جنبش سبز در مسیر انتخاب


محمدرضا قاسمپور


• مردم که به خیابان بیایند حکومت به مقابله برمی خیزد. روند حوادث نشان داده است که هر روز که می گذر مقابله خشن تر و حیوانی تر می شود. برای جلو گیری از خشونت و واکنش مردم چه باید کرد؟ از شعارهای ساختارشکنانه پرهیز داد؟ اما مگر فقط جمهوری ایرانی و مرگ بر ولایت فقیه ساختارشکنانه است؟ ساختار خیلی شکننده است! سکوت هم ساختار می شکند. رای من کو هم ساختار شکن بود که با خون آغشته شد. قدم زدن مادران عزادار در پارک هم ساختار شکن است ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
يکشنبه  ۲۷ دی ۱٣٨٨ -  ۱۷ ژانويه ۲۰۱۰


وقایع روز عاشورا را هر چند نباید غلو آمیز نقطه عطف نامید اما شاید بتوان سرآغازی دانست برای بازنگری و حرکت به سوی موضع گیری های صریح تر. موضع گیری های که به نوبه خود می توانند هدف گذاری های مرحله ای را مشخص و سازمان دسترسی به آنها را منسجم تر کنند .اگر جهت گیری از پرده برون افتاده جناح حاکم مبتنی بر نهایت اعمال خشونت تا حد میل به کشتار جمعی، بیانیه موقعیت سنجانه موسوی و موضع میانجی گرانه جناح معتدل حاکمیت را بعنوان مواضع جناح های اصلی میدان درگیری درون حاکمیتی بپذیریم. باید مدتی درانتظار ماند تا گستره جنبش با بازنگری آنچه که گذشت، تبیین وضع موجود و پیش بینی روند آتی، پروسه تکوین سمت گیری نهائی خود را طی کرده و خواست و اراده بازگشت ناپذیر ملت را متجلی سازد. اکنون حالت صبر و انتظار است و هر یک از طرفین در انتظار بازتاب مواضع خود درجامعه و واکنش بدنه اصلی جنبش نسبت به مواضع اعلام شده در روز بیست و دو بهمن اند.
خامنه ای بعنوان ولی فقیه و فصل الخطاب جمع خودی پس از آنکه برخلاف عادت سنواتی اش یعنی موضع گیری در کلیه مسائل خرد وکلان کشور، برای مدتی خود را از مهلکه نبرد دور کرد و با سپردن میدان به روحانیون دسته دوم، فرماندهان سپاه و مقانات امنیتی در انتظار بازخورد آن نشست،در نوزده دی به میدان آمد و با موضع گیری های دو سویه ضمن تائید درخواست اعوان و انصارخود یعنی عدم عقب نشینی و اعمال خشونت جمعی تا حد محاکمه سران فتنه، تلاش کرد با سفارش پرهیز از خودرائی و اقدامات خودسرانه با تاکید بر قانون به معنی بازگشت به زیرچتر رهبری، از خارج شدن سیر تحولات از حیطه اقتدار نظام جلوگیری کرده و با برقراری آرامشی نسبی در جناح خودی، راه های فرار از مهلکه خود درست کرده را شناسائی کند. احمدی نژاد هم با نشاندن نوک پیکان بر سینه رهبری میدان را به اعوان و انصار طیف حاکم سپرده و چشم براه تصمیم واکنشی نظامیان هراسناک شده از موج خشم مردمی است. بدیهی است اگر هراس از طیف حاکم زائل نگردد واکنش آنها چیزی جز حشونت حیوانی و سرکوب بیش از بیش نیست. خشونتی که هرگام به پیش آن به حکم تاریخ و تجربه ملی به منزله جدا شدن بخش بیشتری از ملت، تفرقه درون گروهی و حرکت به سوی سرنگونی و محو کامل از صحنه سیاسی اجتماعی کشور است. فرضیه ای که جناح حاکم با تنگ تر کردن فضای تنفس جامعه، دستگیری ها، تهدیدهای قداربندانه و احکام از پیش تعیین شده اعدام های خیابانی در حال آزمایش کردن آنست. بیست و دو بهمن و تحلیل حاکمیت از واکنش مردم می تواند نطفه عطف این سیاست گذاری باشد.
