آقای سروش سکولار فلسفی و دمکراسی دینی دیگرچه مقولاتی اند؟!
فرید راستگو
•
زشت ترین کار این است که ما از یک مرام و اندیشه دفاع کنیم اما برای اهداف خود آن اندیشه را از معانی اش خالی سازیم. بویژه از آزادی و دمکراسی که ایرانیان بیش از صد سال است تشنه برقراری آن هستند حرف بزنیم و آنان را از ماهیت اصلی یشان خالی سازیم چون مد روز شده است
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
پنجشنبه
۶ اسفند ۱٣٨٨ -
۲۵ فوريه ۲۰۱۰
اگر معنای واژه هائی را که بکار می بریم به دقت روشن نسازیم، قادر نخواهیم بود از مباحث بیهوده جلوگیری بعمل آوریم و به نحو موثری در خدمت انسان و جامعه انسانی قرار گیریم. امروز مهمترین وظیفه تمامی اندیش ورزان نقد است. نقد باورها و نقد عقاید و نقد تمامی اموری که به حقوق انسانها و حاکمیت آنان و حتی زندگی روزانه آنان ارتباط مستقیم و غیرمستقیم دارد. نقد قلمرو اختلاف است و در این قلمرو است که اندیشه راهنما که همان آزادی است تقویت می شود و ذهنیت انسانها روشن و انسانها به بلوغ فکری می رسند. برای رشد فرهنگیمان نیاز به برخورد آراء و عقاید داریم . پس بجای فلسفه بافی به نقد باورهایمان بپردازیم و آنها را به زیر سئوال ببریم تا رشد کنیم و آن بر سرمان نیآید که بعد از انقلاب 1357 بسرمان آمد. هنوز بسیاری از ایرانیان و الخصوص تحصیلکرده های ما افسوس می خورند که چرا کتابهای خمینی و ولایت فقیه او را نخواندند و فریب او را خوردند. پس بهوش باشیم از تجربه درس بیآموزیم، زیرا فردا را امروز می سازیم.
در اواخر بهمن 1388 در سایت گویا گفتگوی خانم فرزانه بذرپور با آقای عبدالکریم سروش را خواندم (1). در این گفتگو آقای سروش تلاش نموده است نوع نظام آینده بعد از مرگ نظام ولایت فقیه جمهوری اسلامی را ئتوریزه نماید. در این گفتگو ایشان می گویند نظام سیاسی آینده دینی است و مسئولین این نظام هم دینداران می باشند و قوانین آن هم نباید منافاتی با اسلام داشته باشد. در این نظام همچون جمهوری اسلامی انسان ها بر دو دسته اند خودی و غیرخودی. برای اثبات این تقسیم بندی هم از نظریه سکولاریزم سیاسی و سکولاریزم فلسفی تاریخ شناس آمریکائی بنام آقای ویلفرید مک کلی (2) هم مدد گرفته است؛ تا تقسیم بندی شهروندان ایرانی به خودی و نخودی را موجه جلوه دهد. برای ثبوت این ادعا به گفتگو ایشان با خانم فرزانه بذرپور رجوع می کنیم.
خانم فرزانه بذرپور در سئوال اول خود ازآقای سروش می پرسند که «افتراق و اختلاف نظر میان سکولارها و جریان روشنفکری دینی بر محور چه موضوعاتی است؟»
آقای سروش با استفاده از نظرات آقای ویلفرید مک کلی (3) پاسخ می دهد «بطور کلی دوگونه سکولار داریم سکولاریزم سیاسی و سکولاریزم فلسفی.» و بعد استاد شروع می کند به تعریف سکولاریزم سیاسی و فلسفی.
