بازهم پیرامون تعصبات ناسیونالیستی!
بهزاد کریمی
•
ابرهای تیره نفاق و نقار ملی در آسمان کشور، با گذشت زمان بیشتر می شوند و شبح درگیری های ناسیونالیستی در زیر گوش هایمان و جلو چشمانمان، مدام بال و پر بیشتری می گیرند! و در این میان، پرسیدنی است که ما انسان های مدعی دمکراسی و مدنیت خواهان وفاق ملی، کجای کار قرار داریم؟ جز اینست که کماکان و عموما در خوش خیالی سیر می کنیم و هنوز هم آمادگی آنرا نداریم که پیشاپیش به مسئولیت تاریخی خود آگاهی بیابیم؟
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
شنبه
۱ اسفند ۱٣٨٨ -
۲۰ فوريه ۲۰۱۰
تجارب گزنده، انگیزه ای برای هشدارند!
از روزی که خبر قطع گردن کبوتری در جریان بازی فوتبال تراکتور سازی- استقلال به نشانه ابراز نفرت به تیم حریف را شنیده ام، یک دم هم نتوانسته ام آنرا از پس ذهنم بیرون کنم! چندهفته ای می شود که با این کابوس روبرو هستم!
موضوع، تنها مشاهده نمونه ای از صدها قساوت روزانه این موجود دو پای بیرحم در قبال دیگر زندگان و غیرزندگان طبیعت و محیط زیست نیست که دردمندانه باید گفت برایمان عادی شده است؛ یا که مثلا در زمره تاثراتی ناشی از دیدن بروزات خوی بهیمی در وجود یکی از ما آدمیان باشد که روزانه در دنیای ملموس و مجازی مان به دفعات به نمایش در می آیند. و مسئله، باز فقط بر سر بروز یک عمل زشت بر بستر جنون فوتبال نیست که گوشها برای شنیدن نمونه های مشابه آن از ورای تورنمنت های بزرگ و کوچک دنیا و ایران آماده اند. نه! موضوعی که عمیقا تاثربرانگیز و نگرانی آوراست، وقوع اعمالی شنیع و تهدیدهایی وحشیانه بر زمینه رشد و نمای تعصب های ناسیونالیستی است که درحواشی فوتبال ایران نیز رخ می نماید. موضوع، تامل بر تجربه های تلخی است که داریم. تجاربی خونین و یادآور نابودی ها و ویرانگری ها، در بیخ گوش ایران طی همین سه دهه اخیر دوران. تجاربی که، آسان به دست نیامده اند و بشریت برای هر یک از آنها بهایی بس جبران ناپذیر پرداخت کرده است. حساسیت بیشتر هم از آنجاست که زمینه تکرار چنین تجاربی این بار نه در همسایگی هایمان که در خود ایران – این خانه مشترک ایرانیان – است که رو به تدارک دارد. آری! ابرهای تیره نفاق و نقار ملی در آسمان کشور، با گذشت زمان بیشتر می شوند و شبح درگیری های ناسیونالیستی در زیر گوش هایمان و جلو چشمانمان، مدام بال و پر بیشتری می گیرند! و در این میان، پرسیدنی است که ما انسان های مدعی دمکراسی و مدنیت خواهان وفاق ملی، کجای کار قرار داریم؟ جز اینست که کماکان و عموما در خوش خیالی سیر می کنیم و هنوز هم آمادگی آنرا نداریم که پیشاپیش به مسئولیت تاریخی خود آگاهی بیابیم؟ شرط بیداری اما، چیزی نیست جز باور به اینکه: از خرد است که کلان بر می خیزد؛ و بر پایه همین باور، عمل کردن بموقع به حکمت معروف جوی و بیل، و سیل و پیل!
در باره یک سوء تفاهم و اینکه، مخاطب اصلی من کیست؟!