طیف نیروهای میانی یعنی راستگرایان کهنه کاری که به تعبیر سران اصلاحات عاقلان نظام لقب گرفته اند، در تعدیل مواضع دو جناح رو دررو نقش برجسته ای پیدا کرده اند. بخش عمده این نیروها پس از همراهی های شتابزده با جناح مسلط به امید اعلام ختم جنبش و دور کردن اصلاح طلبان از قدرت، اکنون به خود آمده و می کوشند با استفاده از فرصت بوجود آمده با برقراری نوعی مصالحه، ضمن حفظ نظام از خطر فروپاشی جایگاه متزلزل و به خطر افتاده خود را درحاکمیت تقویت نمایند.
در ارتباط با جناح اصلاح طلب نگارنده قبلا" متذکر شده بود که رهبران اصلاح طلب ضمن پذیرش کمک های بی دریغ اپوزیسیون دموکرات و نیروهای مذهبی خواهان جدائی دین از دولت، نه تنها از تشریک مساعی و پذیرش رسمی حداقل خواست های آنان خوداری می ورزند، بلکه از هر فرصتی بهره می جویند تا با اعلام برائت از آنها از عواقب طرح شعارهای رادیکال و اقدام جهت تعمیق جنبش برحذر باشند و در عین کوشش برای حفظ ارتباط خود با بدنه جنبش از سمت گیری آن بسوی اعلام پایان حکومت اسلامی جلوگیری نمایند. باید گفت پس از بیانیه موسوی، اکنون با نامه کروبی به ملت و سخنرانی خاتمی درجمع نمایندگان ادوار مجلس و همراهی گروه های هوادار و رهروان آنها از این اعلام مواضع، جهت گیری اصلاح طلبانی که رهبری سیاسی جنبش را به دوش می کشند روشن تر و تکلیف گستره جنبش سبز برای تصمیم گیری نهائی و انتخاب راه مشخص تر می شود.
در این شرایط ضروری است احزاب و سازمان های دموکرات با شناخت پیچیدگی ساختار اجتماعی و ارتباط متقابل طبقات و لایه های مختلف شکل دهنده آن، ضمن تبیین دقیق علل بحران سیاسی اقتصادی حاکم بر کشور و پیش بینی روند آتی و انتقال آن به بدنه جنبش، از ابهام حاکم بر عرصه سیاسی کشور کاسته و نه تنها راه برون رفت، بلکه چشم انداز آتی را روشن گردانند. این وظیفه احزاب و شخصیت های میدان دیده است که هراس ناشی از ابهام از آینده و عدم اطمینان از ماندگاری و درهم ریزی ساختار اجتماعی کشور را از اذهان نمایندگان سیاسی طبقات و شبه طبقات درگیر در میدان نبرد علیه جناح حاکم زدوده و آنان را در پی گیری مبارزات خود راسخ تر گردانند.
نگارنده به سهم خود تلاش خواهد کرد در این ضرورت مشارکت نموده و در چند سر فصل به آن بپردازد. اما از آنجا که اصرار بر نفی هرگونه شعارساختار شکنانه به بهانه جلو گیری از گسترش خشونت و دامن زدن به سبوعیت نظام حاکم، تا آن حد به شوری افتاد که حاصل عملی آن یعنی رهنمود ترک خیابان ها نیزاز سوی برخی از مبارزان کهنه کار صادر گردید و این نگرش می تواند به روند حرکت رو به جلو جنبش بویژه در آستانه بیست و دو بهمن آسیب جدی وارد آورد ضروری است ابتدا در این رابطه نکاتی چند مورد توجه قرارگیرد.

