بحرانِ بازیگردانی
تأملی در صف آرایی های سیاسی در ایرانِ بحرانیِ ما، و آینده نزدیکِ پیشِ رو


صدرا عمادی


• یک خونریزیِ تعریف و طراحی شده از سوی تندروها در ۲۲ بهمن میتواند کار را با سرعتِ دیوانه واری به سمتِ نظامی شدنِ تمام عیارِ حکومت و مآلاً حذفِ نه تنها رهبریِ مطلقه فقیه بلکه حذفِ روحانیت پیش ببرد. تندروها نشان داده اند هیچ التزامی به ولایتِ فقیه ندارند. آنها همه چیز را بی هیچ تخفیفی میخواهند ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
سه‌شنبه  ۲۹ دی ۱٣٨٨ -  ۱۹ ژانويه ۲۰۱۰


اشاره: صاحبِ این قلم در گفتارهای پیشینِ خود با اندوخته تحلیلیِ فقیرتری مینوشت. مباحثِ او بیشتر حولِ حمایت از جنبشِ سبز و نقد و ایضاحِ درونی و تا حدودی تئوریکِ جریانهای پیوسته به جنبش میگشت. نویسنده هنوز هم معتقد است شکلگیریِ جبهه یی فراگیر یک ضرورتِ تاریخیست. به زبانِ هگل، آنچه ضرورت دارد واقعیت دارد، و آنچه واقعیت دارد یقیناً ضرورت داشته است. مطلبِ زیر هم به زعمِ او در ادامه همان گفتارها باید قرائت شود. اینبار اما کوششِ او بر آن بوده است که بدونِ در نظرگرفتنِ مطالباتِ گوناگونِ جریانهای پیوسته به جنبشِ سبز، تحلیلِ خود را از سازوکارهای درونیِ منازعه قدرت در ایران قلمی کند. بر مبنای این تحلیل، امکانِ اینکه موسوی به عنوانِ رهبرِ جنبشِ سبز قولهایی داده باشد و امتیازهایی گرفته باشد، هست. اگر آنطور که نویسنده دیده است، مجموعه نظام و شخصِ رهبری بر راهی که عقل حکم میکند قدم نهاده باشد، سبزها باید صبوری پیشه کنند و با اعتماد به رهبرانشان در مسیری که باید گفت مسیرِ دیکته شده جنبشِ سبز به حاکمیت است، مطالباتِ دموکراتیکِ خود را با منطقِ دموکراسی صبورانه و قدم به قدم پیگیری کنند. بیشک اگر سبزها و رهبرانشان عقلانیتی که امید میرود جاری شده باشد، مشاهده نکنند، حق خواهند داشت مسیرِ دیگری طی کنند. از سویی، اگر رهبریِ نظام روی در عقلانیت داشته باشد، تندروها ساکت نخواهند نشست، چراکه هر مسیرِ عقلانی ضرورتاً به حذفِ آنها از صحنه سیاسیِ ایران خواهد انجامید. ۲۲ بهمن و چند روز تعطیلیِ بعد از آن نمایشگاهِ صفر تا صدِ خشونت یا عقلانیت در فضای سیاسیِ ایران خواهد بود. تندروها میتوانند بازی را با خونریزی خراب کنند و حتا تا به آنجا پیش روند که طیِ کودتایی عریان حتا از رهبری هم عبور کنند. اهدافِ بلندمدت ترِ آنها هم همین را ایجاب میکند. حال اگر رهبری به سعیِ نیروهای به نظر مخالفش پیشدستی کند، یا از منظرِ تندروها چنین به نظر آید که ممکن است پیشدستی کند، مسئله به شکلِ حادتری پیچیده خواهد شد.   

