میخکوب کردن شر
به‌ یاسر گلی، عدنان، حبیب، فرزاد و... یاد بعضی نفرات


منصور تیفوری


• امیدی که‌ در ورای ظلمت چشم بند در درون قربانی سوسو میزند و به‌ مقاومت او معنا میبخشد، این امید است که‌ حال که‌ حاکم از نمایش چهره‌اش میترسد، پس این تقدیر حقیقی است که‌ "خون [ناحق ریخته‌ شده]‌ گم نخواهد شد و خون رد خویش را پیدا خواهد کرد"- لااقل در حافظه‌ی خداوند ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
شنبه  ٣ بهمن ۱٣٨٨ -  ۲٣ ژانويه ۲۰۱۰


”وضوح نام دیگر اسطوره است“
دیالکتیک روشنگری


چشم بند فراتر از وسیله‌ای در بازجویی، نشانه‌ی چرخشی در تن حاکم است. اگر چه‌ میل غالب حاکم استحاله‌ به‌ پلیسی قدرتمند و بازآفرینی نمادین، ایدئولوژیک و نشانه‌شناختی خویش در تمامی عرصه‌های حیات انسانی از طریق نهادهاست (نهادهایی که‌ فوکو آنها را نهادهای تام مینامد)، اما استحاله‌ی حاکم به‌ پلیس و سایر نهادهای تام تنها امکان استحاله‌ی حاکم نیست، بلکه‌ حاکم همزمان میل به‌ پنهان ساختن چهره‌ی خویش دارد، و این در زمانی است که‌ حاکم تمامی مبانی رایج و شایع رفتار را وانهاده‌ و میل به‌ تبدیل نهادها به‌ چیزی پوشالی و حاکمیت مطلق و مستقیم دارد، در چنین موقعیتهایی نیز حاکم با تناقضی روبرو میشود که‌ کل تصور انسان معاصر از حاکم را به‌ چالش کشیده‌ و توانایی پیشبینی رفتار او را مختل میکند، همان پیشنینی ناپذیری ای که‌ در برخورد اولیه‌ی تفکر با انواع نظامهایی که‌ مبانی مورد توافق رفتار انسانی و حتی الگوهای رایج سرکوب را دور زده‌اند، سبب شوکه‌ شدن تفکر تا حد فلج شدن نقد شده‌ است.
سنگر گرفتن حاکم چه‌ در پشت چشم بند و چه‌ در هیات مجری و کارگردان نمایشهای تلویزیونی یا بی نام و نشان شدن بازجو و پوشیدن لباس شهروندان معمولی، نشانه‌ی چرخشی است در حاکم از نمایش به‌ بی چهره‌گی، از شر مطلق به‌ گونه‌ای نوین از شر: شر بی چهره‌ یا مبتذل، شری که‌ با استحاله‌ به‌ لباس شخصی میکوشد همه‌ را در گناهان خویش درگیر کند، تمام شهروندان را. حسب همین وضعیت ‌ آرنت درباره‌ی شرایطی که‌ در آلمان غالب شده‌ بود، مینویسد: "تنها راه مطمئن برای شناخت یک فرد ضد نازی آن است که‌ نازیها او را به‌ دار آویخته‌ باشند.(۱)" وضعیتی که‌ دقیقا خود مفهوم جنایت را نشانه‌ میرود،با تعمیم آن به‌ تمامی جامعه‌ و زدودن مرزهای اخلاقی و حقوقی.
شاید نخستین کاشف اینگونه‌ی نوین شر، مدرنیست اعظم، شارل بودلر باشد. بودلر در سال ۱٨۴۶ در مقاله‌ای با عنوان قهرمانگری مدرن، در زمینه‌ی متغیر و بخارگونه‌ی پاریس عصر خویش و با اشاره‌ به‌ کت و شلوار سیاهی که‌ در آن دوره‌ رفته‌ رفته‌ به‌ لباس استاندارد مردان مدرن بدل میشد "همان جامه‌ی ضروری و رسمی مناسب و رایج عصر ما، عصری که‌ به‌ناچار نماد اندوه و سوگواری دائمی خویش را بر شانه‌های نحیف و سیاهش حمل میکند" قهرمانگری عصر خود را چنین توصیف میکند "منظره‌ی زندگی آراسته‌ و باب روز و هزاران هستی شناور- جانیها و مترسها- که‌ همراه با جریانهای زیرزمینی شهر بزرگ به‌ این سو و آن سو میروند... جملگی به‌ ما اثبات میکنند که‌ کافی است چشم بگشاییم تا قهرمانگری [عصر] خویش را بازشناسیم" و درباره‌ی این مردمان معمولی میگوید"در قیاس با شما... قهرمانان ایلیاد و اودیسه‌ کوتوله‌هایی بیش نیستند" (۲).
