روباه و خارپشت: در ستایشِ عقلانیتِ بنیادگرا
کالبدشکافی مصاحبه میرحسین موسوی با سایتِ کلمه


صدرا عمادی


• موضوعِ سخنِ موسوی در گفتگویش، همین اکثریت خاموش است. موسوی میداند که بدونِ حضورِ فعالِ اکثریت وصولِ هر نتیجه دلخواهی بسیار شاق است، اما، برخلافِ نظام که در خاموشی نگاه داشتنِ این اکثریت را حتا از جذبِ آنها به سببِ هزینه های بعدیش ترجیح میدهد، موسوی خواستارِ آگاهی بخشی به اکثریت، و تبیینِ جایگاه و نقشِ آنان در آینده جنبش چونان آینده یی است که اساساً به آنها نیز تعلق دارد ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
آدينه  ۱۶ بهمن ۱٣٨٨ -  ۵ فوريه ۲۰۱۰


۱. مصاحبه میرحسینِ موسوی با سایتِ کلمه حاوی شماری از مهمترین و بنیادیترین تحلیلهای راهبردی و همگرایانه او دربابِ تحولاتِ سیاسی امروزِ ایران است. سرجمعِ پیامِ موسوی را به سرانِ حاکمیت و نیز قاطبه معترضانِ جنبشِ سبز میشود در این جمله حکیمانه آرخیلوخوس (از کهنترین شاعرانِ غنایی یونانی [زنده در سده هفتم قبل از میلاد]) خلاصه کرد: «روباه بسیار چیزها میداند، اما خارپشت یک چیزِ بزرگ میداند.» دربابِ معنی اصلی این گفته بسیار سخن رانده¬ اند، اما شاید، همانطور که آیزایا برلین میگوید، معنای آن به سادگی این باشد که «روباه با همه حیله هایش در برابرِ یگانه دفاعِ خارپشت شکست میخورد.» (آیزایا برلین، متفکرانِ روس، ترجمه نجفِ دریابندری، تهران: خوارزمی، ۱٣۶۱؛ ص ۴۶) طرفه آنکه اگر سرانِ نظام همه شریانهای سیاسی، اقتصادی، نظامی، و ارتباطی را سلطه گرانه در دست دارند، آنچه موسوی و جنبشِ سبزِ همراهِ او دارند یک چیزِ بزرگ است: مشروعیت در نزدِ اکثریت. این در وهله نخست پیامی است به حاکمیت با این مضمون که با شعبده بازیهایی از این دست نمیتوان بر اکثریتی که بیدار شده یا در شُرُفِ بیداریست، و دیگر از ترفندهای مندرسِ نظام نشئه نمیشود، حکومت کرد؛ و در وهله دوم پیامی است محترمانه به جریانهای دیگرِ پیوسته به جنبشِ سبز که صدای اکثریت را بشنوند، با آن همراه شوند، و در انعکاس ¬دادن و پروارکردنِ آن چست و چالاک بکوشند. رویکردِ موسوی در این برهه از مبارزه بر راهبردی استوار است که طرفِ مقابل (حاکمیت) در پیش گرفته و تاکتیکهای خود را بر اساسِ آن عملی میکند. کلیدواژه اصلی در گفتگوی موسوی یک چیز است: اکثریت. دعوا هم بر سرِ همراه کردنِ همین اکثریتِ تاکنون خاموش است. این اکثریت چه کسانی را شامل میشود؟ برای پاسخ به این پرسش ضروری است از تصورِ حاکمیت درباره وضعیتِ جامعه باخبر باشیم. اگر دریابیم نگاهِ راهبردی حاکمیت به کلِ جامعه چگونه است، خواهیم توانست تاکتیکهای او را بخوانیم و بدان واکنش نشان دهیم یا پیشاپیش خنثایش کنیم. این دقیقاً همان مسئله یی است که موسوی بدان نظر دارد و ما را بدان فرامیخواند.