۱- خشونت و رادیکالیسم
   به موازات درک عمومی ملت، شاید اکثریت مطلق اندیشمندان نیز بپذبرند در مهلکه اعتراض به وضع موجود، طبیعی است جمع جوان تظاهرکننده در برابر هجوم ددمنشانه نیروهای نظامی و امنیتی برای دفاع از خود و همراهان بی سلاح خود، به مقابله با نیروی های سرکوبگر و لمپن های مسلح بپردازند. واکنشی که خود می تواند به قصد بهره برداری حکومتی با تحریک عمدی احساسات شورانگیز جوانان از سوی عاملان نفوذی نظام در بین تظاهرکنندگان همراه باشد. اما از اساس پذیرفتنی نیست که این جمع طالب صلح و آزادی حتی با تحریک اوباشان دستگاه حاکم نیز دست به تخریب اموال شخصی زند و یا با مردم سوگوار درگیر شود. متاسفانه در ارتباط با این واکنش طبیعی و مقطعی یعنی پس از درگیری های ایجاد شده بین بخشی از جوانان حاضر در خیابان های تهران با نیروهای نظامی- امنیتی حاکمیت در روزعاشورا، سیل بیانیه ها، هشدارها، مقالات و یادداشت ها به رسانه های جمعی سرازیر گردید که هر یک به ذم خود از زوایای مختلف سیاسی، اجتماعی، تئوریک و حتی بحث های ادبیاتی و لغوی به مقوله خشونت و رادیکالیسم پرداخته و طبق عرف جامعه سیاسی کشور موجی از موضع گیری های متضاد و گاه در عین واحد متناقض را به ظهور رساندند. این موضع گیری ها که نفی کامل هر واکنشی که شائبه خشونت داشته باشد تا تائید خشونت به عنوان تنها راه رهائی از شر نظام را در برمی گیرند، حد واسطی نیز دارند که به تائید خشونت در قالب دفاع از خود و یا به هنگام ضرور و نیاز جنبش می پردازند. نگارنده قصد ندارد دراین ارتباط که به نامه نگاری های داخل به خارج و خارج به داخل نیز کشیده شده است وارد شده و مثلا" از زاویه ای دیگر به موضوع بپردازد. اینکه چرا رادیکالیسم صورتی از خشونت قلمداد می گردد تا از تعمیق جنبش جلو گیری شود و تعمیق جنبش مترادف فرو پاشی ایران (نه نظام حاکم) و تبدیل ایران به ایرانستان می شود و سکولار ضددین و اعتقادات مذهبی! هر چند خود قصه ایست دراز اما چندان پوشیده نیست. اگر خواستگاه طبقاتی احزاب و سازمان های حاضر در عرصه، و هراس عام متاثر از شناخت عملی تجربه به تاریخ نپیوسته انقلاب بهمن را در بیان مواضع افراد و سازمان ها نادیده بگیریم باید گفت: خلط مفاهیم و بی محتوا کردن مقولات فلسفی، اجتماعی و سیاسی سال هاست که توسط برخی پدیدآورندگان اندیشه های عاریتی درجریان بوده و سی سالی است که عامدا" بعنوان پروژه ای ویژه کلید خورده است و سکه رایج اندرونی فیلسوف های نابغه و پدید آورندگان رنسانس قرن بیستمی و جامعه شناسان نضج گرفته در رحم نظام اسلامی است، که توسط کتاب سازان و ژورنالیست های مکتب ترجمه های سردستی، ترویج می گردد، تا رابطه علم و جامعه را قطع و متفکران را از برقراری ارتباط با جامعه جوان کشور در تنگنا قرار دهد. در این بلبشو و بازار آشفته است که با خلط مفاهیم می توان بی پروا پدر حقوق بشر ساخت تا متوهم ابداع گر چپ نو ایرانی در رثایش بسراید، مارتین لوتر شعیه عابدانه به ستایش بنشیند و بانوی جهانی اجابت کننده استفتائات، وجدان درد بگیرد که چرا مجسمه نوبل خود را در هنگامه تدوین خلاقانه تز ولایت بر بشر به ایشان تقدیم نکرده است.