با بسط تقابلی که‌ بودلر میان قهرمانان ماقبل مدرن و قهرمان مدرن قرار میدهد میتوانیم این دو گونه‌ قهرمان را چنین توصیف کنیم:
قهرمان ماقبل مدرن چون خدایان است و دارای قدرتی برتر، قهرمانی است خوشبخت که‌ با شری عینی و قابل رویت طرف است،او نه‌ تنها میتواند منبع، خواسته‌، نام و مکان شر را بشناسد، بلکه‌ میداند شر چه‌ میخواهد، او باشری طرف است که‌ مبارزه‌ با آن اندکی ‌هوش، شجاعت، ایمان، و در نهایت وسیله‌ای ویژه‌ لازم دارد، که‌ آن را هم غالبا خرد یا طبیعت برایش فراهم میکنند، و اعمالش در تاریخ یا حافظه‌ی جمعی ثبت شده‌ و از طریق مبارزه‌ میتواند به‌ جاودانگی و افتخار دست یابد - تمام ویژگی و امکاناتی که‌ قهرمان مدرن از آنها محروم است. قهرمان مدرن در مبارزه‌ای نابرابر با نیروهایی شرکت میکند که‌ دارای خواسته‌، نام، مکان و حتی چهره‌ی معینی نیستند، او نه‌ شبیه خدایان است و نه‌ نیروی ویژه‌‌ای دارد، او شهروندی تنهاست که‌ تنهایی و به‌ شخصه‌ باید تصمیم به‌ مبارزه‌ با شری بی چهره‌ بگیرد، مبارزه‌ای که‌ بیشتر اوقات او در آن بازنده‌ بوده‌ است.
در قیاس با قهرمان ماقبل مدرن، بی چهره‌گی شر حتی شعور و توانایی تفکر قهرمان مدرن را نیز به‌ چالش کشیده‌ و او را سرگردان و دچار ماخولیا میکند، ماخولیایی که‌ نماد جاودانه‌ی آن در ادبیات مدرن همان چهره‌ی دون کیشوت است با نیزه‌ای که‌ نمیداند باید آن را در کجا فرو کند، شاید چون باید آن را در تمام جهان و تعینات فرو کرد؛ این قهرمان شهروندی عادی است با جامه‌ای معمولی و مواجه‌ با شری که‌ به‌ درون تمامی تعینات خزیده‌ و از فرط وضوح غیر قابل بازشناسی است، شری که‌ میخواهد بگوید عصر قهرمانان به‌سرآمده‌ و شر از جهان رخت بربسته‌ است، غافل از آنکه‌ "ظریف ترین حیله‌ی شیطان متقاعد ساختن شما به‌ عدم وجود خود است" (٣). علاوه‌ بر تلاش حاکم برای کتمان چهره‌ی خویش و پنهان شدن در پشت چشم بند، نیروهای لباس شخصی یا مجری خندان گلگون گونه‌ی محاکمات تلویزیونی و تبدیل دادگاه و محاکمه‌ به‌ شوهای تلویزیونی، نمونه‌های فراوانی از این استحاله‌ها را میتوان برشمرد: کارخانه‌هایی که‌ رنج و عمر انسانها را بسته‌بندی یا چون یهودیان از دودکشهای خود به‌ عروج میفرستند، موشکهایی که‌ چون قدرتهای جادویی از آسمان فرود می آیند و در لحظه‌ای شکل حیات انسانی و طبیعی را تغییر میدهند، و در نهایت مدیرانی که‌ چون غولهای افسانه‌ای دست هایشان قاره‌ها دورتر‌ از خودشان در کار است و از طعم چای تا نوبت و زمان سکس تمامی شهروندان کره‌ی زمین را کنترل می کنند، تنها مثالهایی از حضور نیروهایی هستند که‌ دون کیشوت نمیدانست چگونه‌ با نیزه‌اش میخکوبشان کند، و تصدیقی هستند بر درستی شهود بودلر.