قبل از بررسی گفتار سروش بهتر است بدانیم سکولاریزم بطور خلاصه جدائی دین از دولت است که البته با لائیسیته قدری فرق دارد (4) زیرا لائیسیته غالباً در کشورهای کاتولیک اروپا که زیر سیطره کلیسای کاتولیک بوده اند بوجود آمده است و سکولاریزم غالباً در کشورهای پروتستانیسم شکل گرفته است. سکولاربرای اولین بار در قرن 17 در فرانسه استفاده شد به این هدف که اموال کلیسا به بخش خصوصی و مقامات غیر روحانی (سکولار) واگذار شود. و لائیسیته واژه ای است که در دهه ی هفتاد سده ی نوزدهم در فرانسه ابداع و از آن پس وارد دانشنامه ها و گفتمان سیاسی شد (5).
سکولاریزم مبنایش بر جدائی امورعمومی و خصوصی جامعه از سلطه دین سالاران می باشد و بر برابری حقوق تمامی انسانها و ادیان استوار است. بنا براین سکولاریزم یا فرم فرانسوی آن لائیسیته اندیشه ایست که از حاکمیت مردم در مقابل حاکمیت روحانیت حمایت می کند و ریشه در اندیشه روشنگری در نقد دین و در اعتراضات و مبارزات علیه سیطره روحانیت و دین بر مردم دارد. باید گفت هم سکولاریزم و هم لائیسیته همچون بسیاری از مقولات مفاهیم شان در طی تاریخ تکامل یافته است (عوض نشده است) و در هر کشور تحول خاص خود را منطبق با شرایط و فرهنگ آن کشور انجام داده است. هرچند که فلاسفه، هنرمندان، نویسندگان، ادیبان و... در امور خویش از آن استفاده کردند. ولی هیچگاه فیلسوفان و سیاسیون آنرا تقسیم بدو نکرده اند و آنان معتقد به سکولاریزم سیاسی و فلسفی نبوده اند. از نظر فلسفی انسانها یا به خدا باور دارند یا ندارند. مثلاً یک انسان معتقد به خدا می تواند به جدائی دین از دولت باور داشته باشد مثل شادروان مصدق و یا آقای بنی صدر. و یا یک معتقد به کمونیست و سکولار می تواند طرفدار دولت دینی باشد و برای حفظ آن تلاش نماید مثل مرحوم کیانوری و جمهوری اسلامی خواهان سکولار.
بکارگیری سکولاریزم فلسفی در امر سیاست و حتی فلسفه با تعریفی که سروش از آن می کند با هدفی دیگر استفاده شده است. آقای سروش در این گفتگو در راستای نظر مک کلی می گوید «سکولاریزم فلسفی که معادل با بی دینی و بی اعتقادی به دیانت است و نوعی ماتریالیزم (ماده گرائی) است. این نوع سکولاریزم با اندیشه دینی غیرقابل جمع است».
هدف سروش از تقسیم سکولاریزم اینست که به مردم و بویژه تحصیلکرده های دینی از جمله روحانیون حالی کند که اگر ما می گوئیم سکولار هستیم، این سکولاریسم سیاسی است ولی ضد دین نیستیم و نگران بی دینان نباشید زیرا این ها با ما روشنفکران دینی قابل جمع نیستند و از ما خداباوران جدایند. و ادامه می دهد «برای اینکه دین جان سالم به در برد و ایمان مومنان آزادانه و نه به تحمیل صورت گیرد، به نظر من سکولاریزم سیاسی یک امر پسندیده است اما سکولاریزم فلسفی نه، چون با دیانت قابل جمع نیست.»
اولاً ایشان مثل رهبران جمهوری اسلامی، ایرانیان و بویژه تحصیلکرده ها را بدو دسته تقسیم می کند. خودی، آنانی که معتقد به سکولاریزم سیاسی هستند و غیرخودی، آنانی که ضد دین یا سکولار فلسفی هستند. ایشان برای عامه پسند جلوه دادن بیانات خود مجبورند اندیشه سکولاریزم را در پیروی از مک کلی قلب کند و سکولاریزم را بدو دسته شر و خیر تقسیم نماید. دوماً آقای سروش جدیداً باورمند است که سکولاریزم سیاسی امر پسندیده ای است و خود را سکولار تصور می کند که این خود گامی مثبت از طرف ایشان است، ولی تکلیف گفتار و نوشتاری را که در رد و علیه سکولاریزم نوشته است چه میشود (6). سوماً او اگر سکولار است پس چرا بدنبال حکومت دینی می باشد؟ به ادامه گفتگویش رجوع می کنیم. در پاسخ به سئوال سوم خانم فرزانه می گوید «اگر ما میتوانیم از استبداد دینی سخن بگوئیم پس می توانیم از دمکراسی دینی هم سخن بگوئیم.»
