شد. ولی تحقق این پروژه در این شرایط بسیار نابسامان، فشار بزرگی بر مردم خواهد آورد که همین به جنبشهای خودجوش دامن خواهد زد.
از این رو، شرایط ذهنی و عینی مبارزات مردم علیه حکومت نظامی- ولایی نه تنها وجود دارند، بلکه هر روز حادتر میشوند. بنابراین جنبش کنونی افت و خیز دارد ولی تداومش را از دست نخواهد داد. دو سه سال آینده مهمترین سالهای سرنوشتساز تاریخ ایران خواهد بود. اگر روشنفکران متعهد ایران توانستند طی همین مدت کوتاه به وظایف تاریخی خود عمل نمایند، آنگاه میتوانند در فردای فروپاشی این نظام با سرعت این سرزمینِ آفتزده را بازسازی کنند، در غیر این صورت شاید مجبور شویم باز هم از ساعت صفر آغاز کنیم.
شاید بتوان در رابطه با تحلیل فوق، وظایف فوری و بلاواسطه خود را در شکل زیر جمعبندی کرد:
جمهوری اسلامی ایران از زمان برقراری خود توسط خمینی، به عنوان یک حکومت دینی، فاقد هرگونه صفت و کیفیت مداراگری، تساهل و مهرورزی بوده است. از همان ابتدا، بنای این حکومت اسلامی بر اساس «خودی و غیرخودی» قرار گرفته بود. به مرور زمان حلقهی «خودی»ها هر چه تنگتر و تنگتر شد، تا به امروز که این حلقه فقط از نهادهای نظامی، امنیتی و کلاً سرکوب تشکیل شده است. هم اکنون در یک طرف خط حکومتِ اسلامی، «خودی»ها، و طرف دیگر مردم ایران، «غیرخودی»ها، قرار دارد. حکومتِ اسلامی برای هزاران بار به شیوههای خشن و وحشیانه به مردم ایران نشان داده است: یا ما را همین گونه که هستیم میپذیرید یا ما باید کاملاً برویم، بین این دو، راه سومی وجود ندارد! از این رو تنها شعار واقعی و همهگیر «جمهوری اسلامی باید برود» میباشد.
جمهوری اسلامی باید برود، یعنی چه؟
1- ابتدا ضروری است که ادبیات مبارزاتی این جبهه از هرگونه ادبیات اسلامی و دینی پرهیز کند و خود را با ادبیات جوامع مدنی و سکولاریسم سازگار سازد. بدون به کارگیری چنین ادبیات و نگارشی صفوف و مرزها مخدوش خواهد شد و ما در واقع یک رفتار التقاطی را ادامه خواهیم داد که در نهایت به نفع حکومت اسلامی و فرهنگ آن خواهد بود.
2- جنبش مردم ایران فاقد یک رهبری است. ولی رهبری این جنبش اساساً با رهبری جنبشهای تاکنونی هم در ایران و هم در جهان متفاوت است. یعنی کیفیت این جنبش با رهبری فردی سازگار نیست و یک رهبری جمعی را طلب میکند. رهبری جمعی حداکثر فقط میتواند یک سخنگوی قابل عزل داشته باشد که سیاستهای جمع رهبری را اعلام میکند.
3- اساس و مبنای مطالبات جنبش سکولار مردم ایران سی بند منشور جهانی حقوق بشر است که در آن نه تنها حقوق دموکراتیک مردم در نظر گرفته شده است بلکه حقوق اقلیتهای ملی، دینی و جنسی در آن تصریح شده است.
تحت شعار «جمهوری اسلامی باید برود» و مطالبات دموکراتیک، فرآیندی آغاز خواهد شد که نیروهای اجتماعی بینابینی سرانجام تصمیم خود را خواهند گرفت که جایشان در کجاست. میتوان و میبایستی به مردم نشان داد که فقط و فقط دو راه وجود دارد یا باید به همین حکومت اسلامی تمکین کرد یا باید برای یک نظام سکولار دموکراتیک مبارزه کرد. از سوی دیگر همهی ما به خوبی میدانیم که یک نظام دموکراتیک چیزی به جز همزیستی انواعِ اجتماعی گوناگون با منافع گوناگون نیست. بنابراین رسیدن به این نظم دموکراتیک نه به معنای حل تضادهای اجتماعی، سیاسی یا اقتصادی، بلکه فقط رسیدن به نظم و بستری است که در آن مبارزات سیاسی و اجتماعی به شیوههای مسالمتآمیز و مدنی به فرجام خواهند رسید.