۲. به نظر میرسد حاکمیت کلِ جامعه را از رهگذری عملگرایانه در سه طیفِ بزرگ دسته بندی کرده است: ۱. طرفدارانِ نظام؛ ۲. طرفدارانِ جنبشِ سبز؛ ٣. آنها که هنوز تصمیمی برای ورود به عرصه و گزینشِ نهایی یک طرف نگرفته اند. نظام برای هرکدام از این طیفها برنامه خاصِ خود را طراحی کرده است: پروارکردنِ طرفدارانش با امکاناتِ مالی، چندچندان بیشتر از آنچه تا پیش از این بوده است؛ تحقیرکردن و کوفتن بر سرِ سبزها با خشونتِ تمام، و فضاسازی جوِ رعب و وحشت، چندچندان بیشتر از آنچه تاکنون روا داشته است؛ و تبلیغاتِ گسترده برای آنها که هنوز تصمیمی برای ورود به عرصه نگرفته اند، چندچندان بیشتر از آنچه تا پیش از این در کوس کرده است. مشخص است که از این سه گروه کدام در اکثریت است؛ بی تردید گروهِ سوم.
٣. نظام میداند که دلِ اکثریت با او نیست، که اگر بود، برای تظاهراتِ ۹ دی نیازی به امریه های اداری از بالا مبنی بر شرکت در تظاهرات و به زبانِ طنز پخش کردنِ ساندیس در میانِ مردم نبود. اما بر اینکه دلِ اکثریت با حاکمیت نیست، الزاماً این معنی نیز مترتب نمی¬شود که هوای جنبشِ سبز به سرِ اینان نیز افتاده است. واقعیت این است که حامیان و هوادارانِ نظام در قیاس با حامیان و هوادارانِ جنبشِ سبز، بر اساسِ حضورِ مستمر و بی امر و نهی در کانونِ مبارزه با استبداد، در عمل قیاسِ مع الفارق است. و باز واقعیت این است که شمارِ آنها که هنوز تصمیمی به ورود نگرفته اند از سرجمعِ دو گروهِ دیگر به مراتب بیشتر است. این سه گروه از چه اقشار و با چه عقاید و آمالی تشکیل شده اند؟
۴. گروهِ نخست، متشکل از طیفِ تندروِ نظامیان و شبهِ نظامیان و دیگر مزدبگیرانِ نظام است. نمیتوان رقمی دقیق در شمارِ این گروه تخمین زد. باید دانست که همه نظامیان و شبهِ نظامیان و حتا مزدبگیران نیز در صفِ حاکمیت جای ندارند. و نیز باید دانست که البته هنوز هستند مردمی که نه نظامی و شبهِ نظامی هستند و نه مزدبگیرِ نظام، و با این حال برآنند حرفِ درست از تریبونِ رسمی حاکمیت بیرون می آید. درپی حوادثِ پس از انتخابات، از شمارِ طرفدارانِ شخصِ احمدی نژاد، هر تعداد که بود، به شکلِ معنی داری کاسته شد. پس نمیتوان مردمِ پیوندخورده به این گروه را طرفدارِ احمدی نژاد تصور کرد. اینان طرفدارِ نظام در مفهومی کلی اند، و سبزها را به واسطه تبلیغاتِ نظام دشمن و برانداز میدانند. در یک کلام، اینان یا از سرِ عقیده یا به واسطه شارژِ مالی نظام، ولایتمدارند و ولایتمداری را در دوستی شخصِ خامنه یی میبینند. مسئله اینان نیز در اساس اصلِ ولایتِ فقیه نیست؛ ایشان از ولی فقیهِ فعلی در مقامِ امام حمایت میکنند. از این دسته، آنان که شارژِ مالی میشوند، مومنِ واقعی نیستند و حاکمیت نیز این را نیک میداند. اینان به طرفه العینی جا خالی خواهند کرد اگر چربشِ سبزها را لمس کنند. شمارِ ولایتمدارانِ مومن هم آنقدر نیست که حاکمیت با اتکا بدان سرِ راحت بر بالین بنهد. ضمنِ اینکه تعهدِ اینان به ایمانشان نیز میتواند درپِی خشونتِ افسارگسیخته نظام در آینده نزدیک کاملاً از میان برود. بخشی از طبقاتِ بالایی جامعه نیز هرچند ممکن است خود را به زبان حامی جنبشِ سبز نشان دهند، اما از آنجا که محافظه کاری در این طبقات نهادینه شده است و محافظه کاری حکم به حفظِ وضعِ موجود میدهد، یکی به میخ یکی به نعل از برای حفظِ منافعِ شخصی هم که شده، تا حدی با حاکمیت همراهی میکنند. اما این نیز برای حاکمیت افاقه نمیکند، چراکه این بخشِ ناچیز به لحاظِ شمار، هرگز خود را در معرضِ خطر قرار نخواهد داد. ضمنِ اینکه هردَم ممکن است به سببِ انحصارِ روزافزونِ اقتصادی در دستِ عده یی خاص، همین بخشِ اندک هم دورادور با جنبشِ اعتراضی مردم همراه شود.