آنها که تلاش می کنند مستقیم و غیرمستقیم رادیکالیسم سیاسی را مترادف اعمال خشونت جمعی و یا تشکیل گروه های مسلح پیشرو، جنگ پارتیزانی و تشکیل هسته های ترور و اعدام های انقلابی دانسته و با هدف گسترش هراس به جامعه القا نمایند، خود به روشنی میدانند روزگار این نوع مبارزه جوئی در قالب تاکتیک و استراتژی های مقدس سپری شده است. نیازی نیست استخوان خرد کرده های میدان مبارزات دوران پهلوی (البته اگر تعمدا" سیر مبارزات مردم در جریان انقلاب بهمن را از خاطر نبرده باشند) گواهی دهند، جوانان حاضر در میادین رویاروئی با نظام سلطنت هنوز هم در میدان اند. همه به خاطر دارند از سال ۵۶ تا اوج گیری تظاهرات میلیونی ملت و نبرد نهائی برای سرنگونی نظام به جزچند مورد جدای از جمع از جمله تیراندازی در باشگاه افسران و دو مورد مشکوک و هدایت شده یعنی آتش زدن سینما رکس با هم اندیشی کوراندیشان مذهبی و آتش زدن اماکن عمومی درتهران با لبخندساواک که بهانه ای برای اعلام حکومت نظامی شد، اقدام خشونت آمیزی از سوی ملت به وقوع نپیوست واین نظام حاکم بود که پیوسته و بی مهابا هم چون حاکمان امروزی مردم مسالمت جو را به گلوله می بست و به خون می غلطاند. حتی قیام سه روزه که از ۱۹ بهمن با حرکت مدافعانه همافران آغاز شده و با تهییج و هدایت ملت توسط گروه های کوچک نیمه مسلح به سرنگونی نظام در ۲۲ بهمن ختم شد در اصل واکنشی دفاعی بود برابر کودتای نظامی و تسخیر خیابان ها توسط تانک های رژیم. انقلاب مردمی بهمن نیز مسالمت آمیز بود تا بدان حد که مردمی ترین و شگفت انگیزتری انقلاب نام گرفت و بسیاری از نظریه های اجتماعی را به چالش کشید. اگر این انقلاب پس از پیروزی با خون درآمیخت نه به خواست و دست مردم بود و نه گروه ها ی جوان میدان ندیده ای که از روی جبر سیاسی - اجتماعی، آزادی را از لوله تفنگ گذر میدادند. چرا که بر خلاف هیاهوی بسیار هیچ یک از این گروه ها علیرغم انبوه جوانان پر شور هودارخود نتوانستند الزام به خشونت را به مردم مسالمت جوی ایران انتقال داده و ملت را با خود همراه سازند.خشونت سرریز شده از انقلاب بهمن تجلی بیرونی قهر طبقه قیام کننده بر علیه طبقات متخاصم یا خشم کور توده ای برعلیه ستمگران نبود. جنس خشونت انتقال داده شده به جامعه از جنس خشونت قبیله ایی پرورنده دین، بویژه گرایشی از مذهب شیعه بود که هزار و چهارصد سال در انتظار انتقام خونین روزگار گذرانده و می کوشید جویبار خون کربلا را به اقیانوسی از خون ملت پیوند دهد. توجه به عمق گفته های این چنینی خمینی که فارغ از هرگونه سیاست بازی روز و مصلحت خواهی حکومت داری بیان کرده است "گریه کنید همین گریه هاست که اسلام را زنده نگه داشته" ما هر چه داریم از عاشوراست "گویای بسیاری از واقعیت هاست. از انقلاب چیزی نگذشته بود که خمینی که ازخشونت در برابر رژیم شاه استنکاف میکرد برای مقابله با مردم کردستان اعلام جهاد کرد. از انقلاب چیزی نگذشته بود که به بهانه انتقاد به یک قانون ضدبشری قرآن سر نیزه رفت و خمینی با اعلام سب به قرآن مجید،حکم داد "ملی گرائی خلاف اسلام است، بروند گم شوند این ملی گراها" و چه راحت گم شد ملی گرائی!! که پس از سی سال شقاوت اسلامی سردمداران ناچاراند از ملت و ملیت استمداد بطلبند! و در انتها مرکب صلح با یزید کافر خشک نشده بود که هزاران نفراز گل های سر سبد ملت با شقاوت سبوعانه در گورهای دسته جمعی دفن شدند!