در پاسخ به سئوال اول می گوید «سکولاریزم سیاسی یعنی انسان، نهاد دین را از دولت جدا کند و حکومت نسبت به تمام فرقه ها و مذاهب نگاه یکسان داشته باشد و تکثر آنها را به رسمیت شناخته و نسبت به همه آنها بی طرف باشد». خوب اگر اینطور است پس دمکراسی دینی شما دیگر چه مقوله ای است که قصد دارید در مقابل استبداد دینی ولایت فقیه بنایش سازید و بطور مشخص روشن می کنید که مسئولین آن دمکراسی دینی باید صاحبان دین باشند. مثل این است یک آدم بی دین، خدا را نیایش کند. آقای سروش این تناقضات را چگونه می خواهید حل کنید. زیرا طبق تز آقای مک کلی و پیروی شما از این تز سردمداران جمهوری اسلامی و طالبان می توانند ادعا نمایند که همگی سکولار و دمکرات هستند و بنا بر این هر سکولاری قادر است حکومت دینی یا بقول شما دمکراسی دینی تاسیس نماید. و سردمداران هر دولت دینی می تواند ادعای دمکراسی و سکولاریزم کنند. استاد محترم در دمکراسی، دولت مرامی و دینی نمی تواند باشد اگر باشد آن دولت دیگر دمکرات نیست. اصلاً دمکراسی را برای حاکمیت مردم بر مردم و برای مردم ساخته اند. آقای مک کلی بخوبی می داند چنین خزعبلاتی را نمی تواند به اروپائی ها و آمریکائی بخوراند ولی اینرا بخوبی می داند در شرق خوردنی هستند چون استبداد در اعماق وجود غالب تحصیلکردهایشان نفوذ کرده است.
سروش ممکن است بگوید درک فرید راستگو از سکولاریزم غلط است ولی درک مک کلی درست است و من هم نظر مک کلی را قبول دارم. آقای سروش حق مسلم شما است هر نظری را قبول کنید. ولی اختلاف از اینجا ناشی میشود که سکولاریزم یک اندیشه است و یک اندیشه اگر از مفهومش دور شد دیگر اصالت خود را از دست می دهد و تبدیل به کلام توخالی میشود. وقتی روسها به مارکسیسم یک لنینیسم اضافه کردند و چینی ها یک مائو هم به مارکسیسم – لنینیسم اضافه کردند بر سر اندیشه مارکسیسم آن آمد که آمد. چرا راه دور برویم، امروز بحمدالله خود شما اذعان می دارید که «تئوری ولایت فقیه عین استبداد دینی شد» چرا چون خمینی به دین مردم یک ولایت فقیه اضافه کرد. در ثانی مگر هر که برای پیشبرد مقاصد خود فلسفه بافی و تئوری بافی کرد درست است. مگر نظریه پرداز آمریکائی مرحوم ساموئل هانتیگتون نبود که نظریه جنگ تمدنها را آورد. مگر فوکویاما نبود که گفت سرمایه داری جهان را گرفته است پس تاریخ به پایان رسیده است. مگر پیدایش نظرات نژادپرستانه در اروپا که در پی خود نازیسم، فاشیسم، فرانکیسم را بوجود آورد بعلت سوء استفاده همین اروپائی ها و پسوند دادن به دارونیسم نبود. مگر در همین آمریکا و غرب نیست که لیبرالیسم را به لیبرالیسم وحشی مبدل کردند و از آن ریگانیسم، تاچریسم و نئوکان های آمریکائی را ساختند و جهانی را به فنا کشانیدند.