تن دادن کاشفان رمانهای محاکمه‌ و قصر به‌ بازی به‌ امید شناخت دادگاه و رویت صاحب قصر که‌ در سلسله‌ مراتبی بی معنی و مهی غلیظ خواب میبینند، در نهایت به‌ گرگوار سامسای رمان مسخ ختم میشود، که‌ در آن نه‌ قربانی و نه‌ هیچ کس دیگری نمیپرسد که‌ "آن چگونه‌ ممکن شد"، همان زمزمه‌ای که‌ ورای هر گونه‌ توجیه‌ و شرح عقلانی فجایعی چون آشویتس و انفال، در بنیاد جهان مدرن حضور دارد، زمزمه‌ای که‌ شاید های و هوی میدان های فوتبال و کنسرت های پاپ و تمامی گونه‌های سعی برای فکر نکردن، برای فرار از این زمزمه‌ و این واقعیت باشند که‌ فاجعه‌ هنوز ادامه‌ دارد، زمزمه‌ای که‌ ترجمه‌ی خویش را در این حس خاصه‌ مدرن ما مییابد که‌ "نمیدانیم از کجا [ضربه‌] میخوریم"، و این همان حسی است که‌ قربانی در پشت چشم بند دارد: قربانی نه‌ میداند از کجا ضربه‌ میخورد و نه‌ نام و معنای رفتار بازجویش را میتواند بداند:
"سرانجام قاضی درحالیکه‌ نگاه شیطنت بار خود را به‌ من دوخته ‌است و میخواهد به‌ ترفندها و نیرنگ ها مرا تحت تاثیر قرار دهد قهقهه‌زنان میگوید 'حاج آقا منظور از سعید نام تشکیلات است، چرا متوجه‌ نمیشوید؟ این جا همه‌ی مامورین سعید هستند و همه‌ی قضات احمدی. شما چرا یادتان رفته‌؟' یکه‌ میخورم. به‌ تشکیلاتی فکر میکنم که‌ با رمز "سعید" شناسایی میشود. به‌ سعید اسلامی... سعید عسکر... سعید مرتصوی. قاضی گوشی را میگذارد و قهقهه‌زنان به‌ من میگوید "این جا همه‌ی ماموران سعید هستند. همه‌ی قضات احمدی! (۴)"
اما استحاله‌ی حاکم به‌ لباس شخصی و سعی در بی چهره‌ و نام کردن خویش، برای وارونه‌ ساختن اصلی است که‌ بنیاد قضاوتهای اخلاقی و حقوقی انسانی بر آن قرار گرفته‌ است، همان اصلی که‌ بی چهره‌شدن شر آن را به‌ چالش کشیده‌ و با به‌ محاق بردن آن سعی در درگیرکردن همگان در جنایت دارد: اصل مسئولیت. یکی از بازماندگان و شاهدان اعدامهای جمعی ۶۷ تلاش حاکم برای به‌ چالش کشیدن اصل مسئولیت را اینگونه‌ به‌ یاد می آورد " ...'بهداری،آشپزخانه‌، همه‌ و همه‌ بیایند، بعد نگویید به‌ ما نگفتید، مطمئن شوید کسی جا نماند، کسی بعدا گله‌ نکند که‌ ما را در جریان نگذاشتید' سعی میکردند همه‌ را درگیر جنایت کنند". و این شاید یکی از دلایل عدم وجود کمترین شهادت در فجایع باشد.