نیاز به سفر کردن به سر زمین های دوردست نیست، تاریخ سرزمین خودمان می گوید: در مهلکه ایستادگی ملت برابر استبداد و آزادی کشی و درخواست دموکراسی و حقوق بشر، بویژه آنگاه که با تکیه بر دین قساوت تا عمق روح دسته ای مزدور رخنه کرده باشد. این حاکمان مستبداند که خواهان و بانی خشونت اند و کشتار می آفرینند، نه مردم صبور و بی سلاح! مردم همیشه از خشونت پرهیز می کنند وبا همه وجود می کوشند راه را بر اعمال حکومتی آن بندد. اما آیا ملت می تواند با هراس از گسترش خشونت از اعمال حق خود بگذرد؟ آنگاه که به اتفاق گفته می شود شرایط ذهنی ایستادگی ملت فراهم است، منظور آنست که ملت از مرحله سکون و سکوت گذر کرده است. در چنین شرایطی اگر شیوه مبارزه انتخاب نشود جوانان خود انتخاب خواهند کرد! آیا می توان به جوانان پر شور و محروم مانده از داشتن حداقل اختیار برای زندگی کردن، گفت میدان مبارزه را ترک کنید و چون گذشته همانگونه که ما گفته ایم و می گویئم فکر و زندگی کنید و بعد هم متوهمانه بدنبال چشم انداز بیست ساله ، در انتظار رشدو توسعه و رسیدن به مقام اول خاورمیانه باشیم؟ جوان برای کسب آزادی و اعاده حق بشری خود به شیوه ای مسالمت آمیز به خیابان میاید. لشگر حکومت حتی در چهار چوب کنترل آشوب های خیابانی، با نقض کلیه قوانین و ضوابط شناخته شده (که حکومت اسرائیل هم در رعایت آنها می کوشد) سبوعانه هجوم میاورد. یک ماه، دو ماه ، هفت ماه... تا کی می تواند خود را کنترل کند؟ یا باید به خانه برگرددو یا راهی دیگری بجوید. راه که نباشد به مقابله به مثل بر می خیزد. آیا شما پیرمرد دنیا دیده وقتی در مهلکه وحشت در مقابل چشم های حیرت زده تان با باطوم بر فرق مادر، خواهر، همسر، نامزد یا دختر نوجوان همسایه می کوبند و با دشنه چهره معصومی را خط می اندازند تا از زیبائی خدادادی فقط در دخمه های خود فیض ببرند، می توانید به ضاربان حیوان خوی گل تقدیم کنید؟ ملت در انقلاب بهمن به ارتش گل هدیه کرد. امروزهم ندا سر می دهند "نیروی انتظامی حمایت" و به موقع خود گل هم تقدیم خواهد کرد. اما عبور ماشین یک فرد نژادپرست اسرائیلی از روی بدن مجروح بی خانمان شده فلسطینی از سرریز خشم فردی حاصل از دگمیت نژادی - مذهبی، با عبور ماشین نظامی دولتی که نه نژاد می شناسد و نه مذهب بسیار متفاوت است. این پدیده ریشه در حفظ منافع طبقاتی حاکمیتی دارد که هنوز پروسه هویت طبقاتی اش را سامان نداده و راه حفظ منافع را در نیافته است. از این زاویه به قضایا بنگریم و سبوعیت رزیم را نه در بعد کمی هم چون آتش گشودن بر روی مردم بی سلاح و کشتاری چون هفده شهریور که یکی از راهکارهای شناخته شده حکومت های استبدادی است، بلکه از بعد کیفی آن بررسی کنیم. تجاوز به زنان، دختران و حتی پسران دست و پا بسته با هر رنگ و نژاد و مذهب و تفکر، و عبور حیوانی نظامیان از روی مردم پدیده غریبی است در راه حفظ منافع! چرا که در مهلکه های اوج گیری سبوعیت سرمایه داری حتی هیتلر هم خشم حیوانی خود را متمرکز کرد.
اگر چاره را در پرهیز از خشونت و مذاکره با حاکمیت یافته اید می توان به مذاکره نشست! مردم مخالف گفتمان صلح جویانه، مذاکره و مصالحه نیستند. دوم خرداد، بیست دو خرداد و جنبش سبز تجلی خواست مسالمت جویانه مردم است. مردم فقط می خواهند به دولتی که خود انتخاب می کنند بگویند چگونه حکومت کن. اگر مصالحه این خواست را برآورده می کند این گوی و این میدان!
اما این پدیده بعنوان عارضه ای از حکومت فقیه، ریشه در فرهنگ هزار و چهار صدساله ای دارد که در روح گرایشی از دین ماندگار شده است. هشیار باشیم باز هم فضا را طوری تزئین نکنیم که فردا امثال مصباح یزدی ها و جنتی ها آنرا در قالبی دیگر بازسازی کنند!