در نوشته چند روز پیش با عنوان "جنبش سبز و حرکت ملی"، اشاره ای داشتم به همین واقعه تکاندهنده کبوترکشی و همراه آن، قول تحریر مقاله ای در همین زمینه. در آنجا البته مرتکب یک اشتباه جدی در ارایه آدرس درست عامل قتل آن پرنده زبان بسته شدم که به محض پی بردن به خطا، همراه با پوزش های ضرور اقدام به تصحیح آن کردم. نکته جالب اما این بود که دو یا سه نفر از کامنت گذاران زیر آن نوشته، از اشتباه صورت گرفته توسط من به این نتیجه رسیده بودند که چون مقاله وعده داده شده دیگر به اصطلاح زمینه خود را از دست داده است، پس لابد تحریر آن نیز منتفی است! حتی در یکی از این کامنت ها و در پی توضیح من پیرامون اشتباه صورت گرفته، به حالت طنز گفته شده بود که: حال که اصل ماجرا غلط فهم شده است، باز هم قول نوشتن مقاله؟! اما این کامنت ها و البته بسیاری از کامنت های حاشیه آن نوشته، دقیقا نشان داد که نگرانی من از تعصب ورزی آنهم بر بستر تقابل و تنافر ملی چه اندازه برحق است! معلوم کرد که عینک تند ناسیونالیستی چه اندازه مانع از دیدن اصل موضوع، یعنی قتل کبوتر به جای فرع موضوع، یعنی کیستی قاتل کبوتر است! و نشان داد که برخی از این اظهارنظرکنندگان محترم براین تصورند که با معلوم شدن اینکه کشنده کوردل و متعصب، نه طرفدار "تراکتور" که هوادار "استقلال" بوده است، پس لابد اصل هشدار هم، به دلیل به اصطلاح تهی شدن از زمینه، خود بخود منتفی است! اما درست برعکس، من با درنگ بر محتویات نقدهای صورت گرفته نسبت به آن مقاله اینترنتی که از طریق ۵۵ کامنت زیر آن به نمایش درآمد، مصمم تر شدم که مقاله وعده داده شده پیرامون هشدار باش را هر چه زودتر بنویسم و در آن، بار دیگر همه آنانی را که استعدادی برای درک خطر تعصبات ملی و همتی جهت رفع آن دارند، مخاطب قرار داده و به تکرار بگویم شان که: آری! از خرد است که کلان بر می خیزد!
یک خاطره!
تابستان سال ۱۹٨۹ بود که قرار شد از سوی هیئت اجرایی وقت سازمان سیاسی متبوع ام، برای انجام یک سری کنفرانس های سازمانی پیش از نخستین کنگره سازمان فداییان خلق ایران- اکثریت، همراه با شخصی دیگر در ترکیبی دو نفره سفری از شرق به اروپای غربی داشته باشیم. در فرودگاه داخلی مسکو ، شخص همراه من تصادفا با فردی از دفتر سیاسی حزب کمونیست آذربایجان شوروی که گویا مسئولیت دبیری شعبه بین المللی این حزب را داشت و جزو چند نفر اصلی مسئولین آن جمهوری بود، روبرو شد و پس از خوش و بشی چند با وی، مرا به او معرفی کرد و آنگاه جوری که طرف را خوش آید به وی گفت: در ضمن، هم زبان یکدیگرید و می توانید که آذربایجانی صحبت کنید. این مقام مسئول که تا فهمید من از تبریز آذربایجان هستم، بیکباره صمیمیت عجیبی از خود نشان داد و با کنار گذاشتن رسمیت رفاقت "انترناسیونالیسم پرولتری"، چنان با من به ترکی گرم گرفت که گویا او و من سالهاست هم پیاله یکدیگریم! این مقام بالا رتبه یک "جمهوری شورایی" نزدیک به ده میلیونی، در همان صحبت کوتاهی که با هم داشتیم بیکباره با پایین آوردن صدایش چیزی به من گفت که آگر چه فوق العاده شرم آور و مستهجن است، اما بر خلاف روش رعایت ادب در نوشتارهایم، با پوزش بسیار از مقام و شان زن و صرفا هم برای نشان دادن ژرفای اندیشه فاجعه زا، عین آن گفته را در اینجا می آورم. او گفت: از ... سه نفر نباید گذشت؛ روس، ارمنی و فارس!
