مرزهای اصلاحطلبی ما
بهرام حسین زاده
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
شنبه
۱ اسفند ۱٣٨٨ -
۲۰ فوريه ۲۰۱۰
۱- با مقاومتِ حکومت کودتایی جمهوری اسلامی در برابر مردم و خواستهای اصلاحطلبانه و برحق جنبش سبز، چالشهای موجود، نه تنها در سطح گسترده می شود بلکه حتی در ژرفا نیز تعمیق مییابد.
حکومت که میتوانست با "پس دادن رای مردم" موضوع را فیصله داده و امور را بر روال عادی یک جامعه مدنی به پیش ببرد، با مقاومت در برابر مردم به قماربازی میماند که تمام "چپ" خود را بمیان آورده و میخواهد بر سر "هست و نیست" بازی کند. اما شاید او خودش هم نمیداند که تمامِ هستی او چیست؟ که آن را به بازی گرفته است!!!
۲- عدهای از اصولگرایانِ نظام بطوری جدی با این شیوه رفتاری حکومت موافق نیستند، زیرا بخوبی واقفند که آنچه که حکومت بعنوان تمام "هست و نیستاش" به میدان این مبارزه در آورده، تمامیت تاریخ و عقاید و اندیشهها و ارزشهای دینی و سنتی میباشد که پایگاه موجودیت این گروه اجتماعی را تشکیل میدهد. این اصولگرایان حاضر نیستند این همه را برای منافع کوتاه مدت یک کودتا که سر و تهاش هم معلوم نیست و همچون دولت مستعجل متزلزل مینماید، به بازی بگذارند و این است که پوزیسیونی عقلانیتر از کودتاچیان میگیرند.
٣- لنین میگفت تودههای مردم در دوران انقلاب، هر روزه به چنان میزانی از آموزش دست مییابند که در شرایط عادی برای آن آموزهها، سالها زمان لازم بود.
اما فراموش نکنیم که یکی از مهمترین تفاوتهای یک روند انقلابی با یک حرکت اصلاحی در میزان برخورداری از "خرد و احساسات" نهفته است. هر چه در انقلابات، "شور انقلابی" نقش بزرگی را بازی میکند و اهدافِ رادیکال و شیوههای مبارزاتی قهرآمیز بکار گرفتهمیشود و سعی در "تهیج خشم انقلابی" تودهها بر علیه "دشمن مردم" میگردد، در روندهای اصلاحطلبانه، تکیه بر "خردورزی" و دوری از "تهییج و خشم و خشونت" است.
اگر در انقلاب "خون" و "شهید" و "قداست" و "ایمان" و "اعتقاد" اموری بهم پیوسته و ارزشی بحساب میآیند، در رفرمها، این امور چنین جایگاههایی را ندارند. تقدس مرگ در زیر لوای "شهادتطلبی" جای خود را به ستایش "زیستن و زندگانی" میدهد. خشم انقلابی جایش را به "لبخند" میدهد، کسی نه داوطلب کشتهشدن است و نه کشتهشدن در قامت شهادت "ارزش" بحساب میآید. سرودهای انقلابی جایشان را به ترانههای لطیف و حتی "رپ" میسپارند. هر چه در انقلاب امور به نقدِ "سلاح" سپرده میشود در رفرم، این سلاح "نقد" است که سخن میگوید. هر چقدر در آن قبلی "روحانی و آسمانی و ایمانی" ارزش بود در این دومی "جسمانی و زمینی و خردورزی" ارزش میشود.
به کوتاه سخن: تمامی سیستم ارزشی در هم فرو میریزد.