تازه خود مک کلی و خانم دیانا ایک (7) علناً اظهار می دارند این تجربه ما از سکولاریزم در آمریکا است و شما نتیجه تحقیقات دو انسان را در مورد کشور خود تبدیل به یک تئوری جهان شمول کرده اید. حتی تیتر سخنرانی آنان در فروم دسامبر 2007 چنین است "دین و سکولاریزم: تجربه آمریکا" (8)
اما در مورد دمکراسی دینی، آقای سروش ما نمی توانیم از دمکراسی دینی سخن بگوئیم زیرا دمکراسی یک اندیشه است و اندیشه قیدپذیر نیست. مثل اینست کمونیستها بگویند چون ما نظام استبدادی کمونیستی داشته ایم حالا می توانیم نظام دمکراسی کمونیستی برقرار کنیم. وقتی یک اندیشه مقید به قیدی میشود، آن اندیشه محدود می گردد و این محدودیت بدرد محدود کننده ها می خورد؛ چونکه محدود کننده ها هدف شان از محدود کردن اندیشه بکارگیری آن در قدرت است تا از آن بتوانند بعنوان زور برعلیه مخالفین استفاده کنند. هر انداره یک اندیشه محدود شود از مفهوم اصلی خود خارج میشود تا محدود کننده ها بتوانند تفسیر عامه پسندانه خود را از آن بیان سازند و بعد چماقی بر سر مردم و غیرخودیها سازند.
همانطوریکه در بالا آمد نمونه اش دارونیسم است که برخی از اندیش ورزان طرفدار خودی و غیرخودی قیدی به آن اضافه کردند و دارونیسم اجتماعی را ساختند که منشاء نژاد پرستی و سپس فاشیسم در غرب گشت.
در سال 57 آقای خمینی به جمهوری یک قید اسلامی اضافه کرد و شد جمهوری فاشیستی اسلامی، آن چیزی که در طی 31 سال اخیر مردم ایران با آن دست به گریبان هستند و سرنوشتی را پیدا کرده اند که در طول تاریخ تا بحال پیدا نکرده بودند.
آقای سروش تلاش نکنید قیدی به دمکراسی اضافه کنید تا عوام برای شما هورا بکشند و حکومت اسلامی آینده خود را توجیه کنید. زیرا زشت ترین کار این است که ما از یک مرام و اندیشه دفاع کنیم اما برای اهداف خود آن اندیشه را از معانی اش خالی سازیم. بویژه از آزادی و دمکراسی که ایرانیان بیش از صد سال است تشنه برقراری آن هستند حرف بزنیم و آنان را از ماهیت اصلی یشان خالی سازیم چون مد روز شده است.
دمکراسی در خدمت همه مردم است و خودی و غیرخودی نمی شناسد. بدین معنی است که قوای دولت فقط ناشی از اراده و خواست احاد ملت و دارای هیچ منبع و منشاء دیگری نیست و ملت به معنای عموم مردم است که از حقوق مساوی در برابر قانون بهره مند هستند (9). دمکراسی امر دولت و برای جمهور مردم است بنا براین باید بی مرام بماند (10). بخشی از دمکراسی امر دولت است و بقیه اش حقوق بشر و جامعه مدنی را شامل میشود. دمکراسی مربوط میشود به حقوق بشر، خشونت زدائی، حقوق ملی، حقوق مدنی، حقوق اساسی (حقوق ذاتی انسانها و حقوق مدنی) که اصول آنها در قانون اساسی ای مندرج خواهد شد که حاکمیت را از آن مردم می داند نه کس دیگری. این را هم اضافه کنم دمکراسی در یک جامعه آرام آرام نهادینه میشود و بخاطر اینکه خود دمکراسی در بن بست قرار نگیرد بطور مدام باید شکوفا شود تا بشریت بتواند روابط قوای حاکم بر جهان را که امروز مبدل به زور شده است به روابط دوستی در رشد و تکامل بشریت تبدیل نماید تا آیندگان از زندگی بهتر و سعادتمندتری برخوردار شوند. پس دمکراسی هم باید مداوماً دمکراتیزه شود تا بتواند در تمامی روابط اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی جا بیفتد.