مذاکره، مصالحه و حتی عقب نشینی هم مرحله ایست از مبارزه! اما هر یک ساز و کار خود را می خواهد. در رویاروئی با حاکمیتی این چنین بدون حضور نیرومند مردم در میدان، هیچ کدام مرحله ای از مبارزه بشمار نمیروند. حکومت پهلوی ضعف و قدرت را می شناخت. هرچند در هنگامه قدرت خدا را بنده نبود اما بارها با شناخت درست و از موضع ضعف به مذاکره پرداخت. چه درسال های دهه بیست، چه در سال های آخر دهه سی و چه در سال منتهی به انقلاب. اگر مردم به آخرین و واقعی ترین مصالحه او با بختیار جواب نه دادند به این دلیل بود که به حکم تجربه تاریخی، نهایت دولت بختیار را به سرنوشت مصدق گره زدند. و از هراس اعاده قدرت شاه به ناشناخته ای بدوی امید بستند. اما این ولی فقیه نه نسبت به ضعف و قدرت شناخت دارد و نه اندک فهمی از مذاکره و مصالحه، چون شاه صفوی در پناه مشتی ابله قداره بند در کُنجی نشسته است و فریاد می زند "انشالله گربه است" و تا نان و پنیر بیت اش قطع نشود!! نمی فهمد که مردم نه فقط برای آزادی و دموکراسی، بلکه از روی عسر و حرج اقتصادی هم که شده بنیانش براندازند. ایشان چهار زانو و دست به سینه در مکتب خمینی، مذاکره را به معنی اطاعت و فرمانبرداری درک کرده است! و مصالحه را سینه زدن زیر بیرق خون چکان رهبری! این حاکمیت فقط با حضور قدرتمندانه مردم تا کنار دروازه های حکومتی اش است که عقب می نشیند. لطفا از مشابه سازی ناآگانه و مغرضانه بین ایران و آفریقای جنوبی دست بردارید. این تقاوت ریشه های بسیار عمیق طبقاتی دارد که جای بحث آن نیست. در همین حد باید گفت که اگر مردم اعتراضات خود را در اشکال متفاوت پی نمی گرفتند، به خیابان ها نمی آمدند و سیستم را فلج نمی کردند، هیچ مذاکره ای صورت نمی گرفت. دیگر اینکه نظام سرمایه داری ساختارمند حاکم بر آفریقای جنوبی از درک منافع خود عاجز نبود. به گونه ای صحبت نکنید که جوانان تصور کنند خاک بیغوله های آرمیده در کنار آسمانجراش های بزرگ ترین قدرت اقتصادی آفریقا با هیچ خون سرخی آبیاری نشد! تفاوت در این جاست که نظام اسلامی در عرض چند ماه یا فقط چند روز دختر نوجوان پانزده، شانزده ساله را به جرم خواندن روزنامه پس از تجاوز وحشیانه هلاک می کند و رژیم آپارتاید ماندلا را بیست و هفت سال در زندان نگاه میدارد.
بیست و دو بهمن در راه است. با گسترش هراس از خشونت بین مردم و تکرار توهم شاهانه تبدیل ایران به ایرانستان، مردم را از میدان به عزلت نفرستید. اگر وظیفه روشنفکران روشنگری، هشدار و انتقاد است، وظیفه فعالان و احزاب وگروه های سیاسی ارائه راهکار عملی و متشکل کردن ملت حول برنامه های مشخص است. شناخت توازن نیروها، تبیین شرایط و تغیر شیوه مبارزه وظیفه اولیه نیروهای سیاسی است.
مردم که به خیابان بیایند حکومت به مقابله برمی خیزد. روند حوادث نشان داده است که هر روز که می گذر مقابله خشن تر و حیوانی تر می شود. برای جلو گیری از خشونت و واکنش مردم چه باید کرد؟ از شعارهای ساختارشکنانه پرهیز داد؟ اما مگر فقط جمهوری ایرانی و مرگ بر ولایت فقیه ساختارشکنانه است؟ ساختار خیلی شکننده است! سکوت هم ساختار می شکند. رای من کو هم ساختار شکن بود که با خون آغشته شد. قدم زدن مادران عزادار در پارک هم ساختار شکن است که به جرم آن باید در سلول های تنگ چمباتمه زنند تا راه رفتن را فراموش کنند. فقط فریاد سفارشی "خونی که در رگ ماست هدیه به رهبر ماست"، "ما همه سرباز توایم خامنه ای" و... به ساختار آسیب نمیزند. آیا جوانان می توانند در خیابان ها این گونه فریاد بزنند و دموکراسی به ارمغان آورند؟ با عرض معذرت شترسواری که دولا دولا نمی شود. هیچ کس در خیابان فریاد بر نمی آورد "جمهوری اسلامی نه یک کلمه کم نه یک کلمه زیاد." مردم نمی خواهند ایران را فرو پاشند! میخواهند جمهوریت را از اسلامیت جدا کنند، همین و بس! جمهوری بر اساس سازوکار دموکراتیک، یعنی پذیرش حق زیست مساوی برای کلیه اقوام و ملیت ها، کلیه مذاهب و کلیه اندیشه های سیاسی و فرهنگی و تمکین به حقوق به رسمیت شناخته شده بشر. هیچ راهی دیگری هم برای حفظ اتحاد و یک پارچگی ایران وجود ندارد! بخش وسیعی از مردم می خواهند روحانیت به حوزه برگردد، دولت به انتخاب آنها باشد و به خواست آنها گردن نهد! خود جمهور باشند و نوع رابطه با خدای خود را خود تعیین کنند. مذهب را گردن می نهند اما شمشیر حکومت مذهبی را نه! اگر از آینده مبهم نگرانید یا می خواهید از به خون غلطیدن جوانان جلوگیری کنید، با تبیین شرایط، صادقانه و قاطعانه شیوه مبارزه دیگری پیشنهاد کنید. شیوه های مبارزه متنوع اند. از نیاوردن اتوموبیل ها به خیابانها در ساعت کاری و سوار نشدن در وسایل نقلیه عمومی و پیاده روی در پیاده روها گرفته تا اعتصاب های کارگری و امتناع کارمندان از انجام وظایف ستادی، دوری گزیدن هنرمندان و روشنفکران در پروژه های حکومتی، تحصن روشنفکران و فعالان اجتماعی، تعطیلی مدارس و دانشگاه ها، مبارزه منفی و نافرمانی مدنی، عدم همکاری جمعی با حاکمیت، بیرون کشیدن پول ها از بانک ها، حضور سازمان یافته و هم زمان در استادیوم های ورزشی و... هر راهکار عملی که بستر آن آماده است یا به مرور می توان آنرا آماده کرد. وقتی هیچ راهکاری در دستور کار جنبش قرار ندارد چگونه می توان با انداختن هراس ناشناخته در دل جمع؛ جوانان خودانگیخته را از خیابان ها فرا خواند به عزلت فرستاد و انتظار پیروزی داشت. نمی شود یکی صم و بکم بنشیند و پس از وقوع حادثه بگوید من نبودم مردم بودند. یکی التماس کند که در مهلکه هجوم ددمنشانه اوباشان نظام نگوئید بالای چشم ولی فقیه ابرو، چون ابروی ولی فقیه که ترک برداشت ایران فرو می پاشد! و دیگری بگوید عده ای یک غلطی کرده اند نباید ما را که هم چنان بر طبل مردم سالاری دینی می کوبیم و رویای دهه شصت را می پرورانیم محروم کرد.
تنها با حضور قدرتمندانه مردم در عرصه مبارزه است که می توان به گذر صلح آمیز به دموکراسی رسید! بدون نیروی مردم هیچ مصالحه ای نه امکان پذیر و نه ماندنی است. چرا که حاکمیت دینی پرورش یافته در مکتب تقییه و تزویر هیچ تعهد سیاسی و اخلاقی به توافقات احتمالی خود نخواهد داشت. آیا بدون حضور مردم ولی فقیه در پای میز مذاکره می پذیرد عبایش را به دوش بیاندازد، به حجره برگردد و بیت اش به موزه تاریخ وقاحت تبدیل شود، یا حفظ نظام اوجب واجبات است؟ آیا سپاهیان قداره بند از مکنت و حشمت چنگ آورده چشم می پوشند، ثروت غصب کرده را به صندوق بر میگردانند و برای حفظ تمامیت کشور به مرزها میروند؟ نیروهای امیدوار به ولایت فقیه اگر از خانه نشینی بعد از فوت خمینی نیاموخته اند، باید ازفرجام تجربه هشت ساله اصلاحات آموخته باشند. بدون حضور مردم اگر کرنشی در کار نباشد، در میز مذاکره حتی پست آبدارخانه بیت ولایت هم به کسی ابلاغ نمیشود که هیچ! باید در انتظار نشست تا اندک پست های غیرحاکمیتی باقیمانده نیز چون فرهنگستان هنر و علوم پزشگی دو دستی تقدیم شود. بغرنجی شراطی از آن روست که بسیاری از احزاب و سازمان های سیاسی بویژه اصلاح طلبان و دین مداران شناخت درستی از پیچیده گی های کنونی طبقات اجتماعی، خواست عمومی ملت و تغییر زاویه نگرش و جهان بینی جوانان و نوع نگاه آنان به آینده ندارند. این عدم شناخت بویژه شناخت صحیح از خواستگاه طبقات اجتماعی و روند تحولات اجتماعی که از ابتدای انقلاب روشنفکران و متفکران دین مدار در مبارزه ای کور و لجوجانه با آن در جنگ بوده اند باعث شده است نه تنها از شناخت جامعه، بلکه از درک پروسه تحول فکری خود از حزب الله به مردم سالاردینی نیز عاجز بمانند. اصلاح طلبان باید خود را از جلد مصلحان دینی گوشه حجره ها خارج کنند و بپذیرنند که خود بعنوان طبقه اجتماعی ای در حال تکوین در جامعه حضور دارند و از این خواستگاه با حاکمیت در تضاد قرار گرفته اند. نه از زاویه عمل کردن یا نکردن به احکام و احادیث فقهی! نباید این عجز را آنچنان در لفاف دین مخفی کرد که به صرف مسلمان بودن مردم ایران چشم ها را بست و براستمرار حکومت دینی اصرار کرد. نگارنده در مقاله ای درارتباط با انتخابات ریاست جمهوری به صراحت قید کرد که اگر اصلاح طلبان پایگاه اجتماعی خود را طبقه متوسط شهری قلمداد می کنند این طبقه خواهان حاکمیت دین بر دولت نیست. پیامد های پس از انتخابات این واقعیت را نشان داده است. نمی توان با تمسک به دفع خشونت بر آن سر پوش گذاشت.