۵. گروهِ دوم، سبزها، جبهه فراگیری است از دانشجویان و دانشگاهیان و در یک کلام فرهیختگان، طبقه موسوم به متوسط که آینده خود را هم به لحاظِ اقتصادی و هم به لحاظِ فرهنگی تیره و تار میبیند، و بخشی از مردمِ زحمتکش که با مشکلاتِ عدیده اقتصادی دست و پنجه نرم میکند و به اصطلاح به سیمِ آخر زده است. در این طیف عقایدِ متنوعی به چشم میخورد؛ از مخالفِ صددرصدی نظام گرفته تا آنان که دل در گروِ اصلاحاتِ تدریجی دارند. اما، به رغمِ تکثر و چندصدایی در عقیده و مرام، سبزها بر سرِ یک شعارِ آزادیخواهانه و دموکراسی طلبانه به اشتراک رسیده اند: رأی من کو؟ این جنبش هر روز قدرتمندتر و متشکلتر شده و میشود چرا که حاکمیت نه در اقناعِ آن نه در سرکوبی آن توفیق نیافته است. با این همه، روشن است که این شمارِ پیشقراول، در برابرِ زر و زوری که حاکمیت هزینه کرده و میکند، با عقیده راسخِ پرهیز از خشونت، در کوتاه مدت به نتیجه دلخواه، از صفر تا صدِ نتایج، نخواهد رسید.
۶. بحثِ میرحسین در گفتگویش اما بیشتر بر مدارِ گروهِ سوم میچرخد: اکثریتِ هنوز خاموش. این اکثریت را در یک کلام میتوان قشرِ زحمتکش نامید. روی سخنِ نظام در تبلیغاتِ گسترده اش با این قشر است. کارگران، کارمندان، معلمان، بیکاران، صنعتکارانِ جزء، روستاییان، و جز آنها در این گروه جای دارند. تبلیغات و تحلیلهای کم مایه منادیانِ نظام، با این تصورِ غلط که زبانِ توده همچنان کارآمد است، برای این قشرها ادا میشود. هدف از این تبلیغات هم روشن است: نگاه داشتن اکثریتِ خاموش در وضعیتِ بی تصمیمی، حتا اگر بدبختانه شماری هم جذبِ حاکمیت شوند. (در این باب بعدتر توضیح خواهیم داد.) اما نظام از دو جهت در تحلیلِ محتوایی و به تبعِ آن تاکتیکهایی که برای این گروه اتخاذ میکند به بیراهه میرود؛ نخست اینکه زبانِ به کارگرفته از برای جذب یا نگاه داشتنِ این گروه در وضعیتِ بی تصمیمی، این زبانی نیست که منادیان در کوس میکنند. جامعه ایرانی دیگر آن جامعه ی سی سالِ پیش نیست، و زبانِ انقلابی را برنمیتابد. زحمتکشان نیز از این قاعده مستثنا نیستند. به زبانِ ساده، گوشِ زحمتکشان از این حرفها پُر است و حاکمیت فضای مازادی برای روزِ مبادا خالی نگذاشته است که بتواند عندالزوم گوشها را پُر کند از شعارهای افواهی. ضمنِ اینکه گفتمانِ تحقیرگرانه حاکمیت (خس و خاشاک و بزغاله خواندنِ مردم) نتیجه معکوسی است برای همه تبلیغاتِ پُرهزینه نظام. زحمتکشان را میتوان به دو گروهِ فکری تقسیم کرد: گروهی که گمان میکنند جنبشِ سبز نیز به مانندِ نظام برنامه یی برای رهاندنِ آنها از وضعِ ناگوارشان ندارد، و گروهی که پیامِ جنبشِ سبز را دریافته اند، اما، به زبانِ ساده، ضرورتِ سیرکردنِ شکمِ خود و زن و بچه¬هاشان چنان بر گرده¬شان سنگینی میکند که رخصتِ دَمی کَندن از بالا و پایین جستن برای کسبِ روزی را به آنها نمیدهد. طیفِ خاصی هم از مردمانی که در این گروه جای دارند، هرگز در هیچ تحولی مشارکت نداشته اند و نخواهند داشت. نه حاکمیت میتواند روی این طیفِ خاص حساب کند، نه جنبشِ سبز. اینان همیشه در حاشیه جریاناتِ سیاسی زیسته اند و خواهند زیست.