بنا براین دمکراسی از مقوله استبداد نیست که قید پذیر باشد و پسوند لازم ندارد زیرا هر پسوند وصفتی که به آن اضافه شود آنرا محدود می کند و در خدمت زورپرستان قرار می گیرد.
دمکراسی دینی معنی ندارد. شیخ فضل اله نوری می گفت: ما مشروطه مشروعه می خواهیم. سید عبداله بهبهانی به او پاسخ داد: مشروعه که مشروطه نمی شود. حالا ما هم به جناب سروش می گوئیم دمکراسی دینی و مرامی نمی شود؛ دمکراسی دمکراسی است. همانطوریکه مشروطه مشروطه بود.
فرضاً شما بعد از سرنگون شدن نظام فاشیستی ولایت مطلقه فقیه، نظام دمکراسی دینی خود را مستقر کردید. در این صورت تقدم بر دمکراسی است یا دین. اگر تقدم بر دمکراسی است پس هدف شما از اضافه کردن قید دینی بسیار بحث برانگیز و مشکوک میشود. اگر تقدم بر دین است کدام دین؟ خوشبختانه ایران کشوری است با انواع دین ها، شما کدام دین را بر فراز قانون اساسی می خواهید نصب کنید. ما در ایران لااقل سه دین رسمی خدائی داریم یهودیت، مسیحیت و اسلام. حال از بین ادیان فوق شما کدام را انتخاب می کنید؟ فکر می کنم پاسخ شما روشن است اسلام دوازه امامی. سئوال اینجا است تقصیر دیگران چیست که باید حرف شما را عملی سازند و به خواست شما تن در دهند؟ اگر بنا باشد دمکراسی دینی و مرامی شود چرا نباید پیروان این یا آن دین یا مرام حکومت را در دست بگیرند. زیرا همه مدعی اند که حقیقت مطلق در دست آنان است و آنان قادرند انسان را به بهشت موعود برسانند. اگر شما می گوئید من مسلمانم، و چون اسلام دین حق است، پس حق با من است، چنین برهانی را هم دیگران برای مذهب خود دارند و باید به پیروان همه ادیان و مرامها این حق را داد که ادعای کسب قدرت سیاسی کنند. زیرا نتیجه استدلال شما این است که چون حق با من است، بنا براین کسب قدرت سیاسی حق من است. اگر معیار حقانیت و حکومت کردن این باشد، در اینصورت هم در جامعه ما و هم در تمامی دنیا جنگ همه با هم در خواهد گرفت و هر گروهی که زورش بیشتر دیگران است قدرت حکومتی را کسب خواهد کرد و دیگران را از حقوق شان محروم خواهد کرد. یعنی همان اتفاقی خواهد افتاد که بعد از انقلاب 57 اتفاق افتاد.
حال ممکن است آقای سروش بنوعی می خواهد از تجربه آمریکائی آقای مک کلی و خانم ایک شبیه سازی کند و بگوید: وحدت دین و دولت سبب سلامت دین و دولت و سعادت اخروی و دینوی مردم میشود. این سخن شدیداً عامه فریب است زیرا وحدت دین و دولت در ایران ولایت فقیه و در افغانستان طالبان را به جان مردم انداخت و در سودان عمر البشیر را و در اسپانیا فرانکیسم را پدید آورد. و ترکیب مرام و دین با دولت نازیسم و فاشیسم را بوجود آورد و ترکیب مرام با دولت مولودش استالنیسم شد. پس این فرض غلط است زیرا تجربه آن پیش روی ما است. پس از تجربه درس بیآموزیم.
اگر دولت ابزار قدرت است در دست طبقه حاکم در صورت وحدت دولت و دین، دین وسیله ای در دست دولتمردان برای سرکوب مردم و به قدرت حاکم مشروعیت می بخشد. در این حالت دین با جامعه بیگانه میشود و مبدل به ضد خود و مردم میشود.