پتک این نفرت پراکنی ناسیونالیستی، آنهم در قبیح ترین و وقیح ترین بیان و توسط یکی از به اصطلاح نمایندگان بالا رتبه "دوستی خلق ها"، در همه آن چند ساعت طول پروازاز مسکو تا برلین هی بر سرم فرود می آمد و پس از آن نیز، ذهن مرا در طول روزها و ماههای بعد آن مدام درهم می پیچاند. در آن روزها من البته با ترک برداشتن عمیق علایق ایدئولوژیک نزدیک به بیست و پنج ساله ام روبرو بودم که نتیجه شناخت واقعی ام از افسانه "سوسیالیسم عملا موجود" و مشاهده فساد درونی در "حزب کمونیست مادر" از نزدیک و بنا بر تجربه شخصی ام بود. اما با اینهمه ، بهیچوجه انتظار این حد از ابتذال و ناسیونالیسم انتقام جو در قالب دروغین انترناسیونالیسم را نداشتم! اما اینهم یادم نمی رود که در کنکاش ذهنی خود در همان ساعات پرواز، به این نتیجه رسیده بودم که او نمی تواند تک نمونه باشد و امکان ندارد که شبیه وی باز در بالای حزب کمونیست آذربایجان و ایضا در ارمنستان و آن یکی ها موجود نباشد! و فقط اندکی بیش از یک سال زمان لازم بود تا معلوم شود که آن کلمات سراپا نفرت این مقام، گلوله های بالقوه فردایی بوده اند که می خواست از سوی دو ناسیونالیسم خشماگین به غلیان آمده در ساکنان آذری و ارمنی قراباغ کوهستانی و دیگر مناطق درگیری تعصبات ملی، امروز آنان را شکل دهد! و به زمانی کمتر از یکسال وقت نیاز داشتیم تا معلوم شود که در همه ۱۵ جمهوری مستقل پدید آمده از فروپاشی اتحاد شوروی سوسیالیستی، رهبران همانهایی هستند که تا دیروز بودند: منتهی اگر قبلا در پشت ماسک انترناسیونالیسم دو آتشه و در کادر بوروهای سیاسی احزاب کمونیست، اینک اما در چهره پرچمداراران ناسیونالیسم و در برخی از آنها حتی نماینده ناسیونالیسم جنگجو و متعرض!
تجربه چه می گوید؟
فهم خصلت و نتیجه عملی کلمات و الفاظ، تنها به تجربه میسر است! از ورای آنچه که در جوک و مطایبه ای معمولی با بار خودبزرگ بینی و خویش برتریابی از سوی اهل یک زبان و فرهنگ نسبت به اهل زبان و فرهنگی دیگر بیان می شود و خنده و لودگی گذرا در پی می آورد، پیش پرده ای را می باید دید که از منازعه ملی خونین در شرایط زمانی دیگر خبر می دهد. در پشت خنده امروز، چه بسا که زهر خندی در نیام نشسته است تا فردای پیش رو، شمشیر انتقام از دل خود بیرون کشد. این قابل فهم است که طنز و شوخی های اجتماعی می باید در قالب پرسوناژهایی بیان شوند که در برابر هم قرارمی گیرند تا نکته ظریف نهفته در آن ها خود نمایی کند، اما تولید و بازتولید جوک ها در شکل تحقیر ملی، فرهنگی و زبانی پرسوناژها و همواره هم با عنصر ثابت توهین، فقط و فقط در شرایط نابرابری ملی و اعمال تبعیض های ملی امکان پذیر است. این نوع جوک ها، آگاهانه و ناآگاهانه در خدمت طبیعی فهمیدن وضع موجود قرار می گیرد؛ وضعی