در ارتباط با تکفیر شعار ساختارشکنانه باید گفت: رهبران اصلاح طلب باید از این شناخت برخوردار شوند که بازگشت به انتخابات دوران خمینی به فرض پذیرش مقطعی از سوی حاکمیت اگر تاکتیکی باشد برای به کرسی رساندن دوباره تعداد معدودی از اصلاح طلبان در همان چهارچوب وسازوکار دوره اصلاحات، تجربه ایست امتحان پس داده، زیرا مردم از این مرحله گذر کرده اند و اگر بر آن سیاق به کرسی بنشینند آنگاه خود با مردم روبرو خواهند شد. اما اگر گامی است اولیه از راهکاری ملی برای ایجاد دموکراسی و اعاده حق غصب شده مردم و تلاشی است مستمر و پایدار، ستودنی است با این شرط که گره این تنگنا گشوده شود و به این پرسش های همه گیر و تکراری پاسخ داد: در چهارچوب نظام ولایت فقیه حتی در صورت حذف نظارت استصوابی، با استعلام از مراجع رسمی چهارگانه چه باید کرد؟ در دادگاه های نظام اسلامی زیر بغل همه فعالان سیاسی و اجتماعی، روشنفکران و روزنامه نگاران رسما یک پرونده اقدام علیه امنیت نظام، تشویش اذهان عمومی، توهین به مقام معظم رهبری و... جای گرفته است. آیا فقط از دستگیر شده گان بعد از ۲۲ خرداد اعاده حیثیت می شود یا از ردصلاحیت شده های دوره های قبل از اصلاح طلبان گرفته تا ملی مذهبی ها، نهضت آزادی و نیروهای سکولار هم اعاده حیثیت میشود. آیا یک مسلمان خواهان جدائی دین از دولت می تواند صندلی مجلس را اشغال کند و بلوچ سنی می تواند بر کرسی ریاست مجلس تکیه زند؟ انتخابات ریاست جمهوری را چه می کنید؟ یک غیرشیعه می تواند به پشتوانه رای آزادانه مردم قوه مجریه را در اختیار گیرد. یا می باید برای اعاده حق سلاح در دستش نشاند و برای حفظ تمامیت ارضی لشگر کشی کرد؟ زنان چطور؟ باید بروند خانه بچه داری کنند!
بنظرمی رسد با آماده شدن نسبی شرایط ذهنی بستری فراهم شده است تا اپوزیسیون سکولار بتواند با دوری کردن از شعارها و هیجانات اولیه و مرثیه سرائی های تکراری، تکلیف خود، بخش گسترده ای از مردمی که خواهان دموکراسی و جدائی دین از دولت هستند و جوانان زخم خورده از تحقیر و محرومیت و طالب آزادی و حقوق بشر را روشن کرده و با ایجاد صفی واحد در بطن جنبش، ضمن حمایت قاطعانه و مطالبانه از رهبران شناخته شده جنبش، تفهیم خواست ملت به اصلاح طلبان، جداسازی نیروهای خوش باور به استمرار وضع موجود و توده های امیدوار به اطعام دهی حاکمیت، با فراخوانی عام در چهارچوب حفظ منافع کلیه طبقات اجتماعی و ارائه برنامه ای عملی در مسیر دست یابی به دموکراسی و برقراری حکومت ملی، بستر مناسب پیوستن طبقات اجتماعی و نیروهای جدا مانده از جنبش را به جمع فراهم کرده و با سازمان دهی مردم از تکرار تجربه تلخ گذشته در قالب جدید جلوگیری نمایند.
                                                                                                                                           محمدرضا قاسمپور