اگر دولت دولت مردم سالار است و به رشد و شکوفائی افراد جامعه کمک می کند و حقوق همه شهروندان را محترم و پاس می دارد در این حالت دولت به یدک کشیدن هیچ دین و مرامی احتیاج ندارد. زیرا به محض اینکه دولت مردمی یدک کش هر دینی و مرامی شود، خود را نقض می کند و دیگر دولت عموم مردم نیست. (11)
بر فرض که دولت دولت عموم مردم باشد و دین هم دین عموم مردم باشد، دولت تابع جریان تحول جامعه است و با آن تغییر می کند. اگر فرض کنیم دولت می تواند در خدمت دین قرار گیرد، پس دین می باید مجموعه ای از حقوق باشد و بدین سان دین حقوقمدار دینی است که عمل اش عمل به حق و رشد انسان باشد. بنا براین جای چنین دینی نه در دولت که در دل انسانهای آزاد است. در غیر اینصورت هر دولت دینی سرانجام دین دولتی میشود که هم دولت را فاسد می کند و هم دین را، پس دولت دینی محال است. چون دین باور است و انسان یا آنرا قبول می کند یا رد، ولی دولت یک سازمان اجتماعی است که جهت سازماندهی انسان اجتماعی و امور جامعه بکار می رود، پس سازمان اجتماعی که متعلق به عموم مردم است نمی تواند دین یا مرامی را بپذیرد؛ در صورت وقوع چنین امری دولت از محتوای خود خارج شده و مبدل به ابزار قدرت اقلیتی میشود که این قدرت قطعاً استبدادی است و این استبداد حتماً فراگیر میشود. و بقول آلن تورن جامعه شناس فرانسوی دولت سکولارهم اگر مرام و دینی را با خود حمل کند حتماً آن دولت مبدل به دولت استبدادی میشود. صدام هم مدعی بود دولت اش سکولار است ولی مرام بعثی داشت و دولت او دولتی استبدادی بود. همین امروز بشار اسد و فیدل کاسترو و دهها دولت استبدادی موجود مدعی هستند سکولارند ولی دولت شان استبدادی اند. اقای سروش حتماً تصور کرده اید اگر بگوئید سکولار هستید و قید دمکراسی به حکومت دینی خود اضافه کنید مسئله حل شده است. هموطن محترم این همه مثال آورم تا بگویم تئوری دولت شما تئوری دولت استبدادی است و بدرستی خانم فرزانه بذرپور هوشیارانه در سئوال سومش (12) از شما می پرسد " دمکراسی دینی" تکرار تجربه استبداد دینی نیست؟. چون ایشان بخوبی دیده اند که دیکتاتورکره شمالی هم به نظام خود می گوید جمهوری دمکراتیک خلق کره، و آلمان شرقی هم نام خود را جمهوری دمکراتیک آلمان گذاشته بود. در جهان هیچ مستبدی نیست که بگوید من ضد دمکراسی هستم.
در مقاله ام بنام " اطاق فکر جنبش سبز و نظام رو به موت" (13) گفته بودم شما جمهوری اسلامی می خواهید بدون خامنه ای. صحت آن گفتار در این گفتگویتان روشن شد. آری شما حکومت دینی می خواهید و عمق تفکرتان در پاسخ به سئوال چهار مشخص و معین میشود؛ باضافه برای همه هم تعیین تکلیف می کنید و می خواهید دینداران به قدرت برسند. چرا معلوم نیست؟!! به گفتگویتان با خانم فرزانه بذرپور رجوع می کنیم. در پاسخ سئوال چهارم می گوئید «دمکراسی دینی هیچ تفاوتی با دمکراسی ندارد و تنها چون مسئولیتش بر عهده دینداران است می تواند نامش دمکراسی دینی باشد. در یک دمکراسی دینی حداکثر سعی میشود قانونی که منافات با قوانین قطعی دینی دارد به تصویب نرسد، این قوانین قطعی و ضروری در اسلام هم بسیار محدود هستند.» آقای سروش این تکرار جمهوری اسلامی است نه یک کلمه کمتر نه یک کلمه بیشتر همین حرف شما را خمینی، خامنه ای، جنتی و همه سردمداران نظام خونخوار فقاهتی 31 سال است می زنند. و 31 سال است این جماعت می گویند قانونی درست است که با قوانین قطعی اسلام منافات نداشته باشد. پس بی جهت نیست که در بیانیه 5 تن در مورد مطالبات حداقلی جنبش سبز، شما 5 نفر ( آقایان سروش، مهاجرانی، کدیور، عبدالعلی بازرگان و گنجی) با آزادیهائی موافقید که در بند 27 قانون اساسی جمهوری اسلامی آمده است. شما همگی بهتر از من می دانید قانون اساسی جمهوری اسلامی مملو از کلمات حقوق، مردم، آزادی احزاب و آزادی اجتماعات و آزادی فلان و بهمان است که نباید منافات با قوانین اسلام باشد.