۷. موضوعِ سخنِ موسوی در گفتگویش، همین اکثریت است. موسوی میداند که بدونِ حضورِ فعالِ اکثریت وصولِ هر نتیجه دلخواهی بسیار شاق است، اما، برخلافِ نظام که در خاموشی نگاه داشتنِ این اکثریت را حتا از جذبِ آنها به سببِ هزینه های بعدیش ترجیح میدهد، موسوی خواستارِ آگاهی بخشی به اکثریت، و تبیینِ جایگاه و نقشِ آنان در آینده جنبش چونان آینده یی است که اساساً به آنها نیز تعلق دارد. طرفه آنکه نظام خاموش نگاه داشتنِ اکثریت را به سیاقِ همه این سی سال ترجیح میدهد، چون در صورتِ مشارکتِ فعالِ اینان در حمایت از حاکمیت باید پاسخگوی الطافِ آنان باشد، اما این نظام نه میتواند و نه میخواهد به مطالباتِ عمدتاً اقتصادی مردم در اسرعِ وقت پاسخِ مقتضی را بدهد. و پس، از منظرِ نظام، همان بِه که این اکثریت در همان خاموشی معهود باقی بمانند. اما، موسوی، با خواستی فراگیر، و نه حتا صرفاً به مرادِ یارگیری، دل در روشنایی بخشیدن و از حالتِ توده یی به در آوردنِ اکثریت بسته است. موسوی میداند (و چنین بادا) که استبداد ریشه کن نخواهد شد، مگر با ورودِ مسئولانه و آگاهانه و متشکلانه اکثریتِ خاموش به وقایعی که رزق و روزی آنها بیش از هر قشرِ دیگری در گروِ آن است. پیامِ موسوی به اکثریتِ زحمتکش، با پیامی که آیت الله خمینی در انقلابِ ۵۷ خطاب به همین قشر میداد، تفاوتی عمده دارد؛ موسوی زحمتکشان را یک مُشت پابرهنه خطاب نمیکند (انقلابِ ما انقلابِ پابرهنه ها بود). او آنان را زحمتکشانی میداند که بارِ سیاستهای غلطِ نظام بر گرده آنان سنگینی میکند. او نیمخواهد پای مردمِ زحمتکش را برای سنگین کردنِ کفه خود به عرصه پُرمخاطره اعتراضات بکشد؛ هدفِ او با شعارِ کرامتِ انسانی، روشنایی بخشیدن به حضورِ تعیین کننده اکثریت در سرنوشتِ خود است. عبارتِ «کرامتِ انسانی» را سرسری نخوانیم؛ شاید آیت الله خمینی در به کار بردنِ اصطلاحِ «پابرهنه ها» قصدِ سوئی نداشت، اما این عبارت حاوی باری بود که عملاً به توهینها و تحقیرهایی انجامید که اینک از تریبونهای واعظانِ خشمگین بر سرِ مردم فرومیبارد. ضمنِ اینکه اصطلاحِ «پابرهنه ها»، که شاید هم اصطلاحِ دقیقی برای مردمی باشد که در انقلابِ ۵۷ جرقه وار اما تعیین کننده نقشی اساسی داشتند، حیثیتی توده وار و فاقدِ شکل و آگاهی دارد و عوامانگی و شبان رمگی در آن مستتر است.