۴- اصولگرایان حکومتی نگران همین امور هستند. آنان اگر با یک جنبش انقلابی روبرو بودند شاید اینقدر نگران نمیشدند زیرا در نهایت چیزی از جنس خودشان پیروز میشد، یک سیستم "ارزشی"، گیرم که با نما و جلوهای مثلاً آتهایستی. اما "رفرمیسم" آن حریفیست که حاضر نیست در این چارچوب باقی بماند، سیستم و جهان ذهنیاش چیزیست کاملا متفاوت. حتی برای مخالفینش واژهی "دشمن" را نیز بکار نمیگیرد. برای یک رفرمیست، جامعه شقه شقه شده نیست و تضادها دیگر شکل دوآلیستی دینی یا مارکسیستیشان را از دست دادهاند. همه آحاد جامعه برابر حقوقهایی هستند که در بدترین حالت به "موافق و مخالف" نسبی و موقت قابل دستبندی هستند و نه "دوست و دشمن". سود و زیان در این نگرش، همگانیست، در جامعه نمیتوان به پیروزیهایی رسید که در آن سویش شکستخوردگانی خشمگین ایستاده باشند. باید "ثروت اجتماعی" محسوس و ملموس گردد و حس مالکیت بر آن به تمام اقشار دست دهد.
در اصلاحطلبی سبز ما، تقسیم دیروزی شکست و پیروزی، جایش را به تقسیمِ پیروزی بین طرفین داده است.
نیازمند حرکات تند و شتابان در سطح نیستیم وقتی که میتوانیم "عمق" را شخم بزنیم.
۵- بازگردیم به آغاز سخن:
با مقاومت کودتاگران، نه تنها قدرت سیاسیشان، متزلزل و سرانجام فروخواهد ریخت بلکه حتی سیستم اخلاقی و ارزشیشان نیز مضمحل خواهد شد. آنان خودشان ما را بر آن میدارند که مبارزهمان را صرفاً به بعد سیاسی محدود ننماییم و به ریشهها نیز هجوم ببریم. به اینکه چه جهانی از ذهنیت و ارزش میتواند "کشتن انسان" را مجاز شمارد؟ مگر سیستمی از ارزش و باور هم وجود دارد که ارزشش از "جان آدمی" افزونتر باشد؟
در رفرمیسم سبز ما، زندگی و جان آدمی اصل است و باقی همه فرع.
جهان ذهنی آنان به نسبت میزانِ مقاومت و ستیز و خشونتی که در جامعه به راه میاندازند با چالشهای اجتماعی مواجه میشود. جهانِ خردمندی ذهن، سکان زندگی اجتماعی را بدست میگیرد.
هراس اصولگرایان از "اصلاحات" برای همین است که خطر برچیده شدنِ جهان ارزشی و معنویشان را میبینند، جهانی که با برچیدهشدنش، کشتی زندگی و نگرش سنتی به گردابهای هولناکی دچار خواهد شد.
۶- ساختار حکومت کودتا و نیروهای نظامیاش، بر نگرشی بنیادگرایانه و انقلابی استوار است و بر همین اساس منطبق است با "تهییج و شور" عاری از منطق و شعور. سخنان احمدینژاد هزاران نمونه دارد برای اثبات این مدعا. اینگونه ساختارها، تواناییهاشان در مواجهه با نیروهاییست که مانند خودشان بر انقلابیگری و شوریدگی و خردگریزی پا گرفته باشند، اما در برابر نیرویی که بجای حرکات تند و شورشی، با متانت و خردورزی مقاومت اجتماعی را سازماندهی کند و نافرمانیهای مدنی را پیش پا نهد و از تهییج و شعارزدگی بپرهیزد، عاجز خواهند ماند.
نباید با آنان در عرصهای مانند "خشونت" که قوی هستند درگیر شد بلکه باید جهانی از مفاهیم مبارزاتی را در پیش چشمشان گسترد که در آن عرصه، سادهلوحانی بیش نیستند.
که یا باید همانگونه سادهلوح بمانند و گیجِ حرکات مدنی، آب شدنشان را نظارگر باشند و یا اینکه باید همپا با این شیوهها، خود نیز پا به میدان مبارزات مدرن بگذارند و ازین توحش شان دست بردارند. در هر دو حال پیروز میدان، جامعه مدنیست.
|