پس از جست وجوها و رنج دراز رسیدیم آنجا که بودیم باز
آقای سروش هموطن محترم مسئولان دینی چه کسانی هستند که باید فردا در دمکراسی دینی شما قدرت را بدست گیرند. روحانیت عمدتاً و بخش وسیعی از روشنفکران دینی که امتحان خود را پس داده اند و در استقرار ولایت ضد انسانی فقیه در ایران بعد از انقلاب 57 تا اواخر دهه 1370 و برخی حتی تا قبل از روی کار آمدن احمدی نژاد از هیچ خدمتی برای حفظ چنین نظام ننگینی دریغ نکرده اند و عمدتا همدست همین اصولگرایان حاکم در سرکوب و چپاول مردم نقش ایفا کرده اند (در مقاله ای جداگانه که در دست تهیه دارم با ذکر نام، اقدامات تمامی آنان را با حفظ سمت معرفی خواهم کرد).
شاید منظورتان خودتان باشد چرا که نه؛ در اینصورت شما قصد دارید دمکراسی دینی بوجود آورید و بجای آقای خامنه ای شما و همفکرانتان به قدرت برسید. هموطن محترم اگر خدای نکرده چنین فکری دارید از این فکر بیرون بیآید چون همانطور که در بالا گفتم با هر نیتی که حتی خالصانه و عاشقانه باشد، دمکراسی دینی شما راهی جز رسیدن به استبداد نخواهد داشت و در این راه شما قدرتی را حاکم می کنید که فردایش شما میشوید بنده قدرت ونه آقای سروش اندیش ورز و دمکراتی که امروز یک هموطنش بدون تعارف و با لحنی برنده ولی صمیمانه با او در حال گفتگو است.
آقای سروش در سئوال 6 راجع به رفراندم شما پاسخ می دهید «جایگاه ولایت فقیه و اختیارات آن باید مورد سئوال قرار گیرد». شما در ابتدای پاسخ سئوال 7 می گوئید که «تئوری ولایت فقیه، عین استبداد دینی است.» شما در نامه تان به آقای خامنه ای نوید دادید که به زودی ما شاهد جشن فروپاشی استبداد دینی خواهیم بود. حال چگونه است بعد از 5 ماه از نوشتن آن نامه اعلام برائت کرده و از گفتار چند ماهه اخیرتان عقب نشینی می کنید و خواستار این هستید که جایگاه رهبر استبداد دینی معین شود واقعاً خسته نباشید. مردم ایران کشته دادند، زندانی شدند، مورد تجاوز جنسی قرار گرفتند، دانشجویان شان در خوابگاه در نیمه شب مورد حمله وحشیانه قرار گرفتند و می گیرند و هر روز شکنجه و سرکوب میشوند و جنبشی به آن عظمت به راه انداختند و جهان را در حیرت و تحسین برانگیختند که اختیار رهبر مافیاهای نظامی – مالی معین شود. باور بفرمائید اگر همه اپوزیسیون ولایت فقیه مثل شما فکر کنند مطمئن باشید 19 سال دیگر آقای خامنه ای یا مصباح یزدی بعنوان رهبر جمهوری اسلامی پنجاهمین سالگرد انقلاب 57 را جشن خواهند گرفت. اما من به مردمی امید دارم که با شعار مرگ بر خامنه ای و مرگ بر اصل ولایت فقیه جایگاه و اختیارات او را مورد سئوال قرار دادند و دیگر به رفراندم مورد نظر شما احتیاجی نیست.