٨. و پس، زنده باد عقلانیت بنیادگرا، و زنده باد نقدِ بنیادینِ استبداد با پالودنِ زبان از هرآنچه کرامتِ انسانی را به محاق برد و بر جای آن تودگی و بیشکلی خواستها، و اینسان زمینه چینی برای دیکتاتوری دیگری در آینده، بنشیند. و زنده باد آن گفتمانی که نه فقط تحقیر و پرخاش و خشونتِ احدی را برنمیتابد، بلکه نیک آگاهی یافته است که تحقیر و پرخاش و خشونتِ متقابل نتیجه یی ندارد جز درجا زدن در صفرِ تودگی.
۹. اما نکته مهمِ دیگری نیز در سخنانِ موسوی حولِ همین محور و خطاب به جریانهای دیگرِ پیوسته به رودخانه خروشانِ سبز نهفته است. موسوی به زبانِ ساده خواهانِ همراه شدنِ این جریانها با خواستِ متعارف و مشترک است. او نمیگوید چنین بیندیشید یا چنان نیندیشید. حرفِ او در یک کلام این است که مهم نیست هرکس و هر گروه و هر جریان چه عقیده یی دارد؛ آنچه مهم است توافق بر سرِ مطالباتِ ملموس و مشترک، و پرهیز از مطالبات و شعارهای پُرهزینه یی است که از قضا اگر نیک بنگری از همان قسم تفکراتی مینمایند که نظامِ حاکم در ایران نیز روی در آن دارد. مردم فرقِ مطالباتِ عقلانی و استبدادستیزانه را با مطالباتِ هیجانی و خوش آب و رنگ اما در بنیاد مستبدانه دریافته¬اند. مردم آگاهانه از هرگونه شعارِ براندازانه پرهیز دارند، و بر این پرهیز دو معنا مترتب است؛ نخست اینکه مطالباتِ هیجانی و آرمانخواهیهای احساساتی را تتمه روحِ قهرمانیگری میپندارند که دورانِ آن به سر آمده؛ مطالباتِ هیجانی یی که نتیجه آن به استبدادهای آینده ختم میشود. مردم حتا حاضرند به وام از سخنِ ماندلا ببخشند دژخیم را، اما درپی ترمیمِ حافظه تاریخیشان سرِ آن ندارند که این بار فراموش کنند و به تاریخی که دیگر خوانده و یادآوری نخواهد شد بسپرند. دو دیگر اینکه مردم از مطالباتِ آنچنانی، در نظرنگرفتنِ حق و حقوقِ انسانی خود را استنباط میکنند و چنین می اندیشند که توگویی صاحبانِ چنان مطالباتی آنان را همچون گوشتِ قربانی به جلو میرانند و عاقبت هم چون قدرتی یافتند پسشان میزنند. درست یا غلط، شعارهای نیندیشیده و بعضاً ناعقلانی، به رغمِ صدقِ آنها، در شرایطِ فعلی نتیجه عکس میدهد. فراخوانِ موسوی را دریابیم. آنکه در میانِ شعله های آتش و در نزدیکی خشونتی که هردَم لجام گسیخته تر میشود با طمأنینه و بدونِ ذره یی عقب نشینی چنین عقلانی سخن میگوید، دستکم این حق را دارد که از ما بپرسد: به کجا چنین شتابان؟