از نمونه‌های شناخته‌شده‌ی گم شدن مسئولیت جنایت در وضعیت تلاش شر برای بی چهره‌گی، دادگاههای سران نازی در دهه‌ی ۱۹۶۰ در اورشلیم است. هانا آرنت که‌ به‌ عنوان فرستاده‌ی ویژه‌ی یکی از روزنامه‌های آمریکا در این دادگاهها حضور داشت، گزارشی از محاکمات با عنوان "آیشمن در اورشلیم: گزارشی درباره‌ی ابتذال شر" منتشر کرد. در این محاکمات، آرنت در ‌هیات آیشمن، گونه‌ای دیگر از شر را شناسایی کرد، شر مبتذل. مردی در محفظه‌ای شیشه‌ای که‌ دیو و دد نبود، ولی کارهایش دیوصفتانه‌ بودند، و برای تمامی جنایاتی که‌ در آنها حضور یافته‌ بود کلیشه‌ای از قبل آماده‌ داشت، و دادگاه درمانده‌ بود که‌ با کسی که‌ توانایی درک آنچه‌ را انجام داده ‌است ندارد، چه‌ باید کرد، زیرا آیشمن نمیتوانست آنچه‌ را که‌ انجام داده‌ بفهمد، و حتی توانایی فکر کردن نداشت و مرتب میگفت که‌ او کوچکتر از آن بوده‌ که‌ در چنین امری از خود اختیاری داشته‌ باشد و "امثال او چه‌قدر بدبخت بوده‌اند که‌ برای انجام وظیفه‌ مجبور بوده‌اند چه‌ چیزهایی را تحمل کنند". علاوه‌ بر ارجاع آیشمن و سایر متهمین به‌ انجام وظیفه‌ و نداشتن اختیاری از خودشان، مشکل دیگر دادگاه این بود که‌ در سلسله‌ مراتب دستگاههای عریض و طویلی که‌ مامور اجرای طرح "راه‌حل نهایی" مسئله‌ی یهودیان بوده‌اند، معلوم نبود که‌ منبع اصلی صدور فرامین چه‌ کسی و کدام دستگاه‌ است، همزمان با این چالش که‌ دادگاه سندی یا شاهدی در دست نداشت که‌ ثابت کند آیشمن به‌ شخصه‌ کسی را کشته‌ باشد.
این درهمتنیدگی و روابط نهادی، فرصتی برای وکیل مدافع آیشمن فراهم ساخت که‌ تقاضای تبرئه‌ی او را مطرح کند. اما دادگاه در مقابل شر بی چهره‌ تنها با وارونه‌ ساختن قوانین و فرارفتن از سیکل سلسله‌ مراتب نهادی و استحاله‌های رایج کنونی،که‌ از ملاعمر تا حقیرترین جلاد را شامل میشود، توانست شر را میخکوب کند. اصلی که‌ دادگاه نورمبرگ به‌ آن استناد نمود این اصل بود که‌ بر اساس سلسله ‌رخدادهای مرموزی که‌ دادگاه درباره‌ی آنها تحقیق نموده‌ است "هر قدر از کسی که‌ با دستان خویش وسیله‌ی کشتن را به ‌کار انداخته‌ است دورتر میشویم، میزان مسئولیت [و مشارکت] در جرم افزایش می یابد." (۵)
تلاش نمادشناسیک مردم حاضر در خیابانها و سعی شان برای ثبت لحظات سرکوب و شناسایی چهره‌ها بخشی است از تلاش برای میخکوب کردن شر و تصدیق اینکه‌ "میدانیم از کجا [ضربه‌] میخوریم".
امیدی که‌ در ورای ظلمت چشم بند در درون قربانی سوسو میزند و به‌ مقاومت او معنا میبخشد، این امید است که‌ حال که‌ حاکم از نمایش چهره‌اش میترسد، پس این تقدیر حقیقی است که‌ "خون [ناحق ریخته‌ شده]‌ گم نخواهد شد و خون رد خویش را پیدا خواهد کرد"- لااقل در حافظه‌ی خداوند.

۱- هانا آرنت،گناه سازماندهی شده‌ و مسئولیت جهانی.
۱-مار‌شال برمن،بودلر: مدرنیسم در خیابان،در تجربه‌ی مدرنیته‌،ترجمه‌ی مراد فرهادپور،طرح نو،۱٣٨٣.
٣- مراد فرهادپور، شیطان،ماخولیا،تمثیل،در عقل افسرده‌،طرح نو،۱٣۷٨،۱۵۹.
۴.مهرانگیز کار، گردنبند مقدس، نشر باران، سوئد.