آقای سروش اکنون من بجای خانم فرزانه بذرپور از شما سئوال دارم. چرا شما از کلی گوئی فرا نمی روید و بطور مشخص و معین از حاکمیت مردم بر سرنوشت خویش و حقوق ذاتی آنان حرف نمی زنید؟ چرا وقتی از مطالبات مردم حرف می زنید هیچگاه نمی گوئید بدون استقرار حاکمیت مردم رسیدن به این خواستها غیر ممکن است؟ سئوال آخر ومهم اینست چرا عمدتاً و اساساً شما به مردم نمی گوئید حاکمیت، حق آنها است و بکار بردن این حق، وظیفه آنها است؟ آخر تا کی باید فلسفیدن؟
اقای سروش بجای اینکه فکر کنید دین چگونه جان سلام بدر برد لطف کرده و فکر کنید و زحمت بکشید بگوئید مردم چگونه باید جان سالم از چنگال خون آشامی چون نظام ولایت فقیه بدر برند.
آقای سروش دین مورد نظر شما یا با حقوق بشر و آزادی سازگار است که باید آنرا اظهار کند در این صورت دلیلی ندارد پسوند دمکراسی شود زیرا دمکراسی خود حافظ آزادی است. یا دین شما با حقوق بشر و آزادی سازگار نیست پس باید خود را با حقوق بشر و آزادی تطبیق دهد و از این طریق با مردم آشتی کند. در صورتیکه دین شما با آزادی سازگار نیست باز هم دلیلی ندارد پسوند دمکراسی شود. زیرا در آنصورت دین دمکراسی را در خدمت قدرت قرار می دهد و اسباب سرکوب مردم میشود همان دین خشونت طلبی میشود که آقای خمینی و خامنه ای از آن برای مکیدن خون مردم استفاده کرده اند و می کنند.
آقای سروش بجای اینکه تلاش نمائید دمکراسی را دینی کنید و سکولاریسم را تقسیم به دو نمائید تا جنگ حیدری و نعمتی براه بیاندازید کوشش بفرمائید دین خود را از چنگال دکانداران دین فروش نجات دهید و ثابت کنید دین شما دین مهر و محبت و رافت است و با حقوق انسانها و آزادی در تطابق است. در این صورت دینی که در خدمت آزادی و نه قدرت قرار گیرد دلیلی ندارد یدک این اندیشه و آن اندیشه شود.
سر افراز و پیروز باشید
Fa_rastgou@yahoo.com
(1) news.gooya.com
(2) creationproject.wordpress.com
(3) Wilfred Mc Clay
(4) لائیسیته چیست؟ از شیدان وثیق
(5) لائیسیته چیست؟ از شیدان وثیق
(6) دین و دنیای جدید در " سنت و سکولاریسم" از سروش و معنا و مبنای سکولاریسم از سروش کیان شماره 26
(7) Diana Eck
(8) pewresearch.org
(9) دمکراسی پارلمانی لیبرال از پرویز دستمالچی
(10) درسهای دمکراسی برای همه از حسین بشیریه
(11) عدالت اجتماعی از ابوالحسن بنی صدر: برای اطلاع بیشتر در باره انواع روابط دولت و دین و نتایج منفی چنین ترکیبی به این کتاب مراجعه نمائید
(12) واژگان " جمهوری" و " دمکراسی" در توصیف نظام سیاسی و حکومت مردم بر مردم به کار می رود، آیا تلفیق مذهب و دین با سیاست و حکومت و ساخت واژه های ترکیبی چون " جمهوری اسلامی" و " دمکراسی دینی" تکرار تجربه استبداد دینی نیست؟
(13) www.asre-nou.net
|