که، اصلا طبیعی نیست و زاییده نابرابری است. بر همین بستر است که هر جوک این چنینی را می باید زمینه و محملی دانست آبستن ابراز اعتراض دیر یا زود. این را، تجربه می گوید و در همه جا و همه وقت. هیچ چیز بیکباره به وجود نمی آید و هیچ آتشی گر نمی گیرد، مگر به اتکای ذخیره سوخت. آقای نیستانی با کشیدن آن کاریکاتور سوسک نشان، کاری بسیار "عادی" کرد! کاری که، همه به آن عادت داشتند و بارها پیش از او صورت گرفته بود؛ و اکنون هم در اشکال و تجلیات دیگر و نه الزاما به شکل کاریکاتور در حال تکرار است. این عادت شدگی ها تا آنجاست که حتی کسانی از آن نان می خورند: با چاپ کتب و مجلات، از طریق فیلم ها و نمایشنامه ها،در مجالس لودگی، با استفاده از ویدئو ها، دی.وی.دی ها و سی.دی ها! اما همین عادی پنداران، نتوانستند بفهمند که شورش توده کثیری از جوانان آذربایجانی در سال ۱٣٨۵ هم اتفاقا امری عادی بوده است و نه پدیده ای غیرمعمول و پیش بینی ناپذیر! چنین مسایلی را می توان آئینه وار دید و پیشاپیش حدس زد هرآیینه این بصیرت در میان باشد که بدانیم کلمه پیش در آمد عمل است و زمان خاص خود را می طلبد تا که جامه عمل بر تن کند، و بدانیم که ذره نامرئی می تواند انفجاری مهیب پدید آورد هرگاه که پتانسیل اش به اشباع برسد. چشم اگر آینده بین باشد، نور کافی به خود می گیرد و در بیننده اش شرایط رهایی نیروی آگاهی فراهم می آید تا که در ممانعت از کشت و کشتارها، و جلوگیری از دود تخریب ها ویرانگری های مصیبت بار ،نقش آفرین باشد.
عمل واقعا حیوانی پرپر کردن کبوتر، آنجایی هشدار دهنده می شود که در میدان مسابقه فوتبالی رخ می دهد با خصلت دستکم برای بخشی از یک طرف – و به غلط یا درست- چونان عرصه اعتراضی به تبعیض ملی، و فرصتی جهت اعلام هویت ملی در برابر هویتی غیر! اینجا، هر عمل را باید با بار معنایی خاص آن دریافت و همچون نشانه ای از مکنونات درونی فرو خفته. اینجا، جایی است که می باید از تخیل یاری جست تا گردن کبوتر را گردن انسان، و تک انسان را انسان ها دید و چند قطره خون کبوتر را سرچشمه ای برای راه افتادن جویی از خون جماعت بی خود شده از خود بر اثر تعصب و جنون ملی گرایی! آری! تجربه می گوید هر آنچه که اکنون بزرگ نمایی جلوه می کند و اغراق و تخیل می نماید، فردا می تواند عین واقعیت شود و شاید هم بیشتر از آنچیزی که، اینک گمان اش می رود و تنها هم از سوی معدودی! یک روشنفکر واقعی هم درست در پیش بینی آنچیزهایی که در لحظه باور نکردنی نیستند ولی اندکی بعد عین واقعیت می شوند است که مقام و مصداق می یابد. و روشنفکر متعهد نیز، آن روشنفکری که هم از تحلیل روندها استنتاج می کند و حدس می زند خطوط کلی افق را و هم که آستین بالا می زند تا در سیر روندها به گونه سازنده و دمکراتیک اثر بگذارد.