گذار از ثنویتِ سیاسی در عرصه سیاستِ ایران
گروهی بر آن بودند و شاید هنوز بر آنند که در بحرانِ سیاسیِ امروزِ ایران دو نیرو رودرروی یکدیگر اردو کشیده اند: جبهه فراگیرِ اصلاحات با رهبرانش، و از همه مقبولتر شخصِ میرحسین موسوی، در برابرِ جبهه اصولگرایان، بویژه اصولگرایانِ تندرو با رهبریِ احمدی نژاد. دیدیم که این نظرگاه، حتا اگر در اوایلِ شکل گیری و خیزشِ جنبشِ سبز محملی داشت، با حوادثی که پیش آمد یکسره و با سرعتِ هرچه تمامتر معنای خود را از دست داد. گروهی دیگر دعوا را باز در دو جناح میبینند، اما موسوی و به طریقِ اولی احمدی نژاد را سایه های آن دو جناح میدانند: دعوای رهبری و شخصِ هاشمی رفسنجانی. بر مبنای این تحلیل، طیفهای تندرو و بخشی از میانه روها در اردوی رهبری جای دارند، و همه هوادارانِ اصلاحات در اردوی هاشمی. شواهد نشان میدهد صحنه نبردِ سیاسی در ایرانِ امروز نور و ظلمتی، یا به تعبیری الاهیاتی ثنوی نیست. بارزه اصلی در عرصه سیاسیِ امروزِ ایران شکسته شدنِ اتحادهای صوری و مصلحتیِ جناحها و خواستها، و بدین ترتیب طرحِ مطالبات در بسترهای معطوف به گروهها و طیفهای کوچکتر است؛ بدین معنی که هریک از بازیگرانِ حقیقی یا حقوقیِ عرصه سیاست در ایرانِ امروز نه در جبهه های فراگیر (تجمعِ احزاب و طیفها زیرِ پرچمی واحد)، بلکه در حدودِ مطالباتِ کاملاً طیفی، و حتا میتوان گفت محفلی، مطالباتِ خود را بیان میکنند و از ابزارهای خود برای رسیدن به آن مطالبات بهره میبرند. گواین¬که باید اذعان کرد جبهه مشترکِ اصلاحات به سببِ تضییقاتی که بر طیفهای مختلفِ آن رفته است، و نیز به سببِ شکل¬گیریِ جنبشِ سبزِ مردمی، به حیاتِ خود ادامه می¬دهد. آشکار است که در پیِ حوادثِ پس از انتخابات انسجام از جبهه فراگیرِ اصولگرایان رخت بربسته است و طیفهای مختلفی از این جبهه، یعنی اصولگرایانِ میانه رو راهِ خود را از اصولگرایانِ تندرو جدا کرده اند. بدین ترتیب، نبرد در چند حوزه درگیر است، و نه در یک حوزه. برای درکِ درستترِ این حوزه ها، ضروریست با شناساییِ جناحهای درگیر در صحنه منازعاتِ سیاسی در ایران حدود و ثغورِ اشتراکها و افتراقهای آنها به دقت بررسی شود.


در فردای پس از انتخاباتِ ۲۲ خرداد، شعارِ مردمِ معترض و رهبرانشان معطوف بود به بازپسگیریِ رأیِ دزدیده شده شان. دعوا در آن مرحله از بحران بر سرِ آرای مردم بود. سرقتی صورت گرفته بود، مالباخته مشخصی بر علیهِ سارقی ادعا کرده بود، و انگشتِ اتهام به سوی سارقِ مشخصی گرفته شده بود؛ سارق: اصولگرایانِ تندرو و در رأسِ آنها احمدی نژاد، مالباخته: مردم و موسوی. پس از خطبه های نماز جمعه یی که رهبرِ نظام پشتِ تریبون رفت و آشکارا از احمدی نژاد، نه فقط در برابرِ موسوی و مردمِ معترض، بلکه دربرابرِ هاشمی رفسنجانی حمایت کرد، رفته رفته جهتِ حمله جنبشِ سبز به سوی رهبری چرخید. تظاهراتِ مسالمت آمیزِ معترضان با دخالتِ نظامیان و لباس شخصیها سرکوب شد. سبزها رفته رفته رفتارِ سیاسی و اخلاقیِ پخته تری از خود نشان دادند، اما حکومت برنتابید و همچنان به جای پاسخگویی دست به سرکوب زد. سرکوبها سبزها را منسجمتر و تا حدی مصممتر کرد و از آنسو به شکافِ میانِ اصولگرایان منتهی شد. معتدلها رفته رفته از تندروها