در این پروژهی ملی «جمهوری اسلامی باید برود» رنسانس ایرانی، بازنگری و بازاندیشی فرهنگی-سیاسی، نقد تربیت خشونت گذشتهمان، آشنایی با شیوههای مبارزاتی مسالمتآمیز نهفته است. از این رو، «جمهوری اسلامی باید برود» تنها محدود به رفتن یک حکومت نیست، بلکه میتوان و باید آن را به رفتن یک فرهنگ و یک شیوهی معین از زندگی تبدیل کرد. دلیل به بن رسیدن پروژهی «اصلاحطلبی» نه در سوء نیت حاملین آن بلکه در التقاطی بودن آن است، همانگونه که دلیل موفقیت بیش از سه دههی حکومت اسلامی نه در خوشطینتی حاملین آن بلکه در قاطعیت و غیرالتقاطی بودن آنها نهفته است.
از این رو، برای تضمین کیفیت دموکراتیک مبارزات مردم ایران ایجاد یک سقف واحد سیاسی که بر سردر آن تابلوی «جمهوری اسلامی باید برود» نصب شده است، ضروری میباشد. این سقف واحدِ مطالبهمحور میتواند نقطهی آغاز یک دورهی جدید مبارزاتی با کیفیت نوین باشد.
لازم به تصریح است که این «سقف واحد» یا «جبهه» یا هر نامی که بر آن گذشته میشود به معنای اضمحلال یا انحلال احزاب، سازمانها یا گروههای سیاسی نیست بلکه وظیفهی اصلی آن در هماهنگی و یکپارچه کردن جنبش دموکراتیک مردم ایران است. این تجربه نه تنها برای جنبش عمومی مردم از اهمیت تعیینکننده برخوردار است بلکه فرآیندی است که در آن سیاستورزان ایرانی میتوانند اولین درسهای دموکراسی و دیالوگ را فرا بگیرند.
1- پیشبینیپذیری و پیشبینیناپذیری روند پدیدههای طبیعی و اجتماعی، اخبار روز،
www.akhbar-rooz.com
2- این جمله هزاران بار از سوی تحلیلگران تکرار شده است، از راستترینها مانند عبدالله شهبازی تا چپترینها مانند فریبرز سنجری.
3- ابراختر (Supernova): طبق اطلاعات کیهان شناسی ستارگان به سه نوع کلی تقسیمبندی میشوند: کوچک، متوسط و بزرگ. ستارگان بزرگ برخلاف ستارگان کوچک و متوسط از عمر کمتری (حدود ۵ میلیارد سال) برخوردارند. این ابرستارگان یا ابراختران به هنگام مرگ منفجر میشوند و با مرگ خود میلیونها یا میلیاردها ستارهی دیگر میآفرینند که هزاران یا میلیونها سال بعد هر یک از این ستارگان منظومههای خود را سامان میدهند.
4- دستآورد بزرگ مارکس در اثر ماندگارش «سرمایه» تنها در تشریح موشکافانهی نظام کالایی نیست. شاید بتوان ادعا کرد که روش یا متدلوژی حاکم بر این اثر ماندگار علمی از خود اثر مهمتر و بااهمیتتر باشد. مارکس برای اولین بار در تاریخ تحلیل مسایل مربوط به جامعهی انسانی، اتکاء به فاکتها، مدارک و شواهد و ترازبندی دقیق آنها را به عنوان یک متدلوژی تحلیل و بررسی در علوم انسانی عرضه کرد. جوهر ماندگار و صحت نتیجهگیریهای مارکس در تشریح نظام کالایی، اتکاء او به هزاران (قول خودش به اندازه کوه مونبلان) مدارک واقعی بوده است. متأسفانه ما روشنفکران چپ ایرانی که شدیداً تحت تأثیر آراء لنین و استالین روسی بودیم به جای به کارگیری متد و روشهای تحلیلی مارکس به نتایج مسخشدهی آراء او آلوده شده بودیم. به سخن دیگر علمی بودن سوسیالیسم مارکس اساساً در روش و متدلوژی او در بررسی و تحلیل مسایل علوم انسانی است که تا سطح دقت علوم دقیقه ارتقاء داده شد.
5- به سلسله مقالات ده قسمتی بهروز خلیق تحت عنوان «تغییرات در ساختار سیاسی جمهوری اسلامی گذر از الیگارشی روحانیت به الیگارشی روحانیت و سپاه» در آرشیو اخبار روز مراجعه کنید.
6- بهروز خلیق، همان منبع، بخش دهم
www.akhbar-rooz.com
7- مهدیگری به مثابهی رویزیونیسم اسلامی و نئوبابیسم احمدینژاد، اخبار روز
www.akhbar-rooz.com
8- نقل قولی است از رمان «نام گل رُز»، اثر اومبرتو اکو. ادسون که از «پیشگویی»های استادش ویلیام حیرتزده شده بود، از او میپرسد که «شما این چیزها را از کجا فهمیدید؟» که ویلیام پاسخ فوق را به او میدهد.
|