مسئولیت با کیست ومسئولیت اصلی با کی ها؟
همواره گفته ام که مسئولیت در نزاع های ملی، اساسا با روشنفکران و نخبگان دو طرف منازعه است؛ و در زمینه تبعیض ملی، پیش و بیش از همه با روشنفکرانی که به جامعه مبتنی بر تبعیض ملی تعلق دارند، بی آنکه خود در معرض مستقیم این تبعیض باشند! روشنفکری واقعی، از جمله درست در همین جا است که می شکفد و گل می دهد. وگرنه، تبعیت از و تمکین به احساسات ملی گرایی غالب و مغلوب که هزینه ای ندارد و موجب افتادن شنل افتخار مسئولیت روشنفکری بر دوش کسی نمی شود. واقعیت اینست که نخبگان، عموما مرجع توده ها هستند و این حرف مرجع است که می تواند راهنمای رواداری و تعاون باشد یا که هیزم نفاق و نقار. به همین دلیل هم یک روشنفکر فارس زبان در کشور ما می باید اعلام کند که در کشورش تبعیض ملی وجود دارد و در آن ستم ملی صورت می گیرد. باید تلاش کند تا دریابد که پایه اصلی احساس تبعیض ملی، مقدمتا همانا محرومیت از آموزش و آفرینش به زبان مادری و ابراز هویت فردی و جمعی به زبان خود است. بفهمد و بفهماند که این، نه یک مسئله صرف فرهنگی که امری است عمدتا سیاسی. تبعیض ملی، بی پشتوانه زور سیاسی و زور سیستماتیک و نهادینه شده، ناممکن است و رفع آن نیز، پیش از همه از دروازه سیاست می گذرد. در ایران ما، هر روشنفکری که با بیانی صریح این واقعیت ها را بر زبان نیاورد و برعکس، بیاید و تبعیض ملی را با محرومیت صرف فرهنگی توضیح دهد، تنوع ملی در ایران را تعدد قومی معرفی کند، زمینه حل مسئله را مقدمتا در ضرورت تحقق پیش شرط های فرهنگی توسط خود همان محرومان جستجو نماید، و این تبعیض خودویژه را در نهایت نه در شناسایی هویت های ملی بر بستر دمکراتیزاسیون کشور بلکه در تحقق کلاسیک حق شهروندی در کشور بجوید، در بهترین حالت اشتباه می کند و در خوش بینانه ترین قضاوت، باید گفت که بی آنکه متوجه باشد از سمومات ناسیونالیسم مسلط رنج می برد. آری! بدون اتخاذ موضع صریح در قبال تبعیض های ملی در ایران، نه تنها نمی توان در سد کردن منافذ بروز نفاق و نقار ملی سهم فعال گرفت، بلکه زمینه دنباله روی از سرکوبگری های اهل تبعیض همچنان تر و خشک ناشده بر سر جای خود باقی خواهد ماند.
اما اینهمه، بدانمعنی نیست که وظیفه روشنفکر ضد تبعیض موجود، گویا در اعتراض صرف او به اعمال تبعیض ملی و آنگاه تبعیت اش از ملی گرایان تحت تبعیض در کشور فهم شود! وظیفه، غلبه بر این تبعیضات بر بستر اشتراکات تاریخی، اقتصادی و فرهنگی بزرگ ابعاد همه ایرانیان با یکدیگر برای رسیدن به ایران واحد دمکراتیک و با روحیه دوستی با همه کشورهای جهان است. اعتراض به تبعیض ملی، به معنی قرار گرفتن در موضع ناسیونالیستی سرکوب شده نیست. آنان که در خشم از تبعیضات ملی، غرق تعصبات ملی شده اند و شب و روز بر آتش جدایی و خصومت می دمند، نه در پی گشودن گره، که در کار افزودن گرهی بر گره دیگرند. از نقطه مطمئنی می باید عزیمت را آغاز کرد و بر سکویی باید ایستاد که سکوی اعتماد است: ایران ما ظرفیت تاریخی کافی برای بدل شدن به یک دمکراسی برابر حقوق برای همگان را دارد و می تواند فدرالیسم خود ویژه خویش را بر پا کند.
استنتاج وظیفه ای دشوار از تحلیل وضعی بغرنج!