جدا شدند و آرام آرام سازِ مخالف نواخنتد. از طرفی، تندروها که گویی طعمِ بحران به مذاقشان سازگار آمده بود، بر آتشِ بحران دامن زدند. طیِ سناریویی برای انسجام بخشیدن به وحدتِ نظام، عکسِ خمینی پاره و سوزانده شد. در ادامه عاشورا به خون کشیده شد و اسلام به نحوِ بی سابقه یی به خطر افتاد. طیِ تظاهراتی حکومتی، هوادارانِ نظام که در تخمینِ تعدادشان بیست تا سی برابر اغراق شد، خواهانِ اعدامِ رهبرانِ سبز شدند. میانه روها یکی به میخ یکی به نعل تقصیر را به گردنِ احمدی نژاد و موسوی انداختند و ماهی گرفتن از اّبِ گل آلود را بدونِ پرداختِ کمترین هزینه آغاز کردند. البته در ویترینِ نظام (صدا و سیما و کیهان) برای قاطبه مردم روضه رفتند که آمریکا و اسرائیل و انگلیس بازیگردانِ اصلیند و رهبرانِ جنبشِ سبز عواملِ داخلیِ فته. موسوی پس از پنج روز بیانیه یی صادر کرد و عملاً به شکافِ درونِ اصولگرایان تلنگری مهلک زد. حالا دیگر میانه روهایی مثلِ علی مطهری و عسگراولادی علناً از دولت و شخصِ احمدی نژاد انتقاد میکردند. پروژه مناظره های تلویزیونی راه افتاد. معلوم بود قضیه ربطِ معنی داری دارد به ۲۲ بهمن که در راه بود. شریعتمداریِ کیهان به سعیِ کواکبیان در تلویزیونِ رهبر خرد و خمیر شد. هاشمی پس از سکوتی طولانی گفت سکوت نکرده است و دور از هیاهو کارِ خودش را میکند. احتمالاً منظورِ او نامه یی بود که محسن رضایی بلافاصله بعد از انتشارِ بیانیه موسوی نوشت. ظاهراً رهبر ملتفت شده بود که تندروها خیالِ عبور از رهبری را در سر میپرورند. حالا چنین به نظر میرسد رهبری نیز قصدِ عبور از تندروها را دارد. این سناریو محتمل است و باید گفت دور از ذهن هم نیست. با این تفاسیر جناحهای درگیر در منازعه ی سیاسیِ ایران را در حالِ حاضر میتوان در این پنج جناح مشاهده کرد: ۱. شخصِ خامنه یی که به تازگی زمزمه ارتقایش از ولایتِ مطلقه فقیه به مقامِ امامت در جامعه منتشر شده است (از طرفِ چه عواملی و با چه اهدافی؟)؛ ۲. تندروها که احمدی نژاد را جلوِ ویترینِ خود دارند؛ ٣. هاشمی رفسنجانی که عجالتاً به نظر میرسد با جنبشِ سبز سر و سِرّی دارد اما برای حفظِ نظام هم که شده بعید نیست به رهبر برای عبور از بحران کمکهای موثری بکند؛ ۴. موسوی و جنبشِ سبز که توپ را با بیانیه ۱۷ به زمینِ میانه روها و شخصِ رهبر انداختند (نویسنده در این باب ضمنِ بحثی دیگر مفصل سخن رانده است. عنوانِ آن مقاله چنین بود: خطاب به پنج روشنفکرِ دینی: مقصود از بهینه کردنِ خواسته های جنبشِ سبز چیست یا چه باید باشد؟)؛ اصولگرایانِ میانه رویی چون لاریجانی (مجلس) و مطهری و باهنر و قالیباف. همه طرفینِ این دعوای سیاسیِ فراگیر دربرابرِ هم موضع دارند؛ گیرم در برخی برهه ها برای برون راندنِ یکی با دیگری ائتلاف کنند. اما ظاهراً رهبری متوجهِ خطرِ احمدی نژاد شده است. اگر چنین باشد که به نظر می آید هست، عواملِ موثر در تغییرِ جهتِ عملیِ رهبری را باید مساعیِ سه جناحِ دیگر در جهتِ متقاعدکردنِ رهبر به قربانی کردنِ احمدی نژاد چونان مهره یی خطرساز و خطرناک برای کلِ نظام (رهبری، و حتا تمامیتِ ارضیِ ایران) دانست. این درحالیست که به رغمِ کاهشِ حملاتِ میانه روها و رهبریِ نظام به موسوی، و درپیِ هرچه کمرنگتر شدنِ حملاتِ اینان به جنبشِ سبز، حملات و تدبیرهای سیاسیِ تندروها به شکلِ دیگری توزیع میشود، چراکه تندروها در این برهه عملاً چهار جبهه آتش مقابلِ خود میبینند: موسوی و سبزها، میانه روها، هاشمی رفسنجانی، و میانه روها. تردید نیست که بده بستانهایی در کار بوده و هست. ۲۲ بهمن گلوگاهِ نظام است. رفته رفته روشن شده و میشود که احمدی نژاد در مبارزاتِ انتخاباتی برای رسیدن به ریاست جمهوری نمیجنگید. او هدفی بزرگتر داشت و آن هدف را جسته گریخته عیان کرده بود. لابد ابزارهایی هم داشت که رهبری را به حمایت از خود واداشته بود. اما قصه آنطور که تندروها پیشبینی میکردند پیش نرفت. معترضان به رغمِ سرکوبِ شدید از صحنه خارج نشدند. رهبری هم رفته رفته اعتمادِ خود را به جناحی که خود در پیروزیِ تقلبیشان نقشِ اساسی ایفا کرده بود از دست داد و دریافت پروژه مادام العمرکردنِ ریاست جمهوری یعنی عبور از رهبری. امروز نزدیک شدنِ رهبری را به میانه روها عیناً میتوان مشاهده کرد؛ این یعنی امکان دارد رهبری به موسوی نیز طیِ گفتگوهایی امتیازهایی داده باشد. در قبالِ این امتیازات جنبشِ سبز هم باید قولهایی بدهد: ۲۲ بهمن شعارهای ساختارشکن در کار نباشد. مناظره های تلویزیونی ادامه بیابد و سرانجام رهبری یا از طریقِ قوه قضاییه یا حتا با حکمِ حکومتی احمدی نژاد را کنار بزند. بعد یا انتخاباتی انجام شود، یا عجالتاً یک میانه رو بر مسند بنشیند. اما پرسشِ بزرگ این است که چرا رهبری باید چنین کند؟ به نظرِ ما بدین سبب که راهِ دیگری پیشِ روی او نیست؛ چون به او نمایانده شده است که هدفِ احمدی نژاد و میانه روها شخصِ شخیصِ خودِ اوست. اما اگر رهبری عقب بکشد و پروژه عبور از احمدی نژاد را کلید بزند، چه اتفاقی می افتد؟ سبزها، در صورتِ به سلامت عبورکردنِ رهبری از این پیچِ بسیار خطرناک، با بده بستان میتوانند در بلندمدت مطالباتِ خود را آزادانه تر مطرح کنند و حتا به بخشهایی از آن برسند. آینده دورتر در این چشم اندازِ خوشبینانه هم می¬تواند بدین صورت رقم بخورد که رهبری در موضعِ ضعف حکومت کردن را طیِ فرآیندی بلندمدت تر به دیگران واگذارد و صرفاً ولیِ فقیه باشد؛ ولیِ فقیهِ مشروط، که یعنی ولایتِ فقیهِ مشروطه. تندروها از صحنه سیاسی کنار روند و میانه روها و سبزها در اشتراکی استراتژیک سکانِ حکومت را در دست بگیرند. این طرح به هیچ وجه خیالی نیست اگر رهبری کاملاً به این نتیجه رسیده باشد که ادامه حمایتش از احمدی نژاد در درجه نخست به نفعِ خودش نیست. او ابزارهای لازم را دارد؛ ابزارهایی که ممکن است با ادامه یافتنِ بحران به کلی از کنترلش خارج شود. یک خونریزیِ تعریف و طراحی شده از سوی تندروها در ۲۲ بهمن میتواند کار را با سرعتِ دیوانه واری به سمتِ نظامی شدنِ تمام عیارِ حکومت و مآلاً حذفِ نه تنها رهبریِ مطلقه فقیه بلکه حذفِ روحانیت پیش ببرد. تندروها نشان داده اند هیچ التزامی به ولایتِ فقیه ندارند. آنها همه چیز را بی هیچ تخفیفی میخواهند. ارتقای رسانه یی ولیِ فقیهِ مبعوث از خبرگانِ رهبری به مقامِ امامت میتواند پاتکِ هوادارانِ شخصِ خامنه یی به طرفدارانِ نظریه ولایتِ کشفی باشد، پیش از آنکه ولیِ فقیهِ مبعوث از خبرگانِ رهبری از دور خارج شود و ولیِ مکشوفِ تندروها از پرده به در آید. آیا (و تأکید میکنیم اگر خامنه یی به این نتیجه معقول رسیده باشد) می ارزد رهبرِ جنبشِ سبز با رهبرِ نظام توافقی کند و امتیازهایی بگیرد و در خنثاکردنِ تندروها یاریش دهد؟ باید حدودِ توافقها روشن شود؛ هم برای رهبرانِ جنبشِ سبز، هم برای قاطبه مردم. حذفِ تندروها بی تردید گامی به پیش است. اما آیا سبزها میپذیرند این گامِ رو به پیش را با رهبریِ نظام که ارتقای درجه اش به مقامِ امامتِ امت پیامِ بسیار خطرناکیست، بردارند؟ آیا میپذیرند به امتِ امام خامنه یی تبدیل شوند که ولایتش دیگر تعیینی نیست و تعینی است؟ و این تازه رویِ صلح آمیزترِ سکه است. میتوان تصور کرد رهبری پس از عبور از ۲۲ بهمن و به رغمِ هر توافقی با میانه روها، سبزها، و هاشمی رفسنجانی، یابویِ امامت برش دارد و عقلانیت را جورِ دیگری به نمایش بگذارد. او میتواند با اتکا به معنویتِ به یکباره کشف شده اش در مقامِ امام، ابزارهای لازم برای کنترلِ تندروها را به دست آورد و با استفاده از آنها نه فقط به ولیِ فقیهِ مشروط بدل نشود، بلکه حالا که امام شده است چندی را هم امامت کند. تندروها هم عجالتاً چاره یی نخواهند داشت جز تمکین از امامِ نوظهور و کمک به او برای حذفِ مخالفان. این از رهبر که هر دو گزینه را روی میز دارد و با هر دو بازی میکند؛ میانه روها اما این وسط هر طرف باد بدمد، دمش خواهند داد. امام یا ولیِ فقیهِ مشروط به شرطِ دریافتِ صله یی دندانگیر فرقی برایشان نخواهد داشت. هاشمی اما به هیچ وجه مایل نخواهد بود سایه امامت را بر سرش ببیند؛ او ترجیح میدهد ولایتِ فقیه مشروط شود چون آینده نظام را در بسطِ قدرت میبیند، نه در قبضِ کامل ملبوس به جامه امامت. گوشه عزلت و سکوتِ حسرت در صورتِ تحققِ امامتِ خامنه یی پایانِ غم انگیزِ پنجاه سال حضورِ تأثیرگذارِ او در عرصه مبارزه و سیاستِ ایران تواند بود. اما در صورتِ تحققِ امامتِ خامنه یی با همدستیِ تندروها چه بر سرِ سبزها خواهد آمد؟ بی تردید بگیر و ببندهای سختی در پیش خواهد بود و جنبش با شدتِ بیشتری سرکوب خواهد شد. رهبرانِ جنبشِ سبز باید نیک در این مقوله غور کنند. آنها باید بدانند که هر نوع توافقی در هر مذاکره یی با شخصِ خامنه یی باید مراقبِ رَکَبِ او باشند. آنها باید توافق را در مذاکرات مشروط کنند به تحققِ همه خواسته های مندرج در بیانیه ۱۷، بی کم و کاست. و این ممکن نخواهد بود مگر با اتکا به قدرتِ روز به روز سازمان یابنده تر، آگاهتر، و مدنیترِ جنبشِ سبز. هیچ امام یا ولیِ فقیهی نخواهد توانست با سیاستِ بیمار و اقتصادِ بیمار بر جامعه یی بحرانزده و مردمی که جان به لبشان رسیده است دیرزمانی با چماق حکومت کند. دولتِ مستعجل خواهد بود و امامِ چنین دولتی باید این را نیک بداند. جنبشِ سبز با همه کثرتی که در مطالباتِ آن وجود دارد، حیثیتی یکپارچه است. این جنبش نمیخواهد براندازد یا با خشونت به خواسته های خود برسد. مذاکره کننده سبز میتواند و باید اگر عقلانیتی مشاهده نکرد، از خطوطِ قرمز و حتا از آرمانها و اعتقاداتِ سیاسیِ خود عبور کند، حتی الامکان بدونِ خشونت، اما نه یکسر گریزان از رودررویی. حتا آرمان جمهوریِ اسلامی میتواند چندان تحقق ناپذیر شود که دیگر جز روگردانی از آن راهی پیشِ رویِ ما نباشد...