در پایان این نوشته می خواهم آن احساسی را باز گویم که مدتهاست با خود دارم. احساسی که، با خواندن کامنت های زیر مقاله قبلی ام با عنوان "جنبش سبز و حرکت ملی" بیشتر هم در من تقویت شد. این احساس که: مبارزه نظری و عملی علیه تبعیض ملی در کادر ایران و رفع آن در ایران، اکنون مبارزه ای شده است بسیار دشوار و چند بعدی، حتی دشوارتر از چند سال پیش! و بر آن، اینک می باید اضافه کرد که مبارزه ای نسبتا کم یار و در معرض انواع چالش ها و نیز ترورهای فکری! صریح تر بگویم: بخش هایی از نیروی پیشین روشنفکری مدافع رفع تبعیض ملی در کشور از موضع غیرناسیونالیستی، در سالهای اخیر از دو سو به دو جبهه ناسیونالیستی متقابل هم نزدیکی هایی یافته اند؛ با این تفاوت که یک قطب آن معترف گزینش ناسیونالیستی خویش است ولی قطب دیگر برخی تغییر یافتگی ها در خود را ناشی از تحول در فکر و تجدید نظر در مبانی پیشین معرفی می کند. این بدین معنی است که جامعه روشنفکری ایران در موضوع تبعیض ملی وارد فاز نوینی از مبارزه فکری شده است.مبارزه ای پیچیده و در سطحی بالا، اما حول همان مسئله دیرین! من البته این را یک پس روی مقطعی بر بستر پیش روی کل سیاست کشور در این عرصه می فهم. ورود عنصر رعایت حقوق "قومی" و "فرهنگی و زبانی" در دیدگاه، برنامه و پلاتفورم سیاسی جریان های سیاسی ای که تا چندی قبل از بن منکر چنین حقوقی بوده اند، بیانگر پیشرفت بزرگ در این زمینه است و دل گرم کننده ترین و مهمترین نکته نیز همین است. اما، پس روی های چند نیز واقعیت دارد و متاسفانه هم در بخش هایی از جامعه روشنفکری! در چنین شرایطی، پیشبرد موضع اصولی و در همانحال معقول در این زمینه، امری است نه آسان و حتی در شرایط تند درگیری های ناسیونالیستی،می توان انتظار داشت که نخستین قربانیان منازعات ناسیونالیستی توسط متعصبین ملی گرا از میان حاملین چنین مواضعی دست چین بشوند! اما از این واقعیت ها، خطیری مسئولیت صاحبان چنین مواضعی را می باید برداشت کرد. احساس مسئولیت خطیر، آنها را سخت موظف می کند تا که بایستند، بگویند و بنویسند و از گفتن و نوشتن هرگز خسته نشوند و نهراسند. این وظیفه، از این تحلیل محوری از روندهای جاری در ایران ناشی می شود که بر اساس آن: کشور ما از یکسو در ادامه سیر طبیعی تاریخ خود و با در نظر داشت تحولات ساختاری بزرگ در جامعه طی دهه های اخیر به گونه ای شتابان تر بستر رشد جدی هویت های ملیتی شده است و اما از دیگر سو، بر اثر حاکمیت سی ساله ایدوئولوژیک شیعه در کشور، سر برآوردن ملت دمکراتیک ایران به مثابه آلترناتیو امت اسلامی را به نظاره نشسته است. یعنی، رشد خرده ناسیونالیسم هایی نه چندان خرد در دل رشد همزمان ناسیونالیسم کلان. دو ناسیونالیسمی که هر دو آنها خصلت و بار دمکراتیک دارند و هر دو هم در معرض افراط های ناسیونالیستی! به دیگر سخن ،هم تحولی عظیم در پروسه یک و نیم قرنی دولت- ملت در ایران و هم تحولات هویت طلبی ملی در درون ملت ایران! پس، همه هنر ما در این خواهد بود که تعامل این دو رشد ناسیونالیسم را به سمت آن نوع از دمکراسی سوق دهیم که من آنرا دمکراسی شهروندی در عین همزیستی هویت های ملی در ایران واحد می نامم. در غیر اینصورت، با خطر تقابل های ناسیونالیستی در کشور مواجه می شویم و فراهم آمدن زمینه تقسیم بخش زیادی از روشنفکران کشور در بین جبهات گشوده شده ناسیونالیستی و انزوای بخش باقی مانده آن! جای امید در این است که رشد آزادی خواهی و دمکراسی، اصلی ترین روند سیاسی در کشور می باشد و متکی بر همین حقیقت، امکان کنترل روندهای جنبی به سود این روند اصلی، همچنان و هنوز یک امکان واقعی است.
تا دیر نشده است باید سلامت دمکراتیک روند ها در ایران را تامین وتضمین کرد.
بهزاد کریمی سی ام بهمن ماه ۱٣٨٨
|